نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط HeydariBot(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۲۳:۳۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
حبیب میگوید: در موقعی که امیرالمؤمنین (ع) ضربت خورد و در بستر شهادت قرار گرفت به خدمتش شرفیاب شدم و عرض کردم: ای امیرمؤمنان، این جراحت چیزی نیست و برای شما باکی نخواهد داشت، در این موقع امام (ع) خطاب به من فرمود: "ای حبیب! به خدا قسم ساعتی بیش نمیپاید که از شما جدا خواهم شد"[۱]. حبیب میگوید: در این هنگام من گریستم و ام کلثوم هم که در کنار امام (ع) نشسته بود، گریست. حضرت به ام کلثوم فرمود: "دخترم چرا گریه میکنی؟" عرض کرد: برای این که به زودی از ما جدا میشوی. امام (ع) فرمود: "ای دخترم گریه نکن که به خداسوگند، اگر آنچه را که من میبینم، تو هم میدیدی، هرگز نمیگریستی"[۲].
حبیب میگوید: از حضرت پرسیدم: ای امیرمؤمنان! مگر چه میبینید؟ فرمود: "ای حبیب! فرشتگانآسمان (و) زمین را در پی هم میبینم، و انبیای الهی را که منتظرند تا مرا ببینند و این هم برادرم محمد، رسول خدا (ص) است که نزد من نشسته و میفرماید: ای علی! پیش ما بیا، عالمی که در انتظار توست، برایت بسی بهتر از جهانی است که در آن هستی"[۳].
همو میگوید: من هنوز خارج نشده بودم که چشمهای حضرت روی هم آمد و جان به جان آفرین تسلیم و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست[۴].[۵]