پرش به محتوا

ابوذر غفاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲۹ نوامبر ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۸۰: خط ۲۸۰:
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} درباره [[زهد]] [[ابوذر]] فرمود: زهد و [[پاکی]] ابوذر در میان [[امت]] من مانند زهد [[عیسی بن مریم]] است<ref>{{متن حدیث|قَالَ النَّبِيِّ{{صل}}: أَبُو ذَرٍّ فِي أُمَّتِي عَلَى زُهْدِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ}}؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۰۱.</ref>.
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} درباره [[زهد]] [[ابوذر]] فرمود: زهد و [[پاکی]] ابوذر در میان [[امت]] من مانند زهد [[عیسی بن مریم]] است<ref>{{متن حدیث|قَالَ النَّبِيِّ{{صل}}: أَبُو ذَرٍّ فِي أُمَّتِي عَلَى زُهْدِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ}}؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۰۱.</ref>.


نقل شده است ابوذر از [[خوف]] [[خدا]] آنقدر گریست که چشمش آسیب دید، به حدی که احتمال می‌رفت [[نابینا]] شود. به او گفتند: از خدا بخواه تا [[بیماری]] چشمت را [[شفا]] دهد. گفت: «غصه‌ای دارم که مرا از توجه به درد چشم بازداشته است». گفتند: چه غمی داری؟ گفت: «دو چیز بزرگ: [[بهشت و جهنم]]». به او گفتند: چه داری؟ گفت: «اعمالی که انجام داده‌ام». گفتند: ما از طلا و [[نقره]] می‌پرسیم! ابوذر گفت: «آنچه صبح به دستم می‌آمد تا شب نگه نمی‌داشتم و آنچه شب به دستم می‌رسید تا صبح نگه نمی‌داشتم. کندویی داریم که بهترین اموالمان را در آن می‌گذاریم؛ از دوستم، [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: »کندوی [[مؤمن]] [[قبر]] اوست«<ref>رجال الکشی، کشی، ص۲۸، ح۵۴.</ref>.
نقل شده است ابوذر از [[خوف]] [[خدا]] آنقدر گریست که چشمش آسیب دید، به حدی که احتمال می‌رفت [[نابینا]] شود. به او گفتند: از خدا بخواه تا [[بیماری]] چشمت را [[شفا]] دهد. گفت: «غصه‌ای دارم که مرا از توجه به درد چشم بازداشته است». گفتند: چه غمی داری؟ گفت: «دو چیز بزرگ: [[بهشت و جهنم]]». به او گفتند: چه داری؟ گفت: «اعمالی که انجام داده‌ام». گفتند: ما از طلا و [[نقره]] می‌پرسیم! ابوذر گفت: «آنچه صبح به دستم می‌آمد تا شب نگه نمی‌داشتم و آنچه شب به دستم می‌رسید تا صبح نگه نمی‌داشتم. کندویی داریم که بهترین اموالمان را در آن می‌گذاریم؛ از دوستم، [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: «کندوی [[مؤمن]] [[قبر]] اوست»<ref>رجال الکشی، کشی، ص۲۸، ح۵۴.</ref>.


از سعید بن [[عطاء]] و از پسرش [[روایت]] شده است که گفت: ابوذر را دیدم که با [[لباس]] کهنه‌ای [[نماز]] می‌خواند، گفتم: ابوذر! مگر لباس بهتری نداری؟ گفت: »اگر داشتم می‌پوشیدم«. گفتم: مدتی تو را با دو [[جامه]] می‌دیدم! گفت: »ای پسر [[برادر]]، آن را به محتاج‌تر از خودم دادم«، گفتم: به خدا تو خود محتاجی. او سر را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و گفت: »آری، بارخدایا! به [[آمرزش]] تو محتاجم« و سپس گفت: »گویا [[دنیا]] را خیلی مهم گرفته‌ای؛ [[دارایی]] من این لباسی است که بر تنم می‌بینی و [[لباس]] دیگری که مخصوص [[مسجد]] است، چند بز برای دوشیدن و چارپایی که آذوقه را با آن حمل می‌کنم و زنی که مرا از [[زحمت]] تهیه [[غذا]] [[آسوده]] می‌کند؛ چه نعمتی [[برتر]] از آنچه من دارم؟«<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۷-۱۷۸.</ref>.
از سعید بن [[عطاء]] و از پسرش [[روایت]] شده است که گفت: ابوذر را دیدم که با [[لباس]] کهنه‌ای [[نماز]] می‌خواند، گفتم: ابوذر! مگر لباس بهتری نداری؟ گفت: »اگر داشتم می‌پوشیدم«. گفتم: مدتی تو را با دو [[جامه]] می‌دیدم! گفت: »ای پسر [[برادر]]، آن را به محتاج‌تر از خودم دادم«، گفتم: به خدا تو خود محتاجی. او سر را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و گفت: »آری، بارخدایا! به [[آمرزش]] تو محتاجم« و سپس گفت: »گویا [[دنیا]] را خیلی مهم گرفته‌ای؛ [[دارایی]] من این لباسی است که بر تنم می‌بینی و [[لباس]] دیگری که مخصوص [[مسجد]] است، چند بز برای دوشیدن و چارپایی که آذوقه را با آن حمل می‌کنم و زنی که مرا از [[زحمت]] تهیه [[غذا]] [[آسوده]] می‌کند؛ چه نعمتی [[برتر]] از آنچه من دارم؟«<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۷-۱۷۸.</ref>.
۱۱۵٬۹۶۳

ویرایش