پرش به محتوا

صلح حدیبیه: تفاوت میان نسخه‌ها

۳۸٬۹۷۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۸ ژانویهٔ ۲۰۲۳
جز (جایگزینی متن - 'شهر مکه' به 'شهر مکه')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۵۳: خط ۵۳:


[[رسول خدا]] {{صل}} با نامه‌نگاری‌های خویش، قدرت و گستردگی [[قبایل]] [[دولت]] و توانایی‌های خود و اهمیت آن را برای سران کشورها و آشکار ساخت تا آنان حساب خاصی برای اسلام و دولت آن باز کنند و به جای [[ارتباط]] با رهبرانی [[خرد]] و پراکنده، با [[رسول خدا]] {{صل}} [[ارتباط]] برقرار سازند که تمام آنان را تحت [[سیطره]] خود درآورده بود<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴.</ref>.
[[رسول خدا]] {{صل}} با نامه‌نگاری‌های خویش، قدرت و گستردگی [[قبایل]] [[دولت]] و توانایی‌های خود و اهمیت آن را برای سران کشورها و آشکار ساخت تا آنان حساب خاصی برای اسلام و دولت آن باز کنند و به جای [[ارتباط]] با رهبرانی [[خرد]] و پراکنده، با [[رسول خدا]] {{صل}} [[ارتباط]] برقرار سازند که تمام آنان را تحت [[سیطره]] خود درآورده بود<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۶۳-۶۴.</ref>.
==[[صلح حدیبیه]]==
[[پیغمبر اسلام]]{{صل}} در [[سال ششم هجرت]] ماه [[ذی القعده]] [[تصمیم]] گرفت که به [[اتفاق]] [[مهاجرین]] و [[انصار]] و سایر [[مسلمانان]] به عنوان [[مراسم]] «[[عمره]]» به سوی [[مکه]] حرکت کند، و قبلا به مسلمانان اطلاع داده بود که من در [[خواب]] دیدم همراه یارانم وارد «[[مسجد الحرام]]» شده‌ایم و مشغول [[مناسک]] عمره هستیم. [[پیامبر خدا]]{{صل}} همۀ مسلمانان را [[تشویق]] به شرکت در این [[سفر]] نمود، اما گروهی خودداری کردند، ولی جمع کثیری از [[مهاجران]] و انصار و [[اعراب]] [[بادیه‌نشین]] در خدمتش عازم مکه شدند.
این [[جمعیت]] که در حدود یک هزار و چهارصد نفر بودند همگی [[لباس]] [[احرام]] بر تن داشتند و جز [[شمشیر]] که اسلحۀ مسافران محسوب می‌شد هیچ [[سلاح]] [[جنگی]] با خود بر نداشتند.
مسلمانان در «ذی الحلیفه» نزدیک [[مدینه]] احرام بستند و با تعداد زیادی شتر برای [[قربانی]] حرکت کردند.
وضع حرکت [[پیامبر]]{{صل}} به خوبی نشان می‌داد که هدفی جز انجام این [[عبادت]] بزرگ ندارد. تا اینکه پیامبر{{صل}} وارد [[سرزمین]] «حدیبیّه» شد (حدیبیّه قریه‌ای در نزدیکی مکه بود که حدود ۲۰ کیلومتر تا مکه فاصله داشت).
ولی در اینجا [[قریش]] با خبر شدند و راه را بر [[پیغمبر]]{{صل}} بستند، و از ورود او به مکه مانع شدند و در واقع تمام سنت‌هایی را که در زمینۀ [[امنیت]] [[زائران]] [[خانۀ خدا]] در [[ماه حرام]] داشتند زیر پا گذاردند،؛ چراکه آنها [[معتقد]] بودند در [[ماه‌های حرام]] (از جمله ماه ذی القعده که پیامبر در آن ماه قصد عمره داشت) و مخصوصاً در حال احرام نباید مانع هیچکس شوند، حتی اگر [[قاتل]] پدر خویش را در این ایام و در این مراسم می‌دیدند ابداً متعرض او نمی‌شدند.
در اینجا سفرایی میان قریش و پیامبر{{صل}} رفت و آمد کردند تا مشکل به نحوی حل شود، سرانجام «[[عروة بن مسعود ثقفی]]» که [[مرد]] [[هوشیاری]] بود از سوی قریش [[خدمت]] پیامبر{{صل}} آمد، پیامبر{{صل}} فرمود من به قصد [[جنگ]] نیامده‌ام و تنها هدفم [[زیارت]] خانۀ خدا است، ضمناً [[عروه]] در این [[ملاقات]] منظرۀ [[وضو]] گرفتن [[پیامبر]]{{صل}} را که [[اصحاب]] [[اجازه]] نمی‌دادند قطره‌ای از آب وضوی او به روی [[زمین]] بیفتد [[مشاهده]] کرد، و هنگام بازگشت به [[قریش]] گفت: من به دربار کسری و [[قیصر]] و [[نجاشی]] رفته‌ام، هرگز [[زمامداری]] را در میان قومش به [[عظمت]] محمد{{صل}} در میان یارانش ندیدم، و اگر [[تصور]] کنید که آنها دست از محمد{{صل}} بردارند [[اشتباه]] بزرگی است، شما با چنین افراد [[ایثارگری]] روبرو هستید، تصمیمتان را بگیرید.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۲۸.</ref>
===[[بیعت رضوان]]===
در این میان پیامبر{{صل}} به «[[عمر]]» پیشنهاد فرمود که به [[مکه]] رود و [[اشراف قریش]] را از [[هدف]] این [[سفر]] [[آگاه]] سازد، عمر گفت قریش با من [[عداوت]] شدیدی دارند، و من از آنها بیمناکم، بهتر این است که «[[عثمان]]» به این کار مبادرت ورزد، عثمان به سوی مکه آمد و چیزی نگذشت که در میان [[مسلمانان]] شایع شد او را کشته‌اند، در اینجا پیامبر{{صل}} [[تصمیم]] به [[شدت عمل]] گرفت، و در زیر درختی که در آنجا بود با یارانش [[تجدید بیعت]] کرد که به نام «بیعت رضوان» معروف شد، و با آنان [[عهد]] بست که تا آخرین نفس [[مقاومت]] کنند، این موضوع به [[گوش]] [[مشرکان مکه]] رسید و [[رعب]] و وحشتی در [[قلوب]] آنها افکند و عثمان را [[آزاد]] کردند. قریش «[[سهیل بن عمرو]]» را برای [[مصالحه]] [[خدمت]] پیامبر{{صل}} فرستادند، ولی تأکید کردند که امسال به هیچ وجه ورود او به مکه ممکن نیست.
بعد از گفتگوهای [[زیاد]] [[پیمان]] صلحی منعقد شد که یکی از موادش همین بود که مسلمانان آن سال را از [[عمره]] چشم بپوشند و سال [[آینده]] به مکه بیایند مشروط بر اینکه بیش از سه [[روز]] نمانند و سلاحی جز [[سلاح]] مسافر با خود نیاورند، و مواد متعدد دیگری دائر بر [[امنیت]] جانی و [[مالی]] مسلمانان که از [[مدینه]] وارد مکه می‌شوند و همچنین ۱۰ سال [[متارکه جنگ]] میان [[مسلمین]] و [[مشرکین]] و [[آزادی]] مسلمانان مکه در انجام [[فرائض]] مذهبی در آن گنجانیده شد.
این [[پیمان]] در [[حقیقت]] یک پیمان عدم تعرض همه جانبه بود که به جنگ‌های مداوم و مکرر بین [[مسلمانان]] و [[مشرکان]] موقتاً پایان می‌داد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۲۹.</ref>
===متن پیمان [[صلح]]===
متن پیمان صلح از این قرار بود که [[پیامبر]]{{صل}} به علی دستور داد بنویس:
«[[بسم الله الرحمن الرحیم]]»: «[[سهیل بن عمرو]]» که نمایندۀ مشرکان بود گفت: من با چنین جمله‌ای آشنا نیستم، بنویس بسمک اللهم!
پیامبر{{صل}} فرمود بنویس: بسمک اللهم.
سپس فرمود: بنویس این چیزی است که محمد [[رسول الله]]{{صل}} با سهیل بن عمرو [[مصالحه]] کرده، «[[سهیل]]» گفت: ما اگر تو را «رسول الله» می‌دانستیم با تو [[جنگ]] نمی‌کردیم، تنها اسم خودت، و اسم پدرت را بنویس، [[پیغمبر]]{{صل}} فرمود مانعی ندارد، بنویس: «این چیزی است که «[[محمد بن عبدالله]]» با سهیل بن عمرو صلح کرده که ده سال متارکۀ جنگ شود تا [[مردم]] [[امنیت]] خود را بازیابند.
علاوه بر این هر کس از [[قریش]] بدون [[اجازه]] ولیش نزد محمد بیاید (و [[مسلمان]] شود) او را بازگردانند، و هر کس از آنها که با محمد هستند نزد قریش باز گردد باز گرداندن او لازم نیست!
همه آزادند هر کس می‌خواهد در پیمان محمد وارد شود و هر کس می‌خواهد در پیمان قریش.
طرفین متعهدند که نسبت به یکدیگر [[خیانت]] نکنند (و [[جان]] و [[مال]] یکدیگر را [[محترم]] بشمارند).
از این گذشته محمد امسال باز می‌گردد و وارد [[مکه]] نمی‌شود، اما سال [[آینده]] ما به مدت سه [[روز]] از مکه بیرون می‌رویم و یارانش بیایند اما بیش از سه روز توقف نکنند (و [[مراسم]] [[عمره]] را انجام دهند و باز گردند) به شرط اینکه جز اسلحۀ مسافر یعنی [[شمشیر]]، آن هم در غلاف [[سلاح]] دیگری به همراه نداشته باشند.
بر این پیمان صلح گروهی از مسلمانان و مشرکان [[گواهی]] داده، و کاتب [[عهدنامه]] [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} بود».
مرحوم «علامۀ [[مجلسی]]» در «[[بحار الانوار]]» بعضی موارد دیگر نیز نقل کرده از جمله این که:
«[[اسلام]] در مکه باید آشکار باشد، و کسی را مجبور در [[انتخاب]] [[مذهب]] نکنند و [[اذیت]] و آزاری به [[مسلمانان]] نرسانند».
این مضمون در تعبیر سابق نیز اجمالا وجود داشت.
در اینجا [[پیامبر]]{{صل}} دستور داد شترهای [[قربانی]] را که به همراه آورده بودند در همانجا قربانی کنند، سرهای خود را بتراشند و از [[احرام]] به درآیند.
اما این امر برای جمعی از مسلمانان سخت ناگوار بود،؛ چراکه بیرون آمدن از احرام بدون انجام [[مناسک]] [[عمره]] در نظر آنها امکان‌پذیر نبود، ولی [[پیغمبر]]{{صل}} شخصاً پیشگام شد، و شتران قربانی را نحر فرمود، و از احرام بیرون آمد، و به مسلمانان تفهیم نمود که این استثنائی است در [[قانون]] احرام و قربانی که از سوی [[خداوند]] قرار داده شده است.
[[مسلمین]] هنگامی که چنین دیدند [[تسلیم]] شدند و [[دستور پیامبر]]{{صل}} دقیقاً [[اجرا]] شد و از همانجا آهنگ [[مدینه]] کردند، اما کوهی از [[غم]] و [[اندوه]] بر [[قلب]] آنها سنگینی می‌نمود،؛ چراکه ظاهر قضیه مجموع این [[مسافرت]] یک ناکامی و [[شکست]] بود ولی خبر نداشتند که در پشت داستان [[صلح حدیبیه]] چه پیروزی‌هایی برای مسلمانان و آیندۀ [[اسلام]] نهفته است، و در همین هنگام بود که [[سورۀ فتح]] نازل شد و [[بشارت]] فتح عظیمی را به [[پیامبر گرامی اسلام]] داد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۰.</ref>
===پیامدهای [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] و مذهبی صلح حدیبیه===
یک مقایسۀ اجمالی میان وضع مسلمانان در [[سال ششم هجرت]] (هنگام صلح حدیبیه) و دو سال بعد که با ده هزار سرباز مجهز برای [[فتح مکه]] حرکت کردند تا به [[پیمان‌شکنی]] [[مشرکان]] پاسخ دندان‌شکنی دهند و سرانجام بدون کمترین برخورد نظامی [[مکه]] را گشودند؛ چراکه [[قریش]] کمترین [[قدرت]] [[مقاومت]] در خود نمی‌دیدند نشان می‌دهد که بازتاب صلح حدیبیه تا چه حد گسترده بود. به طور خلاصه مسلمانان از این [[صلح]] چند امتیاز و [[پیروزی]] مهم به شرح زیر به دست آوردند.
#عملاً به [[فریب]] خوردگان مکه نشان دادند که آنها قصد [[کشتار]] ندارند و برای [[شهر مقدس]] مکه و [[خانۀ خدا]] [[احترام]] فراوان قائلند، همین امر سبب جلب [[قلوب]] جمع کثیری به سوی اسلام شد.
#[[قریش]] برای اولین بار [[اسلام]] و [[مسلمین]] را به رسمیت شناختند مطلبی که دلیل بر تثبیت موقعیت آنها در [[جزیرۀ عربستان]] بود.
#بعد از [[صلح حدیبیه]] [[مسلمانان]] به [[راحتی]] می‌توانستند همه جا رفت و آمد کنند، و [[جان]] و مالشان محفوظ بماند، و عملاً با [[مشرکان]] از نزدیک تماس پیدا کردند، تماسی که نتیجه‌اش [[شناخت]] بیشتر اسلام از سوی مشرکان و جلب توجه آنها به اسلام بود.
#بعد از صلح حدیبیه راه برای نشر اسلام در سراسر جزیرۀ [[عرب]] گشوده شده، و آوازۀ [[صلح‌طلبی]] [[پیامبر]]{{صل}} [[اقوام]] مختلفی را که برداشت غلطی از اسلام و شخص پیامبر{{صل}} داشتند به تجدید نظر وادار کرد، و امکانات وسیعی از نظر [[تبلیغاتی]] به دست مسلمانان افتاد.
#صلح حدیبیه راه را برای گشودن «[[خیبر]]» و برچیدن این غدۀ سرطانی [[یهود]] که بالفعل و بالقوه خطر مهمی برای اسلام و مسلمین محسوب می‌شد هموار ساخت.
#اصولاً [[وحشت]] قریش از درگیری با [[سپاه]] هزار و چهارصد نفری پیامبر{{صل}} که هیچ [[سلاح]] مهم [[جنگی]] با خود نداشتند و [[پذیرفتن]] شرایط [[صلح]]، خود عامل مهمی برای تقویت روحیۀ طرفداران اسلام و [[شکست]] [[مخالفان]] بود که تا این اندازه از مسلمانان حساب بردند.
#بعد از ماجرای [[حدیبیه]] پیامبر{{صل}} نامه‌های متعددی به سران کشورهای بزرگ [[ایران]] و [[روم]] و [[حبشه]]، و [[پادشاهان]] بزرگ [[جهان]] نوشت، و آنها را به سوی اسلام [[دعوت]] کرده و این به خوبی نشان می‌دهد که تا چه حد صلح حدیبیه [[اعتماد به نفس]] به مسلمین داده بود که نه تنها در جزیرۀ عرب که در دنیای بزرگ آن [[روز]] راه خود را به پیش می‌گشودند.
از آنچه گفته شد به خوبی می‌توان [[درک]] کرد که صلح حدیبیه به [[راستی]] فتح و [[پیروزی]] بزرگی برای اسلام و مسلمین بود، و [[تعجب]] نیست که [[قرآن مجید]] از آن به عنوان «[[فتح مبین]]» یاد کند.
در [[روایات]] متعددی «صلح حدیبیه» به عنوان «فتح مبین» معرفی شده است از جمله:
===صلح حدیبیه یا بزرگترین فتح===
هنگامی که [[پیامبر]] از [[حدیبیه]] باز می‌گشت (و [[سورۀ فتح]] نازل شد) یکی از [[اصحاب]] عرض کرد: «این چه فتحی است که ما را از [[زیارت]] [[خانۀ خدا]] باز داشتند و جلوی [[قربانی]] ما را گرفتند؟!».
پیامبر{{صل}} فرمود: «بدسخنی گفتی، بلکه این بزرگترین [[پیروزی]] ما بود که [[مشرکان]] [[راضی]] شدند بدون برخورد [[خشونت‌آمیز]] شما را از [[سرزمین]] خود دور کنند، و به شما پیشنهاد [[صلح]] دهند، و با آن همه [[ناراحتی]] که قبلاً دیده‌اند [[تمایل]] به ترک تعرض نشان دادند».
سپس پیامبر ناراحتی‌هایی که در [[بدر]] و [[احزاب]] [[تحمل]] کردند به آنها یادآور شد [[مسلمانان]] [[تصدیق]] کردند که این اعظم فتوح بوده است و آنها از روی [[ناآگاهی]] [[قضاوت]] کردند.
«[[زهری]]» که از [[رجال]] معروف [[تابعین]] است می‌گوید: «فتحی عظیم‌تر از [[صلح حدیبیه]] صورت نگرفت،؛ چراکه [[مشرکین]] با مسلمانان [[ارتباط]] یافتند و [[اسلام]] در [[قلوب]] آنها جایگزین شد و در عرض سه سال گروه عظیمی اسلام آوردند، و [[جمعیت]] مسلمانان با آنها فزونی گرفت».<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۳.</ref>
===رؤیای صادقۀ پیامبر{{صل}}===
همان‌گونه که در آغاز این داستان گفتیم پیامبر{{صل}} در [[مدینه]] خوابی دید که به اتفاق یارانش برای انجام [[مناسک]] «[[عمره]]» وارد [[مکه]] می‌شوند، و این [[خواب]] را برای [[یاران]] بیان کرد، همگی شاد و خوشحال شدند، اما چون جمعی [[تصور]] می‌کردند تعبیر و تحقق این خواب در همان سال واقع خواهد شد، هنگامی که مشرکان راه ورود به مکه را در حدیبیه به روی آنها بستند، گرفتار [[شک و تردید]] شدند، که مگر رؤیای پیامبر هم ممکن است نادرست از آب در آید؟ مگر بنا نبود ما به زیارت خانۀ خدا مشرف شویم؟ پس چه شد این [[وعده]]؟ و کجا رفت آن خواب رحمانی؟!
پیامبر{{صل}} در پاسخ این سؤال فرمود: مگر من به شما گفتم این [[رؤیا]] همین امسال تحقق خواهد یافت؟
[[وحی الهی]] در همین رابطه در طریق بازگشت به مدینه نازل شد و تأکید کرد که این [[رؤیای صادقه]] بوده و چنین مسأله حتمی و [[قطعی]] و انجام شدنی است.
[[قرآن]] می‌فرماید: «[[خداوند]] آنچه را به پیامبرش در عالم [[خواب]] نشان داده [[صدق]] و [[حق]] بود».
سپس می‌افزاید: «به طور قطع همۀ شما به خواست [[خدا]] وارد [[مسجد الحرام]] می‌شوید در نهایت [[امنیت]]، و در حالی که سرهای خود را تراشیده، یا کوتاه کرده‌اید، و از هیچکس [[ترس]] و وحشتی ندارید»<ref>{{متن قرآن|لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا}} «خداوند، به حق رؤیای پیامبرش را راست گردانیده است؛ شما اگر خداوند بخواهد با ایمنی، در حالی که سرهای خود را تراشیده و موها را کوتاه کرده‌اید، بی‌آنکه بهراسید به مسجد الحرام وارد می‌شوید بنابراین او چیزی را می‌دانست که شما نمی‌دانید، از این رو پیش از آن پیروزی نزدیکی پدید آورد» سوره فتح، آیه ۲۷.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۳.</ref>
===[[نزول]] [[سکینه]] بر دل‌های [[مؤمنان]]===
قرآن از [[موهبت]] عظیمی که خداوند در پرتو [[فتح مبین]] ([[صلح حدیبیه]]) بر همۀ مؤمنان [[مرحمت]] فرموده بحث می‌کند، می‌فرماید: «او کسی است که سکینه و [[آرامش]] را بر دل‌های مؤمنان نازل کرد تا [[ایمانی]] بر ایمانشان بیفزاید».
چرا سکینه و آرامش بر [[دل]] آنها فرود نیاید «در حالی که [[لشکریان]] [[آسمان‌ها]] و [[زمین]] از آن خدا است، و خداوند [[دانا]] و [[حکیم]] است»<ref>{{متن قرآن|هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا}} «اوست که آرامش را در دل مؤمنان فرو فرستاد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند و سپاهیان آسمان‌ها و زمین از آن خداوند است و خداوند دانایی فرزانه است» سوره فتح، آیه ۴.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۴.</ref>
===این سکینه چه بود؟===
باز لازم است در اینجا به داستان «صلح حدیبیه» برگردیم و خود را در فضای «[[حدیبیه]]» و در جوی که بعد از [[صلح]] پیدا شد [[تصور]] کنیم، تا به عمق مفهوم [[آیه]] آشنا گردیم.
[[پیامبر]]{{صل}} خوابی دیده بود - رؤیایی [[الهی]] و رحمانی - که با یارانش وارد [[مسجد الحرام]] می‌شود، و به دنبال آن به [[عزم]] [[زیارت]] [[خانۀ خدا]] حرکت کرد، غالب [[اصحاب]] [[فکر]] می‌کردند تعبیر این [[خواب]] و [[رؤیای صالحه]] در همین [[سفر]] واقع می‌شود، در حالی که مقدر چیز دیگری بود، این از یکسو.
از سوی دیگر [[مسلمانان]] [[محرم]] شده بودند و حیوانات [[قربانی]] با خود آورده بودند، اما برخلاف انتظارشان [[توفیق]] زیارت خانۀ خدا نصیب آنها نشد و [[پیامبر]]{{صل}} دستور داد در همان [[حدیبیه]] شتران قربانی را نحر کنند، و از [[احرام]] بیرون آیند، کاری که برای آنها بسیار سخت و باورناکردنی بود،؛ چراکه [[آداب و سنن]] آنها و نیز [[دستورات اسلام]] ایجاب می‌کرد تا [[مناسک]] [[عمره]] را انجام ندهند از احرام بیرون نیایند.
از سوی سوم در مواد صلحنامۀ حدیبیه مطالبی که پذیرش آن بسیار سنگین می‌نمود، از جمله اینکه اگر کسی از [[قریش]] [[مسلمان]] شود و به [[مدینه]] [[پناه]] آورد مسلمانان او را به خانواده‌اش تحویل دهند، اما عکس آن لازم نیست!
از سوی چهارم به هنگام تنظیم [[صلحنامه]] قریش حاضر نشدند کلمۀ «[[رسول الله]]» کنار نام محمد{{صل}} باشد، و «[[سهیل]]» نمایندۀ قریش با [[اصرار]] آن را حذف کرد، و حتی با [[نوشتن]] «بسم [[الرحمن]] [[الرحیم]]» نیز موافقت نکرد، و اصرار داشت به جای آن «بسمک اللهم» نوشته شود که با [[سنت]] [[اهل مکه]] سازگار بود واضح است این امور هر کدام به [[تنهایی]] مطلب [[ناگواری]] بود تا چه رسد به مجموع آنها، و به همین جهت تزلزلی در [[قلوب]] افراد [[ضعیف الایمان]] افتاد، حتی وقتی [[سورۀ فتح]] نازل شد بعضی با [[تعجب]] پرسیدند: چه فتحی؟!
اینجا است که باید [[لطف الهی]] شامل حال مسلمانان شود و [[سکینه]] و [[آرامش]] را به دل‌های آنها باز گرداند، نه تنها [[ضعف]] و فتوری در آنان راه نیابد، بلکه بر [[قدرت]] [[ایمان]] آنها افزوده شود.
این آرامش ممکن است جنبۀ [[عقیدتی]] داشته باشد، و [[تزلزل]] [[اعتقاد]] را بر طرف سازد، یا جنبۀ عملی، به گونه‌ای که [[ثبات قدم]] و [[مقاومت]] و [[شکیبایی]] به [[انسان]] بخشد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۴.</ref>
===عذرتراشی متخلفان!===
در گذشته گفتیم [[پیامبر]]{{صل}} با یک هزار و چهارصد نفر از [[مسلمانان]] از [[مدینه]] به قصد [[عمره]] به سوی [[مکه]] حرکت کرد.
از سوی پیامبر{{صل}} در میان قبائل [[بادیه‌نشین]] اعلام شد که همۀ آنها نیز او را در این [[سفر]] [[همراهی]] کنند. ولی گروهی از افراد [[ضعیف الایمان]] از انجام این دستور سرباز زدند، و تحلیلشان این بود که چگونه ممکن است مسلمانان از این سفر [[جان]] سالم به در برند، در حالی که قبلاً [[کفار]] [[قریش]] حالت تهاجمی داشته و جنگ‌های [[احد]] و [[احزاب]] را در کنار مدینه بر مسلمانان [[تحمیل]] کردند.
اکنون که این گروه اندک و بدون [[سلاح]] با پای خود به مکه می‌روند، و در کنار لانۀ زنبوران قرار می‌گیرند چگونه ممکن است به خانه‌های خود باز گردند؟!
اما هنگامی که دیدند مسلمانان با دست پر و امتیازات قابل ملاحظه‌ای که از [[پیمان]] [[صلح حدیبیه]] گرفته بودند سالم به سوی مدینه باز گشتند بی‌آنکه از دماغ کسی [[خون]] بریزد، به [[اشتباه]] بزرگ خود پی بردند، و [[خدمت]] پیامبر آمدند تا به نحوی [[عذرخواهی]] کرده، و کار خود را توجیه کنند، و از پیامبر تقاضای [[استغفار]] نمایند.
ولی [[وحی الهی]] نازل گشت و پرده از روی کار آنها برداشت و آنها را [[رسوا]] نمود.
به این ترتیب بعد از ذکر [[سرنوشت]] [[منافقان]] و [[مشرکان]]، در اینجا وضع متخلفان ضعیف الایمان را بازگو می‌کند، تا حلقات این بحث تکمیل گردد.
می‌فرماید: «و به زودی متخلفان از [[اعراب]] بادیه‌نشین عذرتراشی کرده، می‌گویند: [[حفظ]] [[اموال]] و [[زن]] و فرزند، ما را به خود مشغول داشت، و نتوانستیم در این سفر پربرکت در خدمت تو باشیم! اکنون عذر ما را بپذیر، و برای ما [[طلب آمرزش]] کن! آنها به زبان خود چیزی می‌گویند که در [[دل]] ندارند»<ref>سوره فتح، آیه ۱۱.</ref>. آنها حتی در توبۀ خود صادق نیستند.
ولی به آنها «بگو چه کسی می‌تواند در برابر [[خداوند]] از شما [[دفاع]] کند اگر بخواهد به شما زیانی برساند؟ یا اگر بخواهد نفعی برساند چه کسی می‌تواند مانع گردد؟»<ref>سوره فتح، آیه ۱۱.</ref>.
برای [[خدا]] به هیچ وجه مشکل نیست که شما را در خانه‌های امنتان و در کنار [[زن]] و فرزند و اموالتان گرفتار انواع [[بلاها]] و [[مصائب]] کند، و نیز برای او هیچ مشکلی نیست که در مرکز [[دشمنان]] و کانون [[مخالفان]] شما را از هر گونه گزند محفوظ دارد. این [[جهل]] شما به [[قدرت خدا]] است که این گونه [[افکار]] را در نظر شما [[زینت]] می‌دهد.
آری، «[[خداوند]] به تمام اعمالی که انجام می‌دهید [[خبیر]] و [[آگاه]] است»<ref>{{متن قرآن|سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعًا بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا}} «جهادگریزان از تازی‌های بادیه‌نشین به زودی به تو خواهند گفت که دارایی‌ها و خانواده‌های ما، ما را مشغول داشت (و همراه شما نیامدیم) پس برای ما (از خداوند) آمرزش بخواه! به زبان، چیزی را می‌گویند که در دل ندارند؛ بگو: اگر خداوند بر آن باشد که زیانی یا سودی» سوره فتح، آیه ۱۱.</ref>.
بلکه از [[اسرار]] درون سینه‌ها و نیات شما نیز به خوبی با خبر است، او به خوبی می‌داند که این عذر و بهانه‌ها [[واقعیت]] ندارد آنچه واقعیت دارد [[شک و تردید]] و [[ترس]] و [[ضعف ایمان]] شما است. و این عذر‌تراشی‌ها بر خدا مخفی نمی‌ماند، و هرگز مانع [[مجازات]] شما نمی‌شود.
جالب اینکه هم از لحن [[قرآن]]، و هم از [[تواریخ]]، استفاده می‌شود که این [[وحی الهی]] در اثناء بازگشت [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] نازل شد، یعنی پیش از آنکه متخلفان بیایند و عذرتراشی کنند پرده از روی کار آنها برداشت و رسوایشان کرد!
سپس برای توضیح بیشتر پرده‌ها را کاملا کنار زده می‌افزاید: «بلکه شما [[گمان]] کردید پیامبر و [[مؤمنان]] هرگز به خانواده‌های خود باز نخواهند گشت»<ref>سوره فتح، آیه ۱۲.</ref>.
آری علت عدم شرکت شما در این [[سفر]] [[تاریخی]] مسألۀ [[اموال]] و [[زن]] و فرزند نبود، بلکه عامل اصلی سوءظنی بود که به [[خدا]] داشتید، و با محاسبات غلط خود چنین [[فکر]] می‌کردید که این سفر، سفر پایانی [[عمر پیامبر]]{{صل}} و [[مؤمنان]] است و باید از آن [[کناره‌گیری]] کرد.
آری «این [[پندار]] غلط و این وسوسه‌های [[شیطانی]] در [[دل]] شما [[زینت]] یافته بود و [[گمان بد]] کردید»<ref>سوره فتح، آیه ۱۲.</ref>.
چرا که فکر می‌کردید [[خداوند]] پیامبرش را به این سفر فرستاده، و آنها را به چنگال [[دشمنان]] سپرده و از آنها [[حمایت]] نخواهد کرد!
«و سرانجام در دام [[شیطان]] افتادید و به [[هلاکت]] رسیدید!»<ref>{{متن قرآن|بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَدًا وَزُيِّنَ ذَلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا}} «(گریزتان از جهاد بدان بهانه نبود) بلکه گمان بردید که پیامبر و مؤمنان هرگز به نزد خانواده‌هایشان باز نخواهند گشت و همین (اندیشه) در دلتان آراسته شد و بدگمانی ورزیدید و قومی شایسته نابودی شدید» سوره فتح، آیه ۱۲.</ref>.
چه هلاکت از این بدتر که از شرکت در این سفر تاریخی، و [[بیعت رضوان]] و افتخارات دیگر [[محروم]] شدید، و به دنبال آن [[رسوایی]] بزرگ بود، و در [[آینده]] [[عذاب]] دردناک [[آخرت]] است. آری شما دل‌های مرده‌ای داشتید که گرفتار چنین سرنوشتی شدید<ref>ج ۲۲، ص۴۸ تا ۵۱.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۵.</ref>
===اگر در حدیبیّه [[جنگی]] روی می‌داد===
[[قرآن]] ابعاد دیگری از ماجرای [[عظیم]] «[[حدیبیه]]» را بازگو می‌کند، و به دو نکتۀ مهم در این رابطه اشاره می‌کند. نخست اینکه: [[تصور]] نکنید اگر در [[سرزمین]] «حدیبیه» درگیری میان شما و [[مشرکان مکه]] رخ می‌داد، [[مشرکان]] برندۀ [[جنگ]] می‌شدند، چنین نیست «اگر [[کافران]] با شما در آنجا [[پیکار]] می‌کردند به زودی پشت کرده از میدان فرار می‌نمودند سپس ولی و [[یاوری]] نمی‌یافتند».
و این منحصر به شما نیست و «این یک [[سنت الهی]] است که در گذشته هم بوده است، و هرگز برای سنت الهی [[تغییر]] و تبدیل نخواهی یافت»<ref>{{متن قرآن|وَلَوْ قَاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا * سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا}}<ref>«و اگر کافران با شما به جنگ برمی‌خاستند واپس می‌گریختند سپس یار و یاوری نمی‌یافتند * بنابر سنّت خداوند که پیش‌تر هم بر گذشته است و هرگز برای سنت خداوند، دگرگونی نخواهی یافت» سوره فتح، آیه ۲۲-۲۳.</ref>.
نکتۀ مهمی را که [[قرآن]] در اینجا تعقیب می‌کند این است که [[قریش]] ننشینند و بگویند [[افسوس]] که ما [[قیام]] نکردیم و این گروه اندک را در هم نکوبیدیم، افسوس که صید به [[خانه]] آمد و از آن [[غفلت]] کردیم، افسوس و افسوس!
ابداً چنین نیست، گرچه [[مسلمانان]] نسبت به آنها اندک بودند، و دور از [[وطن]] و مأمن، و فاقد [[سلاح]] کافی، ولی با این حال اگر درگیری واقع شده بود باز هم به [[برکت]] نیروی [[ایمان]] و [[نصرت الهی]] [[پیروزی]] از آن آنها بود، مگر در «[[بدر]]» یا در «[[احزاب]]» نفرات آنها کمتر و تجهیزات [[دشمن]] بیشتر نبود؟ چگونه در هر دو مورد [[شکست]] دامان دشمن را گرفت.
به هر حال بیان این [[واقعیت]] مایۀ تقویت روحیۀ [[مؤمنان]]، و [[تضعیف]] روحیۀ [[دشمنان]]، و پایان دادن به «اگر» و «مگر» [[منافقان]] بود، و نشان داد که حتی در شرایط نابرابر از نظر ظاهر، اگر پیکاری رخ دهد پیروزی از آن [[مؤمنان خالص]] است!
نکتۀ دیگری که قرآن به آن اشاره دارد این است که می‌فرماید: «او کسی است که دست [[کفار]] را از شما در [[دل]] [[مکه]] باز داشت، و دست شما را از آنها بعد از آنکه شما را بر آنها [[پیروز]] کرد، و [[خداوند]] نسبت به آنچه انجام می‌دهید [[بینا]] است»<ref>{{متن قرآن|وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا}} «و اوست که پس از آنکه شما را بر آنان پیروز گردانید دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در دل مکّه، کوتاه کرد و خداوند به آنچه می‌کنید بیناست» سوره فتح، آیه ۲۴.</ref>.
جمعی از [[مفسران]] برای این [[آیه]] «[[شأن]] نزولی» ذکر کرده‌اند، و آن اینکه:
[[مشرکان]] «[[مکه]]» چهل نفر را در جریان [[حدیبیه]] برای ضربه زدن به [[مسلمانان]] به طور مخفیانه [[بسیج]] کردند که با [[هوشیاری]] مسلمانان [[توطئه]] آنها نقش بر آب شد، [[مسلمین]] همگی را دستگیر کرده [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} آوردند و پیامبر{{صل}} آنها را رها کرد.
بعضی عدد آنها را ۸۰ نفر نوشته‌اند که از [[کوه]] «[[تنعیم]]» به هنگام [[نماز صبح]] و با استفاده از [[تاریکی]] می‌خواستند به مسلمانان [[یورش]] برند.
بعضی نیز گفته‌اند در آن هنگام که پیامبر{{صل}} در سایۀ درخت نشسته بود تا [[پیمان]] [[صلح]] را با نمایندۀ [[قریش]] تنظیم کند، و علی{{ع}} مشغول [[نوشتن]] بود، ۳۰ نفر از [[جوانان]] مکه با [[اسلحه]] به او حمله‌ور شدند که به طرز معجزه‌آسایی توطئۀ آنها خنثی گشت، و همگی دستگیر شدند و حضرت آنها را [[آزاد]] فرمود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۶۳۷.</ref>


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==
۷۵٬۵۴۲

ویرایش