اسعد بن زراره: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'توضیح تصویر = تصویر قدیمی مدینه' به 'توضیح تصویر = تصویری کهن از مدینه') |
|||
(یک نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[اسعد بن زراره در قرآن]] - [[اسعد بن زراره در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط = }} | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = صحابه | عنوان مدخل = اسعد بن زراره | مداخل مرتبط = [[اسعد بن زراره در قرآن]] - [[اسعد بن زراره در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
{{جعبه اطلاعات اصحاب | |||
| نام = اسعد بن زراره | |||
| مشهور به = | |||
| نام تصویر = تصویر قدیمی مدینه.jpg | |||
| عرض تصویر = | |||
| توضیح تصویر = تصویری کهن از [[مدینه]] | |||
| نام کامل = اسعد بن زراره | |||
| نامهای دیگر = | |||
| جنسیت = مرد | |||
| کنیه = ابوامامه | |||
| لقب = | |||
| اهل = | |||
| از قبیله = [[خزرج]] | |||
| از تیره = [[بنینجار]] | |||
| پدر = | |||
| مادر = | |||
| همسر = | |||
| پسر = | |||
| دختر = | |||
| خواهر = | |||
| برادر = | |||
| خویشاوندان = | |||
| وابستگان = | |||
| تاریخ تولد = | |||
| محل تولد = | |||
| محل زندگی = [[مدینه]] | |||
| تاریخ درگذشت = | |||
| محل درگذشت = | |||
| تاریخ شهادت = | |||
| محل شهادت = | |||
| طول عمر = | |||
| محل دفن = | |||
| دین = | |||
| مذهب = | |||
| از اصحاب = [[پیامبر خاتم]] | |||
| از طبقه = | |||
| در جنگ = | |||
| نقشها = | |||
| فعالیتها = | |||
| علت شهرت = | |||
| علت درگذشت = | |||
| علت شهادت = | |||
| راوی از = | |||
| روایات مشهور = | |||
| مشایخ او = | |||
| راویان از او = | |||
| آخرین راوی از او = | |||
}} | |||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
خط ۶: | خط ۵۴: | ||
اسعد در تمام مدتی که [[پیامبر اسلام]] {{صل}} در [[خانه]] [[ابوایوب انصاری]] بود، غذای صبح و ظهر را [[خدمت]] [[حضرت]] میفرستاد، و غذای [[شب]] [[پیامبر]] {{صل}} را هم از [[خانه]] [[سعد بن عباده]] میفرستادند. | اسعد در تمام مدتی که [[پیامبر اسلام]] {{صل}} در [[خانه]] [[ابوایوب انصاری]] بود، غذای صبح و ظهر را [[خدمت]] [[حضرت]] میفرستاد، و غذای [[شب]] [[پیامبر]] {{صل}} را هم از [[خانه]] [[سعد بن عباده]] میفرستادند. | ||
او اولین [[اسلام]] آورنده از [[اهل مدینه]] بود. سبب [[اسلام آوردن]] اسعد این بود که مدتی طولانی بین دو [[طایفه]] [[اوس]] و [[خزرج]] در [[مدینه]] [[جنگ]] بود و آخرین [[جنگی]] که بین آنها اتفاق افتاد [[جنگ]] | او اولین [[اسلام]] آورنده از [[اهل مدینه]] بود. سبب [[اسلام آوردن]] اسعد این بود که مدتی طولانی بین دو [[طایفه]] [[اوس]] و [[خزرج]] در [[مدینه]] [[جنگ]] بود و آخرین [[جنگی]] که بین آنها اتفاق افتاد [[جنگ]] «بعاث» بود که در آن [[جنگ]]، [[طایفه]] [[اوس]] [[پیروز]] شد. | ||
در چنین موقعی اسعد بن زراره و ذکوان به [[مکه]] آمدند که هم [[عمره]] رجبیه را به جا آورند و هم [[طایفه]] [[قریش]] را با خود همدست نمایند تا [[پشتیبان]] خزرجیها باشند. چون اسعد سابقه [[دوستی]] با [[عتبة بن ربیعه]] را داشت به [[منزل]] وی آمد و مقصود خود را بیان کرد. | در چنین موقعی اسعد بن زراره و ذکوان به [[مکه]] آمدند که هم [[عمره]] رجبیه را به جا آورند و هم [[طایفه]] [[قریش]] را با خود همدست نمایند تا [[پشتیبان]] خزرجیها باشند. چون اسعد سابقه [[دوستی]] با [[عتبة بن ربیعه]] را داشت به [[منزل]] وی آمد و مقصود خود را بیان کرد. | ||
عتبه گفت: | عتبه گفت: «اولاً: فاصله میان ما و شما زیاد است و دو قبیلهای، همقسم میشوند که نزدیک هم باشند تا در مواقع حساس بتوانند به یکدیگر کمک کنند؛ و از طرفی خود ما هم گرفتاریم و نمیتوانیم به چنین کاری برسیم». | ||
اسعد پرسید: [[گرفتاری]] شما چیست با آنکه شما در [[حرم]] و [[شهر]] امنی هستید؟ | اسعد پرسید: [[گرفتاری]] شما چیست با آنکه شما در [[حرم]] و [[شهر]] امنی هستید؟ | ||
عتبه گفت: | عتبه گفت: «مردی در میان ما [[ادعای پیامبری]] نموده است که [[جوانان]] ما را [[گمراه]] میکند، به [[خدایان]] ما [[دشنام]] میدهد و اجتماعات ما را متفرق میسازد». | ||
اسعد گفت: | اسعد گفت: «او کیست، آیا از شماست؟» | ||
عتبه گفت: | عتبه گفت: «آری، او [[فرزند]] [[عبدالله بن عبدالمطلب]] است که از نظر [[شرافت]] و [[خانوادگی]] از بزرگترین [[خاندان]] [[مکه]] است». | ||
اسعد و ذکوان؛ بلکه همه [[مردم مدینه]] از [[یهودیان]] [[بنیقریظه]] و [[بنینضیر]]، شنیده بودند که به زودی [[پیامبری]] در [[مکه]] [[مبعوث]] میشود و به [[مدینه]] [[مهاجرت]] میکند. اسعد با این سابقه [[ذهنی]] و با شنیدن این جملات، تکانی خورد و از عتبه پرسید: این مرد کجاست؟ | اسعد و ذکوان؛ بلکه همه [[مردم مدینه]] از [[یهودیان]] [[بنیقریظه]] و [[بنینضیر]]، شنیده بودند که به زودی [[پیامبری]] در [[مکه]] [[مبعوث]] میشود و به [[مدینه]] [[مهاجرت]] میکند. اسعد با این سابقه [[ذهنی]] و با شنیدن این جملات، تکانی خورد و از عتبه پرسید: این مرد کجاست؟ | ||
عتبه گفت: | عتبه گفت: «او اکنون در حِجر [[اسماعیل]] نشسته است؛ هر چند او و طایفهاش در [[شعب ابیطالب]] در محاصرهاند و فقط در [[ماههای حرام]] میتوانند بیرون آیند. اسعد! به تو سفارش میکنم که نزدیکش مرو، با او سخن مگو و به سخنانش گوش مده، زیرا او ساحر است و با سخنانش تو را سحر میکند». | ||
اسعد گفت: | اسعد گفت: «پس چه کنم، مجبورم که به [[مسجد]] رفته و [[طواف]] نمایم؟» | ||
عتبه گفت: | عتبه گفت: «پنبه در گوشهایت بگذار تا سخنانش را نشنوی». | ||
اسعد بن زراره در گوشهایش پنبه گذاشت، به [[مسجد]] آمد و مشغول [[طواف]] شد. در این هنگام [[پیامبر]] {{صل}} را دید که در کناری نشسته است و جمعیتی اطرافش را گرفتهاند؛ نگاهی به آنها کرد و به کار خود ادامه داد. | اسعد بن زراره در گوشهایش پنبه گذاشت، به [[مسجد]] آمد و مشغول [[طواف]] شد. در این هنگام [[پیامبر]] {{صل}} را دید که در کناری نشسته است و جمعیتی اطرافش را گرفتهاند؛ نگاهی به آنها کرد و به کار خود ادامه داد. | ||
در شوط دوم<ref>در طواف، باید هفت بار به دور کعبه چرخید و هر بار را یک شوط نامند.</ref> [[طواف]] با خود گفت: | در شوط دوم<ref>در طواف، باید هفت بار به دور کعبه چرخید و هر بار را یک شوط نامند.</ref> [[طواف]] با خود گفت: «آیا کسی از من نادانتر هست؟ اگر در [[مکه]] درباره چنین خبر مهمی که تمام [[مردم]] [[قریش]] را فلج کرده است تحقیق نکنم، وقتی به [[مدینه]] رفتم و [[مردم]] در این باره از من پرسیدند، چه بگویم؟» | ||
پس پنبه را از گوش خود خارج ساخت و نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد و طبق [[آداب]] زمان [[جاهلیت]] گفت: {{عربی|أنعم صباحاً}}. [[پیامبر]] {{صل}} نگاهی به صورت شخص تازه وارد نمود و فرمود: | پس پنبه را از گوش خود خارج ساخت و نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد و طبق [[آداب]] زمان [[جاهلیت]] گفت: {{عربی|أنعم صباحاً}}. [[پیامبر]] {{صل}} نگاهی به صورت شخص تازه وارد نمود و فرمود: «خدای بزرگ به جای این [[کلام]]، درودی بهتر به ما [[دستور]] داده است و آن تحیّت و [[درود]] [[بهشتیان]] است، بگو: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكُمْ}}». | ||
اسعد گفت: | اسعد گفت: «یا [[محمد]]! [[مردم]] را به چه چیز [[دعوت]] میکنی؟» | ||
[[پیامبر]] {{صل}} فرمودند: {{متن حدیث|إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ أَدْعُوكُمْ إِلَى: {{متن قرآن|أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ}}<ref>«بگو: بیایید تا آنچه را خداوند بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک او نگیرید و به پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ناداری نکشید؛ ما به شما و آنان روزی میرسانیم؛ و زشتکاریهای آشکار و پنهان نزدیک نشوید و آن کس را که خداوند (کشتن او را) حرام کرده است جز به حق مکشید؛ این است آنچه شما را به آن سفارش کرده است باشد که خرد ورزید * و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونهای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمیکنیم؛ و چون سخن میگویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید» سوره انعام، آیه ۱۵۱-۱۵۲.</ref>}}. | [[پیامبر]] {{صل}} فرمودند: {{متن حدیث|إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ أَدْعُوكُمْ إِلَى: {{متن قرآن|أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ}}<ref>«بگو: بیایید تا آنچه را خداوند بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک او نگیرید و به پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ناداری نکشید؛ ما به شما و آنان روزی میرسانیم؛ و زشتکاریهای آشکار و پنهان نزدیک نشوید و آن کس را که خداوند (کشتن او را) حرام کرده است جز به حق مکشید؛ این است آنچه شما را به آن سفارش کرده است باشد که خرد ورزید * و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونهای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمیکنیم؛ و چون سخن میگویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید» سوره انعام، آیه ۱۵۱-۱۵۲.</ref>}}. | ||
خط ۴۲: | خط ۹۰: | ||
ای [[پیامبر الهی]]! از دیر زمان خبر [[بعثت]] شما را از [[یهود]] میشنیدیم؛ محل [[بعثت]] شما را به ما مژده میدادند و صفات و خصوصیات شما را برای ما بیان میکردند. امیدواریم [[وطن]] ما محل [[هجرت]] شما باشد که این را هم از [[دانشمندان یهود]] شنیدهایم. [[خدا]] را [[شکر]] میکنم که مرا به اینجا رهنمون ساخت. من آمده بودم تا [[پشتیبان]] و همپیمانی برای طایفهام پیدا کنم اما [[خدا]] بهتر از آنچه میخواستم به من عطا فرمود. | ای [[پیامبر الهی]]! از دیر زمان خبر [[بعثت]] شما را از [[یهود]] میشنیدیم؛ محل [[بعثت]] شما را به ما مژده میدادند و صفات و خصوصیات شما را برای ما بیان میکردند. امیدواریم [[وطن]] ما محل [[هجرت]] شما باشد که این را هم از [[دانشمندان یهود]] شنیدهایم. [[خدا]] را [[شکر]] میکنم که مرا به اینجا رهنمون ساخت. من آمده بودم تا [[پشتیبان]] و همپیمانی برای طایفهام پیدا کنم اما [[خدا]] بهتر از آنچه میخواستم به من عطا فرمود. | ||
در این میان ذکوان هم به آنها نزدیک شد. اسعد او را صدا زد و به او گفت: | در این میان ذکوان هم به آنها نزدیک شد. اسعد او را صدا زد و به او گفت: «آن [[پیامبری]] که [[یهود]]، سالیان دراز مژده آمدنش را به ما میدادند، این جاست، بیا و [[مسلمان]] شو». ذکوان هم [[مسلمان]] شد؛ سپس از [[پیامبر]] {{صل}} تقاضا کردند کسی را با آنها به [[مدینه]] بفرستد تا به آنها [[قرآن]] بیاموزد و [[مردم]] را به [[دین اسلام]] بخواند<ref>إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۳۹-۱۳۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۸۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶-۸۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۱۰۹-۱۱۱؛ ص۶۵۰-۶۵۲.</ref>. | ||
[[مصعب بن عمیر]]<ref>جهت توضیح بیشتر ر. ک: دایرة المعارف صحابه، ج۶.</ref> نیز [[مأمور]] شد تا به همراه ایشان به [[مدینه]] رفته و [[دین اسلام]] را [[تبلیغ]] نماید و به کسانی که [[ایمان]] میآورند [[قرآن]] و دستورهای [[دینی]] را بیاموزد<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۴۴-۱۳۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۰؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۵۲.</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۰۱.</ref>. | [[مصعب بن عمیر]]<ref>جهت توضیح بیشتر ر. ک: دایرة المعارف صحابه، ج۶.</ref> نیز [[مأمور]] شد تا به همراه ایشان به [[مدینه]] رفته و [[دین اسلام]] را [[تبلیغ]] نماید و به کسانی که [[ایمان]] میآورند [[قرآن]] و دستورهای [[دینی]] را بیاموزد<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۴۴-۱۳۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۰؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۵۲.</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۰۱.</ref>. | ||
خط ۷۶: | خط ۱۲۴: | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] | ||
[[رده:اصحاب پیامبر]] | [[رده:اصحاب پیامبر]] | ||
[[رده:خزرج]] | |||
[[رده:بنینجار]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۳۲
اسعد بن زراره | |
---|---|
نام کامل | اسعد بن زراره |
جنسیت | مرد |
کنیه | ابوامامه |
از قبیله | خزرج |
از تیره | بنینجار |
محل زندگی | مدینه |
از اصحاب | پیامبر خاتم |
مقدمه
ابوامامه، اسعد بن زراره بن عدس بن نجار انصاری خزرجی از بزرگان صحابه و یکی از دوازده نفری است که پیامبر اکرم (ص) او را برای خزرجیان اهل مدینه رئیس قرار داد[۱].
اسعد در تمام مدتی که پیامبر اسلام (ص) در خانه ابوایوب انصاری بود، غذای صبح و ظهر را خدمت حضرت میفرستاد، و غذای شب پیامبر (ص) را هم از خانه سعد بن عباده میفرستادند.
او اولین اسلام آورنده از اهل مدینه بود. سبب اسلام آوردن اسعد این بود که مدتی طولانی بین دو طایفه اوس و خزرج در مدینه جنگ بود و آخرین جنگی که بین آنها اتفاق افتاد جنگ «بعاث» بود که در آن جنگ، طایفه اوس پیروز شد.
در چنین موقعی اسعد بن زراره و ذکوان به مکه آمدند که هم عمره رجبیه را به جا آورند و هم طایفه قریش را با خود همدست نمایند تا پشتیبان خزرجیها باشند. چون اسعد سابقه دوستی با عتبة بن ربیعه را داشت به منزل وی آمد و مقصود خود را بیان کرد.
عتبه گفت: «اولاً: فاصله میان ما و شما زیاد است و دو قبیلهای، همقسم میشوند که نزدیک هم باشند تا در مواقع حساس بتوانند به یکدیگر کمک کنند؛ و از طرفی خود ما هم گرفتاریم و نمیتوانیم به چنین کاری برسیم».
اسعد پرسید: گرفتاری شما چیست با آنکه شما در حرم و شهر امنی هستید؟
عتبه گفت: «مردی در میان ما ادعای پیامبری نموده است که جوانان ما را گمراه میکند، به خدایان ما دشنام میدهد و اجتماعات ما را متفرق میسازد».
اسعد گفت: «او کیست، آیا از شماست؟»
عتبه گفت: «آری، او فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است که از نظر شرافت و خانوادگی از بزرگترین خاندان مکه است».
اسعد و ذکوان؛ بلکه همه مردم مدینه از یهودیان بنیقریظه و بنینضیر، شنیده بودند که به زودی پیامبری در مکه مبعوث میشود و به مدینه مهاجرت میکند. اسعد با این سابقه ذهنی و با شنیدن این جملات، تکانی خورد و از عتبه پرسید: این مرد کجاست؟
عتبه گفت: «او اکنون در حِجر اسماعیل نشسته است؛ هر چند او و طایفهاش در شعب ابیطالب در محاصرهاند و فقط در ماههای حرام میتوانند بیرون آیند. اسعد! به تو سفارش میکنم که نزدیکش مرو، با او سخن مگو و به سخنانش گوش مده، زیرا او ساحر است و با سخنانش تو را سحر میکند».
اسعد گفت: «پس چه کنم، مجبورم که به مسجد رفته و طواف نمایم؟»
عتبه گفت: «پنبه در گوشهایت بگذار تا سخنانش را نشنوی».
اسعد بن زراره در گوشهایش پنبه گذاشت، به مسجد آمد و مشغول طواف شد. در این هنگام پیامبر (ص) را دید که در کناری نشسته است و جمعیتی اطرافش را گرفتهاند؛ نگاهی به آنها کرد و به کار خود ادامه داد.
در شوط دوم[۲] طواف با خود گفت: «آیا کسی از من نادانتر هست؟ اگر در مکه درباره چنین خبر مهمی که تمام مردم قریش را فلج کرده است تحقیق نکنم، وقتی به مدینه رفتم و مردم در این باره از من پرسیدند، چه بگویم؟»
پس پنبه را از گوش خود خارج ساخت و نزد پیامبر (ص) آمد و طبق آداب زمان جاهلیت گفت: أنعم صباحاً. پیامبر (ص) نگاهی به صورت شخص تازه وارد نمود و فرمود: «خدای بزرگ به جای این کلام، درودی بهتر به ما دستور داده است و آن تحیّت و درود بهشتیان است، بگو: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ»».
اسعد گفت: «یا محمد! مردم را به چه چیز دعوت میکنی؟»
پیامبر (ص) فرمودند: «إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ أَدْعُوكُمْ إِلَى: ﴿أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾[۳]».
اسعد همین که این جملات را شنید، با شوق بسیاری گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ»، ای پیامبر خدا! پدر و مادرم به قربانت، من از طایفه خزرج و اهل مدینهام. بین ما و برادران اوسی ما مدت مدیدی است که رشته علاقه و محبت گسیخته، و مهر و محبت خویشاوندی به کینه و عداوت مبدل گشته است. امیدوارم خدا به وسیله شما این رشته گسیخته را دوباره برقرار ساخته و این دشمنی را به دوستی تبدیل فرماید. ای پیامبر! رفیقی دارم از بستگانم که اگر او هم اسلام آورد امید است کار ما با وجود شما سامان یابد.
ای پیامبر الهی! از دیر زمان خبر بعثت شما را از یهود میشنیدیم؛ محل بعثت شما را به ما مژده میدادند و صفات و خصوصیات شما را برای ما بیان میکردند. امیدواریم وطن ما محل هجرت شما باشد که این را هم از دانشمندان یهود شنیدهایم. خدا را شکر میکنم که مرا به اینجا رهنمون ساخت. من آمده بودم تا پشتیبان و همپیمانی برای طایفهام پیدا کنم اما خدا بهتر از آنچه میخواستم به من عطا فرمود.
در این میان ذکوان هم به آنها نزدیک شد. اسعد او را صدا زد و به او گفت: «آن پیامبری که یهود، سالیان دراز مژده آمدنش را به ما میدادند، این جاست، بیا و مسلمان شو». ذکوان هم مسلمان شد؛ سپس از پیامبر (ص) تقاضا کردند کسی را با آنها به مدینه بفرستد تا به آنها قرآن بیاموزد و مردم را به دین اسلام بخواند[۴].
مصعب بن عمیر[۵] نیز مأمور شد تا به همراه ایشان به مدینه رفته و دین اسلام را تبلیغ نماید و به کسانی که ایمان میآورند قرآن و دستورهای دینی را بیاموزد[۶][۷].
اسعد و حمایت از تبلیغ اسلام در مدینه
اسعد و بیعت عقبه
اسعد و برگزاری اولین نماز جمعه
اسعد و خریدن زمین مسجد
اسعد و ذکر فضیلت امیرالمؤمنین (ع)
اسعد از راویان حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاه» در اوائل هجرت
اسعد و سرپرستی پیغمبر (ص) درباره خانواده او
اسعد؛ اولین میتی که پیامبر (ص) بر او نماز گزارد
پیامبر (ص)؛ نقیب خاندان اسعد
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۸۰.
- ↑ در طواف، باید هفت بار به دور کعبه چرخید و هر بار را یک شوط نامند.
- ↑ «بگو: بیایید تا آنچه را خداوند بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک او نگیرید و به پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ناداری نکشید؛ ما به شما و آنان روزی میرسانیم؛ و زشتکاریهای آشکار و پنهان نزدیک نشوید و آن کس را که خداوند (کشتن او را) حرام کرده است جز به حق مکشید؛ این است آنچه شما را به آن سفارش کرده است باشد که خرد ورزید * و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونهای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمیکنیم؛ و چون سخن میگویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید» سوره انعام، آیه ۱۵۱-۱۵۲.
- ↑ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۳۹-۱۳۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۸۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶-۸۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۱۰۹-۱۱۱؛ ص۶۵۰-۶۵۲.
- ↑ جهت توضیح بیشتر ر. ک: دایرة المعارف صحابه، ج۶.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۴۴-۱۳۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۰؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۵۲.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۱.