محمد بن ریان بن صلت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[محمد بن ریان بن صلت در تراجم و رجال]] - [[محمد بن ریان بن صلت در تاریخ اسلامی]] - [[محمد بن ریان بن صلت در معارف و سیره رضوی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[محمد بن ریان بن صلت در تراجم و رجال]] - [[محمد بن ریان بن صلت در تاریخ اسلامی]] - [[محمد بن ریان بن صلت در معارف و سیره رضوی]]| پرسش مرتبط  = }}


==مقدمه==
== مقدمه ==
محمد بن ریان بن صلت از [[محدثین]] برجسته بود<ref>معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۸۳.</ref>. او می‌گوید: «[[مأمون]] برای آنکه [[امام جواد]]{{ع}} را هم [[رأی]] و همراه خود سازد، هر از چندگاه به حیله‌های گوناگونی دست می‌یازید و هر بار، ناموفق از این [[کردار]]، به [[امید]] نیرنگی دیگر می‌نشست. او بر اساس طرحی، [[تصمیم]] گرفت تا دختر خود را به [[عقد]] امام جواد{{ع}} درآورد تا بدین وسیله از طرفی به آن [[حضرت]] نزدیک شده، ایشان را زیر نظر داشته باشد و از سوی دیگر دامادی امام جواد{{ع}} برای او موجب [[رضایت]] [[شیعیان]] از حکومتش گردد. مأمون برای انجام این کار، مجلس شادباشی ترتیب داد و کنیزکانی را واداشت تا با جامی از گوهر از آن حضرت استقبال کنند؛ اما [[امام]]{{ع}} به آنان رغبتی نشان ندادند. در این میان مردی به نام «[[مخارق]]» که از نوازندگان دربار بود و ریش بلندی داشت، به [[دعوت]] مأمون پیش آمد. او به مأمون گفت: اگر امام جواد{{ع}} [[اهل]] [[دنیا]] باشند [[دل]] ایشان را به دست می‌آورم. پس از آن مقابل امام{{ع}} نشست و اهل [[خانه]] را نیز گرد خود جمع کرد و به نواختن و خواندن پرداخت. نه تنها آن حضرت{{ع}} به او توجهی کردند بلکه بر سر او فریاد کشیدند: ای ریش بلند! از [[خدا]] بترس. با این [[سخن امام]]{{ع}}، گویا معجزه‌ای رخ داد. ناگاه رعشه‌ای بر اندام مخارق افتاد و [[نی]] از دستش رها شد و بی‌درنگ هلاک گردید»<ref>اصول کافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص۶۳۸.</ref>
محمد بن ریان بن صلت از [[محدثین]] برجسته بود<ref>معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۸۳.</ref>. او می‌گوید: «[[مأمون]] برای آنکه [[امام جواد]] {{ع}} را هم [[رأی]] و همراه خود سازد، هر از چندگاه به حیله‌های گوناگونی دست می‌یازید و هر بار، ناموفق از این [[کردار]]، به [[امید]] نیرنگی دیگر می‌نشست. او بر اساس طرحی، [[تصمیم]] گرفت تا دختر خود را به [[عقد]] امام جواد {{ع}} درآورد تا بدین وسیله از طرفی به آن [[حضرت]] نزدیک شده، ایشان را زیر نظر داشته باشد و از سوی دیگر دامادی امام جواد {{ع}} برای او موجب [[رضایت]] [[شیعیان]] از حکومتش گردد. مأمون برای انجام این کار، مجلس شادباشی ترتیب داد و کنیزکانی را واداشت تا با جامی از گوهر از آن حضرت استقبال کنند؛ اما [[امام]] {{ع}} به آنان رغبتی نشان ندادند. در این میان مردی به نام «[[مخارق]]» که از نوازندگان دربار بود و ریش بلندی داشت، به [[دعوت]] مأمون پیش آمد. او به مأمون گفت: اگر امام جواد {{ع}} [[اهل]] [[دنیا]] باشند [[دل]] ایشان را به دست می‌آورم. پس از آن مقابل امام {{ع}} نشست و اهل [[خانه]] را نیز گرد خود جمع کرد و به نواختن و خواندن پرداخت. نه تنها آن حضرت {{ع}} به او توجهی کردند بلکه بر سر او فریاد کشیدند: ای ریش بلند! از [[خدا]] بترس. با این [[سخن امام]] {{ع}}، گویا معجزه‌ای رخ داد. ناگاه رعشه‌ای بر اندام مخارق افتاد و [[نی]] از دستش رها شد و بی‌درنگ هلاک گردید»<ref>اصول کافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص۶۳۸.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۲۴

مقدمه

محمد بن ریان بن صلت از محدثین برجسته بود[۱]. او می‌گوید: «مأمون برای آنکه امام جواد (ع) را هم رأی و همراه خود سازد، هر از چندگاه به حیله‌های گوناگونی دست می‌یازید و هر بار، ناموفق از این کردار، به امید نیرنگی دیگر می‌نشست. او بر اساس طرحی، تصمیم گرفت تا دختر خود را به عقد امام جواد (ع) درآورد تا بدین وسیله از طرفی به آن حضرت نزدیک شده، ایشان را زیر نظر داشته باشد و از سوی دیگر دامادی امام جواد (ع) برای او موجب رضایت شیعیان از حکومتش گردد. مأمون برای انجام این کار، مجلس شادباشی ترتیب داد و کنیزکانی را واداشت تا با جامی از گوهر از آن حضرت استقبال کنند؛ اما امام (ع) به آنان رغبتی نشان ندادند. در این میان مردی به نام «مخارق» که از نوازندگان دربار بود و ریش بلندی داشت، به دعوت مأمون پیش آمد. او به مأمون گفت: اگر امام جواد (ع) اهل دنیا باشند دل ایشان را به دست می‌آورم. پس از آن مقابل امام (ع) نشست و اهل خانه را نیز گرد خود جمع کرد و به نواختن و خواندن پرداخت. نه تنها آن حضرت (ع) به او توجهی کردند بلکه بر سر او فریاد کشیدند: ای ریش بلند! از خدا بترس. با این سخن امام (ع)، گویا معجزه‌ای رخ داد. ناگاه رعشه‌ای بر اندام مخارق افتاد و نی از دستش رها شد و بی‌درنگ هلاک گردید»[۲].[۳]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۸۳.
  2. اصول کافی، ج۱، ص۴۴۹.
  3. محمدی، حسین، رضانامه ص۶۳۸.