تبع: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[تبع در قرآن]] - [[تبع در علوم قرآنی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[تبع در قرآن]] - [[تبع در علوم قرآنی]]| پرسش مرتبط  = }}


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[قرآن کریم]] در دو مورد به [[قوم تُبّع]] اشاره کرده است:
[[قرآن کریم]] در دو مورد به [[قوم تُبّع]] اشاره کرده است:
#{{متن قرآن|أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ}}<ref>«آیا آنان بهترند یا قوم «تبّع» و کسانی که پیش از آنها بودند؟ نابودشان کردیم که آنان گناهکار بودند» سوره دخان، آیه ۳۷.</ref>؛
#{{متن قرآن|أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ}}<ref>«آیا آنان بهترند یا قوم «تبّع» و کسانی که پیش از آنها بودند؟ نابودشان کردیم که آنان گناهکار بودند» سوره دخان، آیه ۳۷.</ref>؛
خط ۸: خط ۸:
در قرآن کریم توضیحی درباره تبّع و قوم او ذکر نشده است. بنا بر روایتی در [[تفسیر صافی]]، تبّع [[منصب]] [[رسالت]] و [[نبوت]] داشته است. عده‌ای نیز گفته‌اند تبّع [[لقب]] [[پادشاهان]] [[یمن]] است و علت [[انتخاب]] این نام این بوده است که آنها در [[سیاست]] و [[زمامداری]]، تابع یکدیگر بوده، از یک نقشه [[پیروی]] می‌کردند.
در قرآن کریم توضیحی درباره تبّع و قوم او ذکر نشده است. بنا بر روایتی در [[تفسیر صافی]]، تبّع [[منصب]] [[رسالت]] و [[نبوت]] داشته است. عده‌ای نیز گفته‌اند تبّع [[لقب]] [[پادشاهان]] [[یمن]] است و علت [[انتخاب]] این نام این بوده است که آنها در [[سیاست]] و [[زمامداری]]، تابع یکدیگر بوده، از یک نقشه [[پیروی]] می‌کردند.


برخی معتقدند تبّع یکی از پادشاهان جهان‌گشای یمن بود که تمام ممالک تا [[هند]] را [[تصرف]] کرد و ضمن [[لشکرکشی]] وارد [[مکه]] شد و قصد [[تخریب]] آن مکان [[مقدس]] را داشت؛ اما به [[بیماری]] زکام شدید [[مبتلا]] شد. حکیمی از ملازمان وی چنین تشخیص داده بود که علت بیماری، سوءقصد به مکه است و [[راه]] درمان را در پشیمان شدن از این [[دستور]] معرفی کرد. او نیز پذیرفت و [[نذر]] کرد در [[تکریم]] آن [[خانه]] بکوشد<ref>خزائلی، محمد، اعلام القرآن، صفحه ۲۵۷؛ قرشی بنابی، علی اکبر، قاموس قرآن، جلد۱، صفحه ۲۶۶؛ خرمشاهی، بهاءالدین ، دانش نامه قرآن وقرآن پژوهی، جلد۱، صفحه ۴۷۲؛ طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، جلد۱۸، صفحه ۱۵۲و۱۴۶.</ref>.<ref>[[فرهنگ‌نامه علوم قرآنی (کتاب)|فرهنگ نامه علوم قرآنی]]، ج۱، ص ۳۸۷۳.</ref>
برخی معتقدند تبّع یکی از پادشاهان جهان‌گشای یمن بود که تمام ممالک تا [[هند]] را [[تصرف]] کرد و ضمن [[لشکرکشی]] وارد [[مکه]] شد و قصد [[تخریب]] آن مکان [[مقدس]] را داشت؛ اما به [[بیماری]] زکام شدید [[مبتلا]] شد. حکیمی از ملازمان وی چنین تشخیص داده بود که علت بیماری، سوءقصد به مکه است و [[راه]] درمان را در پشیمان شدن از این [[دستور]] معرفی کرد. او نیز پذیرفت و [[نذر]] کرد در [[تکریم]] آن [[خانه]] بکوشد<ref>خزائلی، محمد، اعلام القرآن، صفحه ۲۵۷؛ قرشی بنابی، علی اکبر، قاموس قرآن، جلد۱، صفحه ۲۶۶؛ خرمشاهی، بهاءالدین، دانش نامه قرآن وقرآن پژوهی، جلد۱، صفحه ۴۷۲؛ طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، جلد۱۸، صفحه ۱۵۲و۱۴۶.</ref><ref>[[فرهنگ‌نامه علوم قرآنی (کتاب)|فرهنگ نامه علوم قرآنی]]، ج۱، ص ۳۸۷۳.</ref>
 
==تُبّع در نزدیکی [[مدینه]]==
در روایت دیگری آمده است هنگامی که «تُبَّع» در یکی از سفرهای [[کشورگشایی]] خود نزدیک [[مدینه]] آمد برای علمای [[یهود]] که ساکن آن [[سرزمین]] بودند [[پیام]] فرستاد که من این سرزمین را ویران می‌کنم تا هیچ [[یهودی]] در آن نماند، و آئین [[عرب]] در اینجا [[حاکم]] شود.
«شامول» یهودی که [[اعلم]] علمای یهود در آنجا بود گفت ای [[پادشاه]] این شهری است که هجرتگاه [[پیامبری]] از [[دودمان]] اسماعیل است که در [[مکه]] متولد می‌شود، سپس بخشی از [[اوصاف پیامبر]] [[اسلام]]{{صل}} را برشمرد، «تُبَّع» که گویا سابقۀ [[ذهنی]] در این باره داشت گفت: بنابراین من [[اقدام]] به [[تخریب]] این [[شهر]] نخواهم کرد.
حتی در روایتی در ذیل همین داستان آمده است که او به بعضی از قبیلۀ [[اوس و خزرج]] که همراه او بودند دستور داد که در این شهر بمانید و هنگامی که [[پیامبر]] [[موعود]] خروج کرد او را [[یاری]] کنید و [[فرزندان]] خود را به این امر توصیه نمائید، حتی نامه‌ای نوشت و به آنها سپرد و در آن اظهار [[ایمان به پیامبر]] اسلام{{صل}} کرد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۴۸۶.</ref>
 
==تُبَّع در [[شهر مکه]]==
نویسندۀ «[[اعلام قرآن]]» چنین نقل کرده است که: «تُبَّع یکی از [[پادشاهان]] جهان‌گشای [[یمن]] بود که تا [[هند]] [[لشکرکشی]] کرد، و تمام کشورهای آن منطقه را به [[تصرف]] خویش در آورد».
ضمن یکی از لشکرکشی‌ها وارد مکه شد، و قصد داشت [[کعبه]] را ویران کند، [[بیماری]] شدیدی به او دست داد که اطباء از درمان او عاجز شدند.
در میان ملازمان او جمعی از [[دانشمندان]] بودند، و [[رئیس]] آنان حکیمی به نام «شامول» بود، او گفت بیماری تو به خاطر قصد [[سوء]] دربارۀ خانۀ کعبه است، و هرگاه از این [[فکر]] منصرف گردی و [[استغفار]] کنی [[شفا]] خواهی یافت.
«تُبَّع» از [[تصمیم]] خود بازگشت و [[نذر]] کرد خانۀ کعبه را [[محترم]] دارد و هنگامی که بهبودی یافت پیراهنی از برد [[یمانی]] بر کعبه پوشاند.
«در [[تواریخ]] دیگر نیز داستان پیراهن کعبه نقل شده به اندازه‌ای که به حد [[تواتر]] رسیده است، این لشکرکشی و مسألۀ پوشاندن پیراهن به کعبه در [[قرن پنجم]] میلادی اتفاق افتاده، و هم اکنون در [[شهر مکه]] محلی است که دارالتبابعة نامیده می‌شود».
ولی به هر حال بخش عمدۀ سرگذشت شاهان تبابعۀ [[یمن]] از نظر [[تاریخی]] خالی از ابهام نیست،؛ چراکه دربارۀ تعداد آنها، و مدت حکومتشان، اطلاعات زیادی در دست نداریم، و گاه به [[روایات]] [[ضد]] و نقیض در این زمینه برخورد می‌کنیم، آنچه بیشتر در کتب [[اسلامی]] اعم از [[تفسیر]] و [[تاریخ]] و [[حدیث]] مطرح شده پیرامون همان سلطانی است که [[قرآن]] در دو مورد به او اشاره کرده است.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۴۸۷.</ref>
 
==تبع==
[[زمامدار]] [[یمن]] بوده که به قصد خرابی [[خانه خدا]] آمده بود و چون [[مبتلا]] گشت و به [[عظمت]] آن واقف گردید آن را کسوه نموده و هزار شتر [[قربانی]] کرد. [[اسماعیل بن جابر]] می‌گوید: من با چند نفر بین [[مکه]] و [[مدینه]] رهسپار بودیم و با هم صحبت می‌کردیم، تا سخن به اینجا رسید که [[انصار]] از چه طائفه‌ای هستند؟ موضوع [[خدمت]] [[امام ششم]]{{ع}} مطرح شد، حضرت زیر [[سایه]] درختی نشسته بودند و سخن را از (داستان تُبّع) آغاز کردند و فرمودند: یکی از [[پادشاهان]] معروف به تبع با جمعی از [[دانشمندان]] و [[پیغمبر]] زادگان سمت مکه می‌رفت. در نزدیکی‌های آن [[شهر]]، پاره‌ای از افراد [[حسود]]، از تیره‌های [[عرب]] جزیره، نزد وی باریافته، گفتند: تو به [[اهل]] شهری وارد شدی که سال‌ها است با [[عقل]] [[مردم]] [[بازی]] می‌کنند، تا جائی که این شهر را ([[حرم]] و بست) دانند، و [[خانه]] خود را خانه [[خدایان]] نامیده‌اند تبع [[خشم]] آلود گشته گفت: اگر چنین است که می‌گوئید!؟ مردان [[جنگی]] آنها را می‌کشم و زنانشان را [[اسیر]]، و خانه‌های‌شان را ویران می‌سازم! چون [[دل]] بر این کار نهاد، دو چشمش از کاسه بیرون آمده بر گونه‌هایش افتاد. سپس دانشمندان را خواست و گفت بگوئید، چرا به این [[درد]] گرفتار شدم؟ گفتند: بگو درباره مکه و خانه خدا با خود چه [[فکر]] کرده‌ای؟ گفت: پیش خود فکر کرده‌ام جنگیان آنها را بکشم، و [[زن]] و بچه آنها را اسیر کنم و [[خانه‌ها]] را ویران سازم!! گفتند، سبب این را، جز همین فکر نمی‌دانیم! پرسید: چرا؟! گفتند: این شهر حرم [[خدا]]، و این خانه، خانه خداست، و ساکنین آن از نژاد [[خلیل]] خدایند، گفت راست گفتید، اکنون چاره چیست؟ گفتند: فکر خود را [[تغییر]] ده شاید خدا تو را ببخشد؟
وی [[اندیشه]] خود را تغییر داد، و در فکر [[احترام]] مکه و [[کعبه]] افتاد، پس دیدگانش به جای خود [[استوار]] شد، آن گاه به [[زیارت]] کعبه آمد و [[جامه]] گران‌بها بر آن پوشاند، و سی [[روز]] [[مردم]] [[مکه]] را مهمانی کرد. هر روز ده‌ها شتر کشت، تا جائی که کاسه طعام برای پرندگان بر سر [[کوه‌ها]] می‌گذاشت و سپس از مکه به جانب [[مدینه]] شد و جمعی از [[عرب‌های یمن]] را از تیره [[غسان]]، در آن [[سرزمین]] سکنی داد، که همان‌ها [[انصار]] مدینه شدند.
 
در معالم التنزیل آورده که: پسر تبع را در مدینه کشتند، او به قصد اهالی آنجا با قشونی بی‌اندازه [[حمله]] نمود، دو [[حبر]]<ref>عالم صالحی است که رهبر دینی هم باشد.</ref> از ([[بنی قریظه]]) که (کعب، و اسد) نام داشتند، این خبر شنیده نزدیک وی رفتند و گفتند به این کار [[جرأت]] نمی‌کنی چون مدینه محل [[هجرت]] [[پیغمبر]] [[آخرالزمان]] خواهد بود، به اندازه‌ای از آن حضرت [[مدح]] نمودند که [[قلب]] تبع به جانب او میل نمود و از [[قتل]] و [[غارت]] [[اهل]] مدینه درگذشت، در (دُرَجَ الدُرر) آورده که تبع، هزار و چهل سال [[قبل از بعثت]]، مدینه آمده است<ref>راهنمای حرمین شریفین، ابراهیم غفاری، ج۱، ص۱۵۵.</ref>.
در [[تفسیر]] [[مولوی]] می‌نویسد: که نزد ارباب [[سیر]] به ثبوت رسیده، که تبع نامه‌ای نوشت به [[حضرت رسول]]{{صل}} و به شاهول [[یهودی]] سپرد که اگر آن حضرت را دریابد به او برساند، و اگر نه، به [[اولاد]] خود سپرده [[وصیت]] کند که به آن جناب برسانند و فرزند بیست و یکم از [[نسل]] شاهول، ([[ابوایوب انصاری]]) آن [[نامه]] را به حضرت رساند، و آن [[سرور]] سه سه بار فرمود: {{متن حدیث|مَرْحَباً بِالْأَخِ الصَّالِحِ‌}}.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۲۴۳.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده: 9030760879.jpg|22px]] [[فرهنگ‌نامه علوم قرآنی (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه علوم قرآنی''']]
# [[پرونده: 9030760879.jpg|22px]] [[فرهنگ‌نامه علوم قرآنی (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه علوم قرآنی''']]
# [[پرونده:1100842.jpg|22px]] [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|'''قصه‌های قرآن''']]
# [[پرونده:IM010703.jpg|22px]] [[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|'''محمدنامه''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۱۸: خط ۴۰:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:تبع]]
[[رده:تبع]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۸

مقدمه

قرآن کریم در دو مورد به قوم تُبّع اشاره کرده است:

  1. ﴿أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ[۱]؛
  2. ﴿وَأَصْحَابُ الْأَيْكَةِ وَقَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ[۲]

در قرآن کریم توضیحی درباره تبّع و قوم او ذکر نشده است. بنا بر روایتی در تفسیر صافی، تبّع منصب رسالت و نبوت داشته است. عده‌ای نیز گفته‌اند تبّع لقب پادشاهان یمن است و علت انتخاب این نام این بوده است که آنها در سیاست و زمامداری، تابع یکدیگر بوده، از یک نقشه پیروی می‌کردند.

برخی معتقدند تبّع یکی از پادشاهان جهان‌گشای یمن بود که تمام ممالک تا هند را تصرف کرد و ضمن لشکرکشی وارد مکه شد و قصد تخریب آن مکان مقدس را داشت؛ اما به بیماری زکام شدید مبتلا شد. حکیمی از ملازمان وی چنین تشخیص داده بود که علت بیماری، سوءقصد به مکه است و راه درمان را در پشیمان شدن از این دستور معرفی کرد. او نیز پذیرفت و نذر کرد در تکریم آن خانه بکوشد[۳][۴]

تُبّع در نزدیکی مدینه

در روایت دیگری آمده است هنگامی که «تُبَّع» در یکی از سفرهای کشورگشایی خود نزدیک مدینه آمد برای علمای یهود که ساکن آن سرزمین بودند پیام فرستاد که من این سرزمین را ویران می‌کنم تا هیچ یهودی در آن نماند، و آئین عرب در اینجا حاکم شود. «شامول» یهودی که اعلم علمای یهود در آنجا بود گفت ای پادشاه این شهری است که هجرتگاه پیامبری از دودمان اسماعیل است که در مکه متولد می‌شود، سپس بخشی از اوصاف پیامبر اسلام(ص) را برشمرد، «تُبَّع» که گویا سابقۀ ذهنی در این باره داشت گفت: بنابراین من اقدام به تخریب این شهر نخواهم کرد. حتی در روایتی در ذیل همین داستان آمده است که او به بعضی از قبیلۀ اوس و خزرج که همراه او بودند دستور داد که در این شهر بمانید و هنگامی که پیامبر موعود خروج کرد او را یاری کنید و فرزندان خود را به این امر توصیه نمائید، حتی نامه‌ای نوشت و به آنها سپرد و در آن اظهار ایمان به پیامبر اسلام(ص) کرد.[۵]

تُبَّع در شهر مکه

نویسندۀ «اعلام قرآن» چنین نقل کرده است که: «تُبَّع یکی از پادشاهان جهان‌گشای یمن بود که تا هند لشکرکشی کرد، و تمام کشورهای آن منطقه را به تصرف خویش در آورد». ضمن یکی از لشکرکشی‌ها وارد مکه شد، و قصد داشت کعبه را ویران کند، بیماری شدیدی به او دست داد که اطباء از درمان او عاجز شدند. در میان ملازمان او جمعی از دانشمندان بودند، و رئیس آنان حکیمی به نام «شامول» بود، او گفت بیماری تو به خاطر قصد سوء دربارۀ خانۀ کعبه است، و هرگاه از این فکر منصرف گردی و استغفار کنی شفا خواهی یافت. «تُبَّع» از تصمیم خود بازگشت و نذر کرد خانۀ کعبه را محترم دارد و هنگامی که بهبودی یافت پیراهنی از برد یمانی بر کعبه پوشاند. «در تواریخ دیگر نیز داستان پیراهن کعبه نقل شده به اندازه‌ای که به حد تواتر رسیده است، این لشکرکشی و مسألۀ پوشاندن پیراهن به کعبه در قرن پنجم میلادی اتفاق افتاده، و هم اکنون در شهر مکه محلی است که دارالتبابعة نامیده می‌شود». ولی به هر حال بخش عمدۀ سرگذشت شاهان تبابعۀ یمن از نظر تاریخی خالی از ابهام نیست،؛ چراکه دربارۀ تعداد آنها، و مدت حکومتشان، اطلاعات زیادی در دست نداریم، و گاه به روایات ضد و نقیض در این زمینه برخورد می‌کنیم، آنچه بیشتر در کتب اسلامی اعم از تفسیر و تاریخ و حدیث مطرح شده پیرامون همان سلطانی است که قرآن در دو مورد به او اشاره کرده است.[۶]

تبع

زمامدار یمن بوده که به قصد خرابی خانه خدا آمده بود و چون مبتلا گشت و به عظمت آن واقف گردید آن را کسوه نموده و هزار شتر قربانی کرد. اسماعیل بن جابر می‌گوید: من با چند نفر بین مکه و مدینه رهسپار بودیم و با هم صحبت می‌کردیم، تا سخن به اینجا رسید که انصار از چه طائفه‌ای هستند؟ موضوع خدمت امام ششم(ع) مطرح شد، حضرت زیر سایه درختی نشسته بودند و سخن را از (داستان تُبّع) آغاز کردند و فرمودند: یکی از پادشاهان معروف به تبع با جمعی از دانشمندان و پیغمبر زادگان سمت مکه می‌رفت. در نزدیکی‌های آن شهر، پاره‌ای از افراد حسود، از تیره‌های عرب جزیره، نزد وی باریافته، گفتند: تو به اهل شهری وارد شدی که سال‌ها است با عقل مردم بازی می‌کنند، تا جائی که این شهر را (حرم و بست) دانند، و خانه خود را خانه خدایان نامیده‌اند تبع خشم آلود گشته گفت: اگر چنین است که می‌گوئید!؟ مردان جنگی آنها را می‌کشم و زنانشان را اسیر، و خانه‌های‌شان را ویران می‌سازم! چون دل بر این کار نهاد، دو چشمش از کاسه بیرون آمده بر گونه‌هایش افتاد. سپس دانشمندان را خواست و گفت بگوئید، چرا به این درد گرفتار شدم؟ گفتند: بگو درباره مکه و خانه خدا با خود چه فکر کرده‌ای؟ گفت: پیش خود فکر کرده‌ام جنگیان آنها را بکشم، و زن و بچه آنها را اسیر کنم و خانه‌ها را ویران سازم!! گفتند، سبب این را، جز همین فکر نمی‌دانیم! پرسید: چرا؟! گفتند: این شهر حرم خدا، و این خانه، خانه خداست، و ساکنین آن از نژاد خلیل خدایند، گفت راست گفتید، اکنون چاره چیست؟ گفتند: فکر خود را تغییر ده شاید خدا تو را ببخشد؟ وی اندیشه خود را تغییر داد، و در فکر احترام مکه و کعبه افتاد، پس دیدگانش به جای خود استوار شد، آن گاه به زیارت کعبه آمد و جامه گران‌بها بر آن پوشاند، و سی روز مردم مکه را مهمانی کرد. هر روز ده‌ها شتر کشت، تا جائی که کاسه طعام برای پرندگان بر سر کوه‌ها می‌گذاشت و سپس از مکه به جانب مدینه شد و جمعی از عرب‌های یمن را از تیره غسان، در آن سرزمین سکنی داد، که همان‌ها انصار مدینه شدند.

در معالم التنزیل آورده که: پسر تبع را در مدینه کشتند، او به قصد اهالی آنجا با قشونی بی‌اندازه حمله نمود، دو حبر[۷] از (بنی قریظه) که (کعب، و اسد) نام داشتند، این خبر شنیده نزدیک وی رفتند و گفتند به این کار جرأت نمی‌کنی چون مدینه محل هجرت پیغمبر آخرالزمان خواهد بود، به اندازه‌ای از آن حضرت مدح نمودند که قلب تبع به جانب او میل نمود و از قتل و غارت اهل مدینه درگذشت، در (دُرَجَ الدُرر) آورده که تبع، هزار و چهل سال قبل از بعثت، مدینه آمده است[۸]. در تفسیر مولوی می‌نویسد: که نزد ارباب سیر به ثبوت رسیده، که تبع نامه‌ای نوشت به حضرت رسول(ص) و به شاهول یهودی سپرد که اگر آن حضرت را دریابد به او برساند، و اگر نه، به اولاد خود سپرده وصیت کند که به آن جناب برسانند و فرزند بیست و یکم از نسل شاهول، (ابوایوب انصاری) آن نامه را به حضرت رساند، و آن سرور سه سه بار فرمود: «مَرْحَباً بِالْأَخِ الصَّالِحِ‌».[۹]

منابع

پانویس

  1. «آیا آنان بهترند یا قوم «تبّع» و کسانی که پیش از آنها بودند؟ نابودشان کردیم که آنان گناهکار بودند» سوره دخان، آیه ۳۷.
  2. «و اصحاب ایکه و قوم تبّع همگی پیامبران را دروغزن خواندند آنگاه بیم دادن من (بر آنان) به حقیقت پیوست» سوره ق، آیه ۱۴.
  3. خزائلی، محمد، اعلام القرآن، صفحه ۲۵۷؛ قرشی بنابی، علی اکبر، قاموس قرآن، جلد۱، صفحه ۲۶۶؛ خرمشاهی، بهاءالدین، دانش نامه قرآن وقرآن پژوهی، جلد۱، صفحه ۴۷۲؛ طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، جلد۱۸، صفحه ۱۵۲و۱۴۶.
  4. فرهنگ نامه علوم قرآنی، ج۱، ص ۳۸۷۳.
  5. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۴۸۶.
  6. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۴۸۷.
  7. عالم صالحی است که رهبر دینی هم باشد.
  8. راهنمای حرمین شریفین، ابراهیم غفاری، ج۱، ص۱۵۵.
  9. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۲۴۳.