صیفی بن اسلت اوسی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'دانشمندان یهود' به 'دانشمندان یهود')
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[صیفی بن اسلت اوسی]]''' است. "'''[[صیفی بن اسلت اوسی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = صیفی بن اسلت اوسی
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[صیفی بن اسلت اوسی در تاریخ اسلامی]]</div>
| عنوان مدخل  = [[صیفی بن اسلت اوسی]]
| مداخل مرتبط = [[صیفی بن اسلت اوسی در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[ابوقیس صیفی بن اسلت انصاری]] یکی از [[قبیله]] بنی‌وائل می‌باشد. نام اصلی وی، [[عامر بن جشم بن وائل]] است وی از [[قبیله]] بنی وائل و از [[شاعران]] و سخنوران آنان بوده است. ابوقیس در نزد [[قبیله اوس]] در [[شعر]] و [[شجاعت]] مشهور بود<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۴، ص۲۴۶-۲۴۸؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۶.</ref> و هنگامی که میان [[قبایل]] [[اوس]] و [[خزرج]] [[جنگ]] به پا شد، وی [[رهبری]] [[قبیله]] خود را به عهده گرفت. گویا در همین [[جنگ‌ها]] بود که پسرش، [[قیس]] را از دست داد<ref>الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۵، ص۱۶۱.</ref>. درباره زمان [[مسلمان]] شدن ابوقیس [[اختلاف]] است؛ [[ابن اثیر]] در اسدالغابه می‌نویسد: وی از [[مدینه]] فرار کرد و به [[مکه]] رفت و در آنجا ماند تا در زمان [[فتح مکه]] در [[سال هشتم هجری]] [[اسلام]] آورد <ref>اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۶.</ref>.
[[ابوقیس صیفی بن اسلت انصاری]] یکی از [[قبیله]] بنی‌وائل می‌باشد. نام اصلی وی، [[عامر بن جشم بن وائل]] است وی از [[قبیله]] بنی وائل و از [[شاعران]] و سخنوران آنان بوده است. ابوقیس در نزد [[قبیله اوس]] در [[شعر]] و [[شجاعت]] مشهور بود<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۴، ص۲۴۶-۲۴۸؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۶.</ref> و هنگامی که میان [[قبایل]] [[اوس]] و [[خزرج]] [[جنگ]] به پا شد، وی [[رهبری]] [[قبیله]] خود را به عهده گرفت. گویا در همین [[جنگ‌ها]] بود که پسرش، [[قیس]] را از دست داد<ref>الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۵، ص۱۶۱.</ref>. درباره زمان [[مسلمان]] شدن ابوقیس [[اختلاف]] است؛ [[ابن اثیر]] در اسدالغابه می‌نویسد: وی از [[مدینه]] فرار کرد و به [[مکه]] رفت و در آنجا ماند تا در زمان [[فتح مکه]] در [[سال هشتم هجری]] [[اسلام]] آورد <ref>اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۶.</ref>.


هم‌چنین [[نقل]] شده است که وی قبل از [[اسلام]]، [[خداپرست]] بود و ادعای [[پیروی]] از [[انبیا]] را می‌نمود و به سبب نزدیکی با [[دانشمندان یهود]]، از [[ظهور پیامبر]]{{صل}} [[آگاهی]] یافته بود. وی همه جا به دنبال [[دین ابراهیم]] می‌گشت و حتی به [[شام]] [[سفر]] کرده بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۱۷۱.</ref> و همواره اقوامش را به [[پیروی]] از [[اسلام]] [[تشویق]] می‌کرد و به ایشان می‌گفت: در [[ایمان آوردن]] به [[اسلام]] پیشی بگیرید.
هم‌چنین [[نقل]] شده است که وی قبل از [[اسلام]]، [[خداپرست]] بود و ادعای [[پیروی]] از [[انبیا]] را می‌نمود و به سبب نزدیکی با [[دانشمندان یهود]]، از [[ظهور پیامبر]] {{صل}} [[آگاهی]] یافته بود. وی همه جا به دنبال [[دین ابراهیم]] می‌گشت و حتی به [[شام]] [[سفر]] کرده بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۱۷۱.</ref> و همواره اقوامش را به [[پیروی]] از [[اسلام]] [[تشویق]] می‌کرد و به ایشان می‌گفت: در [[ایمان آوردن]] به [[اسلام]] پیشی بگیرید.


[[نقل]] شده است که [[قبل از بعثت]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}}، با آن‌که همه [[مردم]] قبائل [[اوس]] و [[خزرج]] به خاطر گفته‌های [[دانشمندان یهود]]، از [[اسلام]] مطالبی می‌دانستند ولی هیچ‌کس به اندازه او با [[اسلام]] آشنا نبود و از تمام [[مردم مدینه]] بیشتر در [[انتظار ظهور]] [[پیامبر اسلام]] بود. او با [[دانشمندان یهود]] درباره [[یهودیت]] بحث و [[گفتگو]] نمود تا آنجا که نزدیک بود به [[کیش]] آنان در آید اما بازگشت. در اشعاری که به او نسبت داده‌اند، آثار [[یکتاپرستی]] و حتی میل به [[اسلام]] و [[دفاع]] شدید از آن آشکار است<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۵۶.</ref>.
[[نقل]] شده است که [[قبل از بعثت]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}}، با آن‌که همه [[مردم]] قبائل [[اوس]] و [[خزرج]] به خاطر گفته‌های [[دانشمندان یهود]]، از [[اسلام]] مطالبی می‌دانستند ولی هیچ‌کس به اندازه او با [[اسلام]] آشنا نبود و از تمام [[مردم مدینه]] بیشتر در [[انتظار ظهور]] [[پیامبر اسلام]] بود. او با [[دانشمندان یهود]] درباره [[یهودیت]] بحث و [[گفتگو]] نمود تا آنجا که نزدیک بود به [[کیش]] آنان در آید اما بازگشت. در اشعاری که به او نسبت داده‌اند، آثار [[یکتاپرستی]] و حتی میل به [[اسلام]] و [[دفاع]] شدید از آن آشکار است<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۵۶.</ref>.


سپس ابوقیس به [[شام]] [[مسافرت]] نمود و نزد [[آل]] جفنه رفت و آنها او را بسیار اکرام و [[احترام]] نمودند. در آنجا نیز با [[دانشمندان]] و [[رهبانان]] آنان درباره [[کیش]] [[مسیحیت]] به [[مذاکره]] پرداخت و آنها او را به قبول [[آیین نصرانیت]] فرا خواندند ولی او نپذیرفت و گفت: "هرگز [[دین]] شما را نخواهم پذیرفت"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۴، ص۲۴۹.</ref>. یکی از [[راهبان]] به او گفت: "ابوقیس! اگر [[دین حنیف]] را می‌جویی همان جاست که از آنجا خارج شده و آن [[دین]] [[ابراهیم خلیل]] است".
سپس ابوقیس به [[شام]] [[مسافرت]] نمود و نزد [[آل]] جفنه رفت و آنها او را بسیار اکرام و [[احترام]] نمودند. در آنجا نیز با [[دانشمندان]] و [[رهبانان]] آنان درباره [[کیش]] [[مسیحیت]] به [[مذاکره]] پرداخت و آنها او را به قبول [[آیین نصرانیت]] فرا خواندند ولی او نپذیرفت و گفت: "هرگز [[دین]] شما را نخواهم پذیرفت"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۴، ص۲۴۹.</ref>. یکی از [[راهبان]] به او گفت: "ابوقیس! اگر [[دین حنیف]] را می‌جویی همان جاست که از آنجا خارج شده و آن [[دین]] [[ابراهیم خلیل]] است".
خط ۱۴: خط ۱۷:
پس از آنجا به قصد [[عمره]] عازم [[مکه]] شد. [[زید بن عمرو بن نفیل]] از ورودش با خبر شد، با او صحبت کرد و پس از این [[ملاقات]] بود که ابوقیس گفت: "جز من و [[زید بن عمرو]] کسی به [[دین]] [[ابراهیم خلیل]] نیست".
پس از آنجا به قصد [[عمره]] عازم [[مکه]] شد. [[زید بن عمرو بن نفیل]] از ورودش با خبر شد، با او صحبت کرد و پس از این [[ملاقات]] بود که ابوقیس گفت: "جز من و [[زید بن عمرو]] کسی به [[دین]] [[ابراهیم خلیل]] نیست".


وی [[وصف]] [[دین ابراهیم]] را از [[یهودیان]] و [[مسیحیان]] و [[دانشمندان]] ایشان شنیده بود و می‌گفت من بر [[دین]] آنانم و هنگامی که [[اسلام]] [[ظهور]] کرد، وی به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفت ولی قبول این [[آیین]] را عقب انداخت<ref>الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۱۱.</ref>.
وی وصف [[دین ابراهیم]] را از [[یهودیان]] و [[مسیحیان]] و [[دانشمندان]] ایشان شنیده بود و می‌گفت من بر [[دین]] آنانم و هنگامی که [[اسلام]] [[ظهور]] کرد، وی به نزد [[رسول خدا]] {{صل}} رفت ولی قبول این [[آیین]] را عقب انداخت<ref>الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۱۱.</ref>.


ماجرای [[دیدار]] او را با [[پیامبر]]{{صل}} این‌گونه بیان می‌کنند که [[ابو قیس]] در [[انتظار ظهور]] [[آیین]] جدیدی بود تا آن‌که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} به [[مدینه]] [[مهاجرت]] فرمود. او [[خدمت]] [[حضرت]] رسید و پرسید: به چه [[دعوت]] می‌کنی؟ [[پیامبر]]{{صل}} مطالبی بیان کرد. ابوقیس گفته‌های ایشان را پسندید و گفت: "روش بسیار خوبی است، باید درباره آن کمی [[فکر]] کنم".
ماجرای [[دیدار]] او را با [[پیامبر]] {{صل}} این‌گونه بیان می‌کنند که [[ابو قیس]] در [[انتظار ظهور]] [[آیین]] جدیدی بود تا آن‌که [[پیامبر اسلام]] {{صل}} به [[مدینه]] [[مهاجرت]] فرمود. او [[خدمت]] [[حضرت]] رسید و پرسید: به چه [[دعوت]] می‌کنی؟ [[پیامبر]] {{صل}} مطالبی بیان کرد. ابوقیس گفته‌های ایشان را پسندید و گفت: "روش بسیار خوبی است، باید درباره آن کمی [[فکر]] کنم".


در هنگام بازگشت، به [[عبدالله بن اُبّی خزرجی]]، [[رئیس]] [[منافقین]] برخورد، او از ابوقیس پرسید: از کجا می‌آیی؟ ابوقیس گفت: "از نزد [[پیامبر]]{{صل}} و همان کسی که [[دانشمندان یهود]] مژده آمدنش را می‌دادند".
در هنگام بازگشت، به [[عبدالله بن اُبّی خزرجی]]، [[رئیس]] [[منافقین]] برخورد، او از ابوقیس پرسید: از کجا می‌آیی؟ ابوقیس گفت: "از نزد [[پیامبر]] {{صل}} و همان کسی که [[دانشمندان یهود]] مژده آمدنش را می‌دادند".


[[عبدالله]] گفت: "از [[ترس]] [[شمشیر]] [[طایفه]] [[خزرج]] گاهی با [[قریش]] هم‌پیمان می‌شوی و اکنون می‌خواهی از [[محمد]] [[پیروی]] کنی!"
[[عبدالله]] گفت: "از [[ترس]] [[شمشیر]] [[طایفه]] [[خزرج]] گاهی با [[قریش]] هم‌پیمان می‌شوی و اکنون می‌خواهی از [[محمد]] [[پیروی]] کنی!"


این سخن بر وی گران آمد و گفت: "بنابراین [[ایمان]] نمی‌آورم تا آن‌که همه [[مردم]] [[ایمان]] بیاورند". چون موقع مرگش فرا رسید، [[پیامبر]]{{صل}} به او [[پیام]] داد که به [[شهادت]] [[اقرار]] کن و {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‌}} تا در [[روز رستاخیز]] از تو [[شفاعت]] کنم. در این موقع او [[شهادتین]] را بر زبان جاری ساخت و [[مسلمان]] از [[دنیا]] رفت<ref> اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۹.</ref><ref>[[راحله ضائفی|ضائفی، راحله]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۷۹.</ref>.
این سخن بر وی گران آمد و گفت: "بنابراین [[ایمان]] نمی‌آورم تا آن‌که همه [[مردم]] [[ایمان]] بیاورند". چون موقع مرگش فرا رسید، [[پیامبر]] {{صل}} به او [[پیام]] داد که به [[شهادت]] [[اقرار]] کن و {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‌}} تا در [[روز رستاخیز]] از تو [[شفاعت]] کنم. در این موقع او [[شهادتین]] را بر زبان جاری ساخت و [[مسلمان]] از [[دنیا]] رفت<ref> اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۹.</ref><ref>[[راحله ضائفی|ضائفی، راحله]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۷۹.</ref>.


==[[فرزند]] ابوقیس و [[ازدواج]] با [[زن]] [[پدر]]==
== [[فرزند]] ابوقیس و [[ازدواج]] با [[زن]] [[پدر]] ==
هنگامی که ابوقیس از [[دنیا]] رفت، پسرش بر حسب عادت‌های زمان [[جاهلیت]] از کبشه، دختر [[معن بن عاصم]]، [[همسر]] [[پدر]] و نامادری خود خواستگاری نمود، چرا که در [[عصر جاهلیت]] [[فرزند]] پسر می‌توانست [[زن]] [[پدر]] خویش را، به همسری برگزیند و او را همچون [[اموال]] به [[ارث]] ببرد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۵۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۹.</ref>.
هنگامی که ابوقیس از [[دنیا]] رفت، پسرش بر حسب عادت‌های زمان [[جاهلیت]] از کبشه، دختر [[معن بن عاصم]]، [[همسر]] [[پدر]] و نامادری خود خواستگاری نمود، چرا که در [[عصر جاهلیت]] [[فرزند]] پسر می‌توانست [[زن]] [[پدر]] خویش را، به همسری برگزیند و او را همچون [[اموال]] به [[ارث]] ببرد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۵۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۹.</ref>.


کبشه به وی گفت: "تو [[رئیس]] [[قبیله]] و [[مرد]] بزرگی هستی اما من تو را به چشم [[فرزندی]] می‌نگرم؛ [[صبر]] کن تا از [[پیامبر]]{{صل}} در این باره بپرسم.
کبشه به وی گفت: "تو [[رئیس]] [[قبیله]] و [[مرد]] بزرگی هستی اما من تو را به چشم [[فرزندی]] می‌نگرم؛ [[صبر]] کن تا از [[پیامبر]] {{صل}} در این باره بپرسم.


کبشه [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} آمد و گفت: "ابوقیس از [[دنیا]] رفت و پسرش که از [[نیکان]] [[قبیله]] است از من خواستگاری کرده است؛ من گفتم بدون کسب اجازه از شما اقدامی نمی‌کنم".
کبشه [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} آمد و گفت: "ابوقیس از [[دنیا]] رفت و پسرش که از [[نیکان]] [[قبیله]] است از من خواستگاری کرده است؛ من گفتم بدون کسب اجازه از شما اقدامی نمی‌کنم".


[[حضرت]] به او فرمود: "به خانه‌ات برگرد تا شاید در این باره دستوری برسد، اگر فرمانی رسید به تو خبر می‌دهم".
[[حضرت]] به او فرمود: "به خانه‌ات برگرد تا شاید در این باره دستوری برسد، اگر فرمانی رسید به تو خبر می‌دهم".
خط ۳۶: خط ۳۹:


بدین ترتیب [[اسلام]] از این نوع [[ازدواج]] [[نهی]] کرد و به همسری گرفتن [[زن]] [[پدر]]، [[پس از ظهور]] [[اسلام]] [[منسوخ]] شد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۷.</ref><ref>[[راحله ضائفی|ضائفی، راحله]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۸۱.</ref>.
بدین ترتیب [[اسلام]] از این نوع [[ازدواج]] [[نهی]] کرد و به همسری گرفتن [[زن]] [[پدر]]، [[پس از ظهور]] [[اسلام]] [[منسوخ]] شد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۷.</ref><ref>[[راحله ضائفی|ضائفی، راحله]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۸۱.</ref>.
== جستارهای وابسته ==


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
#[[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[راحله ضائفی|ضائفی، راحله]]، [[ابوقیس صیفی (مقاله)|مقاله «ابوقیس صیفی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳''']]
# [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[راحله ضائفی|ضائفی، راحله]]، [[ابوقیس صیفی (مقاله)|مقاله «ابوقیس صیفی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۴۷: خط ۴۸:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


{{صحابه}}
[[رده:صیفی بن اسلت اوسی]]
 
[[رده:اصحاب پیامبر]]
[[رده:ابوقیس صیفی]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:صحابه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۵ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۰۵

مقدمه

ابوقیس صیفی بن اسلت انصاری یکی از قبیله بنی‌وائل می‌باشد. نام اصلی وی، عامر بن جشم بن وائل است وی از قبیله بنی وائل و از شاعران و سخنوران آنان بوده است. ابوقیس در نزد قبیله اوس در شعر و شجاعت مشهور بود[۱] و هنگامی که میان قبایل اوس و خزرج جنگ به پا شد، وی رهبری قبیله خود را به عهده گرفت. گویا در همین جنگ‌ها بود که پسرش، قیس را از دست داد[۲]. درباره زمان مسلمان شدن ابوقیس اختلاف است؛ ابن اثیر در اسدالغابه می‌نویسد: وی از مدینه فرار کرد و به مکه رفت و در آنجا ماند تا در زمان فتح مکه در سال هشتم هجری اسلام آورد [۳].

هم‌چنین نقل شده است که وی قبل از اسلام، خداپرست بود و ادعای پیروی از انبیا را می‌نمود و به سبب نزدیکی با دانشمندان یهود، از ظهور پیامبر (ص) آگاهی یافته بود. وی همه جا به دنبال دین ابراهیم می‌گشت و حتی به شام سفر کرده بود[۴] و همواره اقوامش را به پیروی از اسلام تشویق می‌کرد و به ایشان می‌گفت: در ایمان آوردن به اسلام پیشی بگیرید.

نقل شده است که قبل از بعثت پیامبر اسلام (ص)، با آن‌که همه مردم قبائل اوس و خزرج به خاطر گفته‌های دانشمندان یهود، از اسلام مطالبی می‌دانستند ولی هیچ‌کس به اندازه او با اسلام آشنا نبود و از تمام مردم مدینه بیشتر در انتظار ظهور پیامبر اسلام بود. او با دانشمندان یهود درباره یهودیت بحث و گفتگو نمود تا آنجا که نزدیک بود به کیش آنان در آید اما بازگشت. در اشعاری که به او نسبت داده‌اند، آثار یکتاپرستی و حتی میل به اسلام و دفاع شدید از آن آشکار است[۵].

سپس ابوقیس به شام مسافرت نمود و نزد آل جفنه رفت و آنها او را بسیار اکرام و احترام نمودند. در آنجا نیز با دانشمندان و رهبانان آنان درباره کیش مسیحیت به مذاکره پرداخت و آنها او را به قبول آیین نصرانیت فرا خواندند ولی او نپذیرفت و گفت: "هرگز دین شما را نخواهم پذیرفت"[۶]. یکی از راهبان به او گفت: "ابوقیس! اگر دین حنیف را می‌جویی همان جاست که از آنجا خارج شده و آن دین ابراهیم خلیل است".

پس از آنجا به قصد عمره عازم مکه شد. زید بن عمرو بن نفیل از ورودش با خبر شد، با او صحبت کرد و پس از این ملاقات بود که ابوقیس گفت: "جز من و زید بن عمرو کسی به دین ابراهیم خلیل نیست".

وی وصف دین ابراهیم را از یهودیان و مسیحیان و دانشمندان ایشان شنیده بود و می‌گفت من بر دین آنانم و هنگامی که اسلام ظهور کرد، وی به نزد رسول خدا (ص) رفت ولی قبول این آیین را عقب انداخت[۷].

ماجرای دیدار او را با پیامبر (ص) این‌گونه بیان می‌کنند که ابو قیس در انتظار ظهور آیین جدیدی بود تا آن‌که پیامبر اسلام (ص) به مدینه مهاجرت فرمود. او خدمت حضرت رسید و پرسید: به چه دعوت می‌کنی؟ پیامبر (ص) مطالبی بیان کرد. ابوقیس گفته‌های ایشان را پسندید و گفت: "روش بسیار خوبی است، باید درباره آن کمی فکر کنم".

در هنگام بازگشت، به عبدالله بن اُبّی خزرجی، رئیس منافقین برخورد، او از ابوقیس پرسید: از کجا می‌آیی؟ ابوقیس گفت: "از نزد پیامبر (ص) و همان کسی که دانشمندان یهود مژده آمدنش را می‌دادند".

عبدالله گفت: "از ترس شمشیر طایفه خزرج گاهی با قریش هم‌پیمان می‌شوی و اکنون می‌خواهی از محمد پیروی کنی!"

این سخن بر وی گران آمد و گفت: "بنابراین ایمان نمی‌آورم تا آن‌که همه مردم ایمان بیاورند". چون موقع مرگش فرا رسید، پیامبر (ص) به او پیام داد که به شهادت اقرار کن و «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‌» تا در روز رستاخیز از تو شفاعت کنم. در این موقع او شهادتین را بر زبان جاری ساخت و مسلمان از دنیا رفت[۸][۹].

فرزند ابوقیس و ازدواج با زن پدر

هنگامی که ابوقیس از دنیا رفت، پسرش بر حسب عادت‌های زمان جاهلیت از کبشه، دختر معن بن عاصم، همسر پدر و نامادری خود خواستگاری نمود، چرا که در عصر جاهلیت فرزند پسر می‌توانست زن پدر خویش را، به همسری برگزیند و او را همچون اموال به ارث ببرد[۱۰].

کبشه به وی گفت: "تو رئیس قبیله و مرد بزرگی هستی اما من تو را به چشم فرزندی می‌نگرم؛ صبر کن تا از پیامبر (ص) در این باره بپرسم.

کبشه خدمت پیامبر (ص) آمد و گفت: "ابوقیس از دنیا رفت و پسرش که از نیکان قبیله است از من خواستگاری کرده است؛ من گفتم بدون کسب اجازه از شما اقدامی نمی‌کنم".

حضرت به او فرمود: "به خانه‌ات برگرد تا شاید در این باره دستوری برسد، اگر فرمانی رسید به تو خبر می‌دهم".

پس جبرئیل فرود آمد و در نهی از ازدواج با زن پدر، این آیه شریفه را آورد: ﴿وَلَا تَنْكِحُوا مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاءَ سَبِيلًا[۱۱].

بدین ترتیب اسلام از این نوع ازدواج نهی کرد و به همسری گرفتن زن پدر، پس از ظهور اسلام منسوخ شد[۱۲][۱۳].

منابع

پانویس

  1. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۴، ص۲۴۶-۲۴۸؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۶.
  2. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۵، ص۱۶۱.
  3. اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۶.
  4. السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۱۷۱.
  5. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۵۶.
  6. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۴، ص۲۴۹.
  7. الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۱۱.
  8. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۹.
  9. ضائفی، راحله، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۷۹.
  10. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۵۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۹.
  11. «و با زنانی که پدرانتان به نکاح آورده‌اند، ازدواج نکنید که کاری زشت و ناخوشایند و بیراه است؛ مگر آنچه از پیش (در زمان جاهلیت) روی داده است» سوره نساء، آیه ۲۲.
  12. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۷.
  13. ضائفی، راحله، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۸۱.