باطن در قرآن: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۲) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = باطن | | موضوع مرتبط = باطن | ||
خط ۴۳: | خط ۴۲: | ||
[[رده:باطن]] | [[رده:باطن]] | ||
نسخهٔ ۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۰۴
مقدمه
باطن، اسم فاعل از «ب ط ن» است. ماده بطن معنای واحدی در بردارد. درون آدمی، مکان یا معنا را بطن آن گویند. بنابراین بطن آدمی، شکم او است. بطن هر مکان، میانه آن است. بطن مطلب، لایه درونی و نهانی آن میباشد. در تقسیمبندی اجتماعی، اعراب به طبقات درونی قبیله، بطن گویند[۱].
در یک آیه از قرآن کریم، خداوند به نام الباطن خوانده شده است: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[۲].
روایات متعددی در معنای این صفت وارد شده است. پیامبر اکرم(ص) خداوند را اینچنین میخواند: «أَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَيْسَ دُونَكَ شَيْءٌ»، «تو نهانی هستی که هیچچیز پس از تو نیست»[۳]. امام علی(ع) در بیان معنای اسم باطن میفرماید: «الْبَاطِنِ بِجَلَالِ عِزَّتِهِ عَنْ فِكْرِ الْمُتَوَهِّمِينَ»، «با شکوه عزتش از اندیشه خیالبافان پنهان است»[۴]. «الْبَاطِنِ لَا بِلَطَافَةٍ»، «نهان است نه به خاطر لطافت و ریز بودن»[۵]. «كُلُّ بَاطِنٍ غَيْرَهُ غَيْرُ ظَاهِرٍ»، «هر نهانی جز او تا آشکار است»[۶]. «الْبَاطِنُ لَا يُقَالُ فِيمَ» «نهانی است که نشاید گفت در چه پنهان است؟»[۷]، «هُوَ الظَّاهِرُ عَلَيْهَا بِسُلْطَانِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ هُوَ الْبَاطِنُ لَهَا بِعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ»، «اوست که با قدرت و بزرگی خود بر ظاهر زمین چیره است، و با دانش و شناختش از درون آن آگاه است»[۸]. «لَا يُجِنُّهُ الْبُطُونُ عَنِ الظُّهُورِ وَ لَا يَقْطَعُهُ الظُّهُورُ عَنِ الْبُطُونِ»، «نهانبودن، وی را از آشکاری پنهان نمیدارد و آشکاری، وی را از نهانی جدا نمیکند»[۹].
امام علی(ع) خداوند را چنین میخواند: «يَا بَاطِنُ أَنْتَ تُبْطِنُ فِي الْأَشْيَاءِ مِثْلَ مَا تُظْهِرُهُ فِيهَا»؛ «ای نهان، تو در چیزها نهانی همانگونه که در آنها آشکاری»[۱۰]. امام صادق(ع) فرمود: «يَا بَاطِناً بِلَا مُلَامَسَةٍ»، «ای درون بدون پیوست (با چیزی)»[۱۱].
امام رضا(ع) نیز در معنای نام باطن میفرماید: «أَمَّا الْبَاطِنُ فَلَيْسَ عَلَى مَعْنَى الِاسْتِبْطَانِ لِلْأَشْيَاءِ بِأَنْ يَغُورَ فِيهَا وَ لَكِنْ ذَلِكَ مِنْهُ عَلَى اسْتِبْطَانِهِ لِلْأَشْيَاءِ عِلْماً وَ حِفْظاً وَ تَدْبِيراً»، «(خداوند) نهان است، نه به معنای به درون رفتن چیزها بدان که در آنها فرو روند. بلکه باطن بودن خداوند بدان معنا است که وی از جهت دانش و نگاهبانی و تدبیر، چیزها را در بردارد»؛ فرمود: «الْبَاطِنُ لَا بِاجْتِنَانٍ»، «نهان نه به فرو رفتن و پنهان شدن[۱۲].
از امام زمان(ع) نقل شده که خداوند را چنین یاد نمود: «الْبَاطِنُ دُونَ كُلِ شَيْءٍ بِعِلْمِهِ وَ لُطْفِهِ»، «نهانی که به دانش و لطف خویش در پس همهچیز هست»[۱۳].
از مجموع این روایات استفاده میشود که نام باطن درباره خداوند سه معنا را در بردارد:
- خداوند از اندیشهها پنهان است.
- به دانش و آگاهی و لطف خویش در همهچیز نهان است.
- به گونهای غیرمادی و غیرجسمانی درون همهچیز نهان است. نام الباطِن یکی از نود و نه نام نیکوی خداوند شمرده شده است[۱۴].
باطن درباره خداوند به معنای نهان بودن از اندیشه و خیال و حواس آدمی است. سید رضی باطن بودن خداوند را بدان معنا میداند که وی درک نمیشود[۱۵]. زمخشری باطن را آن میداند که به حواس درک نشود و توصیف خداوند به باطن را دلیل بر رد کسانی میداند که بر این باورند که خدا در آخرت به حس درک میشود[۱۶]. طوسی این معنا را یکی از سه وجه در معانی باطن دانسته است[۱۷]. باطن بودن خداوند بدان معنا است که وی از نهانیها آگاه است و بر پنهانیها دانا است. ابراهیم زجاج مینویسد: بالن اوست که به درون چیز داناست و آگاهی دارد[۱۸]. این تفسیر به عبدالله بن عباس نیز نسبت داده شده است[۱۹]. طوسی این معنا را یکی از سه وجه در معانی باطن دانسته است[۲۰]. فخر رازی این وجه را نمیپذیرد. دلیل وی آن است که اگر باطن به معنای دانستن درون باشد در آیه (سوم حدید) تکرار پیش میآید؛ زیرا در پایان آیه آمده است: او به همه چیز داناست[۲۱]. باطن به معنای چیرگی بر درون است. طبرسی از ابوزید بلخی نقل میکند که اول و آخر و ظاهر و باطن خداوند بدان معنا است که همه کار به دست اوست. طوسی نیز یکی از معنای باطن بودن خداوند را چیرگی بر درون چیزها میشمرد[۲۲]. دیگر معنای نام باطن، آن است که خداوند به عنوان حقیقت هستی، درون و ملکوت همه چیز را در بردارد. سید حسین همدانی درباره نام باطن مینویسد: خداوند باطن هر چیزی است، بدین اعتبار که بر ملکوت هر چیز احاطه دارد[۲۳]. احمد ثعلبی و فخر رازی، هر یک، بیست و چهار سخن در معنای صفت باطن نقل میکند[۲۴]. زمخشری بر این باور است که واو عاطفه بین دو صفت ظاهر و باطن بر آن دلالت دارد که مجموع این دو صفت را باید به خداوند نسبت دهیم، خداوند ظاهر باطن است[۲۵]. فخر رازی، باطن بودن خدا را به معنای پنهان بودنش از خردها میداند. وی در توضیح مینویسد: کمال آشکاری خداوند، دلیل بر نهانی اوست. همانگونه که اگر آفتاب همواره میتابید، نمیدانستیم این روشنایی از آن است. حال اگر هستی بخشی خداوند به پدیدهها از میان میرفت، آشکار میشد که هستی پدیدهها از وجود خدا است، اما چون بخشش و فیض خداوند دائم است، این شبهه ایجاد میشود که وجود پدیدهها از آن خود آنهاست. پس منزه است خدایی که از شدت آشکاری از خردها پنهان شده است[۲۶].
علامه طباطبایی درباره نام باطن مینویسد: هر چیز که نهان دانسته شود، خداوند از آن نهانتر است؛ زیرا خداوند از پس وی بر آن احاطه دارد و این احاطه زمانی یا مکانی نیست و بدان معنا نیست که زمان و مکان خدا را در برگرفتهاند. علامه طباطبایی، چهار نام اول، آخر، ظاهر و باطن را شاخههای نام محیط و احاطه وجودی خداوند بر چیزها میداند. این احاطه را میتوان سیطره علم خداوند بر همه چیزها نیز دانست و بخش پایانی آیه قرینهای برای این معنا است[۲۷]؛ فیض کاشانی همراهی دو صفت ظاهر و باطن در توصیف خداوند را دلیل بر آن میداند که خدا مکانی نیست[۲۸].
ملاصدرا باطن بودن خداوند را از سویی ناشی از بسیاری نور و شدت ظهور و نهایت وضوح خداوند و از سویی دیگر نتیجه ناتوانی عقل و حواس و دیدهها میداند. خداوند به خودی خود، همواره متجلی و آشکار است و پنهان بودن وی به دلیل کوتاهی و ناتوانی کسانی است که خدا بر آنان تجلی نموده است[۲۹]. وی در بیانی دیگر، پنهانی را از شئون نیستی و باطن بودن خداوند را، ناشی از نهایت آشکاری او میداند که بر درک و دریافتهای ناتوان، چیره میشود و آنان را ناتوان میسازد[۳۰]. ملاصدرا ناتوانی ما از ادراک خداوند، ناشی از این میداند که عقول ما با ماده انس گرفته و همواره با نیستیها و تاریکیها (ممکنات) همراه بوده است[۳۱]. ملا هادی سبزواری این معنا را در بیتی میسراید:
يا مَنْ هُوَ اخْتَفَى لِفَرْطِ نورِهِ | الظّاهِرُ الْباطِنُ فى ظُهورِهِ |
منابع
پانویس
- ↑ معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۲۵۹؛ الصحاح، ج۵، ص۲۰۷۹.
- ↑ «او، آغاز و انجام و آشکار و نهان است و به هر چیزی داناست» سوره حدید، آیه ۳.
- ↑ بحاراالانوار، ج۹۲، ص۴۰۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۲.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۶۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۶۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۵.
- ↑ اقبال الاعمال، ج۲، ص۳۶۴.
- ↑ بحار الانوار، ج۸۳، ص۳۱۵.
- ↑ بحار الانوار، ج۴، ص۲۵۸ و ۲۸۶.
- ↑ بحار الانوار، ج۹۸، ص۳۲۵.
- ↑ بحار الانوار، ج۴، ص۱۸۶.
- ↑ تلخیص البیان، ج۲، ص۳۲۶.
- ↑ الکشاف، ج۴، ص۴۷۰.
- ↑ التبیان، ج۹، ص۵۰۵.
- ↑ شرح اسماء الله الحسنی، ج۱، ص۶۱.
- ↑ تنویر المقباس، ج۱، ص۴۵۶.
- ↑ التبیان، ج۹، ص۵۰۵.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۲۹، ص۱۸۶.
- ↑ التبیان، ج۹، ص۵۰۵.
- ↑ شرح اسماء الحسنی، ص۵۴.
- ↑ الکشف و البیان، ج۹، ص۲۲۹؛ لوامع البینات، ص۳۲۴.
- ↑ الکشاف، ج۴، ص۴۷۰.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۲۹، ص۱۸۶.
- ↑ المیزان، ج۱۹، ص۷۸.
- ↑ اصول المعارف، ص۱۳۰.
- ↑ شرح اصول کافی، ج۳، ص۱۲۰.
- ↑ التفسیر الکبیر، ص۲۵۴.
- ↑ الحکمة المتعالیة، ج۱، ص۷۰.
- ↑ شرح منظومه، ج۲، ص۴۴.
- ↑ سلطانی، محمد، مقاله «باطن»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص ۳۵۶-۳۵۷.