پرش به محتوا

بنی‌زبید در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'سرزمین یمن' به 'سرزمین یمن'
جز (جایگزینی متن - 'وصف' به 'وصف')
جز (جایگزینی متن - 'سرزمین یمن' به 'سرزمین یمن')
خط ۳۱: خط ۳۱:


== [[وفد]] زبید نزد [[پیامبر]] {{صل}} ==
== [[وفد]] زبید نزد [[پیامبر]] {{صل}} ==
با رسیدن [[اخبار]] مربوط به [[بعثت]] [[رسول خدا]] {{صل}} به طایفه‌های [[بنی زبید]] و [[بنی مراد]] در [[سرزمین]] [[یمن]]، روزی [[عمرو بن معدیکرب]] -که از بزرگان و [[شجاعان]] و [[شاعران]] زُبیدی بود- به نزد [[قیس بن مکشوح مرادی]] رفت و به او گفت: «ای قیس، مردی از [[قریش]] در [[حجاز]] [[ظهور]] کرده که می‌گوید پیامبر است؛ تو بزرگ قومت هستی، ما را پیش او ببر تا بفهمیم چه می‌گوید. اگر چنانکه می‌گوید، پیامبر باشد، این امر بر تو مخفی نمی‌ماند و هنگامی که با او [[ملاقات]] کنیم، پیرو او می‌شویم و اگر غیر از این باشد، مقصودش را می‌فهمیم». اما قیس، نظر عمرو بن معدیکرب را احمقانه خواند و آن را نپذیرفت؛ به همین جهت، عمرو بن معدیکرب همراه عده‌ای از قومش به سوی [[مدینه]] حرکت کردند و هنگامی که [[لشکر اسلام]] تازه از [[تبوک]] ([[سال نهم هجری]]) بازگشته بود، به نزد پیامبر {{صل}} رسیدند و با شنیدن [[سخنان رسول خدا]] {{صل}} درباره [[قیامت]]، [[اسلام]] آوردند و سپس به سوی قبیله خود بازگشتند. در مسیر بازگشت، عمرو بن معدیکرب، [[قاتل]] پدرش [[أبی بن عثعث خثعمی]] را دید و او را دستگیر کرد و پیش رسول خدا {{صل}} آورد و به ایشان گفت: «[[شکایت]] مرا درباره این قاتل فراری قبول کن که پدرم را کشته است». آن [[حضرت]] {{صل}} به او فرمود: «ای عمرو بن معدیکرب، اسلام خون‌هایی را که در [[زمان جاهلیت]] ریخته شده، هدر دانسته است». عمرو بن معدیکرب برگشت، اما [[مرتد]] شد و در مسیر به [[قوم]] ابی بن عثعث [[شبیخون]] زد و آن را [[غارت]] کرد و سپس به سوی قوم خود رفت.<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۱.</ref>  
با رسیدن [[اخبار]] مربوط به [[بعثت]] [[رسول خدا]] {{صل}} به طایفه‌های [[بنی زبید]] و [[بنی مراد]] در [[سرزمین یمن]]، روزی [[عمرو بن معدیکرب]] -که از بزرگان و [[شجاعان]] و [[شاعران]] زُبیدی بود- به نزد [[قیس بن مکشوح مرادی]] رفت و به او گفت: «ای قیس، مردی از [[قریش]] در [[حجاز]] [[ظهور]] کرده که می‌گوید پیامبر است؛ تو بزرگ قومت هستی، ما را پیش او ببر تا بفهمیم چه می‌گوید. اگر چنانکه می‌گوید، پیامبر باشد، این امر بر تو مخفی نمی‌ماند و هنگامی که با او [[ملاقات]] کنیم، پیرو او می‌شویم و اگر غیر از این باشد، مقصودش را می‌فهمیم». اما قیس، نظر عمرو بن معدیکرب را احمقانه خواند و آن را نپذیرفت؛ به همین جهت، عمرو بن معدیکرب همراه عده‌ای از قومش به سوی [[مدینه]] حرکت کردند و هنگامی که [[لشکر اسلام]] تازه از [[تبوک]] ([[سال نهم هجری]]) بازگشته بود، به نزد پیامبر {{صل}} رسیدند و با شنیدن [[سخنان رسول خدا]] {{صل}} درباره [[قیامت]]، [[اسلام]] آوردند و سپس به سوی قبیله خود بازگشتند. در مسیر بازگشت، عمرو بن معدیکرب، [[قاتل]] پدرش [[أبی بن عثعث خثعمی]] را دید و او را دستگیر کرد و پیش رسول خدا {{صل}} آورد و به ایشان گفت: «[[شکایت]] مرا درباره این قاتل فراری قبول کن که پدرم را کشته است». آن [[حضرت]] {{صل}} به او فرمود: «ای عمرو بن معدیکرب، اسلام خون‌هایی را که در [[زمان جاهلیت]] ریخته شده، هدر دانسته است». عمرو بن معدیکرب برگشت، اما [[مرتد]] شد و در مسیر به [[قوم]] ابی بن عثعث [[شبیخون]] زد و آن را [[غارت]] کرد و سپس به سوی قوم خود رفت.<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۱.</ref>  


== [[غزوه]] بنی زبید ==
== [[غزوه]] بنی زبید ==
خط ۷۵: خط ۷۵:
== [[اسلام آوردن]] زبیدی و [[ارتداد]] و [[توبه]] او ==
== [[اسلام آوردن]] زبیدی و [[ارتداد]] و [[توبه]] او ==
در [[اخبار]] مربوط به ماه صفر [[سال نهم هجری]]... هیئتی از [[قبیله خثعم]] که در ناحیه تباله در اطراف [[طائف]] [[زندگی]] می‌کردند، به [[مدینه]] آمدند و [[اسلام]] آوردند. در میان این هیأت مردی بود که أبیّ بن عثعث خثعمی نامیده می‌شد. او [[پدر]] [[عمرو بن معدیکرب زبیدی]] را کشته بود.
در [[اخبار]] مربوط به ماه صفر [[سال نهم هجری]]... هیئتی از [[قبیله خثعم]] که در ناحیه تباله در اطراف [[طائف]] [[زندگی]] می‌کردند، به [[مدینه]] آمدند و [[اسلام]] آوردند. در میان این هیأت مردی بود که أبیّ بن عثعث خثعمی نامیده می‌شد. او [[پدر]] [[عمرو بن معدیکرب زبیدی]] را کشته بود.
خبر مربوط به [[رسول اللّه]] {{صل}} به [[بنی زبید]] و بنی مراد در [[سرزمین]] [[یمن]] رسیده بود، برای همین عمرو بن معدیکرب بر [[قیس بن مکشوح مرادی]] وارد شد و گفت: ای قیس، مردی از [[قریش]] در [[حجاز]] [[ظهور]] کرده که می‌گوید [[پیامبر]] است. تو بزرگ قومت هستی. ما را پیش او ببر تا بفهمیم چه می‌گوید: اگر چنان که می‌گوید، پیامبر باشد، این امر بر تو مخفی نمی‌ماند و هنگامی با او [[ملاقات]] کنیم، تابع او می‌شویم و اگر غیر از این باشد، مقصودش را می‌فهمیم.
خبر مربوط به [[رسول اللّه]] {{صل}} به [[بنی زبید]] و بنی مراد در [[سرزمین یمن]] رسیده بود، برای همین عمرو بن معدیکرب بر [[قیس بن مکشوح مرادی]] وارد شد و گفت: ای قیس، مردی از [[قریش]] در [[حجاز]] [[ظهور]] کرده که می‌گوید [[پیامبر]] است. تو بزرگ قومت هستی. ما را پیش او ببر تا بفهمیم چه می‌گوید: اگر چنان که می‌گوید، پیامبر باشد، این امر بر تو مخفی نمی‌ماند و هنگامی با او [[ملاقات]] کنیم، تابع او می‌شویم و اگر غیر از این باشد، مقصودش را می‌فهمیم.
اما قیس، نظر عمرو را احمقانه خواند و از پذیرش آن خودداری کرد؛ برای همین عمرو همراه عده‌ای از قومش حرکت کردند و در زمانی که تازه آن [[حضرت]] {{صل}} از [[تبوک]] بازگشته بود، بر او وارد شدند.
اما قیس، نظر عمرو را احمقانه خواند و از پذیرش آن خودداری کرد؛ برای همین عمرو همراه عده‌ای از قومش حرکت کردند و در زمانی که تازه آن [[حضرت]] {{صل}} از [[تبوک]] بازگشته بود، بر او وارد شدند.
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} فرمود: ای عمرو، اسلام بیاور تا [[خداوند]] تو را از [[ترس]] و [[وحشت]] بزرگ [[روز قیامت]] در [[امان]] نگاه دارد! او پرسید: ترس و وحشت بزرگ چیست، ای محمد؟! من از چیزی نمی‌ترسم! فرمود: ای عمرو، این از آن ترس و وحشت‌هایی که [[گمان]] می‌کنی، نیست. در آن [[روز]] یک بار [[صیحه]] زده می‌شود و هیچ مرده‌ای نیست، مگر آنکه [[محشور]] می‌شود و هیچ زنده‌ای نیست مگر آنکه می‌میرد، مگر آنچه را [[خدا]] بخواهد. سپس صیحه دیگری زده می‌شود و پس از آن [[مردگان]] از قبرها بیرون می‌آیند و همگی صف می‌بندند. آنگاه [[آسمان]] شکافته می‌شود و [[زمین]] به لرزه در می‌آید و کوه‌ها از هم پاشیده می‌شوند و [[آتش]] همانند گدازه‌های آتشفشان همه جا را فرامی‌گیرد. در آن هنگام هیچ جانداری نمی‌ماند، مگر اینکه قالب تهی می‌کند و به یاد گناهانش می‌افتد و مشغول به خود می‌شود، مگر آنچه را [[خدا]] بخواهد. تو درباره این واقعه [[عظیم]] چه می‌دانی ای [[عمرو]]؟
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} فرمود: ای عمرو، اسلام بیاور تا [[خداوند]] تو را از [[ترس]] و [[وحشت]] بزرگ [[روز قیامت]] در [[امان]] نگاه دارد! او پرسید: ترس و وحشت بزرگ چیست، ای محمد؟! من از چیزی نمی‌ترسم! فرمود: ای عمرو، این از آن ترس و وحشت‌هایی که [[گمان]] می‌کنی، نیست. در آن [[روز]] یک بار [[صیحه]] زده می‌شود و هیچ مرده‌ای نیست، مگر آنکه [[محشور]] می‌شود و هیچ زنده‌ای نیست مگر آنکه می‌میرد، مگر آنچه را [[خدا]] بخواهد. سپس صیحه دیگری زده می‌شود و پس از آن [[مردگان]] از قبرها بیرون می‌آیند و همگی صف می‌بندند. آنگاه [[آسمان]] شکافته می‌شود و [[زمین]] به لرزه در می‌آید و کوه‌ها از هم پاشیده می‌شوند و [[آتش]] همانند گدازه‌های آتشفشان همه جا را فرامی‌گیرد. در آن هنگام هیچ جانداری نمی‌ماند، مگر اینکه قالب تهی می‌کند و به یاد گناهانش می‌افتد و مشغول به خود می‌شود، مگر آنچه را [[خدا]] بخواهد. تو درباره این واقعه [[عظیم]] چه می‌دانی ای [[عمرو]]؟
۲۱۸٬۱۹۱

ویرایش