پرش به محتوا

مقداد بن اسود کندی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۸۲: خط ۸۲:
[[سلمة بن اکوع]] می‌گوید: [[سحرگاه]] از [[مدینه]] به قصد رفتن به سوی [[گله]] شتران پیامبر {{صل}} و آوردن شیر آنها بیرون آمدم که به [[غلام]] [[عبدالرحمن بن عوف]] که [[ساربان]] شترهای او بود، برخوردم. معلوم شد آنها اشتباهی به محل چرای شتران پیامبر {{صل}} رفته‌اند، و او به من خبر داد که عیینة بن [[حصن]] به [[همراهی]] [[چهل]] سوار بر گله پیامبر {{صل}} حمله کرده‌اند. پس اسب خود را به طرف مدینه راندم و شتابان خود را به دروازه ثنیّة [[الوداع]] رساندم و با فریادی رسا سه مرتبه اعلام خطر کردم و صدای من در همه مدینه شنیده شد. پس [[سلمه]] هم‌چنان سوار بر اسب خود ایستاد تا پیامبر {{صل}} در حالی که کاملا مسلح بودند، آمدند و ایستادند. نخستین کسی که به حضور پیامبر {{صل}} آمد، مقداد بن [[عمرو]] بود که [[زره]] و کلاهخود پوشیده و شمشیرش کشیده بود. پیامبر {{صل}} پرچمی را به نیزه‌اش بستند و به او فرمودند: "برو تا سواران به تو برسند، و ما هم از پی تو خواهیم آمد". مقداد بن عمرو می‌گوید: در حالی که از [[خداوند متعال]] برای خود [[آرزوی شهادت]] می‌کردم بیرون آمدم و توانستم خود را به دنباله [[دشمن]] برسانم. در بین راه دیدم اسبی عقب مانده و سوار آن رهایش کرده و خود به اسب دیگری سوار شده است. من اسب عقب مانده را گرفتم، دیدم اسب پیر، لاغر و سرخ رنگی است که یارای دویدن ندارد و معلوم شد که از مناطق دور او را رانده‌اند و بسیار خسته است. پس قطعه ریسمانی به گردنش بستم و رهایش کردم و گفتم: اگر کسی از [[مسلمانان]] او را بگیرد خواهم گفت که این علامت من است که بر گردنش است. در ادامه من توانستم به شخصی به نام مسعده برسم و با همان نیزه‌ای که بر او [[پرچم]] بسته شده بود، نیزه‌ای به او زدم که [[خطا]] رفت، و او برگشت و نیزه‌ای به سوی من پراند که آن را با بازوی خود گرفتم و شکستم و او از من گریخت. من نیزه‌ام را که دارای پرچم بود همان‌جا [[نصب]] کردم و گفتم، باشد تا [[یاران]] من آن را ببینند. در این هنگام، [[ابو قتاده]] در حالی که [[عمامه]] زردی بر سر بسته و سوار بر اسبش بود، رسید و به من پیوست. ساعتی با او در تعقیب مسعده اسب دواندیم، او اسب خود را برانگیخت و بر اسب من پیشی گرفت؛ اسب او بهتر از اسب من بود پس جلو رفت، به طوری که از نظرم پنهان شد. هنگامی که به او رسیدم، دیدم در حال بیرون آوردن [[جامه]] خود است. گفتم: چه می‌کنی؟ گفت: "همان کار را می‌کنم که تو با آن اسب کردی". دانستم که مسعده را کشته است و او را در جامه خود می‌پیچید. پس برگشتیم و دیدم که آن اسب لاغر در دست [[علبة بن زید حارثی]] است. به او گفتم: این اسب، [[غنیمت]] من است و این هم علامت من که بر گردنش است. گفت: "بیا به حضور [[پیامبر]] {{صل}} برویم". [[رسول خدا]] {{صل}} آن را جزء [[غنایم]] قرار داد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۴۰ - ۵۳۷ (با تلخیص).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۶۱۸-۶۲۰.</ref>
[[سلمة بن اکوع]] می‌گوید: [[سحرگاه]] از [[مدینه]] به قصد رفتن به سوی [[گله]] شتران پیامبر {{صل}} و آوردن شیر آنها بیرون آمدم که به [[غلام]] [[عبدالرحمن بن عوف]] که [[ساربان]] شترهای او بود، برخوردم. معلوم شد آنها اشتباهی به محل چرای شتران پیامبر {{صل}} رفته‌اند، و او به من خبر داد که عیینة بن [[حصن]] به [[همراهی]] [[چهل]] سوار بر گله پیامبر {{صل}} حمله کرده‌اند. پس اسب خود را به طرف مدینه راندم و شتابان خود را به دروازه ثنیّة [[الوداع]] رساندم و با فریادی رسا سه مرتبه اعلام خطر کردم و صدای من در همه مدینه شنیده شد. پس [[سلمه]] هم‌چنان سوار بر اسب خود ایستاد تا پیامبر {{صل}} در حالی که کاملا مسلح بودند، آمدند و ایستادند. نخستین کسی که به حضور پیامبر {{صل}} آمد، مقداد بن [[عمرو]] بود که [[زره]] و کلاهخود پوشیده و شمشیرش کشیده بود. پیامبر {{صل}} پرچمی را به نیزه‌اش بستند و به او فرمودند: "برو تا سواران به تو برسند، و ما هم از پی تو خواهیم آمد". مقداد بن عمرو می‌گوید: در حالی که از [[خداوند متعال]] برای خود [[آرزوی شهادت]] می‌کردم بیرون آمدم و توانستم خود را به دنباله [[دشمن]] برسانم. در بین راه دیدم اسبی عقب مانده و سوار آن رهایش کرده و خود به اسب دیگری سوار شده است. من اسب عقب مانده را گرفتم، دیدم اسب پیر، لاغر و سرخ رنگی است که یارای دویدن ندارد و معلوم شد که از مناطق دور او را رانده‌اند و بسیار خسته است. پس قطعه ریسمانی به گردنش بستم و رهایش کردم و گفتم: اگر کسی از [[مسلمانان]] او را بگیرد خواهم گفت که این علامت من است که بر گردنش است. در ادامه من توانستم به شخصی به نام مسعده برسم و با همان نیزه‌ای که بر او [[پرچم]] بسته شده بود، نیزه‌ای به او زدم که [[خطا]] رفت، و او برگشت و نیزه‌ای به سوی من پراند که آن را با بازوی خود گرفتم و شکستم و او از من گریخت. من نیزه‌ام را که دارای پرچم بود همان‌جا [[نصب]] کردم و گفتم، باشد تا [[یاران]] من آن را ببینند. در این هنگام، [[ابو قتاده]] در حالی که [[عمامه]] زردی بر سر بسته و سوار بر اسبش بود، رسید و به من پیوست. ساعتی با او در تعقیب مسعده اسب دواندیم، او اسب خود را برانگیخت و بر اسب من پیشی گرفت؛ اسب او بهتر از اسب من بود پس جلو رفت، به طوری که از نظرم پنهان شد. هنگامی که به او رسیدم، دیدم در حال بیرون آوردن [[جامه]] خود است. گفتم: چه می‌کنی؟ گفت: "همان کار را می‌کنم که تو با آن اسب کردی". دانستم که مسعده را کشته است و او را در جامه خود می‌پیچید. پس برگشتیم و دیدم که آن اسب لاغر در دست [[علبة بن زید حارثی]] است. به او گفتم: این اسب، [[غنیمت]] من است و این هم علامت من که بر گردنش است. گفت: "بیا به حضور [[پیامبر]] {{صل}} برویم". [[رسول خدا]] {{صل}} آن را جزء [[غنایم]] قرار داد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۴۰ - ۵۳۷ (با تلخیص).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۶۱۸-۶۲۰.</ref>


=== [[غزوه حدیبیه]] ===
=== غزوه حدیبیه ===
{{همچنین|صلح حدیبیه}}
در جریان غزوه حدیبیه رسول خدا {{صل}} عبّاد بن [[بشر]] را فرا خواندند و او را همراه بیست سوار [[مسلمان]] به عنوان طلیعه گسیل داشتند؛ همراه او هم از [[انصار]] و هم از [[مهاجران]] بودند؛ از جمله [[مقداد بن عمرو]]، [[ابو عیّاش زرقی]]، [[حباب بن منذر]]، [[عامر بن ربیعه]]، [[سعید بن زید]]، [[ابوقتاده]] و [[محمد بن مسلمه]] و چند نفر دیگر که همگی اسب سوار بودند. و گفته شده است که [[فرمانده]] این گروه [[سعد بن زید اشهلی]] بوده است.
در جریان غزوه حدیبیه رسول خدا {{صل}} عبّاد بن [[بشر]] را فرا خواندند و او را همراه بیست سوار [[مسلمان]] به عنوان طلیعه گسیل داشتند؛ همراه او هم از [[انصار]] و هم از [[مهاجران]] بودند؛ از جمله [[مقداد بن عمرو]]، [[ابو عیّاش زرقی]]، [[حباب بن منذر]]، [[عامر بن ربیعه]]، [[سعید بن زید]]، [[ابوقتاده]] و [[محمد بن مسلمه]] و چند نفر دیگر که همگی اسب سوار بودند. و گفته شده است که [[فرمانده]] این گروه [[سعد بن زید اشهلی]] بوده است.


۱۱۴٬۴۷۹

ویرایش