پرش به محتوا

سرگذشت مادر امام مهدی چیست؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{پرسش غیرنهایی}} {{جعبه اطلاعات پرسش | موضوع اصلی = مهدویت (پرسش)|بانک جامع...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲: خط ۲:
{{جعبه اطلاعات پرسش
{{جعبه اطلاعات پرسش
| موضوع اصلی        = [[مهدویت (پرسش)|بانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت]]
| موضوع اصلی        = [[مهدویت (پرسش)|بانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت]]
| موضوع فرعی        = درباره [[مادر حضرت مهدی]]{{ع}} و سرگذشت ایشان توضیح دهید؟
| موضوع فرعی        = سرگذشت مادر امام مهدی چیست؟
| تصویر            = 7626626268.jpg
| تصویر            = 7626626268.jpg
| اندازه تصویر      = 200px
| اندازه تصویر      = 200px
خط ۸: خط ۸:
| مدخل اصلی        = [[مهدویت]]
| مدخل اصلی        = [[مهدویت]]
| موضوعات وابسته    =  
| موضوعات وابسته    =  
| پاسخ‌دهنده        =[[خدامراد سلیمیان]]
| پاسخ‌دهنده        =
| پاسخ‌دهندگان      =
| پاسخ‌دهندگان      = [[خدامراد سلیمیان]] ؛ [[علی رضا رجالی تهرانی|رجالی تهرانی]]
}}
}}
'''درباره [[مادر حضرت مهدی]]{{ع}} و سرگذشت ایشان توضیح دهید؟''' یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث '''[[مهدویت (پرسش)|مهدویت]]''' است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[مهدویت]]''' مراجعه شود.
'''سرگذشت مادر امام مهدی چیست؟''' یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث '''[[مهدویت (پرسش)|مهدویت]]''' است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[مهدویت]]''' مراجعه شود.


==عبارت‌های دیگری از این پرسش==
==عبارت‌های دیگری از این پرسش==
خط ۴۰: خط ۴۰:
:::::*بنابراین، با استناد به روایات فراوانی که در منابع متعدد آمده، می‌‏توان دیدگاه مشهور که همان نظر نخست است را بر دیگر دیدگاه‏‌ها ترجیح داد.
:::::*بنابراین، با استناد به روایات فراوانی که در منابع متعدد آمده، می‌‏توان دیدگاه مشهور که همان نظر نخست است را بر دیگر دیدگاه‏‌ها ترجیح داد.
:::::*یادآوری آن لازم است که در منابع روایی اشاره‏‌ای به سرگذشت مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} پس از ولادت آن حضرت نشده است، و یگانه سخنی که در این ‏باره گفته شده این‏که: "[[ابو علی خزیزرانی]] کنیزی داشت که او را به [[امام حسن عسکری]]{{ع}} اهدا کرد و چون [[جعفر کذاب]] خانه [[امام]] را غارت کرد وی از دست [[جعفر کذاب]] گریخت و با [[ابو علی خزیزرانی]] ازدواج کرد. [[ابو علی خزیزرانی]] می‏‌گوید که او گفته است در ولادت سید حاضر بود و مادر سید صقیل نام داشت و [[امام حسن عسکری]]{{ع}} صقیل را از آنچه بر سر خاندانش می‏‌آید آگاه کرد و او از [[امام]] درخواست کرد که از خدای تعالی بخواهد تا مرگ وی را پیش از آن برساند و در حیات [[امام حسن عسکری]]{{ع}} درگذشت و بر سر قبر وی لوحی است که بر آن نوشته‌‏اند: این قبر مادر محمّد است"<ref>  شیخ صدوق ، کمال الدین و تمام النعمة، ج ۲، ص ۴۳۱، ح ۷.</ref>»<ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[پرسمان مهدویت (کتاب)|پرسمان مهدویت]]، ص: ۲۶ - ۴۴.</ref>.
:::::*یادآوری آن لازم است که در منابع روایی اشاره‏‌ای به سرگذشت مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} پس از ولادت آن حضرت نشده است، و یگانه سخنی که در این ‏باره گفته شده این‏که: "[[ابو علی خزیزرانی]] کنیزی داشت که او را به [[امام حسن عسکری]]{{ع}} اهدا کرد و چون [[جعفر کذاب]] خانه [[امام]] را غارت کرد وی از دست [[جعفر کذاب]] گریخت و با [[ابو علی خزیزرانی]] ازدواج کرد. [[ابو علی خزیزرانی]] می‏‌گوید که او گفته است در ولادت سید حاضر بود و مادر سید صقیل نام داشت و [[امام حسن عسکری]]{{ع}} صقیل را از آنچه بر سر خاندانش می‏‌آید آگاه کرد و او از [[امام]] درخواست کرد که از خدای تعالی بخواهد تا مرگ وی را پیش از آن برساند و در حیات [[امام حسن عسکری]]{{ع}} درگذشت و بر سر قبر وی لوحی است که بر آن نوشته‌‏اند: این قبر مادر محمّد است"<ref>  شیخ صدوق ، کمال الدین و تمام النعمة، ج ۲، ص ۴۳۱، ح ۷.</ref>»<ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[پرسمان مهدویت (کتاب)|پرسمان مهدویت]]، ص: ۲۶ - ۴۴.</ref>.
==پاسخ‌های دیگر==
{{یادآوری پاسخ}}
{{جمع شدن|۱. حجت الاسلام و المسلمین رجالی تهرانی؛}}
[[پرونده:1368299.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[علی رضا رجالی تهرانی]]]]
::::::حجت الاسلام و المسلمین '''[[علی رضا رجالی تهرانی]]'''، در کتاب ''«[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]»'' در این‌باره گفته است:
::::::«نرجس خاتون مادر امام عصر {{ع}} یکی از ملکه‌‏های وجاهت و زیبایی است که از نسل حواریون عیسی بن مریم بوده است. قدرت الهی آن بانوی مکرّمه را برای‏ همسری [[امام عسکری|حضرت عسکری]] {{ع}} از روم به سامرّا فرستاده تا گوهر تابناک وجود [[مهدویت]] در آن رحم پاک پرورش یابد. وی دختر بزرگترین قیاصر روم و از خاندان شمعون، وصی بلافصل حضرت مسیح است. و امّا ماجرا از این قرار است که: [[بشر بن سلیمان]] برده ‏فروش، از فرزندان ابو ایوب انصاری و از شیعیان بااخلاص [[امام هادی|حضرت امام هادی]] و [[امام عسکری|امام حسن عسکری]] {{عم}} بود و در سامره افتخار همسایگی حضرت عسکری {{ع}} را داشت. او گفت که روزی کافور -یکی از خدمتگزاران [[امام هادی]] {{ع}}- به خان‏ه‌‏ام آمد و گفت: امام با شما کار دارد، وقتی من به خدمت حضرت رسیدم، چنین فرمود: ای بشر تو از اولاد انصار هستی که در زمان ورود حضرت [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}} به یاری آن جناب به پا خاستند، و دوستی شما نسبت به ما [[اهل بیت]] مسلّم است، بنابراین به شما اطمینان زیادی دارم و می‏‌‏خواهم به تو افتخاری بدهم. رازی را با تو در میان می‏‌گذارم که نزدت محفوظ بماند. سپس نامه پاکیزه‏ای به خط و زبان رومی مرقوم فرموده و سر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد، و کیسه زردی که در آن ۲۲۵ اشرفی بود بیرون آورد و فرمود: این کیسه را بگیر و به بغداد برو، و صبح فلان روز سر پل فرات می‏روی، در این حال کشتی می‏‌‏آید، در آن اسیران زیادی خواهی دید که بیشتر آنان مشتریان فرستادگان اشراف بنی عبّاس خواهند بود و کمی از جوانان عرب می‏‌‏باشند. در چنین وقتی متوجّه شخصی به نام عمر بن زید برده‌‏فروش باش که کنیزی با چنین وصفی خواهی دید که دو لباس حریر پوشیده و خود را از دسترس مشتریان حفظ می‏‌کند. در این حال صدای ناله‏‌ای به زبان رومی از پس پرده رقیق و نازکی خواهی شنید که بر هتک احترام خود می‏‌‏نالد، در این حال یک مشتری می‏‌‏آید و می‏‌گوید عفّت این کنیزک مرا به خود جلب کرده او را به سیصد دینار به من بفروش. کنیزک به زبان عربی می‏‌‏گوید اگر تو حضرت سلیمان باشی و حشمت و جلال او را داشته باشی من به تو رغبت نخواهم کرد و مالت را بیهوده و بیجا خرج نکن. فروشنده می‏‌گوید پس چاره چیست؟ من چاره‌‏ای جز فروش شما ندارم. کنیزک می‏‌‏گوید: این‏قدر شتاب نکن، بگذار خریداری پیدا شود که قلب من به او آرام گیرد. در این هنگام نزد فروشنده رفته و بگو من نامه‌‏ای دارم که یکی از بزرگان به خط و زبان رومی نوشته و آنچه که باید بنویسد در آن نامه درج است، نامه را به کنیزک نشان بده تا درباره نویسنده آن بیندیشد، اگر او به نویسنده نامه تمایل پیدا کرد و شما هم اگر راضی شدی من به وکالت او این کنیزک را می‏‌خرم.
::::::بشر بن سلیمان گوید: من به فرموده حضرت [[امام علی]] النّقی عمل کردم و به همانجا رفتم و آنچه امام فرموده بود من دیدم و نامه را به آن کنیزک دادم، چون نگاه وی به نامه حضرت افتاد به شدّت گریه کرد و نگاه به عمر بن زید کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، و قسم یاد نمود که در غیر این صورت خودم را هلاک خواهم کرد. من در تعیین قیمت با فروشنده گفتگوی زیادی کردم تا به همان مبلغی که امام داده بود راضی شد، من هم پول را تسلیم کردم و با کنیزک که خندان و شادان بود به محلّی که قبلا در بغداد تهیه کرده بودم، درآمدیم. پس از ورود، دیدم نامه را با کمال بی‏قراری از جیب خود درآورد و بوسید و روی دیدگان و مژگان خود نهاد و بر بدن و صورت خود مالید.
::::::گفتم: خیلی شگفت است که شما نامه‌‏ای را می‏‌بوسی که نویسنده آن را نمی‏‌‏شناسی گفت: آنچه می‏‌‏گویم بشنو، تا علّت آن را دریابی: من ملکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم هستم، مادرم از فرزندان حواریین است و از نظر نسب، نسبت به [[حضرت عیسی]] دارم، بگذار داستان عجیب خودم را برایت نقل کنم. جدّ من قیصر می‏‌خواست مرا در سنّ سیزده سالگی برای برادرزاده‏‌اش تزویج کند، سیصد نفر از رهبانان و قسّیسین نصاری از دودمان حواریین عیسی بن مریم و هفتصد نفر از رجال و اشراف و چهار هزار نفر از امرا و فرماندهان و سران لشگر و بزرگان مملکت را جمع نمود، آنگاه تختی آراسته به انواع جواهرات را روی چهل پایه نصب کرد، وقتی که پسر برادرش را روی آن نشانید صلیب‌ها را بیرون آورد و اسقف‌ها پیش روی او قرار گرفتند و انجیل‌ها را گشودند، ناگهان صلیب‌ها از بلندی روی زمین ریخت و پایه‌‏های تخت درهم شکست. پسر عمویم با حالت بی‌هوشی از بالای تخت بر روی زمین درافتاده و رنگ صورت اسقفها دگرگون گشت و به شدّت لرزید. بزرگ اسقفها چون چنین دید، به جدّم گفت: پادشاها! ما را از مشاهده این اوضاع منحوس، که علامت بزرگی مربوط به زوال دین مسیح و مذهب پادشاهی است، معاف بدار. جدّم در حالی‏که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقف‌ها دستور داد تا پایه‌‏های تخت را استوار کنند و دوباره صلیب‌ها را برافرازند و گفت: پسر بدبخت برادرم را بیاورید تا هر طور هست این دختر را به وی تزویج نمایم تا شاید که این وصلت مبارک، نحوست آن از بین برود. وقتی که دستور ثانوی او را عمل کردند، هرچه که در دفعه اول دیده بودند تجدید شد، مردم پراکنده گشتند و جدّم با حالت اندوه به حرمسرا رفت و پرده‏‌ها بیفتاد.
::::::همان شب در عالم خواب دیدم مثل اینکه حضرت عیسی و شمعون وصی او و گروهی از حواریین در قصر جدّم قیصر اجتماع کرده‏‌اند و در جای تخت منبری که نور از آن می‏‌‏درخشید قرار داد. طولی نکشید که [[پیامبر|محمّد]] {{صل}} [[پیامبر خاتم|پیغمبر خاتم]] و داماد و جانشین او و جمعی از فرزندان او وارد قصر شدند. حضرت عیسی به استقبال شتافت و با حضرت محمّد معانقه کرد و حضرت فرمود: یا روح اللّه! من به خواستگاری دختر وصی شما شمعون برای فرزندم آمده‌‏ام، و در این هنگام اشاره به [[امام عسکری|امام حسن عسکری]] {{ع}} نمود، حضرت عیسی نگاهی به شمعون کرده و گفت: شرافت به سوی تو روی آورده است، با این وصلت با می‏‌منت موافقت کن، او هم گفت: موافقم. آنگاه دیدم که [[پیامبر خاتم|حضرت محمّد]] {{صل}} بالای منبر رفت و خطبه‌‏ای بیان فرمود و مرا برای فرزندش تزویج کرد، سپس حضرت عیسی و حواریون را گواه گرفت، وقتی که از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را برای پدرم و جدّم نقل نکردم و پیوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته و پوشیده می‏‌داشتم. از آن شب به بعد قلبم از فرط محبّت به [[امام عسکری]]{{ع}} موج می‏‌‏زد تا به جایی که از خوراک بازماندم، و کم‏کم رنجور و لاغر شدم، و به شدّت بیمار گردیدم. جدّم تمام پزشکان را احضار کرد و همه از مداوای من عاجز گردیدند، وقتی از مداوا مأیوس شدند جدّم گفت: ای نور دیده! شما هر خواهشی داری به من بگو تا حاجتت را برآورم. گفتم: پدر جان! اگر در به روی اسیران مسلمین بگشایی و قید و بند از آنان برداری و از زندان آزاد گردانی امید است که عیسی و مادرش مرا شفا دهند. پدرم درخواست مرا پذیرفت و من نیز به ظاهر اظهار شفا و بهبودی کردم و کمی غذا خوردم، پدرم خیلی خوشحال شد و از آن روز به بعد، نسبت به اسیران مسلمین احترام شدید انجام می‏‌‏داد.
::::::در حدود چهارده شب از این ماجرا گذشت. باز در خواب دیدم که دختر پیغمبر اسلام، [[فاطمه زهرا|حضرت فاطمه]]{{عم}} به همراهی حضرت مریم و حوریان بهشتی به عیادت من آمدند، حضرت مریم به من توجّه کرد و فرمود: این بانوی بانوان جهان، و مادر شوهر تو است. من فوری دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم و بسیار گریستم و از این‏که [[امام عسکری|امام حسن عسکری]] {{ع}} به دیدن من نیامده خدمت حضرت زهرا شکایت کردم، فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو به خداوند متعال مشرکی و در مذهب نصارا زندگی می‏‌کنی، اگر می‏‌خواهی خداوند و عیسی و مریم از تو خشنود باشند و میل داری فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگی خداوند و نبوّت پدرم که خاتم الانبیا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه آنچه فرموده بود گفتم، حضرت مرا در آغوش گرفت و این باعث بر بهبودی من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت [[امام عسکری|امام حسن عسکری]] {{ع}} باش که او را به نزدت خواهم فرستاد. وقتی از خواب بیدار شدم، شوق زیادی در تمام اعماق وجودم راه یافت و مشتاق‏ ملاقات آن حضرت بودم تا اینکه شب بعد امام را در خواب دیدم، در حالی که از گذشته شکوه می‏‌‏نمودم، گفتم: ای محبوبم، من که خود را در راه محبّت تو تلف کردم، فرمود: نیامدن من علّتی جز مذهب تو نداشت، ولی حالا که اسلام آورده‌‏ای، هر شب به دیدنت می‏‌‏آیم تا آنکه کم‏کم وصال واقعی پیش آید، از آن شب تا حال پیوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.
::::::بشر بن سلیمان پرسید چگونه در میان اسیران افتادی؟ گفت: در یکی از شب‌ها در عالم خواب [[امام عسکری|حضرت عسکری]] را دیدم فرمود: فلان روز جدّت قیصر، لشگری به جنگ مسلمانان می‏‌فرستد، تو می‏‌‏توانی به‏‌طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عدّه‌‏ای از کنیزان که از فلان راه می‏‌‏روند به آنها ملحق شوی. من به فرموده حضرت عمل کردم، و پیش‏‌قراولان اسلام باخبر شدند و ما را اسیر گرفتند و کار من به اینجا کشید که دیدی، ولی تا به حال به کسی نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردی که در تقسیم غنایم جنگی سهم او شده بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم و گفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟ بشر گفت چه بسیار جای تعجّب است که تو رومی هستی و زبانت عربی است؟ گفتم: جدّم در تربیت من جهدی بلیغ و سعی بسیاری داشت، و زنی را که چندین زبان می‏‌‏دانست، برای من تهیه کرده بود و از صبح و شام نزد من می‏‌آمد و زبان عربی به من می‏‌آموخت، روی همین اصل است که می‏‌‏توانم عربی حرف بزنم. بشر می‏‌گوید: وقتی او را به سامره خدمت [[امام هادی|امام علی النّقی]] {{ع}} بردم، حضرت از وی پرسید: عزّت اسلام و ذلّت نصاری و شرف خاندان پیغمبر {{صل}} را چگونه دیدی؟ گفت: در موردی که شما از من داناترید چه بگویم. فرمود: می‌‏خواهم ده هزار دینار و یا مژده مسرّت‏‌انگیزی به تو بدهم، کدام یک را انتخاب می‏‌کنی؟ عرض کرد: فرزندی به من بدهید، فرمود: تو را مژده به فرزندی می‏‌‏دهم که شرق و غرب عالم را مالک می‏‌‏شود و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد. عرض کرد: این فرزند از چه شوهری خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه و فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری نمود، در آن عیسی بن مریم و وصی او تو را به چه کسی تزویج کردند؟ گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود او را می‏‌شناسی؟ عرض کرد: از شبی که به دست حضرت فاطمه {{ع}} اسلام آوردم، دیگر شبی نبود که او به دیدن من نیامده باشد. آنگاه حضرت [[امام هادی|امام علی النّقی]] {{ع}} به کافور خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید، وقتی که آن بانوی محترم آمد فرمود: خواهرم این همان زنی است که گفته بودم، حکیمه خاتون آن بانو را مدّتی در آغوش خود گرفت و از دیدارش شادمان گردید، آنگاه حضرت فرمود: ای عمّه او را به خانه خود ببر و فرایض مذهبی و اعمال مستحبّه را به وی یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر [[امام مهدی|قائم آل محمّد]] {{ع}} است<ref>کتاب غیبت، شیخ طوسی، ص ۱۲۴</ref>. و امّا اسامی مختلفی برای مادر گرامی امام زمان {{ع}} ذکر شده که محمّد بن علی بن حمزه، ضمن نقل حدیثی از [[امام عسکری]] {{ع}} در این رابطه می‏‌گوید: مادرش (مادر حضرت حجّت) ملیکه بود که او را در بعضی روزها سوسن، و در بعضی از ایام ریحانه می‏‌گفتند و صیقل و نرجس نیز از نام‌های او بود<ref>کشف الحق، خاتون‏آبادی، ص ۳۴</ref>. البته در بعضی احادیث صیقل نیز وارد شده است»<ref>[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]، ص ۵۳-۵۸.</ref>.
{{پایان جمع شدن}}


==پرسش‌های وابسته==
==پرسش‌های وابسته==
خط ۶۰: خط ۷۳:
[[رده:پرسش‌های مهدویت]]
[[رده:پرسش‌های مهدویت]]
[[رده:پرسش‌های مهدویت]]
[[رده:پرسش‌های مهدویت]]
[[رده:(اا): پرسش‌هایی با ۱ پاسخ]]
[[رده:(اب): پرسش‌هایی با ۲ پاسخ]]
[[رده:(اا): پرسش‌های مهدویت با ۱ پاسخ]]
[[رده:(اب): پرسش‌های مهدویت با ۲ پاسخ]]
۱۹٬۴۱۸

ویرایش