ابومحجن ثقفی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = ابومحجن ثقفی | عنوان مدخل = ابومحجن ثقفی | مداخل مرتبط = ابومحجن ثقفی در تراجم و رجال - ابومحجن ثقفی در تاریخ اسلامی | پرسش مرتبط = }} == مقدمه == درباره نام او اقوال مختلفی وارد شده است؛ بعضی نام او را مالک بن حبیب...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
جز (جایگزینی متن - '“' به '«')
 
خط ۱۰: خط ۱۰:


== سبب [[شهرت]] ابومحجن ثقفی ==
== سبب [[شهرت]] ابومحجن ثقفی ==
او یکی از [[صحابه]] و [[یاران]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و یکی از مردان بزرگ [[دوران جاهلیت]] و [[اسلام]] بود که به [[بخشندگی]] و [[شجاعت]] معروف شد. او در [[ماه رمضان]] [[سال نهم هجری]]، هنگامی که گروهی از [[نمایندگان]] بنی ثقیف نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمدند و [[مسلمان]] شدند، [[اسلام]] آورد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶.</ref>. ابومحجن ثقفی از [[پیامبر]] {{صل}} [[روایت]] [[نقل]] کرده و [[ابوسعید بقان]] نیز از او روایتی [[نقل]] کرده است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶.</ref>. محجن به عصایی گویند که سر کج باشد؛ در زمان [[فتح مکه]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} عصایی را که او در دست داشت، گرفته و بت‌های پشت‌بام [[خانه کعبه]] را [[شکست]] و سپس [[عصا]] را به امیرالمؤمنین علی {{ع}} داد تا بقیه [[بت‌ها]] را بشکند و به سبب همین [[عصا]] او از طرف [[پیامبر]] {{صل}} به ابومحجن ثقفی ملقب شد<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۵.</ref>. ابومحجن ثقفی به شراب‌خواری هم علاقه زیادی داشت تا آنجا که عمروبن خطاب هفت یا هشت بار به او حد شراب‌خواری زد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۱؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۵، ص۱۹؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۴.</ref>. و او را به جزیره‌ای به نام “حضوضی” که افراد [[سرکش]] [[اعراب]] پیش از [[اسلام]] را بدان‌جا [[تبعید]] می‌کردند، [[تبعید]] کرد<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۲۰۷.</ref> و مردی را به عنوان نگهبان همراه او فرستاد. او در آنجا خبر رفتن سعد وقاص برای [[جنگ]] با [[ایرانیان]] را شنید. از این رو از زندان فرار کرد و به سعد پیوست. او در هنگام فرار [[تصمیم]] گرفت که نگهبان خود را به [[قتل]] برساند، ولی او مطلع شد و خود را به [[عمر]] رسانید و او را از این جریان مطلع کرد. [[عمر]] به سعد وقاص نامه‌ای نوشت که ابومحجن ثقفی را زندانی کند و او نیز ابومحجن ثقفی را زندانی کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۰.</ref>.
او یکی از [[صحابه]] و [[یاران]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و یکی از مردان بزرگ [[دوران جاهلیت]] و [[اسلام]] بود که به [[بخشندگی]] و [[شجاعت]] معروف شد. او در [[ماه رمضان]] [[سال نهم هجری]]، هنگامی که گروهی از [[نمایندگان]] بنی ثقیف نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمدند و [[مسلمان]] شدند، [[اسلام]] آورد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶.</ref>. ابومحجن ثقفی از [[پیامبر]] {{صل}} [[روایت]] [[نقل]] کرده و [[ابوسعید بقان]] نیز از او روایتی [[نقل]] کرده است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶.</ref>. محجن به عصایی گویند که سر کج باشد؛ در زمان [[فتح مکه]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} عصایی را که او در دست داشت، گرفته و بت‌های پشت‌بام [[خانه کعبه]] را [[شکست]] و سپس [[عصا]] را به امیرالمؤمنین علی {{ع}} داد تا بقیه [[بت‌ها]] را بشکند و به سبب همین [[عصا]] او از طرف [[پیامبر]] {{صل}} به ابومحجن ثقفی ملقب شد<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۵.</ref>. ابومحجن ثقفی به شراب‌خواری هم علاقه زیادی داشت تا آنجا که عمروبن خطاب هفت یا هشت بار به او حد شراب‌خواری زد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۱؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۵، ص۱۹؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۴.</ref>. و او را به جزیره‌ای به نام «حضوضی” که افراد [[سرکش]] [[اعراب]] پیش از [[اسلام]] را بدان‌جا [[تبعید]] می‌کردند، [[تبعید]] کرد<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۲۰۷.</ref> و مردی را به عنوان نگهبان همراه او فرستاد. او در آنجا خبر رفتن سعد وقاص برای [[جنگ]] با [[ایرانیان]] را شنید. از این رو از زندان فرار کرد و به سعد پیوست. او در هنگام فرار [[تصمیم]] گرفت که نگهبان خود را به [[قتل]] برساند، ولی او مطلع شد و خود را به [[عمر]] رسانید و او را از این جریان مطلع کرد. [[عمر]] به سعد وقاص نامه‌ای نوشت که ابومحجن ثقفی را زندانی کند و او نیز ابومحجن ثقفی را زندانی کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۰.</ref>.


اما در میدان [[جنگ]] هم از شراب‌خواری دریغ نداشت؛ در [[جنگ قادسیه]] صبح‌گاهی سعد وقاص از نزد او عبور کرد و دید که با حالت مستی این اشعار را می‌خواند:هنگامی که مُردم مرا در کنار بوته رز (انگور) [[دفن]] کنید تا رگ و استخوانم از شراب [[سیراب]] گردد. و در بیابان مرا [[دفن]] نکنید، زیرا می‌ترسم پس از مردن از شراب خوردن [[محروم]] گردم<ref>{{عربی| إذا مت فادفني إلى جنب كرمةٍ *** تروي عظامي بعد موتي عروقها}}
اما در میدان [[جنگ]] هم از شراب‌خواری دریغ نداشت؛ در [[جنگ قادسیه]] صبح‌گاهی سعد وقاص از نزد او عبور کرد و دید که با حالت مستی این اشعار را می‌خواند:هنگامی که مُردم مرا در کنار بوته رز (انگور) [[دفن]] کنید تا رگ و استخوانم از شراب [[سیراب]] گردد. و در بیابان مرا [[دفن]] نکنید، زیرا می‌ترسم پس از مردن از شراب خوردن [[محروم]] گردم<ref>{{عربی| إذا مت فادفني إلى جنب كرمةٍ *** تروي عظامي بعد موتي عروقها}}
{{عربی| ولا تدفنني بالفلاة فإنني *** أخاف إذا ما مت أن لا أذوقها}}</ref>.
{{عربی| ولا تدفنني بالفلاة فإنني *** أخاف إذا ما مت أن لا أذوقها}}</ref>.


وقتی سعد این کلمات را شنید، به او گفت: “هنوز در [[گمراهی]] زمان جاهلیتی!” و [[دستور]] داد تا او در [[قصر]] [[قادسیه]] که به [[تصرف]] [[مسلمانان]] در آمده بود، زندانی کردند<ref>الفتوح، ابن اعثم، ج۱، ص۱۶۳ و تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۲.</ref>.
وقتی سعد این کلمات را شنید، به او گفت: «هنوز در [[گمراهی]] زمان جاهلیتی!” و [[دستور]] داد تا او در [[قصر]] [[قادسیه]] که به [[تصرف]] [[مسلمانان]] در آمده بود، زندانی کردند<ref>الفتوح، ابن اعثم، ج۱، ص۱۶۳ و تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۲.</ref>.


اشعاری که از ابومحجن ثقفی باقی مانده است، هیچ کدام ویژگی چشمگیری ندارند. او همه از آثار متوسط اواخر [[دوره جاهلی]] و [[صدر اسلام]] است و [[اعتقادات اسلامی]] در آنها چندان جلوه‌ای ندارد و نمی‌توان به انتساب همه آنها به او [[اعتماد]] داشت<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۴.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۹۱.</ref>
اشعاری که از ابومحجن ثقفی باقی مانده است، هیچ کدام ویژگی چشمگیری ندارند. او همه از آثار متوسط اواخر [[دوره جاهلی]] و [[صدر اسلام]] است و [[اعتقادات اسلامی]] در آنها چندان جلوه‌ای ندارد و نمی‌توان به انتساب همه آنها به او [[اعتماد]] داشت<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۴.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۹۱.</ref>
خط ۲۵: خط ۲۵:
او در اکثر جنگ‌های [[اسلام]] شرکت داشت و همراه [[امام علی]] {{ع}} نیز بود<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۵.</ref> و به خصوص در [[جنگ قادسیه]] در ایامی که [[مسلمانان]] به [[سرپرستی]] سعد وقاص با [[ایرانیان]] می‌جنگیدند، [[شهامت]] زیادی از خود نشان داد.
او در اکثر جنگ‌های [[اسلام]] شرکت داشت و همراه [[امام علی]] {{ع}} نیز بود<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۵.</ref> و به خصوص در [[جنگ قادسیه]] در ایامی که [[مسلمانان]] به [[سرپرستی]] سعد وقاص با [[ایرانیان]] می‌جنگیدند، [[شهامت]] زیادی از خود نشان داد.


در یکی از روزها که [[جنگ]] در نزدیکی قصری برپا بود و ابومحجن ثقفی زندانی شده بود، او سر و صدای زیادی شنید، از کنیزی که از او [[پذیرایی]] می‌کرد پرسید: اوضاع [[جنگ]] چگونه است؟ او جواب داد: “بسیار سخت است و احتمال می‌رود [[مسلمانان]] [[شکست]] بخورند”. پس ابومحجن ثقفی به [[سلمی]]، [[زن]] سعد، گفت: “مرا [[آزاد]] کن و اسب ابلق سعد را به من بده تا به کمک [[مسلمانان]] بروم؛ اگر زنده ماندم، بر می‌گردم و خود را [[تسلیم]] می‌کنم”. [[سلمی]] نپذیرفت؛ ابومحجن ثقفی ناراحت شد و اشعاری سرود که در آنها به خاطر آنکه از میدان [[جنگ]] [[محروم]] شده است اظهار [[تأسف]] می‌کرد؛ [[دل]] [[سلمی]] به حالش سوخت و او را [[آزاد]] و اسب سعد را برای او آماده کرد.
در یکی از روزها که [[جنگ]] در نزدیکی قصری برپا بود و ابومحجن ثقفی زندانی شده بود، او سر و صدای زیادی شنید، از کنیزی که از او [[پذیرایی]] می‌کرد پرسید: اوضاع [[جنگ]] چگونه است؟ او جواب داد: «بسیار سخت است و احتمال می‌رود [[مسلمانان]] [[شکست]] بخورند”. پس ابومحجن ثقفی به [[سلمی]]، [[زن]] سعد، گفت: «مرا [[آزاد]] کن و اسب ابلق سعد را به من بده تا به کمک [[مسلمانان]] بروم؛ اگر زنده ماندم، بر می‌گردم و خود را [[تسلیم]] می‌کنم”. [[سلمی]] نپذیرفت؛ ابومحجن ثقفی ناراحت شد و اشعاری سرود که در آنها به خاطر آنکه از میدان [[جنگ]] [[محروم]] شده است اظهار [[تأسف]] می‌کرد؛ [[دل]] [[سلمی]] به حالش سوخت و او را [[آزاد]] و اسب سعد را برای او آماده کرد.


ابومحجن ثقفی، سر و صورت خود را بست و به طرف میدان [[جنگ]] رفت. سعد وقاص هم به خاطر زخمی که در پا داشت نمی‌توانست به میدان [[جنگ]] برود و بر بام قصر نشسته بود و [[جنگ]] را تماشا می‌کرد. ناگهان سواری وارد میدان شد. به [[لشکر]] [[ایرانیان]] از راست و چپ حمله کرد. سعد وقاص گفت: “اگر ابومحجن ثقفی در قصر زندانی نبود می‌گفتم این سوار خود اوست و این اسب ابلق [[مال]] من است”. ابومحجن ثقفی تا هنگام [[شب]] [[مبارزه]] کرد و به [[لشکر اسلام]] کمک زیادی نمود.
ابومحجن ثقفی، سر و صورت خود را بست و به طرف میدان [[جنگ]] رفت. سعد وقاص هم به خاطر زخمی که در پا داشت نمی‌توانست به میدان [[جنگ]] برود و بر بام قصر نشسته بود و [[جنگ]] را تماشا می‌کرد. ناگهان سواری وارد میدان شد. به [[لشکر]] [[ایرانیان]] از راست و چپ حمله کرد. سعد وقاص گفت: «اگر ابومحجن ثقفی در قصر زندانی نبود می‌گفتم این سوار خود اوست و این اسب ابلق [[مال]] من است”. ابومحجن ثقفی تا هنگام [[شب]] [[مبارزه]] کرد و به [[لشکر اسلام]] کمک زیادی نمود.


هنگامی که [[آتش]] [[جنگ]] خاموش شد، ابومحجن ثقفی باز گشت و با دست خود، خود را زندانی کرد. [[شب]] هنگام [[سلمی]]، [[زن]] سعد، از او درباره میدان [[جنگ]] پرسید، سعد گفت: “نزدیک بود [[مسلمین]] عقب‌نشینی کنند، ناگاه سواری با اسب ابلق وارد میدان شد و [[لشکر]] [[دشمن]] را در هم شکست”. [[زن]] آن‌چه پیش آمده بود را به سعد گفت، او نیز ابومحجن ثقفی را [[آزاد]] کرد و از او عذر خواست و گفت که دیگر به او حد نخواهد زد. ابومحجن ثقفی گفت: “من هم دیگر شراب نمی‌خورم، زیرا برای من سخت بود که به خاطر تازیانه و حد از شراب‌خواری دست بردارم اما اکنون که به من حد نمی‌زنی به خاطر دوری از [[عذاب]] [[خدا]] [[توبه]] کردم و دیگر لب به شراب نمی‌زنم<ref>الأخبار الطوال، دینوری، ص۱۲۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۹۹؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۲.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۹۴.</ref>.
هنگامی که [[آتش]] [[جنگ]] خاموش شد، ابومحجن ثقفی باز گشت و با دست خود، خود را زندانی کرد. [[شب]] هنگام [[سلمی]]، [[زن]] سعد، از او درباره میدان [[جنگ]] پرسید، سعد گفت: «نزدیک بود [[مسلمین]] عقب‌نشینی کنند، ناگاه سواری با اسب ابلق وارد میدان شد و [[لشکر]] [[دشمن]] را در هم شکست”. [[زن]] آن‌چه پیش آمده بود را به سعد گفت، او نیز ابومحجن ثقفی را [[آزاد]] کرد و از او عذر خواست و گفت که دیگر به او حد نخواهد زد. ابومحجن ثقفی گفت: «من هم دیگر شراب نمی‌خورم، زیرا برای من سخت بود که به خاطر تازیانه و حد از شراب‌خواری دست بردارم اما اکنون که به من حد نمی‌زنی به خاطر دوری از [[عذاب]] [[خدا]] [[توبه]] کردم و دیگر لب به شراب نمی‌زنم<ref>الأخبار الطوال، دینوری، ص۱۲۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۹۹؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۲.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۹۴.</ref>.


== سرانجام ابومحجن ثقفی ==
== سرانجام ابومحجن ثقفی ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۰:۰۱

مقدمه

درباره نام او اقوال مختلفی وارد شده است؛ بعضی نام او را مالک بن حبیب و بعضی عبدالله بن حبیب بن عمرو[۱] و بعضی عمرو بن حبیب بن عمرو الثقفی گفته‌اند[۲]. کنیه او ابوعبید بود[۳] و مادرش، کنود، دختر عبدالله بن عبد شمس می‌باشد[۴][۵].

سبب شهرت ابومحجن ثقفی

او یکی از صحابه و یاران پیامبر اسلام (ص) و یکی از مردان بزرگ دوران جاهلیت و اسلام بود که به بخشندگی و شجاعت معروف شد. او در ماه رمضان سال نهم هجری، هنگامی که گروهی از نمایندگان بنی ثقیف نزد پیامبر (ص) آمدند و مسلمان شدند، اسلام آورد[۶]. ابومحجن ثقفی از پیامبر (ص) روایت نقل کرده و ابوسعید بقان نیز از او روایتی نقل کرده است[۷]. محجن به عصایی گویند که سر کج باشد؛ در زمان فتح مکه پیامبر اکرم (ص) عصایی را که او در دست داشت، گرفته و بت‌های پشت‌بام خانه کعبه را شکست و سپس عصا را به امیرالمؤمنین علی (ع) داد تا بقیه بت‌ها را بشکند و به سبب همین عصا او از طرف پیامبر (ص) به ابومحجن ثقفی ملقب شد[۸]. ابومحجن ثقفی به شراب‌خواری هم علاقه زیادی داشت تا آنجا که عمروبن خطاب هفت یا هشت بار به او حد شراب‌خواری زد[۹]. و او را به جزیره‌ای به نام «حضوضی” که افراد سرکش اعراب پیش از اسلام را بدان‌جا تبعید می‌کردند، تبعید کرد[۱۰] و مردی را به عنوان نگهبان همراه او فرستاد. او در آنجا خبر رفتن سعد وقاص برای جنگ با ایرانیان را شنید. از این رو از زندان فرار کرد و به سعد پیوست. او در هنگام فرار تصمیم گرفت که نگهبان خود را به قتل برساند، ولی او مطلع شد و خود را به عمر رسانید و او را از این جریان مطلع کرد. عمر به سعد وقاص نامه‌ای نوشت که ابومحجن ثقفی را زندانی کند و او نیز ابومحجن ثقفی را زندانی کرد[۱۱].

اما در میدان جنگ هم از شراب‌خواری دریغ نداشت؛ در جنگ قادسیه صبح‌گاهی سعد وقاص از نزد او عبور کرد و دید که با حالت مستی این اشعار را می‌خواند:هنگامی که مُردم مرا در کنار بوته رز (انگور) دفن کنید تا رگ و استخوانم از شراب سیراب گردد. و در بیابان مرا دفن نکنید، زیرا می‌ترسم پس از مردن از شراب خوردن محروم گردم[۱۲].

وقتی سعد این کلمات را شنید، به او گفت: «هنوز در گمراهی زمان جاهلیتی!” و دستور داد تا او در قصر قادسیه که به تصرف مسلمانان در آمده بود، زندانی کردند[۱۳].

اشعاری که از ابومحجن ثقفی باقی مانده است، هیچ کدام ویژگی چشمگیری ندارند. او همه از آثار متوسط اواخر دوره جاهلی و صدر اسلام است و اعتقادات اسلامی در آنها چندان جلوه‌ای ندارد و نمی‌توان به انتساب همه آنها به او اعتماد داشت[۱۴][۱۵]

علت تبعید شدن أبو محجن

بعضی گفته‌اند علت تبعید شدن او همان علاقه زیاد او به شراب بود. بعضی دیگر دلیل تبعید شدن او را ماجرای عاشقانه‌اش با یکی از زنان انصار دانسته‌اند[۱۶][۱۷]

ابومحجن ثقفی و جنگ قادسیه

او در اکثر جنگ‌های اسلام شرکت داشت و همراه امام علی (ع) نیز بود[۱۸] و به خصوص در جنگ قادسیه در ایامی که مسلمانان به سرپرستی سعد وقاص با ایرانیان می‌جنگیدند، شهامت زیادی از خود نشان داد.

در یکی از روزها که جنگ در نزدیکی قصری برپا بود و ابومحجن ثقفی زندانی شده بود، او سر و صدای زیادی شنید، از کنیزی که از او پذیرایی می‌کرد پرسید: اوضاع جنگ چگونه است؟ او جواب داد: «بسیار سخت است و احتمال می‌رود مسلمانان شکست بخورند”. پس ابومحجن ثقفی به سلمی، زن سعد، گفت: «مرا آزاد کن و اسب ابلق سعد را به من بده تا به کمک مسلمانان بروم؛ اگر زنده ماندم، بر می‌گردم و خود را تسلیم می‌کنم”. سلمی نپذیرفت؛ ابومحجن ثقفی ناراحت شد و اشعاری سرود که در آنها به خاطر آنکه از میدان جنگ محروم شده است اظهار تأسف می‌کرد؛ دل سلمی به حالش سوخت و او را آزاد و اسب سعد را برای او آماده کرد.

ابومحجن ثقفی، سر و صورت خود را بست و به طرف میدان جنگ رفت. سعد وقاص هم به خاطر زخمی که در پا داشت نمی‌توانست به میدان جنگ برود و بر بام قصر نشسته بود و جنگ را تماشا می‌کرد. ناگهان سواری وارد میدان شد. به لشکر ایرانیان از راست و چپ حمله کرد. سعد وقاص گفت: «اگر ابومحجن ثقفی در قصر زندانی نبود می‌گفتم این سوار خود اوست و این اسب ابلق مال من است”. ابومحجن ثقفی تا هنگام شب مبارزه کرد و به لشکر اسلام کمک زیادی نمود.

هنگامی که آتش جنگ خاموش شد، ابومحجن ثقفی باز گشت و با دست خود، خود را زندانی کرد. شب هنگام سلمی، زن سعد، از او درباره میدان جنگ پرسید، سعد گفت: «نزدیک بود مسلمین عقب‌نشینی کنند، ناگاه سواری با اسب ابلق وارد میدان شد و لشکر دشمن را در هم شکست”. زن آن‌چه پیش آمده بود را به سعد گفت، او نیز ابومحجن ثقفی را آزاد کرد و از او عذر خواست و گفت که دیگر به او حد نخواهد زد. ابومحجن ثقفی گفت: «من هم دیگر شراب نمی‌خورم، زیرا برای من سخت بود که به خاطر تازیانه و حد از شراب‌خواری دست بردارم اما اکنون که به من حد نمی‌زنی به خاطر دوری از عذاب خدا توبه کردم و دیگر لب به شراب نمی‌زنم[۱۹][۲۰].

سرانجام ابومحجن ثقفی

ابومحجن ثقفی در دومین جنگی که در قادسیه رخ داد، کشته شد[۲۱]؛ درباره محل دفن او، بعضی گفته‌اند که در گرگان یا آذربایجان مدفون است[۲۲] درباره زمان مرگ او نیز اطلاع دقیقی در دست نیست[۲۳][۲۴]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۶۴؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۵، ص۱۹.
  2. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۹۸؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۱.
  3. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۹۸.
  4. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۹۸.
  5. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۹۱.
  6. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶.
  7. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶.
  8. ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۵.
  9. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۱؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۵، ص۱۹؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۴.
  10. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۲۰۷.
  11. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۰.
  12. إذا مت فادفني إلى جنب كرمةٍ *** تروي عظامي بعد موتي عروقها ولا تدفنني بالفلاة فإنني *** أخاف إذا ما مت أن لا أذوقها
  13. الفتوح، ابن اعثم، ج۱، ص۱۶۳ و تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۲.
  14. ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۴.
  15. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۹۱.
  16. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۳۰؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۶، ص۱۹.
  17. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۹۳.
  18. ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۵.
  19. الأخبار الطوال، دینوری، ص۱۲۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۹۹؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۲.
  20. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۹۴.
  21. ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۵.
  22. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۳۰۲.
  23. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۲۰۷.
  24. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۹۳.