بحث:صلح حدیبیه

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

صلح حدیبیه

پس از برخوردهای نظامی میان دولت رسول خدا(ص) و قریش که در عناوین پیشین بررسی شد، سرانجام در سال ششم هجری صلحی میان قریش و مسلمانان برقرار و مقطع تازه‌ای از تاریخ مسلمانان آغاز شد. در این مقطع تاریخی که از سال ششم آغاز و تا سال نهم ادامه یافت، حوادثی روی دادند که بیشتر به سود مسلمانان بودند. این حوادث که در این گفتار بررسی می‌شوند عبارت‌اند از: صلح حدیبیه، نبرد با یهودیان در خیبر، نبرد موته، فتح مکه، نبرد حنین و طائف و نبرد تبوک.

پس از جنگ خندق، رسول خدا(ص)، ضمن اتحاد با قبائل گوناگون و سرکوب قبائل سرکش، حکومت و قدرت خویش را توسعه داد و زمینه برتری دولت مدینه را فراهم ساخت. در این شرایط آن حضرت در ذیقعده سال ششم در پی رویای صادقه و امر الهی بر زیارت خانه خدا تصمیم رفتن به عمره گرفت. این اقدام رسول الله می‌توانست برای نشان دادن قدرت و در عین حال حسن نیت خود و برای ارزیابی احساس مکیان و آزمودن ایشان باشد.

رسول خدا(ص) قبائل اطراف مدینه را برای همراهی با خود در این سفر ترغیب کرد، اما آنان با آن حضرت همراهی نکردند[۱]. آن حضرت برای اینکه به قریش اعلام کند برای عمره آمده است نه جنگ، دستور داد شتران را علامت قربانی بزنند و جز شمشیر که سلاح مسافر بود، از ادوات نظامی چیزی به همراه نداشته باشند. افراد نظامی قریش که این اقدام پیامبر را، قدرت نمایی آن حضرت و ورود به قلمرو نفوذ خویش قلمداد می‌کرد، در برابر کاروان زیارتی پیامبر(ص) در نزدیک مکه، راه را مسدود کرد و چون خبر رسید که فرستاده پیامبر(ص) به سوی مکان به دست قریش کشته شده است، مسلمانان با رسول خدا(ص) بیعت کردند که تا پای جان از آن حضرت دفاع کنند. این بیعت به نام «بیعت شجره» یا «بیعت رضوان» مشهور شد[۲].

قریش با وجود نشان دادن خشم خود و تلاش برای باز گرداندن پیامبر(ص) از زیارت مکه، اعتقاد خود درباره ضروری بودن جنگ با آن حضرت را از دست داده بود؛ زیرا همه تلاش‌های خود را برای از میان برداشتن پیامبر، بر باد رفته می‌دید. از سوی دیگر، پیکار با مسلمانان توجیه پذیر نبود؛ زیرا آنان کعبه را بزرگ می‌داشتند و اینک آمده بودند عمره به جای آورند. پس پیکار با آنان نمی‌توانست توجیه عقیدتی داشته باشد. البته اجتناب مشرکان از جنگ در محدوده حرم را می‌توان ناشی از تلاش ایشان برای حفظ آبرو مقابل دیگر قبال دانست.

قریش هنگامی که از بیعت مسلمانان و آمادگی آنها بر جنگ آگاهی یافت، نرمش نشان داد و موافقت خویش را بر ترک جنگ و خونریزی با پیمان قرارداد صلح و مذاکره با پیامبر(ص) اعلام کرد.


سرانجام صلحی صورت گرفت و قرار شد رسول خدا(ص)، سال بعد به زیارت خانه خدا بیاید. مدت صلح نیز ده سال تعیین و قرار شد قبائل در پیوستن به پیامبر یا قریش آزاد باشند. بر اساس یکی از بندهای صلح‌نامه، هر کس از قریش بدون اذن سرپرست خود نزد محمد(ص) می‌رفت، باید باز گردانده می‌شد، اما اگر فردی از یاران محمد نزد قریش می‌رفت، باز گردانده نمی‌شد[۳].

شماری از مسلمانان از این پیمان صلح ناراضی بودند و صلح را برای خود خواری و ذلت می‌دانستند و به ویژه تحویل دادن فردی که اسلام پذیرفته را به قریش نمی‌پسندیدند. این افراد در بندهای صلح‌نامه، عقب‌نشینی فوق العاده‌ای را می‌دیدند؛ زیرا در نظر آنان، رسول خدا(ص) شرط‌های یک طرفه‌ای را درباره باز گرداندن افرادی که به او پناه می‌آورند، پذیرفت و با قریش، پس از آن همه تلاش بر ضد اسلام و مسلمانان، آتش بس برقرار کرد[۴].

بهانه‌هایی که اعتراض کنندگان بر آن تکیه کردند، ناشی از درک نکردن صحیح اوضاع و برداشتی سطحی از جوهره پیمان و حقیقت آن بود، اما در واقع پذیرفتن پیمان حدیبیه از سوی قریش، به معنای اعتراف به همسنگی پیامبر با قریش و به رسمیت شناختن حکومت مدینه از سوی قریش بود. علاوه بر اینکه فضای امنی ایجاد شد تا رسول خدا(ص) آزادتر بتواند دعوت خویش را به دیگران اعلام کند و موجبات گسترش اسلام را فراهم آورد.

بر پایه نقل واقدی، هنگامی که این اتفاق روی داد و آرامش حاکم شد، شمار افرادی که مسلمان شدند، بیش از آن تعدادی بودند که پیش از حدیبیه به اسلام گرویده بودند[۵]. در حقیقت از آزادی همه جانبه‌ای که محصول پیمان حدیبیه بود، مسلمانان بیش از قریش سود بردند؛ زیرا این مسلمانان بودند که با انگیزه‌ای قوی به فعالیت برای گسترش اسلام پرداختند. در این زمان بود که تعدادی از سرکردگان و بزرگان قریش به مدینه آمدند و اسلام خویش را اعلان کردند[۶].

برخلاف اندوه برخی از مسلمانان از صلح حدیبیه، آیات سوره فتح نازل شد و صلح را «پیروزی آشکار» خواند[۷]. پس از پیمان حدیبیه، از شرط عدم اقامت تازه مسلمانان در مدینه (هجرت) چشم‌پوشی شد[۸]. این اقدام، اثر فراوانی در گسترش نفوذ اسلام و افزایش تعداد مسلمانان داشت.

پیامبر(ص) پس از صلح حدیبیه و تثبیت اسلام و بسط قدرت خویش، به بیرون از جزیرة العرب نیز اهتمام کرد. از این رو، نامه‌هایی به شش تن از زمامداران آن عصر نوشت. این شش تن عبارت بودند از: نجاشی پادشاه حبشه، قیصر (هراکلیوس، که عرب‌ها او را هِرقل می‌خواندند) پادشاه روم، خسرو پرویز پادشاه ایران، مُقَوقس پادشاه مصر، حارث بن ابی شمر فرمانروای شامات و هوذة بن علی فرمانروای یمامه. مضمون نامه‌ها دعوت به پذیرش اسلام بود[۹].

مبنای ارسال نامه‌ها، بر اساس رسالت جهانی پیامبر(ص) بود که آیات قرآن آشکارا بر این رسالت تأکید کرده‌اند از جمله: «و ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا بشارت دهی و بیم دهی.»..[۱۰]؛ «و ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم»[۱۱]؛ «بگو ای مردم، من فرستاده خدا بر همه شما هستم.»..[۱۲]؛ «و این قرآن بر من وحی شده است تا شما را و هر کس را که به او برسد بیم دهم.»..[۱۳].

رسول خدا(ص) با نامه‌نگاری‌های خویش، قدرت و گستردگی دولت و توانایی‌های خود و اهمیت آن را برای سران کشورها و قبائل آشکار ساخت تا آنان حساب خاصی برای اسلام و دولت آن باز کنند و به جای ارتباط با رهبرانی خُرد و پراکنده، با رسول خدا(ص) ارتباط برقرار سازند که همه آنان را تحت حاکمیت و نفوذ خود در آورده بود.

مورخان اسلامی متن نامه‌های رسول خدا(ص) را دقیقاً ثبت و گزارش کرده‌اند و فارغ از عکس‌العمل پادشاهان مزبور، این اقدام پیامبر(ص) نشان می‌دهد که دعوت جهانی، برای مسلمانان نقطه عطفی در تاریخ اسلام به شمار رفته است. تعداد نامه‌ها را از شش تا ۲۴ نامه گفته‌اند[۱۴] که به نظر می‌رسد یک زمان نبوده است. ابن سعد شش نامه را به تاریخ محرم سال هفتم در یک روز گزارش داده است[۱۵]. برخی از سفیران رسول خدا(ص) که هر کدام به زبان قوم محل مأموریت خود آشنا بودند[۱۶] عبارتند از:

  1. دحیة بن خلیفه کلبی نزد قیصر پادشاه روم؛ او از ترس بزرگان روم اسلام نیاورد.
  2. عبدالله بن حذافه سهمی نزد خسرو پرویز پادشاه ایران؛ نامه پیامبر را از بین برد و پیامبر خبر از بر افتادن پادشاهی او داد.
  3. عمرو بن امیه ضَمری نزد نجاشی پادشاه حبشه؛ وی نزد جعفر اسلام آورد، ولی نتوانست خدمت پیامبر بیاید.
  4. حاطب بن أبی بلتعه نزد مَقَوقس پادشاه اسکندریه؛ او هر چند به آگاهی خود از موضوع بعثت پیامبری اشاره کرد، ولی اسلام نیاورد و تنها با احترام فراوان هدایایی از جمله ماریه قبطیه را برای رسول خدا(ص) فرستاد.
  5. سلیط بن عمرو (از بنی عامر بن لؤی) نزد هوذة بن علیّ حنفی پادشاه یمامه؛ او با تکبر اسلام خود را مشروط به شراکت در نبوت کرد!
  6. علاء بن حضرمی نزد منذر بن ساوی عبدی پادشاه بحرین؛ او اسلام آورد[۱۷].[۱۸]

صلح حدیبیه

پیغمبر اسلام(ص) در سال ششم هجرت ماه ذی القعده تصمیم گرفت به اتفاق مهاجرین و انصار و سایر مسلمانان به عنوان مراسم «عمره» به سوی مکه حرکت کند، و قبلا به مسلمانان اطلاع داده بود که من در خواب دیدم همراه یارانم وارد «مسجد الحرام» شده‌ایم و مشغول مناسک عمره هستیم. پیامبر خدا(ص) همۀ مسلمانان را تشویق به شرکت در این سفر نمود، اما گروهی خودداری کردند، ولی جمع کثیری از مهاجران و انصار و اعراب بادیه‌نشین در خدمتش عازم مکه شدند.

این جمعیت که در حدود یک هزار و چهارصد نفر بودند همگی لباس احرام بر تن داشتند و جز شمشیر که اسلحۀ مسافران محسوب می‌شد هیچ سلاح جنگی با خود بر نداشتند. مسلمانان در «ذی الحلیفه» نزدیک مدینه احرام بستند و با تعداد زیادی شتر برای قربانی حرکت کردند.

وضع حرکت پیامبر(ص) به خوبی نشان می‌داد که هدفی جز انجام این عبادت بزرگ ندارد. تا اینکه پیامبر(ص) وارد سرزمین «حدیبیّه» شد (حدیبیّه قریه‌ای در نزدیکی مکه بود که حدود ۲۰ کیلومتر تا مکه فاصله داشت). ولی در اینجا قریش باخبر شدند و راه را بر پیغمبر(ص) بستند، و از ورود او به مکه مانع شدند و در واقع تمام سنت‌هایی را که در زمینۀ امنیت زائران خانۀ خدا در ماه حرام داشتند زیر پا گذاردند،؛ چراکه آنها معتقد بودند در ماه‌های حرام (از جمله ماه ذی القعده که پیامبر در آن ماه قصد عمره داشت) و مخصوصاً در حال احرام نباید مانع هیچکس شوند، حتی اگر قاتل پدر خویش را در این ایام و در این مراسم می‌دیدند ابداً متعرض او نمی‌شدند.

در اینجا سفرایی میان قریش و پیامبر(ص) رفت و آمد کردند تا مشکل به نحوی حل شود، سرانجام «عروة بن مسعود ثقفی» که مرد هوشیاری بود از سوی قریش خدمت پیامبر(ص) آمد، پیامبر(ص) فرمود من به قصد جنگ نیامده‌ام و تنها هدفم زیارت خانۀ خدا است، ضمناً عروه در این ملاقات منظرۀ وضو گرفتن پیامبر(ص) را که اصحاب اجازه نمی‌دادند قطره‌ای از آب وضوی او به روی زمین بیفتد مشاهده کرد، و هنگام بازگشت به قریش گفت: من به دربار کسری و قیصر و نجاشی رفته‌ام، هرگز زمامداری را در میان قومش به عظمت محمد(ص) در میان یارانش ندیدم، و اگر تصور کنید که آنها دست از محمد(ص) بردارند اشتباه بزرگی است، شما با چنین افراد ایثارگری روبرو هستید، تصمیمتان را بگیرید.[۱۹]

بیعت رضوان

در این میان پیامبر(ص) به «عمر» پیشنهاد فرمود که به مکه رود و اشراف قریش را از هدف این سفر آگاه سازد، عمر گفت قریش با من عداوت شدیدی دارند، و من از آنها بیمناکم، بهتر این است که «عثمان» به این کار مبادرت ورزد، عثمان به سوی مکه آمد و چیزی نگذشت که در میان مسلمانان شایع شد او را کشته‌اند، در اینجا پیامبر(ص) تصمیم به شدت عمل گرفت، و در زیر درختی که در آنجا بود با یارانش تجدید بیعت کرد که به نام «بیعت رضوان» معروف شد، و با آنان عهد بست که تا آخرین نفس مقاومت کنند، این موضوع به گوش مشرکان مکه رسید و رعب و وحشتی در قلوب آنها افکند و عثمان را آزاد کردند. قریش «سهیل بن عمرو» را برای مصالحه خدمت پیامبر(ص) فرستادند، ولی تأکید کردند که امسال به هیچ وجه ورود او به مکه ممکن نیست.

بعد از گفتگوهای زیاد پیمان صلحی منعقد شد که یکی از موادش همین بود که مسلمانان آن سال را از عمره چشم بپوشند و سال آینده به مکه بیایند مشروط بر اینکه بیش از سه روز نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر با خود نیاورند، و مواد متعدد دیگری دائر بر امنیت جانی و مالی مسلمانان که از مدینه وارد مکه می‌شوند و همچنین ۱۰ سال متارکه جنگ میان مسلمین و مشرکین و آزادی مسلمانان مکه در انجام فرائض مذهبی در آن گنجانیده شد. این پیمان در حقیقت یک پیمان عدم تعرض همه جانبه بود که به جنگ‌های مداوم و مکرر بین مسلمانان و مشرکان موقتاً پایان می‌داد.[۲۰]

متن پیمان صلح

متن پیمان صلح از این قرار بود که پیامبر(ص) به علی دستور داد بنویس: «بسم الله الرحمن الرحیم»: «سهیل بن عمرو» که نمایندۀ مشرکان بود گفت: من با چنین جمله‌ای آشنا نیستم، بنویس بسمک اللهم! پیامبر(ص) فرمود بنویس: بسمک اللهم.

سپس فرمود: بنویس این چیزی است که محمد رسول الله(ص) با سهیل بن عمرو مصالحه کرده، «سهیل» گفت: ما اگر تو را «رسول الله» می‌دانستیم با تو جنگ نمی‌کردیم، تنها اسم خودت، و اسم پدرت را بنویس، پیغمبر(ص) فرمود مانعی ندارد، بنویس: «این چیزی است که «محمد بن عبدالله» با سهیل بن عمرو صلح کرده که ده سال متارکۀ جنگ شود تا مردم امنیت خود را بازیابند.

علاوه بر این هر کس از قریش بدون اجازه ولیش نزد محمد بیاید (و مسلمان شود) او را بازگردانند، و هر کس از آنها که با محمد هستند نزد قریش باز گردد باز گرداندن او لازم نیست! همه آزادند هر کس می‌خواهد در پیمان محمد وارد شود و هر کس می‌خواهد در پیمان قریش. طرفین متعهدند که نسبت به یکدیگر خیانت نکنند (و جان و مال یکدیگر را محترم بشمارند).

از این گذشته محمد امسال باز می‌گردد و وارد مکه نمی‌شود، اما سال آینده ما به مدت سه روز از مکه بیرون می‌رویم و یارانش بیایند اما بیش از سه روز توقف نکنند (و مراسم عمره را انجام دهند و باز گردند) به شرط اینکه جز اسلحۀ مسافر یعنی شمشیر، آن هم در غلاف سلاح دیگری به همراه نداشته باشند. بر این پیمان صلح گروهی از مسلمانان و مشرکان گواهی داده، و کاتب عهدنامه علی بن ابیطالب(ع) بود».

مرحوم «علامۀ مجلسی» در «بحار الانوار» بعضی موارد دیگر نیز نقل کرده از جمله اینکه: «اسلام در مکه باید آشکار باشد، و کسی را مجبور در انتخاب مذهب نکنند و اذیت و آزاری به مسلمانان نرسانند». این مضمون در تعبیر سابق نیز اجمالا وجود داشت[۲۱].

در اینجا پیامبر(ص) دستور داد شترهای قربانی را که به همراه آورده بودند در همانجا قربانی کنند، سرهای خود را بتراشند و از احرام به درآیند. اما این امر برای جمعی از مسلمانان سخت ناگوار بود،؛ چراکه بیرون آمدن از احرام بدون انجام مناسک عمره در نظر آنها امکان‌پذیر نبود، ولی پیغمبر(ص) شخصاً پیشگام شد، و شتران قربانی را نحر فرمود، و از احرام بیرون آمد، و به مسلمانان تفهیم نمود که این استثنائی است در قانون احرام و قربانی که از سوی خداوند قرار داده شده است. مسلمین هنگامی که چنین دیدند تسلیم شدند و دستور پیامبر(ص) دقیقاً اجرا شد و از همانجا آهنگ مدینه کردند، اما کوهی از غم و اندوه بر قلب آنها سنگینی می‌نمود،؛ چراکه ظاهر قضیه مجموع این مسافرت یک ناکامی و شکست بود ولی خبر نداشتند که در پشت داستان صلح حدیبیه چه پیروزی‌هایی برای مسلمانان و آیندۀ اسلام نهفته است، و در همین هنگام بود که سورۀ فتح نازل شد و بشارت فتح عظیمی را به پیامبر گرامی اسلام داد.[۲۲]

پانویس

  1. ابن عبدالبر، الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ص۲۰۴.
  2. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۴۰؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۲.
  3. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۳۳۲؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۱۱؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۴، ص۱۴۵.
  4. نویری، نهایة الارب، ج۱۷، ص۲۲۹.
  5. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۲۴.
  6. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۲۴.
  7. ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا «بی‌گمان ما به تو پیروزی آشکاری دادیم» سوره فتح، آیه ۱.
  8. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱.
  9. احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۸۱؛ کلاعی، الاکتفا، ج۲، ص۳.
  10. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ «و تو را جز مژده‌بخش و بیم‌دهنده برای همه مردم نفرستاده‌ایم اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.
  11. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ «و تو را جز رحمتی برای جهانیان، نفرستاده‌ایم» سوره انبیاء، آیه ۱۰۷.
  12. ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا... «بگو: ای مردم! به راستی من فرستاده خداوند به سوی همه شمایم.».. سوره اعراف، آیه ۱۵۸.
  13. ﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ... «و به من این قرآن وحی شده است تا با آن به شما و به هر کس که (این قرآن به او) برسد، هشدار دهم.».. سوره انعام، آیه ۱۹.
  14. ر.ک: احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۸۵-۱۹۱.
  15. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸.
  16. كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ يَتَكَلَّمُ بِلِسَانِ الْقَوْمِ الَّذِينَ بَعَثَهُ إِلَيْهِمْ؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸.
  17. ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۷۷.
  18. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۸۷.
  19. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۲۸.
  20. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۲۹.
  21. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۳۰.
  22. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۳۰.