پرش به محتوا

مقداد بن اسود کندی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۰۹: خط ۱۰۹:
== [[مقداد]] و ماجرای [[شهادت]] خُبیب ==
== [[مقداد]] و ماجرای [[شهادت]] خُبیب ==
{{همچنین|خبیب بن عدی انصاری}}
{{همچنین|خبیب بن عدی انصاری}}
هنگامی که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} از شهادت خُبیب [[آگاه]] شد، به [[یاران]] خود فرمود: "کدام یک از شما حاضر است خبیب را از دار به پایین بیاورد؟" [[زبیر بن عوام]] برخاست و گفت: "یا [[رسول الله]] من حاضرم به همراه دوستم [[مقداد بن اسود]] به این [[سفر]] بروم". سپس آنها به سوی [[مکه]] حرکت کردند؛ آنها شب‌ها راه می‌رفتند و روزها پنهان می‌شدند تا آنکه به تنعیم رسیدند. در اطراف چوبه دار [[چهل]] نفر از محافظان را دیدند که از شدت مستی بی‌هوش به [[زمین]] افتاده و به [[خواب]] رفته‌اند. پس [[جسد]] را از دار پایین آوردند و متوجه شدند که جنازه تازه مانده و خشک نشده است و خبیب دست بر روی جراحت خود گذاشته است. چون دستش را حرکت دادند، [[خون]] جاری شد که بویش بوی مشک بود. پس [[زبیر]] او را بر روی اسب خود گذاشت و حرکت کردند. پس از اندکی محافظان از خواب بیدار شدند و چون جسد را ندیدند، [[قریش]] را خبردار کردند و آنها با هفتاد تن سواره به تعقیب آنان پرداختند تا آنکه به آن دو رسیدند. مقداد و زبیر جسد را از روی اسب به زمین گذاشتند و آماده [[نبرد]] شدند که ناگهان زمین جسد را فرو برد و در آغوش خود پنهان کرد. زبیر رو به قریش کرد و گفت: "چه چیز به شما برای حمله به ما جرأت داده است ای گروه قریش؟ من [[زبیر بن عوام]] و همراهم، [[مقداد بن اسود]]، دو شیر بیشه و آماده [[دفاع]] هستیم". [[کفار]] ترک [[منازعه]] را به [[صلاح]] دیده و بازگشتند و مقداد و زبیر نیز به [[مدینه]] رفته، جریان را گزارش دادند<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۵۴؛ به نقل از المنتقی فی مولود المصطفی.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۲۴-۶۲۵.</ref>
هنگامی که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} از شهادت خُبیب [[آگاه]] شد، به [[یاران]] خود فرمود: "کدام یک از شما حاضر است خبیب را از دار به پایین بیاورد؟" [[زبیر بن عوام]] برخاست و گفت: "یا [[رسول الله]] من حاضرم به همراه دوستم [[مقداد بن اسود]] به این [[سفر]] بروم". سپس آنها به سوی [[مکه]] حرکت کردند؛ آنها شب‌ها راه می‌رفتند و روزها پنهان می‌شدند تا آنکه به تنعیم رسیدند. در اطراف چوبه دار [[چهل]] نفر از محافظان را دیدند که از شدت مستی بی‌هوش به [[زمین]] افتاده و به [[خواب]] رفته‌اند. پس جسد را از دار پایین آوردند و متوجه شدند که جنازه تازه مانده و خشک نشده است و خبیب دست بر روی جراحت خود گذاشته است. چون دستش را حرکت دادند، [[خون]] جاری شد که بویش بوی مشک بود. پس [[زبیر]] او را بر روی اسب خود گذاشت و حرکت کردند. پس از اندکی محافظان از خواب بیدار شدند و چون جسد را ندیدند، [[قریش]] را خبردار کردند و آنها با هفتاد تن سواره به تعقیب آنان پرداختند تا آنکه به آن دو رسیدند. مقداد و زبیر جسد را از روی اسب به زمین گذاشتند و آماده [[نبرد]] شدند که ناگهان زمین جسد را فرو برد و در آغوش خود پنهان کرد. زبیر رو به قریش کرد و گفت: "چه چیز به شما برای حمله به ما جرأت داده است ای گروه قریش؟ من [[زبیر بن عوام]] و همراهم، [[مقداد بن اسود]]، دو شیر بیشه و آماده [[دفاع]] هستیم". [[کفار]] ترک [[منازعه]] را به [[صلاح]] دیده و بازگشتند و مقداد و زبیر نیز به [[مدینه]] رفته، جریان را گزارش دادند<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۵۴؛ به نقل از المنتقی فی مولود المصطفی.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۲۴-۶۲۵.</ref>


== مقداد و [[ماجرای غدیر]] ==
== مقداد و [[ماجرای غدیر]] ==
۱۱۴٬۴۸۰

ویرایش