محمد بن کثیر کوفی

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

مقدمه

پس از ورود ابن زیاد به کوفه و تهدید مردم از بیعت با او، کم کم مردم از اطراف مسلم پراکنده شدند. در آخرین نماز جماعتی که به امامت مسلم در مسجد کوفه اقامه شد، تنها بیست نفر همراه او بودند و آن بیست نفر هم پراکنده شدند! و مسلم یکه و تنها در کوچه‌های کوفه سرگردان شد. طبق نقل مرحوم سپهر در کتاب «ناسخ التواریخ»، موقعی که مسلم در تاریکی شب از مسجد بیرون آمد در پی پیدا کردن منزلی بود که در آنجا سکنی گزیند، ناگهان صدایی توجه مسلم را به خود جلب کرد. آن صدا از سعید بن اخنف بود که می‌‌گفت: مولای من! در این دل شب به کجا می‌‌روی؟

مسلم در پاسخ او گفت: می‌‌خواهم به جایی امن و مطمئن بروم تا بلکه تنی چند از یارانم را بیابم و به مبارزه بپردازم؟

سعید که از عمق فاجعه خبر داشت با حالت اندوه و زیرلب چنین زمزمه می‌‌کرد: هرگز، هرگز! دروازه‌های شهر را بسته‌اند و جاسوسان را در اطراف شهر گماشته‌اند تا تو را پیدا کنند و کار را یکسره نمایند. بعد به مسلم گفت: بیایید با من باشید تا شما را به خانه محمد بن کثیر ببرم که محلی امن و مورد اعتماد است و شما را پناه خواهد داد.

مسلم به دنبال او به راه افتاد تا به در خانه ابن کثیر رسیدند، محمد همین که چشمش به حضرت مسلم افتاد، بر پای مسلم افتاد و بر آن بوسه زد و خدا را بر این موهبت سپاس گفت و بعد مسلم را در گوشه‌ای از خانه پنهان کرد که از نظرها دور باشد.[۱]

شهادت محمد بن کثیر به جرم پناه دادن به مسلم

جاسوسان عبیدالله که مسلم را تعقیب می‌‌کردند. ابن زیاد را در جریان امر گذاشتند که مسلم در خانه محمد بن کثیر مخفی شده است! ابن زیاد فوراً پسر خود، «خالد» را مأموریت داد که شبانه با گروهی از مأموران، خانه محمد را محاصره کنند و مسلم و محمد را دستگیر و به دارالاماره بیاورند. مأموران پس از محاصره خانه او به آنجا وارد شدند، ولی هر چه جستجو کردند مسلم را نیافتند و محمد بن کثیر و پسرش را دستگیر و به دارالاماره بردند. وقتی که سلیمان بن صرد خزاعی و ابی عبیده ثقفی و ورقاء بن عازب از دستگیری محمد و پسرش باخبر شدند، با یکدیگر قرار گذاشتند تا سپاهی فراهم کنند و به کاخ ابن زیاد حمله نموده و محمد و پسرش را نجات دهند و بعد هم از کوفه بیرون رفته و به امام حسین (ع) ملحق شوند.

اما چون صبح شد ابن زیاد دستور داد محمد بن کثیر و پسرش را آوردند، پس از دشنام و هتاکی نسبت به این پدر و پسر، از ایشان خواست که یا از مخفیگاه مسلم خبر دهند و یا او را تسلیم نمایند اما محمد و پسرش زیر بار نرفتند و حاضر نشدند از مخفی گاه او خبری بدهند. ابن زیاد خشمگین شد و دواتی که جلو رویش بود به طرف محمد پرتاب کرد و پیشانی او را شکست. محمد دست به قبضه شمشیر برد تا از خود دفاع کند، ولی افراد حاضر جلو او را گرفتند و مانع از حمله او به ابن زیاد شدند.

معقل جاسوس ابن زیاد خواست به محمد بن کثیر ضربه‌ای وارد کند، ولی محمد با شمشیری که در دست داشت به او حمله کرد و او را از پای درآورد.

ابن زیاد چون اوضاع را بدین صورت دیده به غلام خود دستور داد که محمد را به قتل رساند. همین که محمد خواست از خود دفاع کند، پایش به مانعی برخورد کرده و به زمین افتاد، غلامان ابن زیاد ریختند و او را به طور ناجوانمردانه‌ای به شهادت رساندند و سپس فرزند محمد را که جوان دلاوری بود با ضربات شمشیر به شهادت رساندند. مسلم بن عقیل پس از دستگیری محمد بن کثیر و فرزندش خانه او را ترک کرد و سرانجام به خانه طوعه وارد شد و در همانجا دستگیر شد[۲].

این داستان و شهادت محمد بن کثیر و فرزندش، تنها در کتاب «ناسخ التواریخ» آمده و کسی دیگر از مورخان متعرض آن نشده‌اند؛ لذا صحت وسقم آن به عهده راوی است.[۳]

منابع

پانویس

  1. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۵۶۷.
  2. ر. ک: ناسخ التواریخ، حضرت سیدالشهداء، ج۲، ص۷۸.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۵۶۸-۵۶۹.