ماتریالیسم
معناشناسی
ماتریالیسم از نظر لغوی به معنای مادهگرایی و این است که کسی به عوامل مادی بیشتر از عوامل معنوی، اهمیت دهد و مادیات را بیشتر باور کند[۱]. در این معنا، ماتریالیسم حالتی روانی است که انسان را به امور معنوی بیتوجه میسازد. ماتریالیسم در اصطلاح اعتقادی به این است که همه موجودات جهان، تنها وجود مادی دارند. این معنا از ماتریالیسم در برابر ایدهآلیسم جای دارد[۲] و به مکاتبی که اصالت را به ماده میدهند و آن را بر امور غیرمادی مقدم میدارند، ماتریالیسم گویند.
ماتریالیستها، امور غیر مادی مانند روح و معنا را خصلتی از ماده میپندارند. آنان معتقدند این گونه امور تابع و طفیلیِ مادهاند[۳]. ماتریالیستها وجود ماورای ماده را انکار میکنند و همه هستی را در انحصار ماده میانگارند. در نظر ماتریالیستها تنها آنچه در تغییر و تبدل است و در بستر زمان و مکان روی میدهد، واقعی است و آنچه از چارچوب احساس و لمس بشر بیرون است، وجود ندارد[۴]. ماتریالیسم در حوزه جامعهشناسی نیز تعریف ویژهای دارد و آن، طرح نظریههایی است که روابط اقتصادی را علت بنیادی پدیدههای اجتماعی میشمارند[۵].[۶]
از دیدگاه شهید مطهری واژه ماتریالیسم دارای دو معناست:
- مراد از آن مکتب اصالت ماده است، امّا به این معنی که مادّه یک امر اصیل و واقعی در جهان هستی است، نه یک امر فرضی و ذهنی و نمایشی و ساخته ذهن؛ در مقابل ایدهآلیسم که منکر واقعیت ماده است و آن را مخلوق ذهن بشر میداند. اگر ماتریالیسم را به این معنی بگیریم باید همه الهیون را ـ چه مسلمان و چه غیر مسلمان ـ ماتریالیست بخوانیم؛ زیرا اینها همه مادّه را که واقعیتی است در بستر زمان و مکان و حقیقتی است متغیر و متحول و متکامل و محسوس و ملموس، امری عینی و ماورای ذهنی و ذی اثر میدانند. مادّی بودن و ماتریالیست بودن به این معنی با مسأله خدا و توحید منافاتی ندارد، بلکه عالم مادّه و طبیعت بهعنوان یک واحد “کار” و یک واحد “مصنوع” بهترین وسیله برای شناسایی خداوند است. اراده حکیمانه خداوند در جریان همین تحوّلات مادّی کشف میشود. قرآن کریم پدیدههای مادّی را به عنوان آیات الهی یاد میکند.
- مراد از آن انکار موجود ماورای ماده است؛ یعنی مکتب انحصار؛ مکتبی که هستی و نظام وجود دارد و انحصار مادّه میداند و هستی را در چارچوب آنچه در تغیّر و تبدّل است و در بستر زمان و مکان واقع است محدود و محصور میکند و آنچه را که از چهار دیواری تغیر و تبدل و احساس و لمس بشر بیرون است منکر است و معدوم و نیست میپندارد[۷]. پس “ماتریالیسم”، یعنی اصالت ماده و اینکه روح و معنا جز خصلتی از ماده و جز یک امر تابع و طفیلی از ماده در طبیعت چیز دیگری نیست[۸].[۹]
تاریخچه مادهگرایی
برخی انسانها میپنداشتهاند منشأ جهان، ماده است و چیزی فراتر از آن وجود ندارد. در چین باستان نظریه عناصر پنجگانه مطرح بود که مغز، چوب، آب، آتش و خاک را پنج عنصر مادی پایهای میدانست و این پنج عنصر در نظر چینیان، جهان را تشکیل میدادند. اهل هند قدیم نیز دنیا را مرکب از آب، خاک، آتش و باد میپنداشتند[۱۰]. این نظریه میان فیلسوفان یونان باستان نیز هواخواهانی داشت. بسیاری از آنان عنصر نخستین جهان را آب، آتش، اتم و هوا میدانستند. دموکریتوس قائل بود تنها اتم و خلأ واقعی است. اتم بنیادیترین بخش ماده است و تقسیم نمیپذیرد[۱۱]. اپیکور، معرفت حسی را بنیاد هر گونه معرفت میپنداشت. او معتقد بود هر چه به ادراک حسی درنمیآید، پذیرفتنی نیست و از این رو، در نظر او اعتقاد به خدایان مادی وجهی نداشت[۱۲].
احیای تفکر ماتریالیستی را میتوان از قرن ۱۷ م. دانست. توماس هابس معتقد بود هر چه ما تصور میکنیم متناهی است؛ پس امر نامتناهی وجود ندارد. آدمی نمیتواند اندیشهای به ذهن آورد مگر از آنچه به حس میآید و در زمان و مکان خاص میگنجد[۱۳]. قرن ۱۸ و ۱۹ م. اوج رشد و توسعه مادهگرایی بود. فیلسوفانی همانند لامتری، هولباخ، انگلس و مارکس با طرح تئوریهای ماتریالیستی هواخواهان فراوانی پیدا کردند. مادهگرایی در قرن ۱۹ م. تحولات بسیاری را در جهان رقم زد؛ اما دیری نپایید که رو به افول نهاد؛ چنان که امروزه بسیاری از صاحبنظران، به پوچی مبانی ماتریالیسم اعتراف کرده، آن را شکست خورده میدانند[۱۴].[۱۵]
شاخههای ماتریالیسم
هر چند ماتریالیسم از دیرباز به گونهای میان برخی جوامع بشری مطرح بوده است، اما از قرن ۱۷ م. بود که در چارچوب یک تئوری نظاممند پدیدار گشت. ماتریالیستها در چند گروه جای گرفتهاند:
- ماتریالیسم متافیزیک: دانشمندان فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک، آن فلسفه مادی را که قبلاً طرز تفکر متافیزیکی داشت، یعنی براساس جمود و یکسان ماندن موجودات تفکر میکرد ماتریالیسم متافیزیک مینامند. یعنی مادیتی که طرز تفکر متافیزیکی دارد[۱۶].[۱۷]
- ماتریالیسم مکانیکی: اینان معتقدند تنها ماده، جوهر اصیل جهان است. فکر جز صفتی از ماده و یکی از خواص آن نیست. روح را میتوان همچون جسم دانست و همچون دیگر اجزای ساختمان ماشینی جهان، تنها با شکل، بُعد و حرکت تبیین کرد. جهان همانند یک ماشین است و مبتنی بر مبادی کمی کار میکند. کار این ماشین پیرو غرض نیست و الگوی عملکرد آن تغییر نمیکند. همه چیز جهان را میتوان با قوانین مکانیک یا فیزیک تبیین کرد[۱۸]
- ماتریالیسم دیالکتیکی: این شاخه از ماتریالیسم را مارکس و انگلس گسترانیدند. بنابر باور اینان، ماده آنگونه که فیزیک کلاسیک و اندیشه عمومی زمان میپندارد، واقعیتی انفعالی و ساکن نیست که تنها تحت تأثیر نیروها تغییر یابد. به عکس، ماده از نظر ماهیت، پویا و متحرک است. دیالکتیک یعنی دانش قوانین عمومی حرکت؛ چه در جهان بیرون و چه در اندیشه آدمی. بدین سان، ماده که به ظاهر بی حرکت است، دارای حرکت دیالکتیکی درونی است. این حرکت، عبارت است از برنهاد (تز) برابر نهاد (آنتی تز) که از دیالکتیک میان آنها "به هم نهاد" (سنتز) موقت پدید میآید[۱۹]. برآیند این تئوری آن است که تکامل ماده از درون خود اوست و هر گونه علتی خارجی از او نفی میشود. در حقیقت ماتریالیسم دیالکتیک ترکیبی است از فلسفه مادی قرن هیجدهم و منطق هگل که آن دو را کارل مارکس و انگلیس به یکدیگر مربوط ساختند[۲۰].[۲۱]. ماتریالیسم دیالکتیکی بر چهار اصل استوار است:
- اصل تضاد؛ یعنی هر چیز در درون خود حاوی ضد خود است و بر اثر این تضاد درونی تکامل مییابد.
- اصل تغییر و حرکت؛ یعنی همه پدیدهها در حال حرکت و تغییرند.
- اصل تأثیر متقابل پدیدهها؛ بدین معنا که همه چیزها برهم تأثیر متقابل دارند و چه بسا علت و معلول هر دو برهم اثر بگذارند.
- اصل جهش، انقلاب و تکامل؛ یعنی همه تغییرات جهان، تکاملی است نه دوری و تکراری[۲۲]. نظریهپردازان ماتریالیسم دیالکتیک برای اینکه بتوانند از عهده تبیین تغییرات اجتماعی قرن خود برآیند، درباره حرکت تاریخ نیز تئوری ساختهاند. تئوری ماتریالیسم دیالکتیک تاریخی از این گذر پا به وجود نهاد[۲۳].
- ماتریالیسم تاریخی: ماتریالیسم تاریخی، یعنی اصالت ماده در تاریخ و جامعه. فلسفه مادی که ماتریالیسم تاریخی یا مادیّت تاریخی است، یعنی اصالت مادّه در اجتماع، یعنی همچنان که در طبیعت، فکر و روح و معنا اصالت ندارند، تابع و طفیلی ماده هستند و بلکه خودشان هم در حقیقت مادی و شکلی از ماده هستند، در جامعه نیز که برخی جنبههای مادی خالص دارد که همان تولید و توزیع باشد و برخی جنبههای معنوی دارد که عبارت است از فلسفه حاکم بر جامعه، دین، هنر، اخلاق، قانون[۲۴]. به تعبیر دیگر یعنی اصالت مادّه در اجتماع و به عبارت دیگر اصالت جنبههای مادّی زندگی در تحولات تاریخ که شؤون معنوی به تعبیری که خودشان میگویند حکم روبنا را دارد[۲۵]. ماتریالیسم تاریخی، یعنی برداشتی اقتصادی از تاریخ و برداشتی اقتصادی و تاریخی از انسان بدون برداشتی انسانی از اقتصاد و یا از تاریخ. به عبارت دیگر ماتریالیسم تاریخی یعنی اینکه تاریخ ماهیتی مادی دارد و وجودی دیالکتیکی. “ماهیّت مادّی دارد” یعنی اساس همه حرکات و جنبشها و نمودها و تجلیات تاریخی هر جامعه سازمان اقتصادی آن جامعه است؛ یعنی نیروهای تولید مادّی آن جامعه و روابط تولیدی آن جامعه و مجموعاً وضع تولید و روابط تولیدی است که به همه نمودهای معنوی اجتماعی ـ اعم از اخلاق و علم و فلسفه و مذهب و قانون و فرهنگ ـ شکل میدهد و جهت میبخشد و با دگرگون شدن خود، آنها را دگرگون میسازد[۲۶].[۲۷]
- ماتریالیسم دیالکتیک تاریخی: اینکه تاریخ وجود دیالکتیکی دارد به معنی این است که حرکات تکاملی تاریخ، حرکات دیالکتیکی است؛ یعنی معلول یک سلسله تضادهای دیالکتیکی توأم با همبستگی خاصّ آن تضادهاست. تضاد دیالکتیکی که با تضادهای غیردیالکتیکی فرق دارد این است که هر پدیدهای جبراً نفی و انکار خود را در درون خود میپرورد و پس از یک سلسله تغییرات در نتیجه این تضادّ درونی، آن پدیده ضمن یک تغییر شدید کیفی به مرحله عالی تری که ترکیبی از دو مرحله قبلی است تکامل مییابد[۲۸].[۲۹]
دیدگاه اسلام
ماتریالیسم با چالشهای نظری و عملی متعددی روبهرو است. از آن رو که این نظریه بر اصالت ماده استوار است، با نقض اصالت ماده، فرو میریزد.
- قرآن کریم دیدگاههای مبتنی بر ماده را رد میکند و میفرماید: "و گفتند جز زندگی دنیوی ما هیچ نیست. میمیریم و زنده میشویم و ما را جز دهر هلاک نکند. آنان را بدان دانشی نیست و جز در پنداری نیستند"[۳۰].
- برهان نظم، صدیقین، وجوب و امکان و برخی براهین دیگر، اثبات میکنند در پیدایی جهان، عقل و شعوری ورای ماده در کار است.
- ماتریالیستها تنها آنچه را دارای طول، عرض و عمق است و با قوای حسی به ادراک درمیآید، واقعی میدانند؛ اما اگر چنین باشد، باید بسیاری از پدیدههای مادی را نیز انکار کرد؛ همانند امواج صوتی و الکتریکی و ... . برخی موجودات به حس درنمیآیند و وجود آنها در جای خود به اثبات رسیده است. علاوه براینکه، ماتریالیستها برای ادعای خویش دلیل استواری ارائه نکردهاند[۳۱].
- از راههای اثبات یک موضوع، گواهی خردمندان است و انسانهای خردمند بیشماری همانند پیامبران، اولیای الهی و نیز دانشمندانی که جزء گروه الهیون نیستند، بر وجود خداوند و نیرویی برتر از نیروهای مادی گواهی دادهاند[۳۲].[۳۳]
منابع
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ آکسفورد، ۷۸۹.
- ↑ آکسفورد، ۷۸۹.
- ↑ فلسفه تاریخ، ۱/ ۸۲.
- ↑ مجموعه آثار، ۱/ ۴۷۱ و ۴۷۲.
- ↑ فرهنگ جامعهشناسی، ۲۳۵.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 397.
- ↑ مجموعه آثار، ج۱، ص۴۷۱.
- ↑ فلسفه تاریخ، ج۱، ص۸۲.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۶۸۸.
- ↑ فرهنگ علوم سیاسی، ۶۹۸.
- ↑ تاریخ فلسفه کاپلستون، ۱/ ۱۴۹؛ تاریخ فلسفه یونان، ۹/ ۴۰.
- ↑ فلسفه اپیکور، ۹۵- ۴۲.
- ↑ لویاتان، ۱۴۷- ۸۸.
- ↑ مجموعه آثار، ۱/ ۴۷۷.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 398.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۷۲.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر، ص ۶۹۰.
- ↑ فرهنگ واژهها، ۴۸۳؛ سیر فلسفه در اروپا، ۲۹۰- ۲۷۳.
- ↑ دیالکتیک، ۷۵- ۷۳.
- ↑ فلسفه تاریخ، ج۱، ص۷۲.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 399-400؛ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۶۸۹.
- ↑ فلسفه اسلامی و اصول دیالکتیک، ۵۸، ۱۹۰، ۲۸۹ و ۳۱۲.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 399-400.
- ↑ فلسفه تاریخ، ج۱، ص۸۲.
- ↑ فلسفه تاریخ، ج۱، ص۱۰۱.
- ↑ مجموعه آثار، ج۲، ص۳۸۳؛ پیرامون انقلاب اسلامی، ص۱۲۹.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر، ص ۶۸۹.
- ↑ فلسفه تاریخ، ج۲، ص۳۸۳.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر، ص ۶۹۰.
- ↑ ﴿وَقَالُوا مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ﴾؛سوره جاثیه، آیه ۲۴.
- ↑ جهانبینی اسلامی، ۱۸۰- ۱۷۰؛ مجموعه آثار، ۳/ ۵۳- ۲۳؛ شناختشناسی در قرآن، ۱۷۸- ۱۷۵.
- ↑ اعتراف دانشمندان بزرگ جهان، ۴۰- ۸.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 400.