ذوالخویصره تمیمى در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{نبوت}} {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = ذوالخویصره تمیمى | عنوان مدخل = ذوالخویصره تمیمى | مداخل مرتبط = ذوالخویصره تمیمى در قرآن - ذوالخویصره تمیمى در تاریخ اسلامی | پرسش مرتبط = }} ==مقدمه== ==حرقوص بن زهیر تمیمی (ذوالخویصره یا ذو الثدیه)== وی ی...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←مقدمه) |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
}} | }} | ||
==[[حرقوص بن زهیر تمیمی]] ([[ذوالخویصره]] یا ذو الثدیه)== | ==[[حرقوص بن زهیر تمیمی]] ([[ذوالخویصره]] یا ذو الثدیه)== | ||
وی یکی از سران مشهور [[خوارج]] و از [[صحابه]] به شمار میرود. علت نامیده شدن وی به [[ذوالثدیه]] وجود زائدهای همچون پستان بزرگی روی دستش بود. به [[روایت]] [[ابوسعید خدری]]<ref>ابوسعید خدری: سعد بن مالک، وی در روز احد خردسال بود و پدرش در آن جنگ شهید شد. ابوسعید از پیغمبر{{صل}} و ابوبکر و عمر و عثمان و علی{{ع}} روایت کرده است. وی از فقیهترین و فاضلترین صحابه به شمار میرود. تاریخ وفات او را سال ۶۳ تا ۶۵ و به قولی ۷۴ ثبت کردهاند. (الاصابه، ج۲، ص۳۵).</ref> در یکی از روزها که [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} مشغول تقسیم [[اموال]] بود، [[ذوالخویصره تمیمی]] گفت: یا [[رسول الله]] با [[عدالت]] تقسیم کن. آن [[حضرت]] فرمود: «وای بر تو اگر من عدالت نداشته باشم، چه کسی به عدالت [[رفتار]] میکند؟»<ref>اسدالغابة فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۹۶. این حدیث در صحیح مسلم نیز آمده است.</ref> بنا بر [[نقلی]] که در منابع [[اهل تسنن]] آمده است پیغمبر اکرم{{صل}} به منظور پایان دادن به سرکشیها و فسادی که او به راه انداخته بود، دستور [[قتل]] وی را به [[ابوبکر]] و [[عمر]] صادر کرد؛ ولی او با [[ریاکاری]] و تقدسی که در [[نماز]] نشان داد، نظر ابوبکر و عمر را به خود جلب کرد و آنها نیز برخلاف [[دستور پیامبر]]{{صل}} از کشتن وی سرباز زدند. | وی یکی از سران مشهور [[خوارج]] و از [[صحابه]] به شمار میرود. علت نامیده شدن وی به [[ذوالثدیه]] وجود زائدهای همچون پستان بزرگی روی دستش بود. به [[روایت]] [[ابوسعید خدری]]<ref>ابوسعید خدری: سعد بن مالک، وی در روز احد خردسال بود و پدرش در آن جنگ شهید شد. ابوسعید از پیغمبر{{صل}} و ابوبکر و عمر و عثمان و علی{{ع}} روایت کرده است. وی از فقیهترین و فاضلترین صحابه به شمار میرود. تاریخ وفات او را سال ۶۳ تا ۶۵ و به قولی ۷۴ ثبت کردهاند. (الاصابه، ج۲، ص۳۵).</ref> در یکی از روزها که [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} مشغول تقسیم [[اموال]] بود، [[ذوالخویصره تمیمی]] گفت: یا [[رسول الله]] با [[عدالت]] تقسیم کن. آن [[حضرت]] فرمود: «وای بر تو اگر من عدالت نداشته باشم، چه کسی به عدالت [[رفتار]] میکند؟»<ref>اسدالغابة فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۹۶. این حدیث در صحیح مسلم نیز آمده است.</ref> بنا بر [[نقلی]] که در منابع [[اهل تسنن]] آمده است پیغمبر اکرم{{صل}} به منظور پایان دادن به سرکشیها و فسادی که او به راه انداخته بود، دستور [[قتل]] وی را به [[ابوبکر]] و [[عمر]] صادر کرد؛ ولی او با [[ریاکاری]] و تقدسی که در [[نماز]] نشان داد، نظر ابوبکر و عمر را به خود جلب کرد و آنها نیز برخلاف [[دستور پیامبر]]{{صل}} از کشتن وی سرباز زدند. |
نسخهٔ کنونی تا ۲ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۴۹
حرقوص بن زهیر تمیمی (ذوالخویصره یا ذو الثدیه)
وی یکی از سران مشهور خوارج و از صحابه به شمار میرود. علت نامیده شدن وی به ذوالثدیه وجود زائدهای همچون پستان بزرگی روی دستش بود. به روایت ابوسعید خدری[۱] در یکی از روزها که پیغمبر اکرم(ص) مشغول تقسیم اموال بود، ذوالخویصره تمیمی گفت: یا رسول الله با عدالت تقسیم کن. آن حضرت فرمود: «وای بر تو اگر من عدالت نداشته باشم، چه کسی به عدالت رفتار میکند؟»[۲] بنا بر نقلی که در منابع اهل تسنن آمده است پیغمبر اکرم(ص) به منظور پایان دادن به سرکشیها و فسادی که او به راه انداخته بود، دستور قتل وی را به ابوبکر و عمر صادر کرد؛ ولی او با ریاکاری و تقدسی که در نماز نشان داد، نظر ابوبکر و عمر را به خود جلب کرد و آنها نیز برخلاف دستور پیامبر(ص) از کشتن وی سرباز زدند. انس بن مالک[۳] این داستان را بدینگونه روایت کرده است: مردی در عصر پیغمبر اکرم(ص) بود که سعی او در عبادت، ما را به شگفتی واداشته بود. ما نام او را نزد پیغمبر اکرم(ص) بردیم، حضرت وی را نشناخت. اوصافش را نقل کردیم، باز هم نشناخت. در همان موقع که درباره او سخن میگفتیم، سررسید. ما گفتیم یا رسول الله همین مرد است. پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «شما از مردی به من خبر میدهید که نشانهای از شیطان در صورت دارد». ذوالثدیه نزدیک پیغمبر اکرم(ص) و اصحاب آمد و سلام نکرد و ایستاد. پیغمبر(ص) خطاب به او فرمود: «تو را به خدا قسم میدهم آیا هم اکنون که در مقابل ما ایستادهای در دل نگفتی کسی در میان این عده از من بهتر نیست؟» ذوالثدیه گفت: چرا به خدا گفتم. سپس وارد مسجد شد و به نماز ایستاد.
پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «چه کسی این مرد را میکشد؟» ابوبکر گفت: من. اما وقتی به طرف او رفت تا وی را بکشد، دید نماز میخواند. ابوبکر گفت: سبحان الله من کسی را به قتل برسانم که نماز میخواند با اینکه پیغمبر(ص) از کشتن نمازگزاران نهی کرده است؟ وقتی بازگشت، پیغمبر اکرم(ص) فرمود: او را نکشتی؟ ابوبکر گفت: دوست نداشتم او را در حالی که مشغول نماز است بکشم؛ شما هم از قتل نمازگزاران منع کردهاید. پیغمبر اکرم(ص) دوباره از حضار پرسید: چه کسی این مرد را به قتل میرساند؟ عمربن خطاب گفت: من. او نیز وقتی به سراغ ذوالثدیه آمد، دید سر به سجده نهاده است، گفت: ابوبکر بهتر از من میدانست؛ سپس برگشت. پیغمبر(ص) فرمود: چه کردی؟ عمربن خطاب گفت: دیدم صورت به خاک گذارده است نخواستم او را بکشم. باز پیغمبر(ص) پرسید: چه کسی این مرد را میکشد؟ علی(ع) گفت: من. رسول خدا(ص) فرمود: آری تو او را میکشی، ولی اگر او را ببینی. حضرت علی(ع) هم به سراغ وی رفت، اما او رفته بود. آنگاه پیغمبر(ص) فرمود: «اگر این مرد کشته میشد، دو نفر از امت من با هم اختلاف پیدا نمیکردند»[۴]. عدهای از دانشمندان بزرگ عامه، مانند ابن عبدربه اندلسی، این روایت را از احادیث مسلم دانستهاند. وی پس از نقل آن مینویسد که رسول خدا(ص) فرمود: این اولین شاخی[۵] است که در میان این امت پیدا شد. اگر او را میکشتید دو نفر با هم اختلاف پیدا نمیکردند. بنی اسرائیل هفتاد و دو فرقه شدند، این امت هم به هفتاد و سه فرقه میرسند که همگی در آتش دوزخاند، جز یک فرقه[۶].
ابوسعید خدری در نقلی دیگر روایت میکند که پیغمبر(ص) برای بار دوم به ابوبکر و عمر دستور داد تا ذوالثدیه را به قتل رسانند؛ اما آنها همچون مرتبه قبل از اجرای فرمان آن حضرت خودداری کردند. وی میگوید: ابوبکر خدمت رسول خدا(ص) آمد و گفت: من از فلان دره میگذشتم، مردی وارسته را دیدم که مشغول نماز بود. رسول خدا(ص) فرمود: برو و او را بکُش. ابوبکر رفت؛ ولی چون او را به همان حال دید، خوش نداشت او را بکشد و به نزد آن حضرت بازگشت. رسول خدا(ص) به عمر فرمود: تو برو او را به قتل برسان. وقتی عمر آمد و او را به همان حالی که ابوبکر دیده بود، مشاهده کرد، حاضر نشد او را بکشد. از این رو برگشت و گفت: چون دیدم با خشوع نماز خواند؛ لذا از کشتن او خودداری کردم. پیغمبر اکرم(ص) فرمود: یا علی! برو و این مرد را بکش. علی(ع) رفت، ولی او را ندید؛ سپس برگشت و گفت: یا رسول الله او را نیافتم. در اینجا پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «این مرد و همفکران او قرآن میخوانند، ولی هنوز صدای تلاوت آن از گلویشان نگذشته است که از دین خارج میشوند و مانند تیری که از کمان بیرون رود، دیگر به دین باز نمیگردند؛ چنانکه تیر وقتی رها شد به جای خود باز نمیگردد. آنها را بکشید که بدترین مردم روی زمین هستند[۷]. ابن اثیر درباره او مینویسد: حرقوص بن زهیر سعدی از صحابه به شمار میرفت. او با هرمزان (حکمران خوزستان) پیکار کرد و پس از شکست هرمزان، اهواز را فتح کرد و به آن داخل شد. حرقوص تا زمان خلافت علی(ع) باقی بود و با وی در جنگ صفین حضور یافت؛ سپس از خوارج شد و از سرسختترین آنها نسبت به علی بن ابی طالب(ع) بود. وی در جنگ نهروان در سال ۳۷ به قتل رسید[۸].
البته گفته ابن اثیر مبنی بر فتح اهواز توسط او صحیح به نظر نمیرسد؛ زیرا بنا بر اقوال مشهور، ابوموسی اشعری فاتح اهواز بوده است[۹]. احتمالاً وی از افراد سرشناس و یا متهور جنگ اهواز بود که باعث اشتباه ابن اثیر شده است. محقق شوشتری ضمن بیان این مطلب مینویسد غیر از اسدالغابه ابن اثیر، سایر کتابهای رجالی، او را از صحابه به شما نیاوردهاند[۱۰]. باید گفت که نمیتوان به سبب اینکه غیر از اسد الغابه ابن اثیر، سایر کتابهای رجالی، حرقوص را از صحابه به شمار نیاوردهاند، در صحابی بودن او تردید نمود. همانگونه که بیان گردید در صحیح مسلم، العقد الفرید ابن عبد ربه اندلسی و صواعق ابن حجر عسقلانی به نقل از دو صحابی رسول خدا(ص) یعنی انس بن مالک و ابوسعید خدری داستان گستاخی و غرور حرقوص در حضور رسول اکرم(ص) و فرمان آن حضرت مبنی بر قتل وی و نافرمانی ابوبکر و عمر در اجرای دستور پیامبر خدا(ص) به صراحت ذکر گردیده است. همچنین سخنان مولای متقیان امیرمؤمنان(ع) پس از قتل حرقوص در جنگ نهروان که در ادامه این بحث خواهد آمد، تأییدی بر صحت نقلهای این منابع است که رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع) پیشاپیش خبر داده بود که حرقوص در جنگ با حضرت علی(ع) به هلاکت خواهد رسید. محمد بن جریر طبری (مؤلف کتاب مشهور تاریخ طبری) کتابی در رد حرقوصیه داشته که در آن، طرق حدیث غدیر خم را آورده بود[۱۱]. شاید منظور این باشد که عامه، اصل واقعه غدیر خم را انکار نکردند و آن را با اسنادی از طرف خود روایت کردند؛ هرچند بعدها به مقتضای آن عمل نکردند و آن را تأویل نمودند، ولی خوارج که حرقوص از رهبران آنها بوده است، اصل موضوع غدیرخم را منکر شدند؛ لذا طبری کتابش را در جمع طرق حدیث غدیر خم به عنوان ردی بر آنها نوشته است؛ زیرا در کتب انساب و ملل و نحل، فرقهای به نام «حرقوصیه» وجود ندارد[۱۲]. به روایتی حرقوص همراه با قوم خود (بنی تمیم) در بصره میزیست و جزء مخالفان عثمان بود که برای اعتراض به او به مدینه رفت و در قتل وی شرکت کرد و سپس به بصره بازگشت. پس از خروج عایشه و طلحه و زبیر بر ضد امیرمؤمنان(ع)، و اشغال بصره توسط پیمان شکنان، آنها در تعقیب قاتلان عثمان در حدود ششصد نفر را در بصره کشتند، ولی حرقوص خود را از دست آنها رهانید. پیمان شکنان که درصدد دستگیری و قتل او بودند، با مقابله شش هزار نفر که به دفاع از حرقوص برخاسته بودند روبهرو شدند؛ و بدین ترتیب وی از آن مهلکه جان به در برد[۱۳]. ظاهراً وی همراه با احنف بن قیس، رئیس قبیله بنی تمیم پس از جنگ جمل به کوفه آمده و به امیرمؤمنان علی(ع) پیوسته است.
حرقوص (ذوالثدیه) در جنگ نهروان، فرمانده نیروهای پیاده خوارج بود[۱۴]. پس از پایان جنگ، امیرالمؤمنین(ع) که او را مُخدَّج[۱۵] میخواند، فرمود: مخدج را در میان کشتگان بیابید؛ زیرا رسول خدا(ص) فرمود: «به زودی مردمی میآیند که سخنان حکمتآمیز میگویند، ولی از حلق آنها تجاوز نمیکنند. آنها مانند تیری که از کمان بیرون روند، از دین خارج میشوند. سرکرده آنها مردی سیاه است و دستی ناقص دارد که همچون پستان است و موهای سیاه دارد»؛ پس اگر او را در میان کشتگان خوارج دیدید، بدانید که بدترین مردم را کشتهاید و اگر در میان آنها نباشد، بهترین مردم را کشتهاید. همین که «مخدج» را در میان کشتگان یافتند، آن حضرت به خاک افتاد و سجده کرد. به روایت دیگر، وقتی امیرمؤمنان علی(ع) خوارج نهروان را قلع و قمع کرد، فرمود: مرد دست بریده را در میان کشته شدگان پیدا کنید. گفتند: او را نمییابیم. فرمود: برگردید و جستوجو کنید تا او را بیابید که به خدا قسم دروغ نگفتهام و به من دروغ گفته نشده است؛ و این را چند بار تکرار کرد و هر بار هم قسم خورد که دروغ نگفته است. آنگاه که مجدداً رفتند، او را میان کشتگان دیدند که در گِل افتاده بود. سپس جسدش را نزد آن حضرت آوردند. بنا به قولی ابوالمعتمر حبش بن ربیعه کنانی او را کشت[۱۶].
مسروق[۱۷] میگوید: رفتم نزد عایشه. عایشه گفت: تو نزد من از احترام خاصی برخوردار هستی، آیا از مخدج خبر داری؟ گفتم: آری، علی بن ابی طالب(ع) او را در محلی واقع در پایین نهروان به قتل رسانید و هفتاد مرد را بر آن گواه گرفت. عایشه گفت: خدا عمرو بن عاص را لعنت کند؛ به من نوشته که او را در کنار رود نیل در مصر کشته است. مسروق همچنین میگوید: به عایشه گفتم: پیغمبر(ص) درباره خوارج چه فرمود؟ گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: آنها بدترین مخلوق روی زمین هستند، و بهترین خلایق روی زمین و نزدیکترین مردم به خدا در روز قیامت، آنها را به قتل میرسانند[۱۸].[۱۹]
منابع
پانویس
- ↑ ابوسعید خدری: سعد بن مالک، وی در روز احد خردسال بود و پدرش در آن جنگ شهید شد. ابوسعید از پیغمبر(ص) و ابوبکر و عمر و عثمان و علی(ع) روایت کرده است. وی از فقیهترین و فاضلترین صحابه به شمار میرود. تاریخ وفات او را سال ۶۳ تا ۶۵ و به قولی ۷۴ ثبت کردهاند. (الاصابه، ج۲، ص۳۵).
- ↑ اسدالغابة فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۹۶. این حدیث در صحیح مسلم نیز آمده است.
- ↑ انس بن مالک: وی خادم پیغمبر(ص) بود و بعدها در بصره اقامت گزید و در سال ۹۰ تا ۹۳ در آن شهر درگذشت. وی آخرین فرد صحابه در بصره بود. مدت عمر انس را ۹۹ تا ۱۰۳ سال ذکر کردهاند (الاصابة، ج۱، ص۷۱۹).
- ↑ اجتهاد در مقابل نص، ترجمه النص و الاجتهاد، ص۱۹۶ (به نقل از صواعق ابن حجر عسقلانی).
- ↑ «شاخ» در این جا کنایه از شیطان است. همانگونه که پیغمبر(ص) فرمود: «نجد» شاخی از شاخهای شیطان است.
- ↑ اجتهاد در مقابل نص، ص۱۱۷ (به نقل از العقد الفرید).
- ↑ اجتهاد در مقابل نص، ص۱۱۸.
- ↑ اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۱، ص۳۹۶.
- ↑ فتوح البلدان، ص۵۳۱.
- ↑ قاموس الرجال، ج۳، ص۱۰۵.
- ↑ همانجا باید دانست همین جناب طبری در تاریخ مفصل خود دست به تحریف زده و در حالی که جزئیاتی فاقد ارزش و یا کم ارزش را از حوادث گوناگون نقل کرده است، ولی واقعه مهم غدیر خم را اصلاً ذکر ننموده است!
- ↑ قاموس الرجال، ج۳، ص۱۰۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۰۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۴.
- ↑ مخدج به معنی مردی است که عضوی از بدنش ناقص الخلقه است. همانگونه که گفته شد، وی زایده بزرگی روی دستش داشته است.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۵.
- ↑ مسروق بن اجدع هَمْدانی، پیغمبر اکرم(ص) را درک کرد و بعد از رحلت آن حضرت به مدینه آمد، وی اهل یمن بود و پدرش ماهرترین سوارکاران به شمار میرفت. مسروقی سرآمد یاران عبدالله ابن مسعود بود و در کسب علم، کوشش زیاد میکرد. مسروق داناترین افراد به فتواهای فقهی و حتی برتر از شریح قاضی به شمار میرفت، ولی شریح در قضا فقیهتر بود. وی در سال ۶۲ یا ۶۳ درگذشت. (الاصابه، ج۳، ص۲۴۹۳). باید دانست که وی از فقهای مخالف امیرمؤمنان علی(ع) در کوفه بود و علیه آن وجود مقدس موضعگیری میکرد.
- ↑ بحارالانوار، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۳۲.