پرش به محتوا

ابوذر غفاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۴۶: خط ۱۴۶:
==ابوذر غفاری در دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳==
==ابوذر غفاری در دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳==
نام مشهور او [[جندب بن جناده غفاری]] است. برای وی نام‌های دیگری نیز ذکر شده است، مانند “[[برید بن عبدالله]]”، “[[بریر بن جنادة]]”، “[[بریر بن عشرقه]]”، “[[بریر بن جندب]]”، “[[جندب بن عبدالله]]” و “[[جندب بن سکن]]”، اما آن‌چه مشهور و صحیح است “[[جندب بن جناده]]” است. [[کنیه]] او [[ابوذر]] است و به این [[کنیه]] مشهور است<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۷۲۶.</ref>. وی یکی از [[یاران]] بزرگ [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و پنجمین کسی است که [[اسلام]] آورد<ref>البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۵، ص۰۹۳</ref>. مردی [[زاهد]] و [[راستگو]] و سخن‌گویی که بی‌پرده سخن می‌گفت. او [[اسلام]] آورد و به [[دستور پیامبر]]{{صل}} به [[محل زندگی]] خود بازگشت تا وقتی که به [[مدینه]] [[مهاجرت]] کرد و به [[رسول اکرم]]{{صل}} ملحق شد<ref>جهت توضیح بیشتر ر.ک: جلد دوم دایرة المعارف صحابه.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۱۱.</ref>.
نام مشهور او [[جندب بن جناده غفاری]] است. برای وی نام‌های دیگری نیز ذکر شده است، مانند “[[برید بن عبدالله]]”، “[[بریر بن جنادة]]”، “[[بریر بن عشرقه]]”، “[[بریر بن جندب]]”، “[[جندب بن عبدالله]]” و “[[جندب بن سکن]]”، اما آن‌چه مشهور و صحیح است “[[جندب بن جناده]]” است. [[کنیه]] او [[ابوذر]] است و به این [[کنیه]] مشهور است<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۷۲۶.</ref>. وی یکی از [[یاران]] بزرگ [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و پنجمین کسی است که [[اسلام]] آورد<ref>البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۵، ص۰۹۳</ref>. مردی [[زاهد]] و [[راستگو]] و سخن‌گویی که بی‌پرده سخن می‌گفت. او [[اسلام]] آورد و به [[دستور پیامبر]]{{صل}} به [[محل زندگی]] خود بازگشت تا وقتی که به [[مدینه]] [[مهاجرت]] کرد و به [[رسول اکرم]]{{صل}} ملحق شد<ref>جهت توضیح بیشتر ر.ک: جلد دوم دایرة المعارف صحابه.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۱۱.</ref>.
==ابوذر غفاری در دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲==
نام مشهور او [[جندب بن جناده غفاری]] است. برای وی نام‌های دیگری نیز ذکر شده است، “[[برید بن عبدالله]]”، “[[بریر بن جنادة]]”، “[[بریر بن عشرقه]]”، “[[بریر بن جندب]]”، “[[جندب بن عبدالله]]” و “[[جندب بن سکن]]”، اما آن‌چه مشهور و صحیح است “[[جندب بن جناده]]” است. [[کنیه]] او [[ابوذر]] است و به این [[کنیه]] مشهور است<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۷۲۶.</ref>. وی یکی از [[یاران]] بزرگ [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و پنجمین کسی است که [[اسلام]] آورد<ref>البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۵، ص۰۹۳</ref>. مردی [[زاهد]] و [[راستگو]] و سخن‌گویی که بی‌پرده سخن می‌گفت. او [[اسلام]] آورد و به [[دستور پیامبر]]{{صل}} به [[محل زندگی]] خود بازگشت تا وقتی که به [[مدینه]] [[مهاجرت]] کرد و به [[رسول اکرم]]{{صل}} ملحق شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۵۲.</ref>.
[[ابوذر]] از افرادی است که [[قبل از ظهور اسلام]] یکتاپرست بود؛ واحدی در [[اسباب نزول]] [[قرآن]] و [[ابن ابی حاتم]] در [[تفسیر]] خود در ذیل [[آیه]] {{متن قرآن|وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ}}<ref>«و آنان را که از پرستیدن بت دوری گزیده‌اند و به درگاه خداوند بازگشته‌اند، مژده باد! پس به بندگان من مژده بده!» سوره زمر، آیه ۱۷.</ref>، گفته که این [[آیه شریفه]] در [[شأن]] سه نفر که در زمان [[جاهلیت]] یکتاپرست شدند و {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}} گفتند، نازل شده است و آن سه نفر عبارتند از: [[زید]] بن [[عمر]]، [[ابوذر غفاری]] و [[سلمان فارسی]]<ref>تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج۱۰، ص۳۲۴۹؛ اسباب نزول القرآن، واحدی، ص۳۸۳.</ref>.
زمانی که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} وارد [[مدینه]] شدند بین [[مسلمانان]] [[عقد اخوت]] بستند. درباره [[عقد اخوت]] [[ابوذر]] دو [[نقل]] وجود دارد: قول اول آنکه [[پیامبر]]{{صل}} بین [[ابوذر]] و [[سلمان]] [[عقد اخوت]] بست و با [[ابوذر]] شرط کرد که از [[سلمان]] [[نافرمانی]] نکند و قول دوم آنکه [[پیامبر]]{{صل}} بین [[ابوذر]] و [[منذر بن عمر]] [[عقد اخوت]] بست<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۶۳.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۱۵.</ref>.
===[[اسلام آوردن]] [[ابوذر]]===
هنگامی که [[ابوذر]] شنید در [[مکه]] شخصی به [[پیامبری]] [[مبعوث]] شده است به برادرش، انیس، گفت: “سوار شو و به [[مکه]] برو و از آثار و علائم مردی که مدعی است [[وحی]] بر او نازل می‌شود و از [[آسمان]] به او اطلاع می‌رسد برای من خبر بیاور”. [[برادر]] [[ابوذر]] به [[مکه]] آمد و مطالبی از [[پیامبر]]{{صل}} شنید و سپس به محل خود بازگشت.
او پس از بازگشت، به [[ابوذر]] چنین گفت: “وی را دیدم که به [[نیکی]] [[امر]] می‌کند و از [[زشتی‌ها]] باز می‌دارد و به [[اخلاق پسندیده]] [[دستور]] می‌دهد. گفتاری شیوا و موزون دارد که به [[شعر]] هم شباهتی ندارد”. [[ابوذر]] گفت: “آتش [[قلب]] مرا خاموش نکردی و آنچه می‌خواستم نیاوردی”. پس خود مهیای [[سفر]] شد؛ سفره نان و ظرف آب کوچکی برداشت و [[راه]] [[مکه]] را در پیش گرفت. چون به [[مکه]] رسید داخل [[مسجد]] شد؛ در حالی که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} را جستجو می‌کرد ولی نمی‌توانست مقصودش را به کسی ابراز کند. چون [[شب]] فرا رسید او در گوشه‌ای از [[مسجد]] خوابید. [[علی]]{{ع}} که او را دید دانست او مردی [[غریب]] است، پس او را به [[خانه]] برد و از او [[پذیرایی]] کرد. اما میهمان و میزبان تا صبح از یکدیگر چیزی نپرسیدند. صبح هنگام [[ابوذر]] وسایلش را برداشت و به [[مسجد]] رفت. روز دوم هم گذشت و او کسی را ندید و دوباره شب‌هنگام [[ابوذر]] به خوابگاه خود رفت. [[علی]]{{ع}} نزد او رفت و فرمود: “آیا وقت آن نشده که مرد، [[منزل]] خود را بداند!” و او را همراه خود به [[منزل]] برد و [[شب]] دوم هم همین‌گونه گذشت. در [[شب]] سوم [[علی]]{{ع}} فرمود: “نمی‌گویی که چه کاری تو را به این [[شهر]] آورده است؟” [[ابوذر]] گفت: “اگر با من [[عهد]] می‌کنی که در رسیدن به مقصودم کمکم کنی و مرا [[راهنمایی]] نمایی به تو خواهم گفت”. [[علی]]{{ع}} فرمود: “آری، چنین خواهم کرد”.
سپس [[ابوذر]] مقصود و [[هدف]] خود را بیان داشت، [[علی]] فرمود: “آری، وی مرد [[حق]] و [[پیامبر]] مرسل است، چون بامداد شود من به طرف [[منزل]] [[پیامبر]] می‌روم و تو از پی من بیا، اگر [[احساس]] خطر کردم، مثل آن‌که حاجتی دارم، کناری می‌نشینم وگرنه به [[راه]] خود ادامه خواهم داد و به هر خانه‌ای که داخل شدم تو هم وارد شو”.
بامدادان [[علی]]{{ع}} از جلو و [[ابوذر]] از عقب حرکت کردند تا این که وارد [[خانه]] [[پیامبر]]{{صل}} شدند. [[ابوذر]] بر [[پیامبر]]{{صل}} [[سلام]] کرد (او اول کسی است که به [[دستور]] [[اسلام]] [[سلام]] نمود) و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} پس از جواب [[سلام]]، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از [[طایفه]] [[غفار]].
[[ابوذر]] آنچه را که می‌خواست دید و شنید و در همان مجلس [[مسلمان]] شد. هنگامی که خواست بازگردد [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: “دیگر توقف مکن و به [[قبیله]] خود بازگرد و امر مرا به آنان اطلاع بده تا از من به تو خبری رسد، اما در [[مکه]] [[مسلمانی]] خود را از [[مردم]] [[پنهان]] کن، زیرا درباره تو ترسناکم. [[ابوذر]] گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان [[مردم]] [[مکه]] فریاد می‌کشم و به آواز بلند [[اسلام]] را اظهار می‌کنم”.
[[ابوذر]] از همان جا به [[مسجد]] آمد و با صدای بلند و رسا گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}.
[[مردم]] به او حمله کرده و آنقدر او را زدند تا از هوش رفت. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] که او را دید خود را به روی وی انداخت و گفت: “مردم! وای بر شما، مگر نمی‌دانید این مرد از [[طایفه]] [[غفار]] است و ایشان در [[سفر]] [[شام]] بر سر [[راه]] شما هستند”، و به این ترتیب او را از چنگال [[مردم]] [[مکه]] [[نجات]] داد.
روز دوم که حال او بهتر شد کار قبلی خود را تکرار کرد و این بار هم کتک مفصلی خورد و دوباره [[عباس]] او را از کشته شدن [[نجات]] داد، و او پس از این ماجرا به [[محل زندگی]] خود برگشت<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۶.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۱۶.</ref>.
===[[فضایل]] [[ابوذر]]===
اولین کسی که [[پیامبر]]{{صل}} به روش [[اسلام]] به او [[درود]] و [[سلام]] فرستاد، [[ابوذر غفاری]] بود<ref>اخبار مکه، محمد بن اسحاق فاکهی، ج۳، ص۲۱۷.</ref> و هم‌چنین اولین کسی که از آب [[زمزم]] به عنوان یک [[مسلمان]] نوشید [[ابوذر]] بود<ref>اخبار مکه، محمد بن اسحاق فاکهی، ج۳، ص۲۲۶.</ref>. برای [[ابوذر غفاری]] [[فضائل]] و [[مناقب]] زیادی [[نقل]] شده است:
{{متن حدیث|قَالَ النَّبِيِّ{{صل}}: أَبُو ذَرٍّ فِي أُمَّتِي عَلَى زُهْدِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ}}<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۰۱.</ref>.
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمود: [[زهد]] و [[پاکی]] [[ابوذر]] در میان [[امت]] من مانند [[زهد]] [[عیسی بن مریم]] است.
{{متن حدیث| قَالَ عَلِيٌّ{{ع}}: وَعَى أَبُو ذَرٍّ عِلْماً عَجَزَ النَّاسُ عَنْهُ، ثُمَّ أَوْكَأَ عَلَيْهِ فَلَمْ يُخْرِجْ شَيْئاً مِنْهُ}}<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۰۱.</ref>.
[[علی]]{{ع}} فرمود: [[ابوذر]] علومی را در سینه جا داده که تمام [[مردم]] از [[آموختن]] آن عاجز و ناتوانند، اما بر آن سرپوشی نهاد که به خارج تراوش نکرد.
{{متن حدیث|وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ ذَا لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ يَعِيشُ وَحْدَهُ وَ يَمُوتُ وَحْدَهُ وَ يُبْعَثُ وَحْدَهُ وَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَحْدَهُ}}<ref>تفسیر قمی، علی ابن ابراهیم قمی، ج۱، ص۵۱؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۴۳.</ref>.
[[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: [[آسمان]] [[سایه]] نیفکند و [[زمین]] حمل نکرد کسی را که از [[ابوذر]] راستگوتر باشد؛ او تنها [[زندگی]] می‌کند، تنها می‌میرد، تنها برانگیخته می‌شود و تنها داخل [[بهشت]] می‌گردد.
این [[روایت]] را از [[ابوهریره]] و [[ابودرداء]] و مالک دنیار نیز [[روایت]] کرده‌اند.
{{متن حدیث|روى الصدوق في العيون بإسناده عن الرضا{{ع}} عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ{{ع}} قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: أَبُو ذَرٍّ صِدِّيقُ هَذِهِ الْأُمَّةِ}}<ref>عیون أخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۱، ص۷۰.</ref>.
[[مرحوم صدوق]] از [[حضرت رضا]]{{ع}}، از پدرانش، از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[روایت]] کرده است که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} فرمود: [[ابوذر]] جدّاً راستگوی این [[امت]] است.
{{متن حدیث|قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: إِنَّ الْجَنَّةَ لَتَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَةٍ: عَلِيٍّ وَ عَمَّارٍ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ}}<ref>الخصال، شیخ صدوق، ص۳۰۳.</ref>.
[[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: [[بهشت]] به چهار نفر [[مشتاق]] است و ایشان: [[علی]]{{ع}}، [[عمار یاسر]]، [[ابوذر]] و [[مقداد]] می‌باشند.
{{متن حدیث|وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ. قَالُوا: مَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ، وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ، وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ}}<ref>قرب الإسناد، حمیری قمی، ص۵۶-۵۷.</ref>.
صفوان می‌گوید: از [[حضرت صادق]]{{ع}} شنیدم که [[پیامبر]] می‌فرماید: [[خدا]] به من [[فرمان]] داده است تا چهار نفر را [[دوست]] بدارم. از او پرسیدند: یا [[رسول الله]] آنها چه کسانی هستند؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: [[علی بن ابی‌طالب]]، [[مقداد]]، [[ابوذر]] و [[سلمان فارسی]].
{{متن حدیث|قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى{{ع}}: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَيْنَ حَوَارِيُّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولِ اللَّهِ الَّذِينَ لَمْ يَنْقُضُوا الْعَهْدَ وَ مَضَوْا عَلَيْهِ فَيَقُومُ سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ}}<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۲، ص۳۸۲.</ref>.
[[امام موسی کاظم]]{{ع}} فرمود: زمانی که در [[روز قیامت]] منادی ندا دهد که [[حواریون]] [[محمد بن عبدالله]] کجایند؛ آنان که [[عهد]] و [[پیمان]] خود را نشکستند و ملازم [[رسول خدا]] بودند، پس در آن موقع [[سلمان]] و [[مقداد]] و [[ابوذر]] [[قیام]] می‌کنند؛ یعنی ماییم آن [[حواریون]].
از [[حضرت]] [[ابی عبدالله]]{{ع}} [[روایت]] شده است: روزی [[ابوذر]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد در حالی که [[جبرئیل]]{{ع}} با قیافه دحیه کلبی نزد آن [[حضرت]] بود. وقتی [[ابوذر]] آنها را دید کلامشان را [[قطع]] نکرد و نزد آنها نرفت. [[جبرئیل]] گفت: “یا [[محمد]]{{صل}} این [[ابوذر]] است که آمد و از کنار ما گذشت و بر ما [[سلام]] نکرد، اگر بر ما [[سلام]] می‌کرد حتماً جواب می‌شنید. ای [[محمد]]! برای [[ابوذر]] [[دعا]] و نیایشی است که بسیار [[نیک]] و [[پسندیده]] است و [[اهل آسمان]]، زمانی که می‌خواهند [[عروج]] کنند، آن [[دعا]] را می‌خوانند“.
وقتی [[جبرئیل]]{{ع}} از نزد [[پیامبر]]{{صل}} رفت [[ابوذر]] نزد آن [[حضرت]] آمد. [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: “چه چیز مانع شد بر ما [[سلام]] نکنی؟“
[[ابوذر]] گفت: “گمان کردم که با دحیه کلبی درباره امور شخصی صحبت می‌کنید، به همین خاطر از کنار شما گذشتم“.
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “آن کسی را که دیدی، [[جبرئیل]] بود و اگر بر ما [[سلام]] می‌کردی حتماً جواب می‌شنیدی“.
وقتی [[ابوذر]] متوجه شد که او [[جبرئیل]] بوده است، ناراحت شد که چرا بر او [[سلام]] نکرده است.
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “چه دعائی می‌خوانی که [[جبرئیل]] به من خبر داد که آن [[دعا]] در [[آسمان]] دعای معروف و پسندیده‌ای است؟“
[[ابوذر]] گفت: “یا [[رسول الله]]! دعای من این است: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْأَمْنَ وَ الْإِيمَانَ بِكَ وَ التَّصْدِيقَ بِنَبِيِّكَ وَ الْعَافِيَةَ مِنْ جَمِيعِ الْبَلَاءِ وَ الشُّكْرَ عَلَى الْعَافِيَةِ وَ الْغِنَى عَنْ شِرَارِ النَّاسِ}}؛ خدایا! از تو [[امنیت]] و [[ایمان]]، [[تصدیق]] پیامبرت، به [[سلامت]] بودن از تمام [[گرفتاری‌ها]]، [[توفیق]] [[شکر]] نمودن برای تمام خوشی‌ها و [[بی‌نیازی از مردم]] [[پست]] را می‌خواهم”<ref>اصول کافی، کلینی، ج۲، ص۵۸۷، ح۲۵.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۱۸.</ref>.
===[[زهد]] و تقوای [[ابوذر]]===
آمده است که [[ابوذر]] از [[خوف]] [[خدا]] آنقدر گریست که چشمش آسیب دید، به حدی که احتمال می‌رفت [[نابینا]] شود. به او گفتند: از [[خدا]] بخواه تا [[بیماری]] چشمت را [[شفا]] دهد. گفت: “غصه‌ای دارم که مرا از توجه به درد چشم بازداشته است”. گفتند: چه غمی داری؟ گفت: “دو چیز بزرگ: [[بهشت]] و جهنم”.
به او گفتند: چه داری؟ گفت: “اعمالی که انجام داده‌ام”. گفتند: ما از طلا و نقره می‌پرسیم! [[ابوذر]] گفت: “آنچه صبح به دستم می‌آمد تا [[شب]] نگه نمی‌داشتم و آنچه [[شب]] به دستم می‌رسید تا صبح نگه نمی‌داشتم. کندویی داریم که [[بهترین]] اموالمان را در آن می‌گذاریم؛ از دوستم، [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: “کندوی [[مؤمن]] [[قبر]] اوست“<ref>رجال الکشی، کشی، ص۲۸، ح۵۴.</ref>.
از سعید بن عطاء و از پسرش [[روایت]] شده است که گفت: [[ابوذر]] را دیدم که با [[لباس]] کهنه‌ای [[نماز]] می‌خواند، گفتم: [[ابوذر]]! مگر [[لباس]] بهتری نداری؟ گفت: “اگر داشتم می‌پوشیدم”. گفتم: مدتی تو را با دو [[جامه]] می‌دیدم! گفت: “ای پسر [[برادر]]، آن را به محتاج‌تر از خودم دادم“، گفتم: به [[خدا]] تو خود محتاجی. او سر را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و گفت: “آری، بارخدایا! به [[آمرزش]] تو محتاجم“ و سپس گفت: “گویا [[دنیا]] را خیلی مهم گرفته‌ای؛ [[دارایی]] من این لباسی است که بر تنم می‌بینی و [[لباس]] دیگری که مخصوص [[مسجد]] است، چند بز برای دوشیدن و چارپایی که آذوقه را با آن حمل می‌کنم و زنی که مرا از زحمت تهیه [[غذا]] آسوده می‌کند؛ چه نعمتی [[برتر]] از آنچه من دارم؟”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۷-۱۷۸.</ref>.
دو عدد [[جامه]] برای [[ابوذر]] آوردند، یکی را خود به جای پیراهن پوشید و [[لباس]] کهنه را بر روی آن به تن کرد و یکی از دو [[جامه]] را به [[غلام]] خود پوشاند. چون میان جمعیت آمد، به وی گفتند: اگر هر دو [[جامه]] را خود می‌پوشیدی زیباتر بود، [[ابوذر]] گفت: آری، چنین است، لیکن از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که فرمود: “از آنچه می‌خورید به بردگانتان هم بخورانید و از آنچه می‌پوشید به ایشان هم بپوشانید“<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.</ref>.
[[عبدالله بن ابی خراش]] می‌گوید: [[ابوذر]] را در [[ربذه]] در [[خیمه]] کوچکی دیدم که [[زن]] سیاه‌رویی نیز در کنار او و بر روی پاره گلیمی نشسته بود. از او پرسیدند: چرا با زنی بهتر [[ازدواج]] نکردی؟ گفت: “زنی را که [[مقام]] مرا [[پست]] کند بیشتر دوست دارم تا آن‌که به خاطر او مقامم بالا برود”.
به او گفتند: فرزندانت برایت نماندند! گفت: “خدا را [[حمد]] و [[ستایش]] می‌کنم که آنها را در این [[خانه]] ناپایدار گرفت و برای سرای جاودانه [[ذخیره]] کرد”. از او پرسیدند: چرا فرش نرم‌تری تهیه نمی‌کنی؟ گفت: “خدایا! مرا بیامرز”. سپس به [[طعنه]] گفت: “از اندوخته‌هایم هرچه بخواهم تهیه می‌کنم”<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹، به نقل از حلیة الأولیاء.</ref>.
ابو اسماء می‌گوید: در [[ربذه]] نزد [[ابوذر]] رفتم، نزد او زنی ژولیده‌موی و سیاه‌روی بود، [[ابوذر]] گفت: می‌بینی این [[زن]] سیاه‌چهره چه می‌گوید؟ می‌گوید به [[عراق]] برو. اگر به [[عراق]] بروم، [[مردم]] [[مال]] و ثروتشان را به من واگذار می‌کنند؛ در حالی که حبیبم [[پیامبر]]{{صل}} به من فرمود: “پل [[جهنم]] لغزشگاه [[سختی]] است، آنقدر بار با خودتان بردارید که بتوانید حمل کنید“<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.</ref>.
به [[ابوذر]] گفتند: آیا ملکی تهیه نمی‌کنی چنان‌که برخی افراد تهیه کرده‌اند؟ گفت: “می‌خواهم چه کنم! برای اینکه آقا و ارباب شوم؟ آیا روزی یک ظرف آب یا شیر و هفته‌ای یک پیمانه گندم برای من کافی نیست؟”<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۰.</ref>.
===[[عبادت]] [[ابوذر]]===
ابوعثمان نهدی می‌گوید: [[ابوذر]] را سواره دیدم که گاهی سر را به طرف [[قبله]] فرود می‌آورد و گاهی بالا می‌برد، [[تصور]] کردم که [[خواب]] است، جلو آمدم و به او گفتم: آیا [[خواب]] هستی؟ گفت: “نه، [[نماز]] می‌خواندم”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۹.</ref>.
مردی از [[اهل]] [[بصره]] بعد از [[مرگ]] [[فرزند]] [[ابوذر]]، برای [[تسلیت]] گفتن به [[خانه]] وی رفت، از همسرش پرسید: [[عبادت]] [[ابوذر]] چگونه است؟ گفت: “بیشتر [[عبادت]] وی [[تفکر]] است و تمام روز را تنها نشسته و [[فکر]] می‌کند”.
[[ابن اثیر]] آورده است که [[ابوذر]] سه سال [[قبل از بعثت]] [[پیامبر اسلام]] [[خدا]] را [[عبادت]] می‌کرد و از [[بت‌پرستی]] [[دست]] برداشته بود. در هنگام [[بیعت]]، [[پیامبر]]{{صل}} با او چنین شرط کرد: هر کجا که باشد [[حق]] را بگوید و در [[راه خدا]] از ملامت و [[سرزنش]] هیچ ملامت‌کننده‌ای نهراسد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۵۷.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۲.</ref>.
===[[ابوذر]] در [[غزوه تبوک]]===
[[ابوذر]] در [[جنگ بدر]] و [[احد]] شرکت نداشت، زیرا او بعد از این دو [[جنگ]] به [[مدینه]] آمد و به [[پیامبر]] ملحق شد<ref>البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۵، ص۹۴.</ref>. اما در [[جنگ تبوک]] حضور داشت.
در [[جنگ تبوک]] افرادی بودند که از [[لشکر]] عقب می‌ماندند. [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} وقتی می‌دیدند شخصی عقب مانده به [[رسول خدا]]{{صل}} گزارش می‌دادند که فلان کس عقب مانده است. [[حضرت]] در پاسخ آنها می‌فرمود: “او را به حال خود واگذارید، اگر در او خیری باشد [[خدا]] او را به شما ملحق می‌سازد”. تا آن‌که به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند: [[ابوذر]] هم عقب مانده، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “او را رها کنید که اگر در او خیری باشد [[خداوند]] او را به شما ملحق خواهد ساخت و در غیر این صورت، [[خدا]] این‌طور خواسته است”. هنگامی که [[ابوذر]] از شترش [[مأیوس]] شد بارش را به دوش گرفت و شتر را رها نمود و به دنبال [[لشکر]]، پیاده به [[راه]] افتاد.
[[پیامبر]]{{صل}} در یکی از منازل [[راه]] فرود آمده بود که یکی از [[مسلمانان]] به [[راه]] نگاه کرد و گفت: “یا [[رسول الله]]! یک نفر پیاده به طرف ما می‌آید”، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “خدا کند [[ابوذر]] باشد” و چون خوب دقت کردند دیدند که [[ابوذر]] است، سپس [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “خدا بیامرزد [[ابوذر]] را، تنها [[راه]] می‌رود، تنها می‌میرد و تنها برانگیخته می‌شود”.
همین که [[پیامبر]]{{صل}} او را دید، فرمود: “به او آب دهید که [[تشنه]] است”، پس او را [[سیراب]] کردند. اما هنگامی که [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} رسید، دیدند ظرف آبی همراه دارد، [[حضرت]] به او فرمود: “ابوذر! آب به همراه داشتی و [[تشنگی]] کشیدی؟” [[ابوذر]] گفت: “آری، یا [[رسول الله]]، [[پدر]] و مادرم به قربانت، در [[راه]] به آبی رسیدم و وقتی چشیدم دیدم آب سرد و گوارایی است ولی نخوردم و با خود گفتم: از این آب نمی‌خورم مگر آن‌که [[پیامبر]] بخورد”. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “ابوذر! [[خدا]] تو را بیامرزد! تنها [[زندگی]] می‌کنی و غریبانه می‌میری و تنها داخل [[بهشت]] می‌شوی و مردمی به خاطر تو [[سعادتمند]] می‌شوند”<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۰۰؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۹۴.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۳.</ref>.
===[[ابوذر]] و [[اهل بیت]]{{عم}}===
روزی [[علی]]{{ع}} در [[مسجد]] مشغول [[نماز]] بود و [[ابوذر]] نیز در گوشه‌ای نشسته بود، مردی نزد او رفت و گفت: “چه کسی را از همه بیشتر [[دوست]] می‌داری؟ زیرا به [[خدا]] [[سوگند]]، می‌دانم که محبوب‌ترین [[فرد]] نزد تو محبوب‌ترین [[فرد]] نزد [[رسول]] خداست”.
[[ابوذر]] جواب داد: “آری، همین‌طور است که گفتی، به [[خدا]] [[سوگند]]، آن شخص همان است که در حال [[نماز]] است” و به [[علی]]{{ع}} اشاره کرد<ref>المناقب، خوارزمی، ص۶۹؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۱، ص۱۰۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۹، ص۲۷۶؛ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۴، ص۷ – ۳۶۵.</ref>.
[[ابن ابی الحدید]] در [[شرح نهج البلاغه]] می‌گوید: بعد از ماجرای [[سقیفه بنی ساعده]]، [[علی]]{{ع}} شب‌ها [[فاطمه]]{{س}} را بر مرکب سوار می‌کردند و در حالی که دو فرزندش نیز همراه آنها بودند، نزد [[انصار]] می‌رفتند و از آنها [[یاری]] و کمک می‌خواستند. در این ماجرا [[چهل]] نفر [[وعده]] [[یاری]] و [[همکاری]] دادند و تا پای [[جان]] با وی [[بیعت]] کردند.
[[علی]]{{ع}} به آنها فرمود: “شما هنگام صبح با سرهای تراشیده و [[سلاح]] به دست مقابل [[منزل]] من حاضر شوید”. وقتی سپیده دمید از آن گروه تنها چهار نفر آمدند که عبارت بودند از: [[زبیر]]، [[مقداد]]، [[ابوذر]] و [[سلمان]]<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۲۱۶.</ref>.
[[علی]]{{ع}} می‌فرماید: “زمین به خاطر هفت نفر [[خلق]] شد و به [[برکت]] اینها [[باران]] نازل می‌شود و [[رزق]] [[الهی]] و [[امداد الهی]] به خاطر اینها می‌رسد، این هفت نفر عبارتند از: [[ابوذر]]، [[سلمان]]، [[مقداد]]، [[عمار]]، [[حذیفه]] و [[عبدالله بن مسعود]]”. سپس [[حضرت]] فرمود: “من [[امام]] اینهایم و اینها کسانی بودند که در [[نماز]] بر زهرا{{س}} حاضر بودند”.
[[شیخ صدوق]] در توضیح این [[حدیث]] می‌گوید: این [[حدیث]] به این معنا نیست که از ابتدا تا انتهای [[خلقت]]، این اشخاص مؤثر باشند بلکه به این معناست که در آن زمان تمام فوائدی که به [[زمین]] می‌رسید به خاطر اینها بود، چون در [[نماز]] بر زهرا{{س}} حاضر بودند. پس منظور از [[خلقت]] در [[کلام امام]] [[خلقت]] تقدیری است نه [[خلقت]] [[تکوینی]]<ref>الخصال، شیخ صدوق، ص۳۶۰-۳۶۱.</ref>.
ابی سخیله [[نقل]] می‌کند که به همراه [[سلمان بن ربیعه]] عازم [[حج]] بودیم، در [[راه]] به [[ربذه]] رفتیم و [[ابوذر]] را [[ملاقات]] کردیم. [[ابوذر]] به ما گفت: به شما توصیه می‌کنم که در زمان [[فتنه]] به [[کتاب خداوند]] و [[علی بن ابی‌طالب]] [[رجوع]] کنید که من از [[رسول خدا]] شنیدم که فرمود: “اولین کسی که به من [[ایمان]] آورد و مرا [[تصدیق]] کرد و اولین کسی که در [[قیامت]] با من خواهد بود، [[علی]] است، او [[صدیق اکبر]] است و جداکننده [[حق]] از [[باطل]] بعد از من است“<ref>رجال الکشی، کشی جزء اول، ص۲۷.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۴.</ref>.
===[[ابوذر]] و [[دفاع]] از [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}}===
هنگامی که [[ابوبکر]] با آن صحنه‌سازی عجیب روی کار آمد و خود را [[خلیفه پیامبر]]{{صل}} معرفی کرد، [[دوازده نفر]] از [[صحابه پیامبر]] [[تصمیم]] گرفتند به او [[اعتراض]] نمایند. هر یک جملاتی را گفتند تا آنکه [[ابوذر]] برخاست و گفت: “ای [[جماعت]] [[قریش]]! خلاف [[بزرگی]] را مرتکب شدید و [[احترام]] [[رسول اکرم]] را رعایت نکردید. به [[خدا]] قسم، گروهی از [[عرب]] به [[دلیل]] این عمل، از [[دین]] خارج می‌شوند و دسته‌ای هم در [[دین]] [[متزلزل]] و مضطرب خواهند شد. اگر [[خلافت]] را در [[خانواده]] [[پیامبر]]{{صل}} قرار می‌دادید هرگز اختلافی در میان [[مسلمانان]] رخ نمی‌داد؛ پس از این، هر کس به این امر [[طمع]] می‌ورزد و چشم‌های [[مردم]] دنیاپرست به سوی آن متوجه خواهد شد و خون‌های زیادی در [[راه]] به دست آوردن آن به [[زمین]] خواهد ریخت و [[اهل]] [[دنیا]] آن را با [[جنگ]] و [[حکم]] به یکدیگر به دست خواهند آورد.
شما همه می‌دانید و [[مردم]] [[صالح]] هم گواهند که [[رسول اکرم]]{{صل}} فرمود: “خلیفه، پس از من [[علی بن ابی‌طالب]] است و پس از او فرزندانم [[حسن]] و [[حسین]] می‌باشند و پس از آنها نیز از میان [[فرزندان]] [[پاک]] من خواهد بود“. شما گفته [[پیامبر]]{{صل}} را نادیده گرفتید و [[عهد]] و [[وصیت]] او را فراموش کردید، از لذت‌های [[زندگی دنیا]] [[پیروی]] نمودید و از نعمت‌های پاینده و [[زندگی]] همیشگی [[آخرت]] [[دست]] کشیدید. شما نیز چون امت‌های گذشته که پس از درگذشت [[پیامبران الهی]]، گفته‌های آنان را فراموش کرده، [[دستورها]] و وصیت‌های ایشان را ترک نمودند و از [[راه]] [[دین]] و [[حقیقت]] [[منحرف]] شدند، وصیت‌های پیامبرتان را ترک کردید و [[آیین]] و [[احکام]] او را [[تحریف]] کردید، اما به زودی به [[کیفر]] [[اعمال ناشایست]] خود خواهید رسید”<ref>الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۰۰ – ۹۷.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۵.</ref>.
===خبر دادن [[پیامبر]]{{صل}} از [[تبعید]] [[ابوذر]]===
از [[ابوذر]] [[نقل]] کرده‌اند که [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: “ابوذر! چگونه خواهی بود وقتی که در میان [[مردم]] [[پست]] قرار‌گیری که تو را این چنین ([[پیامبر]]{{صل}} انگشتان دست مبارکش را داخل یکدیگر نموده و فشرد) بفشارند؟” [[ابوذر]] گفت: “یا [[رسول الله]]! چه [[دستور]] می‌دهی؟” فرمود: “صبر کن، [[صبر]] کن، [[صبر]] کن و با [[احترام]] با [[مردم]] [[رفتار]] کن و با [[کردار زشت]] [[مخالفت]] نما”<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۶.</ref>.
در [[روایت]] دیگری است که [[پیامبر]]{{صل}} به وی فرمود: “ابوذر! تو [[مرد]] [[نیکی]] هستی ولی بعد از من به [[سرنوشت]] [[سختی]] دچار خواهی شد”، [[ابوذر]] گفت: “در [[راه خدا]]؟” فرمود: “آری، در [[راه]] خدا”. [[ابوذر]] گفت: “حال که در [[راه]] خداست پس من هم از خواسته او استقبال می‌کنم”<ref>حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، ج۱، ص۱۹۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۹۲؛ کنز العمال فی سنن الاقوال، متقی هندی، ج۵، ص۹۵۴.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۶.</ref>.
===چرا [[ابوذر]] [[تبعید]] می‌شود؟===
همانا مهم‌ترین علتی که باعث شد [[عثمان]]، [[ابوذر]] را [[تبعید]] کند حق‌گویی و صراحت بیان او بود و این مطلب به طور روشن از [[تاریخ]] [[زندگی]] [[ابوذر]] به دست می‌آید. اما چرا [[ابوذر]] [[تقیه]] نمی‌کرد و هر خلاف حقی می‌دید صریحاً [[اعتراض]] و از آن [[انتقاد]] می‌کرد؟ زیرا هنگامی که خواست با [[پیامبر اسلام]] [[بیعت]] کند [[حضرت]] با او شرط کرد که هر کجا که بود [[حق]] را اظهار کند، هر چند عده‌ای آن را نپسندند.
وقتی عبدالرحمان عوف از [[دنیا]] رفت، [[اموال]] زیادی از او باقی ماند. هنگامی که [[عثمان]] آنها را بین وارثانش تقسیم می‌کرد، [[مردم]] گفتند: درباره [[آخرت]] عبدالرحمان به خاطر این [[مال]] فراوانی که باقی گذاشته است، ترسانیم! [[عثمان]] از کعب پرسید: نظر تو درباره کسی که این [[مال]] را جمع کرده چیست؟ با این که [[انفاق]] می‌کرد و در [[راه خدا]] استفاده می‌نمود و...، کعب گفت: “من درباره او جز [[نیکی]] و خوبی نظری ندارم، زیرا از [[راه]] [[حلال]] کسب کرده بود و اتفاقات زیادی داشته است”.
وقتی [[ابوذر]] این مطلب را شنید، استخوان شتری را برداشت و به تعقیب کعب پرداخت. به کعب گفتند: [[ابوذر]] در تعقیب توست، او فرار کرد تا به نزد [[عثمان]] آمد و به وی [[پناهنده]] شد. وقتی [[ابوذر]] نزد [[عثمان]] آمد، همین که چشم کعب به [[ابوذر]] افتاد برخاست و پشت سر [[خلیفه]] ایستاد. [[ابوذر]] گفت: “ای یهودی‌زاده! [[خیال]] می‌کنی عبدالرحمان [[خطاکار]] نیست با وجود این اموالی که جمع کرده است؟”<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۳۲۷.</ref>
مهم‌ترین چیزی که باعث [[اعتراض]] به [[عثمان]] می‌شد [[بخشش]] بی‌حد و حساب [[عثمان]] به بستگان و خویشاوندانش از [[بنی‌امیه]] و اطرافیانش بود.
فهرستی که [[علامه امینی]] از کتاب‌های [[اهل سنت]] جمع‌آوری کرده [[شاهد]] این مدعا است؛ وی جمع بخشش‌های [[عثمان]] را به برخی افراد ۴۳۱۰۰۰۰ [[دینار]] و ۱۲۶۷۷۰۰۰۰ [[درهم]] [[نقل]] کرده است. از جمله به عبدالرحمان عوف که در شورای شش نفری، [[خلافت]] را به [[عثمان]] داد ۲۵۶۰۰۰۰۰ [[دینار]]، به [[خاندان]] [[حکم بن العاص]] (عموی [[عثمان]]) ۲۰۲۰۰۰۰ [[درهم]]، به [[طلحه]] ۳۲۲۰۰۰۰۰ [[درهم]]، و به [[زبیر]] ۵۹۸۰۰۰۰۰ [[درهم]] بخشید. هم‌چنین هنگامی که [[عثمان]] کشته شد ۱۵۰ هزار [[دینار]] و ۳۵۰۰۰۰۰ [[درهم]] موجودی داشت و گردنبند زنش معادل ثلث [[مالیات]] [[آفریقا]] قیمت داشت.
[[ابوذر]] که این‌گونه بخشش‌های بیجا را [[مشاهده]] می‌کرد، از [[عثمان]] [[انتقاد]] می‌کرد و در کوچه و بازار [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ}}<ref>«و آنان را که زر و سیم را می‌انبارند و آن را در راه خداوند نمی‌بخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.</ref>، و مانند آن را با صدای بلند قرائت می‌کرد<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۲۸۶. </ref>.
[[دوستان]] [[عثمان]] پیوسته اعتراضات وی را به [[عثمان]] خبر می‌دادند اما او چاره‌ای نمی‌دید. روزی یکی از دوستانش را پیش [[ابوذر]] فرستاد تا او دست از [[اعتراض]] بردارد، [[ابوذر]] گفت: “عثمان مرا از [[خواندن قرآن]] باز می‌دارد، به [[خدا]] قسم، به خاطر [[خشنودی]] [[عثمان]] [[خدا]] را خشمناک نخواهم ساخت”<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۲۹۳.</ref>.
[[عثمان]] که دید نمی‌تواند با [[تهدید]] [[ابوذر]] را از این کار بازدارد، خواست با دادن [[پول]] او را ساکت کند، و [[تصور]] کرد او هم مانند مانند [[طلحه]] و [[زبیر]] و دیگران است تا بتواند به دینش دستبرد بزند و او را ساکت کند. پس کیسه‌ای طلا به یکی از غلامانش داد تا برای [[ابوذر]] ببرد و به او گفت: “اگر بتوانی به او بدهی، تو را [[آزاد]] می‌کنم”.
[[غلام]] کیسه طلا را نزد [[ابوذر]] آورد اما هر چه [[اصرار]] کرد او نپذیرفت، تا آن‌که به او گفت: “ای [[ابوذر]]! اگر به خاطر [[عثمان]] نمی‌پذیری به خاطر من قبول کن که اگر بپذیری [[آزاد]] خواهم شد”، [[ابوذر]] گفت: “آری، تو [[آزاد]] می‌شوی اما من [[بنده]] خواهم شد”<ref>أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۱، به نقل از لباب الآداب.</ref>.
روزی [[ابوذر]] مریض بود با کمک [[عصا]] به نزد [[عثمان]] رفت و دید صدهزار [[درهم]] جلوی [[عثمان]] است و جمعیتی هم اطرافش نشسته، منتظرند این [[مال]] را میانشان قسمت کند.
[[ابوذر]] گفت: “این چه [[مالی]] است، از کجا آمده و برای چه [[مصرف]] خواهد شد؟”
[[عثمان]] گفت: “این، صدهزار [[درهم]] است که از محلی آورده‌اند، منتظرم این مقدار هم بر آن افزوده شود تا بعد [[تصمیم]] بگیرم”.
[[ابوذر]] گفت: “صدهزار [[درهم]] بیشتر است یا چهار [[دینار]]؟”
[[عثمان]] گفت: “البته صدهزار درهم”.
[[ابوذر]] گفت: به یاد داری شبی با تو [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} رفتیم، [[حضرت]] به اندازه‌ای غمناک بود که جواب [[سلام]] ما را به [[درستی]] نداد. اما روز بعد که خدمتش رسیدیم او را خندان و خوشحال یافتیم، گفتیم: [[پدر]] و مادرمان به قربانت، دیشب شما را چنان محزون دیدیم و امروز چنین خندان؟ فرمود: “آری، دیشب چهار [[دینار]] از [[بیت‌المال]] [[مسلمین]] پیش من بود که تقسیم نکرده بودم و از آن می‌ترسیدم که مرگم فرا رسد و این [[مال]] نزد من بماند، اما امروز به [[مصرف]] رساندم و بسیار خوشحالم”.
[[عثمان]] رو به [[کعب الاحبار]] کرد و گفت: “کسی که [[زکات]] مالش را داده است آیا بعد از آن نیز چیزی بر او [[واجب]] است؟” [[کعب الاحبار]] گفت: “نه، اگر خانه‌ای از خشت طلا و خشت نقره نیز بسازد بر او چیزی نیست”.
[[ابوذر]] عصایش را بلند کرد و بر سر کعب کوبید و گفت: “ای پسر [[یهودی]]! تو چه کسی هستی تا درباره [[احکام]] [[مسلمین]] نظر بدهی، گفتار [[خدا]] مقدم بر گفته توست، [[خدا]] می‌فرماید: {{متن قرآن|وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ}}<ref>«و آنان را که زر و سیم را می‌انبارند و آن را در راه خداوند نمی‌بخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.</ref>”.
[[عثمان]] گفت: “ابوذر! تو پیر و خرفت شده‌ای و عقلت را از دست داده‌ای و اگر به خاطر [[مصاحبت]] [[پیامبر]]{{صل}} نبود تو را می‌کشتم”.
[[ابوذر]] گفت: “حبیبم [[پیامبر خدا]]{{صل}} به من خبر داد که نه می‌توانید مرا بفریبید و نه آن‌که بکشید! اما عقلم آنقدر باقی است تا خبری را که از [[پیامبر خدا]] شنیدم، [[حفظ]] داشته باشم”.
[[عثمان]] گفت: “از [[پیامبر]]{{صل}} چه شنید‌ه‌ای؟”
[[ابوذر]] گفت: از [[پیامبر خدا]] شنیدم که فرمود: “هرگاه [[خاندان]] [[ابی‌العاص]] به سی نفر برسند [[مال]] [[خدا]] را [[مال]] خود می‌خوانند، [[قرآن]] را وسیله [[مکر]] و [[فریب]] می‌سازند و [[بندگان]] را بردگان خود می‌پندارند“.
[[عثمان]] گفت: “ای گروه [[یاران محمد]]! هیچ یک از شما این خبر را از [[پیامبر]]{{صل}} شنیده است؟” همه گفتند: نه.
[[عثمان]]، [[علی]]{{ع}} را فراخواند، [[علی]]{{ع}} آمد، [[عثمان]] گفت: “یا ابا الحسن! ببین این [[مرد]] [[دروغگو]] چه می‌گوید!”
[[علی]]{{ع}} فرمود: “این چنین مگو، زیرا از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که فرمود: “آسمان سایه نیفکند و [[زمین]] حمل نکند مردی را که از [[ابوذر]] راستگوتر باشد!“ همه گفتند: [[ابوذر]] راستگوست و این مطلب را درباره وی از [[پیامبر]]{{صل}} شنیده‌ایم<ref>الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۵-۲۹۶.</ref>.
اعتراضات [[ابوذر]] به [[عثمان]] روز به روز زیادتر می‌شد، یک روز که جمعیت بسیاری اطراف [[عثمان]] بودند از او پرسید: آیا برای [[خلیفه]] جایز است [[مالی]] را از [[بیت‌المال]] [[قرض]] بردارد تا وقتی که ممکن شد بپردازد؟ [[کعب الاحبار]] گفت: “مانعی ندارد”. در اینجا باز هم [[ابوذر]] نتوانست [[تحمل]] کند و رو به کعب نمود و گفت: “یهودی‌زاده! تو می‌خواهی [[احکام دین]] خودمان را به ما بیاموزی؟” [[عثمان]] به [[ابوذر]] گفت: “ابوذر! خیلی ما را [[اذیت]] می‌کنی و [[یاران]] و [[اصحاب]] مرا ملامت می‌نمایی، از پیش من برو!”<ref>الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۴.</ref>
در مجلس دیگری [[عثمان]] به [[ابوذر]] مطالبی گفت، [[ابوذر]] به او گفت: من تو را [[نصیحت]] کردم ولی تو درباره من بدگمان بودی، همان‌طور که همراهان تو را نیز [[پند]] دادم و آنها نیز درباره من بدگمان بودند. [[عثمان]] گفت: “تو [[دروغ]] می‌گویی، بلکه می‌خواهی فتنه‌گری کنی و دوست‌دار فتنه‌ای، اما این را بدان که [[شام]] پیش روی ماست”، [[ابوذر]] گفت: “به [[خدا]] [[سوگند]]، گناهی بر من نیست جز اینکه خواستم [[امر به معروف و نهی از منکر]] کنم”. [[عثمان]] غضبناک شد و گفت: “به من بگویید که با این پیرمرد [[دروغگو]] چه کنم؟ آیا او را بزنم یا زندانی کنم و یا او را بکشم، زیرا او می‌خواهد که بین [[مسلمانان]] جدایی بیندازد؛ یا اینکه او را به جای دوری [[تبعید]] کنم”. در این موقع [[علی]]{{ع}} که حاضر بود لب به سخن گشود گفت، و فرمود: “درباره این مرد همان مطلبی را به تو می‌گویم که [[مؤمن آل فرعون]] گفت: {{متن قرآن|وَإِنْ يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ}}<ref>«و اگر دروغگو باشد، دروغش به زیان خود اوست و اگر راستگو باشد برخی از آنچه به شما وعده می‌دهد بر سرتان خواهد آمد» سوره غافر، آیه ۲۸.</ref>.
[[عثمان]] جواب [[حضرت]] را با [[درشتی]] داد و [[حضرت]] نیز جواب [[عثمان]] را داد. بدین ترتیب [[عثمان]] [[ابوذر]] را به [[شام]] [[تبعید]] کرد<ref>الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۶-۲۹۷.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۲۷.</ref>.
===[[ابوذر]] در [[شام]]===
وقتی [[عثمان]] [[ابوذر]] را به [[شام]] [[تبعید]] کرد، او هر روز در میان [[اجتماع]] [[مردم]] [[شام]] [[سخنرانی]] و آنان را به [[اطاعت خدا]] و [[ترک گناهان]] [[دعوت]] می‌کرد. هم‌چنین روایاتی که از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} درباره [[فضائل اهل بیت]] شنیده بود، بیان می‌کرد و ایشان را به [[پیروی]] از [[خاندان]] [[عترت پیامبر]] توصیه می‌فرمود تا آن‌که بسیاری از [[مردم]] آنجا به [[اهل بیت]]{{عم}} علاقه‌مند شدند.
چون [[ابوذر]] مرد [[حق]] بود و هرچه را که با [[حق]] و [[دستورات اسلام]] سازگار نبود نمی‌توانست [[تحمل]] کند، در [[شام]] هم دست از [[نهی از منکر]] برنداشت.
وقتی که [[معاویه]] کاخ “الخضراء” را ساخت، [[ابوذر]] به او گفت: “معاویه! اگر این کاخ را از [[مال]] [[خدا]] ساخته‌ای [[خیانت]] کرده‌ای و اگر از [[مال]] شخصی بنا کردی، [[اسراف]] نموده‌ای و [[خدا]] اسراف‌کنندگان را [[دوست]] نمی‌دارد”<ref>انساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۴۲؛ البلدان، ابن الفقیه، ص۴۴۳.</ref>.
[[ابوذر]] همیشه در سخنرانی‌های خود در [[شام]]، این جملات را تکرار می‌کرد: “در زمان [[جاهلیت]]، در آن دورانی که هنوز [[پیامبری]] برای ما نیامده بود و کتابی فرستاده نشده بود، [[پیمان]] را محترم می‌شمردیم؛ [[راستگو]] بودیم و [[دروغ]] را بد می‌شمردیم؛ با [[همسایگان]] به [[نیکی]] [[رفتار]] می‌کردیم؛ میهمان را [[عزیز]] می‌داشتیم و با [[فقرا]] [[همدردی]] می‌نمودیم، تا آن‌که [[اسلام]] آمد و این [[صفات پسندیده]] را [[تأیید]] کرد؛ [[مسلمانان]] هم به این [[کردار]] و صفات گرویده، به آنها عمل می‌کردند. اما طولی نکشید [[فرمانداران]] کارهای [[زشتی]] کردند که نه با [[قرآن]] و نه با [[روش پیامبر]] سازگار است؛ [[حق]] را زیر پا نهاده و [[باطل]] را زنده کردند، [[راستگویان]] را [[دروغگو]] و [[دروغگویان]] را [[راستگو]] دانستند و [[مردمان]] نالایق و [[ناصالح]] را به [[کارها]] گماشته، افراد [[صالح]] و [[متقی]] را [[خانه‌نشین]] نمودند”.
جاسوسان و چاپلوسان به [[معاویه]] گفتند که اگر [[ابوذر]] به این کار ادامه دهد باعث [[شورش]] [[مردم]] خواهد شد.
[[معاویه]] از این پیشامد نگران شد و به [[عثمان]] نوشت: [[ابوذر]] [[صبح و شام]] برای [[مردم]] [[سخنرانی]] می‌کند و مطالبی می‌گوید که باعث [[نگرانی]] من شده است؛ اگر به [[مردم]] اینجا احتیاج داری او را به نزد خود بخوان، در غیر این صورت جمعیت اینجا را از تو برمی‌گرداند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۸۳.</ref>.
[[عثمان]] در جواب نوشت: همین که [[نامه]] من به تو رسید او را بر جهاز شتری چموش و بدون روپوش سوار کن و به سوی من روانه ساز (موقعی که [[ابوذر]] به [[مدینه]] رسید، گوشت پاهایش در اثر برخورد با چوب جهاز شتر بسیار آسیب دیده بود)<ref>الفتوح، ابن اعثم، ج۲، ص۳۷۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۷.</ref>.
[[معاویه]] کسانی را پیش [[ابوذر]] فرستاد و آنها [[نامه]] [[عثمان]] را برای او خواندند، [[ابوذر]] در همان [[ساعت]] بارش را بست و آماده حرکت شد.
[[مردم]] که از حرکت [[ابوذر]] مطلع شدند، نزد او [[اجتماع]] کرده، گفتند: “ابوذر! [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند، چه تصمیمی داری؟ چرا از نزد ما می‌روی و ما را از دیدارت [[محروم]] می‌کنی؟” [[ابوذر]] گفت: “نه آمدنم به [[اختیار]] خود بود و نه در بازگشت به [[اختیار]] و میل خود می‌روم؛ مرا به این [[سرزمین]] فرستادند و حالا هم از اینجا می‌برند، [[تصور]] می‌کنم بین رابطه من و آنها همیشه چنین باشد تا آن‌که زنجیر [[ستمکاران]] [[قطع]] شود و صفحه روزگار از وجود آنان [[پاک]] گردد”.
وقتی که [[مردم]] [[شام]] از [[تبعید]] [[ابوذر]] [[آگاه]] شدند خود را برای بدرقه باشکوهی آماده کردند؛ جمعیت انبوهی، پشت سر [[ابوذر]] به [[راه]] افتادند تا آن‌که از [[شهر]] [[شام]] خارج شده، به دیر مُرّان<ref>دیر مران محلی است نزدیک شام (پر آب و دارای درختان فراوان و خوش آب و هوا) که ولید بن یزید بن عبدالملک و هارون الرشید آنجا را آسایشگاه و استراحتگاه خود قرار داده بودند؛ ولید در همین مکان از دنیا رفت.</ref> رسیدند. [[ابوذر]] پیاده و آماده [[نماز]] شد، جلو ایستاد و آن جمعیت پشت سر وی [[نماز]] خواندند. پس از [[خواندن نماز]] برخاست و آخرین [[سخنرانی]] آتشین خود را بیان کرد<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۷.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۳۱.</ref>.
===[[سخنرانی]] [[ابوذر]]===
او پس از [[ستایش خدا]]، گفت: “مردم! همیشه شما را به آنچه موجب [[سعادت]] و [[رستگاری]] است توصیه کردم، و هیچگاه درصدد ایجاد شکاف و [[اختلاف]] در میان جمعیت [[مسلمانان]] نبوده‌ام؛ [[خدا]] را [[حمد]] کنید”. صدای جمعیت به {{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ}} بلند شد. سپس گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}. جمعیت هم در [[اقرار]] کردن به [[شهادت]] از وی [[پیروی]] کردند.
سپس گفت: “شهادت می‌دهم که [[قیامت]] [[حق]] است؛ [[بهشت و جهنم]] [[حق]] است و به آنچه از طرف [[خدا]] آمده است [[اقرار]] می‌کنم، [[مردم]]، شما هم به [[اقرار]] من [[گواه]] باشید”. همه گفتند: ما همگی [[شهادت]] می‌دهیم. [[ابوذر]] گفت: “آری، آنهایی که مرده‌اند هم باید [[شهادت]] دهند به شرط آنکه از [[ظالم]] و [[ستمگران]] [[پشتیبانی]] نکرده و صورت [[حق]] به‌جانبی به کار آنان نداده و صحه بر [[عمل]]ایشان ننهاده و در [[ظلم و ستم]] با آنها [[همکاری]] نکرده باشند.
ای [[مردم]]! در [[نماز]] و [[روزه]] از [[غضب]] و [[خشم خدا]] بترسید، موقع [[نماز خواندن]] [[اجتماع]] کنید، [[روزه]] را ضایع نکنید و با [[اعمال]] [[گناه]] [[زمامداران]] خود را [[خشنود]] نکنید؛ اگر در [[دین]] بدعتی نهادند و حکمی را [[تغییر]] دادند از ایشان دوری کنید و از آنها [[انتقاد]] و با آنها [[مبارزه]] نمایید؛ هر چند شما را [[شکنجه]] دهند و از [[حقوق اجتماعی]] محرومتان کنند و تبعیدتان نمایند، تا آن‌که [[خدا]] از شما [[خشنود]] گردد. اوست [[خدای بزرگ]] و توانا، هیچ‌گاه [[خشم]] [[پروردگار]] را با [[خشنودی]] دیگران [[معامله]] نکنید؛ [[خدا]] من و شما را بیامرزد و در اینجا با شما خداحافظی می‌کنم و بر شما [[درود]] می‌فرستم”.
[[مردم]] گفتند: “درود [[خدا]] بر تو باد ای [[ابوذر]]! ای [[یاور]] باوفای [[رسول]] خدا”. سپس جمعیت گفتند: “ای [[ابوذر]]! اگر به ما اجازه دهی از رفتنت جلوگیری می‌کنیم و تو را برمی‌گردانیم”.
[[ابوذر]] گفت: “نه، برگردید! [[خدا]] به شما جزای خیر دهد، اگر چنین کنید [[ستمکاران]] شما را [[شکنجه]] داده، زندانی می‌کنند و یا [[تبعید]] می‌شوید. [[صبر]] من در [[سختی‌ها]] و [[شدائد]] و [[مصیبت‌ها]] از شما بیشتر است، باز هم به شما سفارش می‌کنم که از [[اختلاف]] و [[تفرقه]] دوری کنید”<ref>الأمالی، شیخ مفید، ص۱۶۳-۱۶۴.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۳۳.</ref>.
===[[ابوذر]]؛ پس از بازگشت از [[شام]]===
هنگامی که [[ابوذر]] را پیش [[خلیفه]] آوردند، [[عثمان]] گفت: “خدا چشم عمرو را روشن نگرداند”. [[ابوذر]] گفت: “به [[خدا]] قسم، [[پدر]] و مادرم نام مرا عمرو ننهادند، لکن [[خدا]] چشم کسی را که با او [[مخالفت]] می‌کند و [[نافرمانی]] او را پیشه کرده و از [[هوای نفس]] [[پیروی]] می‌کند، روشن نگرداند”.
در این حال، [[کعب الاحبار]] برخاست و رو به [[ابوذر]] کرد و گفت: “پیرمرد! از [[خدا]] نمی‌ترسی که درباره [[امیرالمؤمنین]] چنین می‌گویی و جواب او را می‌دهی؟” [[ابوذر]] عصای خود را بر سر کعب زد و گفت: “ای [[فرزند]] [[یهودی]]! تو چه کسی هستی که درباره کار [[مسلمانان]] اظهار نظر می‌کنی؟ به [[خدا]] قسم هنوز [[یهودیت]] از [[قلب]] تو خارج نشده است”.
در این موقع [[عثمان]] گفت: “به [[خدا]] قسم، در یک محل با تو نخواهم بود” و سپس [[فرمان]] داد که او را ببرند و اطرافیان [[عثمان]] او را بیرون کردند.
مدتی گذشت و کسی با [[ابوذر]] [[سخن]] نمی‌گفت. روزی [[عثمان]] او را‌طلبید و به او گفت: “می‌دانی چه کردی؟”
[[ابوذر]] گفت: “درباره تو [[خیرخواهی]] کردم، اما تو به من [[خیانت]] کردی”.
[[عثمان]] گفت: “دروغ می‌گویی، تو [[فتنه‌جویی]] را [[دوست]] داری؛ [[شام]] را بر ما شوراندی”.
[[ابوذر]] گفت: “مانند دو نفر قبلی باش تا کسی بر تو اعتراضی نکند”.
[[عثمان]] گفت: “این حرف‌ها به تو مربوط نیست”.
[[ابوذر]] گفت: “به [[خدا]] قسم، درباره تو حیله‌ای نکردم؛ [[امر به معروف و نهی از منکر]] نمودم”.
[[عثمان]] ناراحت شد و رو به جمعیت کرد و گفت: “بگویید که با این پیرمرد [[دروغگو]] چه کنم، او را بزنم، زندانی کنم، یا او را بکشم؟ چون [[اجتماع]] [[مسلمانان]] را بر هم زده است و یا آن‌که او را [[تبعید]] کنم؟”
[[ابوذر]] گفت: “عثمان! هم [[پیامبر]] را دیده‌ای و هم [[ابوبکر]] و [[عمر]] را، آیا روش تو مانند آنهاست؟ به [[خدا]] چنین نیست، زیرا تو مانند فردی [[ستمکار]] با من [[رفتار]] می‌کنی”.
[[عثمان]] گفت: “از [[سرزمین]] ما بیرون برو، نباید در اینجا بمانی”.
[[ابوذر]] گفت: “خدا می‌داند که چقدر [[همسایگی]] با تو را [[دشمن]] می‌دارم، به کجا [[روم]]؟”
[[عثمان]] گفت: “هر جا که خواهی برو”.
[[ابوذر]] گفت: “آیا به [[شام]]، [[سرزمین]] [[جهاد]] با [[کفار]] بروم؟”
[[عثمان]] گفت: “عجب! در [[شام]] [[فتنه]] به پا کردی و [[شورش]] نمودی تا آن‌که تو را به اینجا آوردم، آیا دوباره تو را برگردانم!”
[[ابوذر]] گفت: “به [[عراق]] بروم؟”
[[عثمان]] گفت: “نه، زیرا [[مردم]] [[عراق]] فتنه‌جو هستند و همواره بر [[زمامداران]] ایراد می‌گیرند و می‌شورند”.
[[ابوذر]] گفت: “به [[مصر]] بروم؟”
[[عثمان]] گفت: “نه”.
[[ابوذر]] گفت: “پس به کجا [[روم]]؟”
[[عثمان]] گفت: “به دورترین نقطه از طرف شرق”<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۱۸۰، به نقل از واقدی.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۳۴.</ref>.
===[[تبعید]] [[ابوذر]] به [[ربذه]]<ref>ربذه در نزدیکی مدینه و در سر راه حجاج به طرف مکه معظمه قرار دارد و فاصله‌اش با مدینه منوره در حدود سه روز است. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۳، ص۲۴.</ref>===
[[عثمان]] [[دستور]] داد که هنگام [[تبعید]]، کسی با [[ابوذر]] [[سخن]] نگوید و او را بدرقه ننماید و به [[مروان حکم]] [[دستور]] داد تا فرمانش را [[اجرا]] کند.
لذا جز [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} و [[عقیل]] ([[برادر]] [[امیرالمؤمنین]]) و [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} و [[عمار]] و عده کمی از [[بنی‌هاشم]] کسی جرأت نکرد [[ابوذر]] را بدرقه کند. هنگامی که [[حسن بن علی]]{{ع}} با [[ابوذر]] [[سخن]] می‌گفت، [[مروان]] گفت: “با او سخن نگو! مگر امر [[خلیفه]] را نشنیده‌ای که کسی نباید با این مرد سخن بگوید، اگر نشنیده‌ای اینک بشنو و با او سخن مگو”.
در این موقع [[علی]]{{ع}} تازیانه‌ای بین دو گوش مرکب وی زد و گفت: “دور شو! [[خدا]] تو را هلاک کند”.
[[مروان]] به [[عثمان]] [[شکایت]] کرد و [[عثمان]] هم سخت بر [[علی]]{{ع}} خشمناک شد.
وقتی [[ابوذر]] برای خداحافظی از بدرقه‌کنندگان ایستاد، [[علی]]{{ع}} به او فرمود: “ابوذر! آسوده باش و از این پیشامد نگران مباش، زیرا به خاطر [[خدا]] [[غضب]] کرده‌ای و به او [[امیدوار]] باش. [[مردم]] درباره [[زندگی]] [[دنیایی]] خود می‌ترسند و تو هم از آنها درباره دینت ترسناکی، از این جهت تو را به زحمت انداخته، به بیابان‌ها تبعیدت کردند. به [[خدا]] قسم، اگر [[آسمان]] و [[زمین]] بر بنده‌ای سخت بگیرد و او [[پرهیزکاری]] پیشه کند، [[خدای متعال]] برای او [[گشایش]] قرار می‌دهد. [[ابوذر]]! جز از [[باطل]] مترس و با غیر [[حق]] [[دوستی]] مکن”<ref>نهج البلاغه، کلمات امیرالمؤمنین، کلام، ص۱۳۰.</ref>. سپس [[امام]]{{ع}} به همراهان خود فرمود: “با عمویتان خداحافظی کنید، [[عقیل]]! تو هم با برادرت [[وداع]] کن”.
[[عقیل]] گفت: “ابوذر! چگونه با تو سخن بگویم با آن‌که می‌دانی تو را [[دوست]] می‌داریم و تو هم ما را [[دوست]] داری و جدایی از تو بر ما سخت است، اما [[تقوا]] پیشه کن، زیرا [[نجات]] و [[رستگاری]] در آن است و بردبار باش که [[بردباری]]، [[بزرگواری]] است؛ بدان که سنگین و دشوار دانستن [[صبر]] از [[ناتوانی]] است و دور دانستن [[عافیت]] و [[نجات]] [[ناامیدی]] است، بنابراین از [[ناامیدی]] و [[ناشکیبایی]] دوری کن”.
[[عمار یاسر]] در حالی که [[بغض]] گلویش را گرفته بود، گفت: “خدا کسانی را که تو را به [[وحشت]] انداخته‌اند، مورد [[رحمت]] قرار ندهد و کسانی را که تو را ترساندند، ایمن نگرداند. [[ابوذر]]! [[آگاه]] باش که اگر دنیادوست بودی و از [[ثروت]] [[دنیا]] می‌پذیرفتی تو را محترم می‌شمردند و اگر از کردارشان [[انتقاد]] نمی‌کردی تو را برمی‌گزیدند. مردمی که با تو هم‌صدا نمی‌شوند و [[اعمال]] آنها را درست می‌دانند، همان کسانی هستند که به [[دنیا]] علاقه‌مندند و از [[مرگ]] هراسا‌ن‌اند؛ چنین جمعیتی به موضوعات از نظر [[دین]] نگاه نمی‌کنند بلکه تمام همتشان جلب [[رضایت]] [[زمامداران]] است؛ اینان سوداگران‌اند که دینشان را به [[دنیا]] فروختند: {{متن قرآن|خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ}}<ref>«در این جهان و در جهان واپسین زیان دیده است؛ این همان زیان آشکار است» سوره حج، آیه ۱۱.</ref>”.
قطرات [[اشک]] [[ابوذر]] بر گونه‌اش جاری شد و گفت: [[خدا]] شما را [[رحمت]] کند ای [[خاندان]] [[نبوت]]. آری، جدایی از [[دوستان]] از هر دردی سخت‌تر است، چنان‌که شاعر شیرین‌زبان [[عرب]] گفته: {{عربی|یقولونَ اِنَّ الْمَوْتَ صَعْبٌ عَلَی الْفَتی *** مُفارَقَةُ الْأَحْبابِ وَ اللهِ أَصْعَبُ}}؛ می‌گویند که [[مرگ]]، بر [[جوان]] دشوار است، اما من می‌گویم مفارقت و دوری از [[دوستان]] از مردن سخت‌تر است.
سپس گفت: “ای [[خاندان]] [[نبوت]]! مفارقت شما بر من دشوار است، هرگاه شما را می‌بینم [[پیامبر خدا]] را به یاد می‌آورم و در [[مدینه]] به جز شما به کسی [[دلبستگی]] نداشتم. در [[حجاز]] بر [[عثمان]] گران بودم و در [[شام]] بر [[معاویه]]. [[مردم]] آنها را تحریک کردند تا آن‌که مرا به جایی می‌فرستند که هیچ [[یار]] و مددکار و هیچ مونسی جز [[خدا]] ندارم. به [[خدا]] قسم که جز او [[یاوری]] نمی‌خواهم و با وجود او از چیزی [[وحشت]] ندارم”. [[ابوذر]] به [[راه]] افتاد و [[علی]]{{ع}} و همراهان به [[مدینه]] برگشتند<ref>السقیفه و فدک، جوهری، ص۷۸-۸۰.</ref>.
[[نقل]] شده است پس از بازگشت، به [[امیرالمؤمنین]] گفتند که [[عثمان]] به خاطر بدرقه [[ابوذر]] بر تو [[غضب]] کرده است، فرمود: {{متن حدیث|غَضِبَ الْخَيْلُ عَلَى صُمِّ اللَّجَمِ}}<ref>أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۴۳۹-۴۴۰.</ref>؛ مثل اینکه اسب بر دهنه‌اش [[غضب]] کند؛ یعنی چه اهمیتی دارد.
هنگامی که [[علی]]{{ع}} از مشایعت [[ابوذر]] برگشت، [[عثمان]] به او گفت: “چه چیز باعث شد که [[مروان]]، [[مأمور]] مرا برگرداندی و امر مرا کوچک شمردی، مگر [[دستور]] من به تو نرسیده بود؟”
[[علی]]{{ع}} فرمود: “اما فرستاده تو خواست مرا برگرداند و من او را برگرداندم، [[ولی امر]] تو را کوچک نشمردم”.
[[عثمان]] گفت: “مگر نشنیدی که گفتم کسی با [[ابوذر]] [[سخن]] نگوید؟”
[[علی]]{{ع}} فرمود: “مگر بناست که به هر چه امر کنی، هر چند [[معصیت]] باشد، آن را [[اطاعت]] کنم؟”<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۱؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۹.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۳۶.</ref>.
===[[ابوذر]] و [[حق‌طلبی]]===
پس از آن‌که [[ابوذر]] مدتی را در [[ربذه]] با [[سختی]] به سر برد، به [[مدینه]] بازگشت. موقعی که جمعیتی اطراف [[عثمان]] بودند نزد او رفت و گفت: “یا [[امیرالمؤمنین]]، مرا از [[وطن]] خود به جایی که هیچ وسیله [[زندگی]] در آنجا نیست، فرستاده‌ای! نه زراعتی دارم تا از آن استفاده کنم و نه [[مال]] و حشمی که به وسیله آن به [[زندگی]] خود ادامه دهم و نه خآدمی که به من [[خدمت]] کند و نه منزلی که در آن [[زندگی]] کنم؛ به جز چند گوسفندی که بهره‌ای ندارند چیزی ندارم و جز [[همسر]] خود خدمتکاری ندارم و منزلی جز سایه درخت برایم نیست. حال که مرا به [[زندگی]] در چنین جایی مجبور ساخته‌ای پس [[خادم]] و گوسفندانی به من بده تا بتوانم [[زندگی]] کنم”. [[عثمان]] صورتش را از او برگرداند و به طرف دیگر نشست.
[[ابوذر]] برای بار دوم نیز، به دیدن [[عثمان]] رفت و درخواست خود را تکرار کرد، اما باز هم [[عثمان]] اعتنایی نکرد. [[حبیب بن سلمه]] به حال [[ابوذر]] [[دلسوزی]] نمود. و گفت: “ابوذر! من هزار [[درهم]] و یک [[خادم]] و پانصد گوسفند به تو خواهم داد”.
[[ابوذر]] پاسخ داد: “هزار [[درهم]] و [[خادم]] و گوسفندانت را به کسی بده که محتاج باشد! من به خاطر [[فقر]] و [[تنگدستی]] [[طلب]] نمی‌کنم، بلکه [[حق]] خود را از [[بیت‌المال]] که [[خدا]] در کتابش برای من قرار داده است، می‌خواهم”.
در این هنگام [[علی]]{{ع}} وارد شد و [[عثمان]] به ایشان گفت: “یا [[علی]]! این مرد سفیه و [[نادان]] را از ما دور کن”.
[[حضرت]] فرمود: “سفیه کیست؟”
[[عثمان]] گفت: “ابوذر!”
[[امام]]{{ع}} فرمود: او سفیه نیست؛ از [[پیامبر]] شنیدم که فرمود: “آسمان سایه نیفکند و [[زمین]] حمل نکرد کسی را که از [[ابوذر]] راستگوتر باشد. او را به منزله [[مؤمن آل فرعون]] قرار بده، اگر [[دروغ]] بگوید دروغش علیه اوست، و اگر راست بگوید بیشتر از آنچه از [[عذاب]] به شما [[وعده]] می‌دهد، خواهید دید“<ref>الأمالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۰۵.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۳۹.</ref>.
===[[نامه]] [[ابوذر]] به [[حذیفه]]===
هنگامی که [[ابوذر]] در [[ربذه]] تنها بود و به [[غربت]]، [[فقر]]، [[تنهایی]] و [[مرگ]] [[فرزند]] دچار شده بود نامه‌ای بدین مضمون به [[حذیفه]] نوشت: “به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[بخشاینده]]؛ برادرم! آن چنان از [[خدا]] بترس که [[اشک]] چشمت زیاد گردد و قلبت را [[آتش]] بزند؛ [[خواب]] [[شب]] را از چشمانت دور سازد و بدنت را در [[اطاعت خدا]] آزرده سازد؛ آری، برای کسی که می‌داند [[آتش جهنم]] [[جایگاه]] کسانی است که [[خدا]] بر ایشان [[خشم]] گرفته، سزاوار است که گریه‌اش طولانی شود و آنقدر زحمت [[عبادت]] و [[بیداری]] [[شب]] را [[تحمل]] کند تا [[یقین]] کند [[خدا]] از او [[راضی]] است.
و برای کسی که [[یقین]] دارد [[بهشت]] جاویدان مخصوص کسانی است که [[خدا]] از ایشان [[راضی]] است، سزاوار است آنقدر به [[خدا]] روی آورد که [[رستگار]] گردد تا گذشت از [[مال]] و [[فرزند]] و [[همسر]] و [[روزه]] و [[شب زنده‌داری]] و [[مبارزه]] با [[ستمکاران]] در [[راه خدا]] بر او آسان باشد تا آن‌که [[یقین]] کند [[بهشت]] بر او [[واجب]] شده است و [[یقین]] حاصل نخواهد کرد تا وقتی [[خدا]] را [[ملاقات]] کند.
[[برادر]] عزیزم! برای آن‌که دلم مقداری تسکین یابد و [[آتش]] درونم خاموش گردد، [[عقده]] [[دل]] را نزد تو می‌گشایم، [[غم]] و [[اندوه]] و مصیبت‌هایم را به تو می‌گویم و [[ظلم‌ها]] و ستم‌های [[ستمکاران]] را به تو اظهار می‌کنم؛ من گناهی مرتکب نشده و جرمی نکرده‌ام جز آن‌که به چشم خود دیدم که [[ستم]] می‌کنند و به گوش خود شنیدم [[حق‌کشی]] می‌کنند، پس ایراد گرفتم و [[انتقاد]] کردم، آن‌گاه سهمیه مرا از [[بیت‌المال]] [[قطع]] کردند، به بیابان ریگزار [[ربذه]] تبعیدم نمودند، از [[فامیل]] و [[دوستان]] عزیزم دورم ساختند و از [[حرم]] [[پیامبر خدا]] محرومم نمودند. به [[خدا]] [[پناه]] می‌برم از آن‌که [[شکوه]] و شکایتی کنم، بلکه خواستم به تو خبر دهم که به آنچه [[خدا]] برای من خواسته خشنودم، و این مطلب را به تو نوشتم تا [[دعا]] کنی و از [[خدا]] برای من و تمام [[مسلمانان]] [[گشایش]] بخواهی؛ والسلام”<ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۴۰.</ref>.
===پاسخ [[حذیفه]] به [[ابوذر]]===
[[حذیفه]] [[نامه]] [[ابوذر]] را خواند و از سرگذشت وی متأثر گردید و جواب او را بدین صورت نوشت: “به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]؛ نامه‌ات که شامل [[نصیحت]] و [[موعظه]] و [[تفکر]] در عاقب امر و [[تشویق]] نمودن به [[عبادت]] بود، به دستم رسید. برادرم! تو همیشه نسبت به من و سایر [[مؤمنین]] [[مهربان]] بودی و آنان را به [[خیر و خوبی]] وادار می‌کردی و از [[بدی‌ها]] باز می‌داشتی و می‌گفتی: بدون [[فضل]] [[پروردگار]] و [[راهنمایی]] او نمی‌توان [[رستگار]] شد، و جز با [[حمایت]] [[لطف]] او نمی‌توان از [[عذاب]] رست. از [[خداوند متعال]] برای خود و همه [[امت]] [[آمرزش]] و [[رحمت]] فراوان می‌خواهم. آنچه را درباره [[مصیبت‌ها]] و محنت‌ها و [[غربت]] و [[محرومیت]] از [[حقوق اجتماعی]] یادآور شدی، دانستم.
[[برادر]] عزیزم! به [[خدا]] قسم آنچه بر تو وارد شده بر من سخت و دشوار است و مرا ناراحت ساخت. اگر ممکن بود که با [[مال]] و هستی‌ام از تو [[دفاع]] کنم، با کمال [[رضایت]] از تمام دارایی‌ام صرف‌نظر می‌کردم تا [[خدا]] از تو [[رفع گرفتاری]] کند. اگر ممکن بود مقداری از [[گرفتاری]]، [[فقر]] و [[آزار]] و [[شکنجه]] تو را [[تحمل]] کنم، به [[جان]] و [[دل]] می‌خریدم و با تو [[برادری]] می‌نمودم؛ اما چه کنم که جز آنچه [[خدا]] خواسته است چاره‌ای نداریم.
برادرم! فقط باید به [[خدا]] [[پناه]] ببریم و به او علاقه‌مند باشیم، زیرا ما را نابود کردند و ریشه ما را [[قطع]] نمودند. [[مرگ]] ما نزدیک شده و می‌بینم که من و تو [[دعوت]] [[خدا]] را لبیک گفته‌ایم و اعمالمان را بر ما عرضه داشته‌اند و بسیار به آن محتاجیم.
برادرم! بر آنچه از دست رفته [[غم]] مخور و از آنچه بر تو وارد شده محزون مباش، اینها همه به نفع [[دین]] و [[آخرت]] توست، و از [[خدا]] [[بهترین]] [[ثواب]] را [[امیدوار]] باش.
برادرم! برای ما [[مرگ]] از [[زندگی]] بهتر است، زیرا [[بلاها]] و [[مصیبت‌ها]] چنان بر ما فرود آمده است که روزگار را برای ما چون [[شب]] ظلمانی نموده، [[فتنه‌ها]] برانگیخته شده و شمشیرها کشیده شده‌اند و هر که با آن روبه‌رو شود، کشته می‌شود. تمام [[قبایل]] داخل [[فتنه]] شده‌اند، هر که [[ظلم]] و ستمش بیشتر است، عزیزتر و محترم‌تر، و هر که [[متقی]] و پرهیزکارتر است، [[ذلیل]] و زبون‌تر؛ [[خدا]] ما و شما را در چنین زمانی [[حفظ]] فرماید. همواره و در هر حال، در [[شب]] و روز، [[ایستاده]] و نشسته، تو را [[دعا]] می‌کنم. [[امید]] است [[خداوند متعال]] بپذیرد. اوست که خلاف [[وعده]] نمی‌کند، زیرا در [[قرآن مجید]] فرموده است: {{متن قرآن|قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ}}<ref>«و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا پاسختان دهم که آنان که از پرستش من سر برمی‌کشند به زودی با خواری در دوزخ درمی‌آیند» سوره غافر، آیه ۶۰.</ref>. پس از [[تکبر]] در عبادتش به او [[پناه]] می‌بریم. [[خدا]] برای ما و شما به زودی [[نجات]] و گشایشی عطا فرماید؛ والسلام”<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۰۹-۴۱۰، به نقل از الفصول سید مرتضی.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۴۱.</ref>.
===[[ابوذر]] در کنار [[قبر]] پسر===
هنگامی که [[ابوذر]] به [[ربذه]] [[تبعید]] شد، یگانه پسر او از [[دنیا]] رفت و خود او را به [[خاک]] سپرد. پس از آن، [[قبر]] را هموار کرد و در کنار [[قبر]] [[فرزند]] عزیزش نشست و با چشم گریان برای جوانش مرثیه گفت: “فرزند عزیزم! [[خدا]] تو را بیامرزد که دارای [[اخلاق پسندیده]] بودی و با [[پدر]] و [[مادر]] به [[نیکی]] [[رفتار]] می‌کردی و پدرت از تو [[خشنود]] بود، اما بدان! به [[خدا]] قسم، از [[مرگ]] تو ناراحت نشدم و مرگت مرا نشکست، چون به غیر [[خدا]] حاجتی ندارم. اگر از [[ترس]] [[عذاب]] ناگهانی [[قبر]] نبود، [[دوست]] داشتم به جای تو مرده باشم. از مردنت ناراحت نیستم اما ناراحتم که چه بر سر تو آمد. من به حال خود [[گریه]] نمی‌کنم بلکه به حال تو می‌گریم، ای کاش! می‌دانستم از تو چه پرسیدند و در جواب چه گفتی”. سپس به طرف [[آسمان]] رو کرد و گفت: “بار خدایا! آنچه از [[حقوق]] پدری بر او [[واجب]] کردی بر او بخشیدم. پروردگارا! تو هم از [[حقوق]] خود بگذر که از من سزاوارتری”<ref>فروع کافی، کلینی، ج۳، ص۲۵۰؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۶.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۴۲.</ref>.
===فتوای [[ابوذر]]===
مردی از [[ابوذر]] پرسید: کارکنان [[عثمان]] در گرفتن [[مالیات]] بر ما [[ستم]] می‌کنند، آیا به مقداری که بیشتری می‌گیرند، می‌توانیم از اموالمان [[پنهان]] کنیم؟ [[ابوذر]] گفت: “خیر، اموالت را به آنها نشان بده و بگو آنچه [[حق]] شماست، بردارید و بقیه را رها کنید؛ به اندازه هر چه [[ظلم]] کنند در [[قیامت]] در [[میزان]] [[اعمال]] تو گذارند”.
در این وقت، [[جوانی]] از [[قریش]] که بالای سر [[ابوذر]] [[ایستاده]] بود، گفت: “مگر [[خلیفه]] تو را از [[فتوا]] دادن منع نکرده است؟” گفت: “مگر تو [[رقیب]] و بازرس من هستی؟ به خدایی که جانم در دست اوست، اگر شمشیری بالای سرم بلند کنید و من بتوانم کلمه‌ای که از [[پیامبر]] شنیده‌ام، بگویم، قبل از آن‌که [[شمشیر]] فرود آید، می‌گویم”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۷۰.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۴۲.</ref>.
===[[نصایح]] [[ابوذر]] به [[مردم]]===
در یکی از سفرهای [[حج]]، [[ابوذر]] در کنار [[کعبه]] ایستاد و وقتی به [[مردم]] گفت که من جندب بن جناده‌ام، [[مردم]] دور او جمع شدند؛ [[ابوذر]] به [[مردم]] گفت: “هر کسی که به [[سفر]] می‌رود برای [[سفر]] خود زاد و توشه برمی‌دارد تا [[سفر]] خوبی داشته باشد، شما نیز سفری در پیش دارید که [[سفر]] [[قیامت]] است آیا نمی‌خواهید برای این [[سفر]] زاد و توشه‌ای بردارید؟”
از آن جمع مردی بلند شد و گفت: “ابوذر! ما را در این باره [[راهنمایی]] کن”.
[[ابوذر]] گفت: “روزی از روزهای گرم را به یاد [[قیامت]] [[روزه]] بدار و حجّی را به خاطر [[سختی]] امور [[قیامت]] به جا بیاور و [[نماز]] را در نیمه‌های [[شب]] به خاطر [[وحشت قبر]] اقامه کن. هر [[کلام]] حقّی که وجود داشت بر زبان جاری کن و در مورد [[کلام]] [[شرّ]] ساکت باش و آن را به زبان نیاور؛ صدقه‌ای را به [[مسکین]] اختصاص بده چرا که تو نیز در روز سخت ([[قیامت]]) [[مسکین]] خواهی بود، باشد که [[صدقه دادن]] به [[مسکین]] تو را در آن روز [[نجات]] دهد؛ [[مال]] [[دنیا]] را دو [[درهم]] (دو قسمت) قرار بده، یکی را برای خانواده‌ات و دیگری را برای آخرتت و اگر [[درهم]] سومی وجود داشته باشد نفعی در آن نیست بلکه دارای ضرر است”<ref>من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۸۳.</ref>.
[[نقل]] شده است که [[ابوذر]] در [[راهنمایی]] افراد به سوی [[امام]] چنین گفت: {{متن حدیث|إِنَّ إِمَامَكَ شَفِيعُكَ إِلَى اللَّهِ فَلَا تَجْعَلْ شَفِيعَكَ سَفِيهاً وَ لَا فَاسِقاً}}؛ “همانا [[امام]] و پیشوای تو، نزد [[خداوند]] شفاعت‌کننده تو خواهد بود؛ پس شفاعت‌کننده‌ات ([[امامت]]) را شخص [[بی‌خرد]] و [[تجاوزگری]] قرار مده”<ref>تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۳، ص۳۰.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۴۳.</ref>.
===سرانجام [[ابوذر]]===
[[ابوذر]] در سال ۳۱ یا ۳۲ [[هجری]] در [[ربذه]] [[وفات]] یافت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵.</ref>. از [[همسر]] [[ابوذر]] [[نقل]] شده است: همین که آثار [[مرگ]] بر چهره [[ابوذر]] ظاهر شد، من شروع به [[گریه]] نمودم، پرسید: چرا [[گریه]] می‌کنی؟ گفتم: چگونه [[گریه]] نکنم در حالی که در این بیابان کفنی ندارم که تو را با آن [[کفن]] کنم! گفت: “گریه نکن، وقتی که مُردم، روی مرا بپوشان و در کنار جاده بنشین، جمعیتی از [[راه]] می‌رسند و مرا [[دفن]] می‌کنند. روزی من و جماعتی در [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} بودیم، [[حضرت]] فرمود: “یکی از شما در بیابانی از [[دنیا]] خواهد رفت، جمعیتی از [[مؤمنین]] بر جنازه او حاضر خواهند شد”. همه کسانی که در آن مجلس با من بودند، در میان جمعیت و یا در [[شهر]] و قریه از [[دنیا]] رفتند و غیر از من کسی نمانده است و آن منم که در بیابان خواهم مرد. مواظب جاده باش که به زودی آنچه می‌گویم خواهی دید، زیرا نه من [[دروغ]] می‌گویم و نه به من [[دروغ]] گفته‌اند”.
گفتم: [[حجاج]] همه رفته‌اند، جمعیت از کجا خواهد آمد؟ گفت: “مواظب [[راه]] باش”.
در همین هنگام صدای قافله‌ای مرا متوجه خود کرد، جماعتی آمدند و از من پرسیدند: ای [[زن]]! در این بیابان چه می‌کنی؟ گفتم: مردی از [[مسلمانان]] در حال [[مرگ]] است، او را [[کفن]] کنید، [[خدا]] به شما [[اجر]] دهد. گفتند: او کیست؟ گفتم: [[ابوذر غفاری]]. همه گفتند: آه! [[پدر]] و مادرمان فدای [[ابوذر]].
همگی عنان مرکب‌ها را بر گردن آنها انداخته، دوان دوان خود را به [[ابوذر]] رساندند. [[ابوذر]] به آنها گفت: “بر شما مژده باد که [[پیامبر خدا]] شما را یاد کرده و از امروز شما خبر داده بود، بدانید اگر [[لباس]] [[بزرگی]] داشتم حتماً آن را [[کفن]] خود قرار می‌دادم. شما را به [[خدا]] قسم می‌دهم کسی که [[امیر]] یا [[رئیس]] جمعیتی است یا نامه‌رسان است مرا [[کفن]] نکند”.
از میان جمعیت، [[جوانی]] از [[انصار]] گفت: “من دو [[جامه]] در وسایلم دارم که مادرم آن را بافته است و یک [[جامه]] هم بر تن دارم”. [[ابوذر]] به او گفت: “تو مرا [[کفن]] کن”، و آن‌گاه از [[دنیا]] رفت.
جمعیت او را [[غسل]] داده، [[کفن]] نمودند و [[ابن مسعود]] یا [[مالک اشتر]] بر جنازه وی [[نماز]] خواند. پس او را [[دفن]] نموده، [[همسر]] و دختر او را به [[مدینه]] بردند.
در [[روایت]] دیگری آمده است که چون بر جنازه [[ابوذر]] [[نماز]] خوانده شد، [[مالک اشتر]] بالای [[قبر]] وی ایستاد و گفت: “بار خدایا! این، [[بدن]] [[ابوذر]]، [[یار]] [[پیامبر]] است، او در زمره عبادت‌کنندگان، تو را [[عبادت]] و در [[راه]] تو با [[مشرکین]] [[جهاد]] کرده است؛ [[دینی]] را [[تغییر]] نداد و سنتی را عوض نکرد. اما خلافی دید و [[اعتراض]] کرد و در [[دل]]، [[مخالف]] را [[دشمن]] گرفت و به این جهت به او [[ستم]] کردند و او را تبعیدش نمودند و ناچیزش شمردند تا آن‌که غریبانه در بیابان [[جان]] داد. خدایا! آن‌که او را [[محروم]] ساخته است و او را [[تبعید]] نموده، از [[حرم]] و محل [[هجرت]] پیامبرش دور ساخته است، هلاک گردان”. همه دست‌ها را بلند کرده، آمین گفتند<ref>رجال الکشی، کشی، ص۶۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۹۹؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۴۲.</ref><ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۴۴.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۷۵٬۵۴۲

ویرایش