تاریخچه مسجد جمکران چیست؟ (پرسش): تفاوت میان نسخهها
جز (حذف پیوند از عنوان منبعشناسی جامع مهدویت توسط ربات) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
{{جعبه اطلاعات پرسش | {{جعبه اطلاعات پرسش | ||
| موضوع اصلی = [[مهدویت (پرسش)|بانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت]] | | موضوع اصلی = [[مهدویت (پرسش)|بانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت]] | ||
| موضوع فرعی = تاریخچه مسجد جمکران چیست؟ | | موضوع فرعی = تاریخچه [[مسجد جمکران]] چیست؟ | ||
| تصویر = 7626626268.jpg | | تصویر = 7626626268.jpg | ||
| اندازه تصویر = 200px | | اندازه تصویر = 200px | ||
| | | مدخل بالاتر = [[مهدویت]] / [[امامت و ولایت امام مهدی]] / [[امامت امام مهدی]] / [[دلایل اثبات امامت امام مهدی]] | ||
| مدخل اصلی | | مدخل اصلی = [[مسجد جمکران]] | ||
| | | مدخل وابسته = | ||
| پاسخدهنده = | | پاسخدهنده = ۲ پاسخ | ||
| پاسخدهندگان = | | پاسخدهندگان = | ||
}} | }} | ||
'''تاریخچه مسجد جمکران چیست؟''' یکی از پرسشهای مرتبط به بحث '''[[مهدویت (پرسش)|مهدویت]]''' است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[مهدویت]]''' مراجعه شود. | '''تاریخچه [[مسجد جمکران]] چیست؟''' یکی از پرسشهای مرتبط به بحث '''[[مهدویت (پرسش)|مهدویت]]''' است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[مهدویت]]''' مراجعه شود. | ||
==عبارتهای دیگری از این پرسش== | ==عبارتهای دیگری از این پرسش== | ||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
== پاسخ نخست== | == پاسخ نخست== | ||
[[پرونده:1368299.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[علی رضا رجالی تهرانی]]]] | [[پرونده:1368299.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[علی رضا رجالی تهرانی]]]] | ||
::::::حجت الاسلام و المسلمین '''[[علی رضا رجالی تهرانی]]'''، در کتاب ''«[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]»'' در اینباره گفته است: | ::::::[[حجت الاسلام و المسلمین]] '''[[علی رضا رجالی تهرانی]]'''، در کتاب ''«[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]»'' در اینباره گفته است: | ||
:::::: | ::::::«[[شیخ]] [[حسن بن مثله جمکرانی]] گوید: من شب سه شنبه، هفدهم [[ماه مبارک رمضان]] سال ۳۹۳ هجری قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از [[مردم]] به در خانه من آمدند و مرا از [[خواب]] بیدار کردند و گفتند برخیز و طلب [[امام مهدی]] {{ع}} را [[اجابت]] کن، که تو را میخواند. آنها مرا به محلّی که اکنون [[مسجد]] است آوردند. وقتی که خوب نگاه کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن گسترده شده، و [[جوانی]] سی ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و [[پیری]] هم پیش او نشسته است، آن پیر [[حضرت خضر]] {{ع}} بود. پس آن پیر مرا بنشاند. [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به [[حسن]] مسلم، که در این [[زمین]] [[کشاورزی]] میکرد، بگو که این [[زمین]] شریفی است و حقتعالی آن را از زمینهای دیگر [[برگزیده]] است و دیگر نباید در آن [[کشاورزی]] کنند. [[حسن بن مثله]] عرض کرد: ای مولا و سرورم، لازم است که من [[دلیل]] و نشانهای داشته باشم تا [[مردم]] حرف مرا قبول کنند. [[حضرت]] فرمود: نه: تو برو و آن [[رسالت]] را انجام بده، ما خودمان نشانههایی برای آن قرار میدهیم. پیش [[سید]] [[ابو الحسن]] برو و به او بگو [[حسن]] مسلم را احضار کند، و سود چند ساله را که از [[زمین]] به دست آورده است وصول کند و با آن [[پول]] [[مسجد]] را بنا کند ... [[حسن بن مثله]] میگوید: چون مقداری راه رفتم، دوباره مرا بازخواند و فرمودند: بزی در گلّه [[جعفر]] کاشانی است، آن را خریداری کن و بدین وضع بیاور، آن را بکش و بر بیماران [[انفاق]] کن، هر [[بیماری]] و مریضی که از گوشت آن بخورد، حق تعالی او را شفا دهد. وی گوید: من سپس به خانه بازگشتم و تمام شب را در [[اندیشه]] بودم، تا اینکه [[نماز صبح]] خوانده به سراغ [[علی]] منذر رفتم و ماجرای شب گذشته را برای او [[نقل]] کردم و با او به همان موضع شب گذشته رفتم. وقتی که رسیدیم، زنجیرهایی را دیدیم که طبق فرموده [[امام]] {{ع}} حدود بنای [[مسجد]] را نشان میداد؛ سپس به [[قم]]، نزد [[سید]] [[ابو الحسن]] [[رضا]] رفتیم، و چون به خانه او رسیدیم، خادمان او گفتند که او بعد از [[سحر]] در [[انتظار]] شماست و تو از [[جمکران]] هستی. به او گفتم: آری، پس به درون خانه رفتم، [[سید]] مرا گرامی داشت و بسیار [[احترام]] نمود و به من گفت: ای [[حسن بن مثله]]، من در [[خواب]] بودم که شخصی خطاب به من فرمود: [[حسن بن مثله]] نامی، از [[جمکران]] پیش تو میآید، هرچه گوید [[تصدیق]] کن و به سخنش [[اعتماد]] کن که سخن او سخن ماست. از هنگام بیدار شدن تا این ساعت [[منتظر]] تو بودم. [[حسن]] ماجرای شب گذشته را تعریف نمود. | ||
::::::سید بلافاصله فرمود تا اسبها را زین نهادند و بیرون آورده و سوار شدند. وقتی به نزدیک روستای جمکران رسیدند، گلّه جعفر کاشانی را دیدند. حسن بن مثله به میان گلّه رفت و آن بز، که از پس همه گوسفندان میآمد، پیش حسن دوید، جعفر سوگند یاد کرد این بز در گلّه من نبوده و تاکنون آن را ندیده بودم. بههرحال آن بز را به مسجد آورده و ذبح نمودند، و چون بیماری از گوشت آن میخورد، با عنایت خداوند تبارک و تعالی و الطاف حضرت بقیة اللّه {{ع}} شفا مییافت. حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفتند، و مسجد جمکران را با چوب و دیوار پوشانیدند. سید زنجیرها و میخها را با خود به قم برد و در خانهاش گذاشت. هر بیمار و دردمندی که خود را بدان زنجیر میمالید، خداوند تعالی وی را شفای عاجل عنایت میفرمود. ولی پس از فوت سید ابو | ::::::[[سید]] بلافاصله فرمود تا اسبها را زین نهادند و بیرون آورده و سوار شدند. وقتی به نزدیک روستای [[جمکران]] رسیدند، گلّه [[جعفر]] کاشانی را دیدند. [[حسن بن مثله]] به میان گلّه رفت و آن بز، که از پس همه گوسفندان میآمد، پیش [[حسن]] دوید، [[جعفر]] [[سوگند]] یاد کرد این بز در گلّه من نبوده و تاکنون آن را ندیده بودم. بههرحال آن بز را به [[مسجد]] آورده و [[ذبح]] نمودند، و چون [[بیماری]] از گوشت آن میخورد، با [[عنایت خداوند]] تبارک و تعالی و [[الطاف]] [[حضرت]] [[بقیة اللّه]] {{ع}} شفا مییافت. [[حسن]] مسلم را احضار کرده و [[منافع]] [[زمین]] را از او گرفتند، و [[مسجد جمکران]] را با چوب و دیوار پوشانیدند. [[سید]] زنجیرها و میخها را با خود به [[قم]] برد و در خانهاش گذاشت. هر [[بیمار]] و دردمندی که خود را بدان زنجیر میمالید، [[خداوند تعالی]] وی را شفای عاجل [[عنایت]] میفرمود. ولی پس از فوت [[سید]] [[ابو الحسن]]، آن زنجیرها [[پنهان]] گشته و دیگر کسی آنها را ندید.<ref> الزام النّاصب، شیخ علی یزدی حائری، ج ۲، ص ۵۸.</ref> [[مسجد]] شریف [[جمکران]] یا [[صاحب]] الزّمان {{ع}} در شش کیلومتری شهر [[مقدّس]] [[قم]] واقع شده و همواره پذیرای [[مشتاقان]] و شیفتگان حضرتش از نقاط مختلف [[ایران]] و [[جهان]] میباشد»<ref>[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]، ص ۲۷۲.</ref>. | ||
==پاسخهای دیگر== | ==پاسخهای دیگر== | ||
{{یادآوری پاسخ}} | {{یادآوری پاسخ}} | ||
خط ۲۵: | خط ۲۵: | ||
[[پرونده:1368303.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[پژوهشگران مؤسسه آینده روشن]]]] | [[پرونده:1368303.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[پژوهشگران مؤسسه آینده روشن]]]] | ||
::::::'''[[پژوهشگران مؤسسه آینده روشن]]'''، در کتاب ''«[[مهدویت پرسشها و پاسخها (کتاب)|مهدویت پرسشها و پاسخها]]»'' در اینباره گفتهاند: | ::::::'''[[پژوهشگران مؤسسه آینده روشن]]'''، در کتاب ''«[[مهدویت پرسشها و پاسخها (کتاب)|مهدویت پرسشها و پاسخها]]»'' در اینباره گفتهاند: | ||
::::::«در کتاب [[نجم الثاقب فی احوال الامام الغائب (کتاب)|نجم الثاقب]] [[محدث نوری]] بهطور مفصل تاریخچه [[مسجد مقدس جمکران]] آمده است، اما در اینجا به صورت مختصر بیان میکنیم: شیخ حسن بن مثله جمکرانی میگوید: من شب سهشنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال ۲۷۳ ه. ق در خانه خود خوابیده بودم که ناگهان عدهای از مردم به در خانه من آمدند و در حالی که نیمی از شب گذشته بود مرا بیدار کردند و گفتند: برخیز و خواسته [[امام مهدی]] {{ع}} را اجابت کن که تو را میخواند. حسن بن مثله جمکرانی میگوید: برخاستم و به در خانه آمدم. | ::::::«در کتاب [[نجم الثاقب فی احوال الامام الغائب (کتاب)|نجم الثاقب]] [[محدث نوری]] بهطور مفصل تاریخچه [[مسجد مقدس جمکران]] آمده است، اما در اینجا به صورت مختصر بیان میکنیم: [[شیخ]] [[حسن بن مثله]] جمکرانی میگوید: من شب سهشنبه هفدهم [[ماه مبارک رمضان]] سال ۲۷۳ ه. ق در خانه خود خوابیده بودم که ناگهان عدهای از [[مردم]] به در خانه من آمدند و در حالی که نیمی از شب گذشته بود مرا بیدار کردند و گفتند: برخیز و خواسته [[امام مهدی]] {{ع}} را [[اجابت]] کن که تو را میخواند. [[حسن بن مثله]] جمکرانی میگوید: برخاستم و به در خانه آمدم. | ||
::::::جماعتی از بزرگان را دیدم؛ سلام کردم، جواب دادند و آنگاه مرا آوردند تا جایگاهی که اکنون مسجد است. دیدم تختی گذاشتهاند و فرشی بر آن پهن کردهاند و...؛ جوانی سیساله بر آن بالشها تکیه کرده و شخصی پیر در مقابل او نشسته و کتابی در دست گرفته و میخواند. آن پیرمرد [[حضرت خضر]] بود. آن پیرمرد مرا نشاند و امام به من فرمود: برو و به [[حسن بن مسلم]] بگو که تو چند سال است که در این زمین میکاری و ما خراب میکنیم و پنج سال است که زراعت میکنی و امسال دوباره زراعت کردی، دیگر اجازه نداری که در این زمین زراعت کنی و باید هر نفعی که از این زمین بردهای، برگردانی تا در این مکان مسجد بنا کنند. به او بگو: حقتعالی این زمین را از میان زمینهای دیگر برگزیده است و تو آن را همراه زمین خود گرفتی و حال آنکه خداوند به سبب این عمل تو، دو پسر جوانت را از تو گرفت و تو بیدار نشدی. | ::::::جماعتی از بزرگان را دیدم؛ [[سلام]] کردم، جواب دادند و آنگاه مرا آوردند تا جایگاهی که اکنون [[مسجد]] است. دیدم تختی گذاشتهاند و فرشی بر آن پهن کردهاند و...؛ [[جوانی]] سیساله بر آن بالشها تکیه کرده و شخصی پیر در مقابل او نشسته و کتابی در دست گرفته و میخواند. آن پیرمرد [[حضرت خضر]] بود. آن پیرمرد مرا نشاند و [[امام]] به من فرمود: برو و به [[حسن بن مسلم]] بگو که تو چند سال است که در این [[زمین]] میکاری و ما خراب میکنیم و پنج سال است که زراعت میکنی و امسال دوباره زراعت کردی، دیگر اجازه نداری که در این [[زمین]] زراعت کنی و باید هر نفعی که از این [[زمین]] بردهای، برگردانی تا در این مکان [[مسجد]] بنا کنند. به او بگو: حقتعالی این [[زمین]] را از میان زمینهای دیگر [[برگزیده]] است و تو آن را همراه [[زمین]] خود گرفتی و حال آنکه [[خداوند]] به سبب این عمل تو، دو پسر جوانت را از تو گرفت و تو بیدار نشدی. | ||
::::::حسن بن مثله گفت: ای مولای من، باید دلیل و نشانی بر گفته شما داشته باشم تا مردم حرف مرا تصدیق کنند. حضرت فرمود: ما در اینجا علامتگذاری میکنیم تا تو را تصدیق کنند. تو نزد سید ابو الحسن برو و بگو تا حسن بن مسلم را حاضر کند و درآمد چندساله این زمین را از او بگیرد و خرج بنای این مسجد کند و مابقی مخارج مسجد را از رهق یکی از روستاهای کاشان بیاورد و مسجد را تمام کند»<ref>[[مهدویت پرسشها و پاسخها (کتاب)|مهدویت پرسشها و پاسخها]]، ص ۱۳۵.</ref>. | ::::::[[حسن بن مثله]] گفت: ای مولای من، باید [[دلیل]] و نشانی بر گفته شما داشته باشم تا [[مردم]] حرف مرا [[تصدیق]] کنند. [[حضرت]] فرمود: ما در اینجا علامتگذاری میکنیم تا تو را [[تصدیق]] کنند. تو نزد [[سید]] [[ابو الحسن]] برو و بگو تا [[حسن]] بن مسلم را حاضر کند و درآمد چندساله این [[زمین]] را از او بگیرد و خرج بنای این [[مسجد]] کند و مابقی مخارج [[مسجد]] را از رهق یکی از روستاهای کاشان بیاورد و [[مسجد]] را تمام کند»<ref>[[مهدویت پرسشها و پاسخها (کتاب)|مهدویت پرسشها و پاسخها]]، ص ۱۳۵.</ref>. | ||
{{پایان جمع شدن}} | {{پایان جمع شدن}} | ||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
[[رده:(اا): پرسشهایی با ۱ پاسخ]] | [[رده:(اا): پرسشهایی با ۱ پاسخ]] | ||
[[رده:(اا): پرسشهای مهدویت با ۱ پاسخ]] | [[رده:(اا): پرسشهای مهدویت با ۱ پاسخ]] | ||
[[رده:اتمام لینک داخلی]] |
نسخهٔ ۱۰ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۰:۱۹
تاریخچه مسجد جمکران چیست؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت |
مدخل بالاتر | مهدویت / امامت و ولایت امام مهدی / امامت امام مهدی / دلایل اثبات امامت امام مهدی |
مدخل اصلی | مسجد جمکران |
تاریخچه مسجد جمکران چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث مهدویت است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.
عبارتهای دیگری از این پرسش
پاسخ نخست
- حجت الاسلام و المسلمین علی رضا رجالی تهرانی، در کتاب «یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان» در اینباره گفته است:
- «شیخ حسن بن مثله جمکرانی گوید: من شب سه شنبه، هفدهم ماه مبارک رمضان سال ۳۹۳ هجری قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و طلب امام مهدی (ع) را اجابت کن، که تو را میخواند. آنها مرا به محلّی که اکنون مسجد است آوردند. وقتی که خوب نگاه کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن گسترده شده، و جوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و پیری هم پیش او نشسته است، آن پیر حضرت خضر (ع) بود. پس آن پیر مرا بنشاند. حضرت مهدی(ع) مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن مسلم، که در این زمین کشاورزی میکرد، بگو که این زمین شریفی است و حقتعالی آن را از زمینهای دیگر برگزیده است و دیگر نباید در آن کشاورزی کنند. حسن بن مثله عرض کرد: ای مولا و سرورم، لازم است که من دلیل و نشانهای داشته باشم تا مردم حرف مرا قبول کنند. حضرت فرمود: نه: تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما خودمان نشانههایی برای آن قرار میدهیم. پیش سید ابو الحسن برو و به او بگو حسن مسلم را احضار کند، و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است وصول کند و با آن پول مسجد را بنا کند ... حسن بن مثله میگوید: چون مقداری راه رفتم، دوباره مرا بازخواند و فرمودند: بزی در گلّه جعفر کاشانی است، آن را خریداری کن و بدین وضع بیاور، آن را بکش و بر بیماران انفاق کن، هر بیماری و مریضی که از گوشت آن بخورد، حق تعالی او را شفا دهد. وی گوید: من سپس به خانه بازگشتم و تمام شب را در اندیشه بودم، تا اینکه نماز صبح خوانده به سراغ علی منذر رفتم و ماجرای شب گذشته را برای او نقل کردم و با او به همان موضع شب گذشته رفتم. وقتی که رسیدیم، زنجیرهایی را دیدیم که طبق فرموده امام (ع) حدود بنای مسجد را نشان میداد؛ سپس به قم، نزد سید ابو الحسن رضا رفتیم، و چون به خانه او رسیدیم، خادمان او گفتند که او بعد از سحر در انتظار شماست و تو از جمکران هستی. به او گفتم: آری، پس به درون خانه رفتم، سید مرا گرامی داشت و بسیار احترام نمود و به من گفت: ای حسن بن مثله، من در خواب بودم که شخصی خطاب به من فرمود: حسن بن مثله نامی، از جمکران پیش تو میآید، هرچه گوید تصدیق کن و به سخنش اعتماد کن که سخن او سخن ماست. از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم. حسن ماجرای شب گذشته را تعریف نمود.
- سید بلافاصله فرمود تا اسبها را زین نهادند و بیرون آورده و سوار شدند. وقتی به نزدیک روستای جمکران رسیدند، گلّه جعفر کاشانی را دیدند. حسن بن مثله به میان گلّه رفت و آن بز، که از پس همه گوسفندان میآمد، پیش حسن دوید، جعفر سوگند یاد کرد این بز در گلّه من نبوده و تاکنون آن را ندیده بودم. بههرحال آن بز را به مسجد آورده و ذبح نمودند، و چون بیماری از گوشت آن میخورد، با عنایت خداوند تبارک و تعالی و الطاف حضرت بقیة اللّه (ع) شفا مییافت. حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفتند، و مسجد جمکران را با چوب و دیوار پوشانیدند. سید زنجیرها و میخها را با خود به قم برد و در خانهاش گذاشت. هر بیمار و دردمندی که خود را بدان زنجیر میمالید، خداوند تعالی وی را شفای عاجل عنایت میفرمود. ولی پس از فوت سید ابو الحسن، آن زنجیرها پنهان گشته و دیگر کسی آنها را ندید.[۱] مسجد شریف جمکران یا صاحب الزّمان (ع) در شش کیلومتری شهر مقدّس قم واقع شده و همواره پذیرای مشتاقان و شیفتگان حضرتش از نقاط مختلف ایران و جهان میباشد»[۲].
پاسخهای دیگر
۱. پژوهشگران مؤسسه آینده روشن؛ |
---|
|
پرسشهای وابسته
منبعشناسی جامع مهدویت
پانویس
- ↑ الزام النّاصب، شیخ علی یزدی حائری، ج ۲، ص ۵۸.
- ↑ یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان، ص ۲۷۲.
- ↑ مهدویت پرسشها و پاسخها، ص ۱۳۵.