عمرو بن امیه ضمری
عمرو بن امیة ضمری از شجاعان مردم مکه بود که پس از بازگشت از جنگ احد مسلمان شد و از مکه به مدینه هجرت کرد. او سفیر پیامبر (ص) به سوی نجاشی، حاکم یمن بوده است برای دعوت کردن به اسلام و نجاشی هم پس از خواندن نامه مسلمان شد. عمرو در جنگهای متعددی شرکت کرد و سرانجام در اواخر حکومت معاویه از دنیا رفت.
مقدمه
نام و نسب او عمرو بن امیة بن خویلد بن عبد مناة بن کنانه کنانی ضمری و کنیهاش اباامیه است. فرزندانش جعفر، فضل و عبدالله از او روایت نقل کردهاند. او از شجاعان مردم مکه بود که در جنگ بدر و احد به کمک مشرکان مکه با مسلمانان جنگید، ولی پس از بازگشت از جنگ احد مسلمان شد و از مکه به مدینه هجرت کرد[۱]. همسرش، سخیله دختر عبیدة بن حارث بن مطلب بن عبد مناف بوده است[۲].[۳]
عمرو بن امیه سفیر پیامبر خاتم (ص) به سوی نجاشی
پیامبر گرامی اسلام (ص) اواخر سال ششم یا اوایل سال هفتم هجری تصمیم گرفت سران کشورها و حاکمان نواحی مختلف را به اسلام دعوت کند. بدین سبب، سفیران زیادی را به مناطق مختلف اعزام کرد. یکی از سفیران رسول اکرم (ص) " عمرو بن امیه ضمری"[۴] است. آن حضرت او را در سال هفتم هجری (زمانی که برای دیگر پادشاهان و حاکمان نیز نامه نوشت) نزد نجاشی، پادشاه حبشه فرستاد[۵]. نام پادشاه حبشه، اصحم[۶] یا اصحمّة بن بحر[۷] یا اصحمّة بن ابجر[۸] بوده است[۹]
البته عدهای میگویند در سال دوم هجری و پس از جنگ بدر، وقتی به پیامبر (ص) خبر رسید که مشرکان مکه، عمرو عاص و عبدالله بن ابیربیعه را به حبشه فرستادهاند تا مهاجران را برگردانند، آن حضرت، نامهای به عمرو بن امیه ضمری داد و او را به سوی نجاشی فرستاد[۱۰]. ابن سیدالناس، این قول را رد میکند و مینویسد: "عمرو بن امیه در بدر و احد با مشرکان همراه بوده و بعد از آن مسلمان شده است"[۱۱].
بیتردید، عمرو بن امیه در سال هفتم هجری نزد نجاشی رفته و حامل نامه پیامبر (ص) بوده است. بسیاری از مؤرخان میگویند که عمرو بن امیه حامل دو نامه از پیغمبر (ص) به نجاشی بود.
در نامه پیامبر (ص) پس از نام خداوند آمده است: "این نامهای است از محمد (ص) فرستاده خدا به نجاشی اصحم، بزرگ حبشیان. درود بر هر کس که از هدایت پیروی کند و به خدا و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که پروردگاری جز خدای یکتا وجود ندارد. خدایی که او را شریکی نیست و همسر و فرزندی ندارد و محمد، بنده و فرستاده اوست. من تو را به آنچه خدا فرمان میدهد فرا میخوانم و من خود فرستاده اویم. مسلمان شو تا سلامت یابی"[۱۲]. سپس آیه ۶۴ سوره آل عمران را مطرح کرد: ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾[۱۳].[۱۴]
در پایاننامه آمده است: "و اگر از این امر سرپیچی کنی، گناه همه مسیحیان قوم بر گردن تو خواهد بود"[۱۵].[۱۶]
مؤرخان نوشتهاند: نجاشی پس از اینکه نامه را خواند، این گونه پاسخ داد: "به نام خدایی که مرا به اسلام هدایت کرد. نامه تو به دستم رسید. نامهای که در آن به امر عیسی (ص)اشاره کرده بودی. به خدای آسمانها و زمین سوگند که عیسی (ص) بیش از آنچه گفتی (بنده خدا) نبوده است.... ما به پسرعمویت اکرام کردیم.... شهادت میدهم که تو رسول صادق و مصدّق خدایی. من، به دست پسرعمویت به خدای عالمیان ایمان آوردم و فرزندم ارحی بن اصحم را به سویت میفرستم.... اگر بخواهی خودم هم نزدت میآیم. سلام بر تو، ای رسول خدا![۱۷].
پسر نجاشی همراه شصت نفر از اهالی حبشه سوار کشتی شدند که در مدینه به خدمت پیامبر (ص) برسند؛ اما وقتی وسط دریا رسیدند، کشتی آنها شکست و غرق شدند[۱۸]. عمرو عاص میگوید: "من و عدهای از قریش، پس از جنگ خندق و احتمال قدرتگیری محمد در عربستان، چون نمیخواستیم در عربستان زیر سلطه او باشیم (پیش از اینکه عمرو بن امیه نزد نجاشی برود) نزد نجاشی رفتیم. ما در سرزمین نجاشی بودیم که عمرو بن امیه آمد. من از نجاشی خواستم تا او را به ما بسپارد تا به انتقام کشتههایمان، او را بکشیم. نجاشی، خشمگین شد و گفت: میخواهید فرستاده مردی را که ناموس اکبر بر او نازل میشود به شما بدهم تا وی را بکشید؟ گفتم: ای پادشاه، آیا چنین است؟ گفت: ای عمرو! از من بشنو و پیرو او شو که بر حق است"[۱۹]. عمرو عاص این امر را زمینه اسلام آوردن خویش میداند.
نجاشی، بنا به درخواست رسول خدا (ص) مسلمانان را همراه عمرو بن امیه با دو کشتی به مدینه فرستاد[۲۰]. پیامبر (ص) فرمود: "تا دو نامه من نزد آنان است، حبشه همواره در خیر خواهد بود"[۲۱]؛ در حالی که پیامبر (ص) از خیبر برمیگشت مسلمانانِ مهاجر، به مدینه رسیدند[۲۲].[۲۳]
عمرو بن امیه ضمری و غزوه چاه معونه
نقل شده، در مدینه هفتاد نفر از جوانان انصار پس از فرارسیدن شب در محلهای از مدینه گرد هم میآمدند و به اقامه نماز و قرائت قرآن میپرداختند تا اینکه به قرا مشهور شدند. آنها هنگام صبح مقداری هیزم گرد آورده، و مقداری آب گوارا برداشته و به سوی حجره رسول خدا (ص) میبردند. خانواده این جوانان گمان میکردند آنها در مسجد هستند و حاضران در مسجد میپنداشتند آنها از نزد خانوادههایشان میآیند. واقدی میگوید: گمان میکنم که آنها چهل نفر بودهاند و این تعداد به یقین نزدیکتر است[۲۴]؛ طبرسی نقل میکند: ابوبراء، عامر بن مالک نزد رسول خدا (ص) در مدینه آمد و اسلام آورد[۲۵]. سپس گفت: "ای محمد! اگر افرادی را به سوی اهل نجد بفرستی تا آنها را به اسلام دعوت کنند، امیدوارم که بپذیرند".
پیامبر (ص) فرمود: "میترسم اهل نجد به آنها آسیبی برسانند"[۲۶]. اما ابو براء گفت: "آنها در پناه من هستند". لذا رسول خدا منذر بن عمرو را به همراه بیست و چند نفر از بهترین مسلمانان به سوی نجد فرستاد و گفته شده است که آنها چهل نفر و بنابر قولی هفتاد نفر بودهاند[۲۷] و نامه رسول خدا (ص) را نیز با خود داشتند.
آنها مسیر را پیمودند تا اینکه به کنار چاه معونه رسیدند و در آنجا به استراحت پرداختند. این چاه بین سرزمین قبیله بنی عامر و دشتهای قبیله بنی سلیم قرار داشت. سپس حران بن ملحان را به همراه نامه رسول خدا (ص) نزد عامر بن طفیل فرستادند. پس از آنکه وی به نزد ابن طفیل وارد شد، او بدون اینکه نگاهی به نامه بیندازد، بر او حمله کرد و در حالی که او میگفت: الله اکبر! قسم به خدای کعبه که رستگار شدم، وی را به شهادت رسانید. سپس ابن طفیل، بنی عامر را به جنگ با آنها فرا خواند؛ ولی آنها گفتند: ما پیمان با ابوبراء را نمیشکنیم. لذا قبایلی از بنی سلیم به نامهای عصیه، رعل و ذکوان را به کمک طلبید و آنها نیز درخواست او را پذیرفتند و فرستادگان پیامبر (ص) را محاصره کردند. وقتی آنها وضع را چنین دیدند، شمشیرها را کشیدند و به جنگ پرداختند و تا آخرین نفر کشته شدند. در این حال دو نفر به نامهای عمرو بن امیه ضمری و منذر بن محمد انصاری[۲۸]، که از کاروان عقب مانده بودند، با دیدن پرواز پرندگان بر بالای صحنه کارزار متوجه شدند که اتفاقی افتاده است؛ لذا برای باخبر شدن از اوضاع جلوتر رفتند که ناگهان یاران خود را غوطهور در خون خویش دیدند! پس منذر بن محمد انصاری به عمرو ضمری گفت: "حال چه کنیم؟" عمرو گفت: "به نزد رسول خدا (ص) برویم و حادثه را به او خبر دهیم"؛ اما منذر بن محمد انصاری گفت: "ولی من دوست ندارم از محلی که منذر بن عمرو (فرمانده آنها) در آن کشته شده، سالم بیرون بروم"؛ لذا بر آنها حمله کرد و با آنها جنگید تا اینکه کشته شد. اما عمرو ضمری بعد از اسارت و آزادی به مدینه بازگشت[۲۹].
ابن اسحاق روایت میکند: هنگامی که عمرو بن امیه ضمری اسیر شد و به آنها گفت که از طایفه مضر است، عامر بن طفیل موی پیشانیاش را تراشید و او را به عوض نذری که مادرش کرده بود، آزاد کرد[۳۰].[۳۱]
عمرو بن امیه ضمری و مقدمات غزوه بنی نضیر
عمرو بن امیه بعد از آزادی، از آنجا حرکت کرد تا به قرقره که نام قناتی است، رسید[۳۲]. او در آنجا دو نفر از قبیله بنی عامر را دید که آنها هم در سایهای که او نشسته بود، در حال استراحت بودند. او از آنها پرسید: از چه طایفهای هستید؟ گفتند: از بنی عامر. پس صبر کرد تا هر دو به خواب رفتند و سپس ناگهان بر آنها حمله کرد و به انتقام یارانش آنها را کشت. هنگامی که به مدینه وارد شد، این موضوع را هم به رسول خدا (ص) خبر داد و آن حضرت فرمود: "باید دیه دو نفری را که کُشتی بپردازم؛ زیرا آنها در پناه رسول خدا (ص) بودند". سپس فرمود: "این حوادث به خاطر ابوبراء است؛ زیرا من از سرانجام این کار میترسیدم"[۳۳].
واقدی میگوید: رسول خدا (ص) به او فرمود: "کار بسیار بدی کردی که این دو نفر را کُشتی، در حالی که آنها در پناه من بودند و حال باید دیه آنها را بپردازم". عمرو گفت: "دیدم که آنها بر حالت شرک خود باقی هستند و افراد قبیله آنها ما را فریب دادند و آن بلا را بر سر ما آوردند". عمرو وسایل و لباسهای آنها را هم به عنوان غنیمت آورده بود که رسول خدا (ص) دستور داد آنها را کنار بگذارند تا به همراه دیه برای بازماندگان بفرستند[۳۴].[۳۵].
سریه عمرو بن امیه ضمری در مکه
از جمله سریههایی که به گفته ابن هشام، محمد بن اسحاق نقل نکرده، سریه عمرو بن امیه ضمری است که رسول خدا (ص) او را برای کشتن ابوسفیان بن حرب مأمور کرد.
ماجرا این گونه بود که چون مشرکان خبیب بن عدی و همراهانش را کشتند، رسول خدا (ص) عمرو بن امیه را مأمور کرد تا جبار بن صخر انصاری را همراه خود برداشته به مکه برود و ابوسفیان بن حرب را بکشند. آن دو از مدینه بیرون آمده و چون به مکه رسیدند، شتر خود را در درهای از درههای "بأجج" رها کرده و شبانه به مکه وارد شدند. جبار بن صخر به عمر و گفت: "خوب است طوافی در کنار کعبه کرده و دو رکعت نماز نیز در آنجا به جا آوریم". عمرو گفت: "اینها پس از خوردن شام در پشتبام خانههای خود مینشینند (و ما را میبینند). جبار گفت: "ان شاء الله که چنین نخواهد شد". عمرو گوید: من با جبار به مسجد الحرام رفته، طواف و نماز را به جا آوردیم و سپس به قصد کشتن ابوسفیان از آنجا خارج شدیم و هم چنانکه در کوچههای مکه راه میرفتیم؛ مردی مرا دید و شناخت و فریاد زد: "به خدا این عمرو بن امیه است و بدین شهر نیامده جز آنکه قصد انجام کار شری دارد". من که شرایط را چنان دیدم به رفیقم جبار دستور فرار دادم و هر دو به سرعت خود را بالای کوهی رساندیم. مردم به دنبال ما آمدند و چون از رسیدن به ما مأیوس شدند، باز گشتند.
ما نیز بازگشته در غاری پنهان شدیم و جلوی آن را سنگ چین کردیم که کسی ما را در آنجا نبیند. چون صبح شد، مردی از قریش که افسار اسبش را به دست داشت و برای او علف میکند، به جلوی غار آمد. من گفتم: اگر این مرد ما را ببیند مردم مکه را خبر میکند و آنها ما را دستگیر کرده، میکشند. از این رو از غار بیرون آمدم و با خنجری که برای کشتن ابوسفیان آماده کرده بودم به آن مرد حمله کرده، آن را بر سینهاش فرو بردم. آن مرد فریادی زد که مردم مکه آن را شنیدند و من به جای خود نزد رفیقم برگشتم. مردم به سرعت خود را به او رساندند و از او که هنوز رمقی در تن داشت پرسیدند: چه کسی به تو حمله کرد؟ او گفت: "عمرو بن امیة". این سخن را گفت و بدون آنکه جای ما را نشان دهد، جان داد.
مردم مکه جنازه او را برداشته به شهر بردند. من به رفیقم گفتم: چون شب شد باید فرار کنیم. آن روز را تا شب در همان غار به سر بردیم و چون شب شد به سوی مدینه به راه افتادیم و سر راه مان به محافظان جسد بیب بن عدی[۳۶] که بالای دار بود، برخوردیم. یکی از آنها که چشمش به من افتاد، گفت: "به خدا سوگند، اگر عمرو بن امیه در مدینه نبود، میگفتم این راه رفتن، راه رفتن عمرو بن امیه است".
نقل شده، در آن حال که عمرو بن امیه مقابل چوبه دار رسید به آنها حمله کرده چوبه دار را با جسد خبیب از جا کنده و با رفیقش به سرعت از آنجا دور شدند. محافظان در پی آنها رفتند و در بالای "جرف"، جائی که مشرف بر مسیل "یأجج" است، عمر و جنازه را در دره افکند و آنان به دنبال آن در میان دره سرازیر شدند ولی خدای تعالی جسد خبیب و چوبه دار را از دیده آنها پنهان کرد و دیگر نتوانستند آن را پیدا کنند.
عمرو بن امیه گوید: در آن حال من به رفیقم گفتم: عجله کن که فرار کنیم و تا من سر این افراد را با جنگ گرم میکنم تو خود را به سرعت به شترت برسان و سوار شو و فرار کن و آن مرد نمیتوانست زیاد پیاده راه برود.
پس هم چنان آمدم تا به کوه ضجنان رسیدم. در آنجا خود را به غاری رساندم. در این هنگام پیرمردی یک چشم، از قبیله بنی دیل همراه گوسفندانی که در جلو داشت، به نزدیک آن غار آمد و از من پرسید: تو کیستی؟ گفتم: مردی از بنی بکر هستم؛ گفتم: تو کیستی؟ گفت: "من هم از بنی بکر هستم". گفتم: خوش آمدی. پیرمرد روی زمین دراز کشید و شروع به آواز خوانی کرده و این شعر را خواند: من تا زندهام مسلمان نخواهم شد و دین مسلمانان را نخواهم پذیرفت[۳۷].
من که این شعر را شنیدم با خود گفتم: هم اکنون خواهی دانست. سپس صبر کردم تا به خواب رفت و برخاسته و کمانم را به دست گرفتم و سر آن را روی چشم سالم او گذارده آن قدر فشار دادم که داخل استخوان چشم او شد. سپس سپس از آنجا فرار کرده خود را به "نقیع" که از آنجا تا مدینه دو شب راه بود، رساندم. در آنجا به دو نفر از قریش که مشرکان مکه آن دو را برای جاسوسی به مدینه فرستاده بودند، برخوردم. من به آنها دستور ایست دادم، دیدم اعتنائی نکردند پس یکی را با تیر زدم که کشته شد و دیگری را دستگیر کردم و دستهای او را بسته به مدینه آوردم[۳۸].[۳۹]
سرانجام عمرو بن امیه ضمری
عمرو تا زمان معاویه زنده بود و در مدینه در محله حکاکین خانهای داشت و در اواخر حکومت معاویه از دنیا رفت[۴۰].[۴۱]
منابع
پانویس
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۹۰-۶۹۱.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۱۲۲.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن امیه ضمری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۷۲.
- ↑ عمرو بن امیه ضمری سال سوم هجری (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۷) و به نقلی سال هفتم هجری مسلمان شد و به مدینه مهاجرت کرد. وفات وی در زمان معاویه بوده است. محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۴۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۲۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۸؛ عز الدین ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۷۶.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ علی بن حسین مسعود، التنبیه الإشراف، ص۲۲۶؛ عزالدین ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۷۶.
- ↑ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۴۴.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۲۵-۵۲۶.
- ↑ شمس ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۲، ص۱۲۹؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۴، ص۷۳.
- ↑ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۱، ص۳۳۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۶۹۱.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۲، ص۳۰۸؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱۲، ص۱۲۹.
- ↑ «بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر کلمهای که میان ما و شما برابر است همداستان شویم که: جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و یکی از ما، دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد پس اگر روی گرداندند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» سوره آل عمران، آیه ۶۴.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۲، ص۳۰۸؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۶.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۲۶-۵۲۸.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۲-۶۵۳؛ عزالدین ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۷۶؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۸۴؛ شمس الدین محمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۱، ص۲۲۰؛ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۰-۳۳۱.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۳؛ عزالدین ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۷۶؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۳۳۶.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۰-۳۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۳۵۹.
- ↑ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۱، ص۱۳۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۳۰-۵۳۱؛ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن امیه ضمری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۷۲-۳۸۰.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۴۹.
- ↑ اسلام نیاوردن او بعید نیست؛ چنانکه طبرسی در اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۸۷ و واقدی در المغازی، ج۱، ص۳۴۶ به این مطالب اشاره کرده و الا چرا به پیامبر میگوید: ای محمد؟! (یوسفی غروی).
- ↑ این سخن بعد از خیانت افراد قبایل عضل، قاره، دیش و لحیان از هذیل توجیهپذیر است و نه قبل از آن. (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۳۹۹).
- ↑ واقدی میگوید: انتها همان قرایی بودند که به بئر معونه فرستاده شدند. (المغازی، ج۱، ص۳۴۷).
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۸۵.
- ↑ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۸۸؛ مجمع البیان، طبرسی، ج۲، ص۴۴۱-۴۴۲.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۷۹؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۴۸. همین مطلب را طبرسی در مجمع البیان، ج۲، ص۴۴۱. از او نقل کرده و علامه مجلسی از او در بحار الانوار، ج۲۰، ص۱۴۸ نقل کرده است.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن امیه ضمری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۸۱-۳۸۲.
- ↑ این قنات از طائف سرچشمه میگیرد و به نواحی ارحضیه و قرقرة الکدر در ناحیه معدن میریزد که تا مدینه ۱۶۰ کیلومتر فاصله دارد. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۴، ص۴۴۱).
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۷۹.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۵۲.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن امیه ضمری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۸۳-۳۸۵.
- ↑ خبیب بن عدی انصاری اهل مدینه و از قبیله اوس بوده است. وی در جنگ بدر شرکت کرد و حارث بن عامر را کشت. لذا هنگامی که در حادثه رجبع خبیب اسیر و به مکه برده شد، بازماندگان حارث او را خریدند تا به تلافی کشته شدن پدرشان او را بکشند. حادثه رجیع در سال سوم هجرت پیش آمد و خبیب به همراه نه تن دیگر از اصحاب رسول خدا برای (ص) آموزش قرآن به آنجا میرفتند که به دست مشرکان اسیر و بعد کشته شدند. (الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۴۰) برای اطلاع بیشتر از زندگی خبیب، رک: جلد پنجم دایرة المعارف صحابه.
- ↑ و لست بمسلم ما دمت حیا ولا دان الدین المسلمینا.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۵-۶۳۳ و تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۴۲-۵۴۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن امیه ضمری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۸۵-۳۸۸.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۱۲۲.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن امیه ضمری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۹۲.