←منابع
(صفحهای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = کوفه | عنوان مدخل = کوفه | مداخل مرتبط = کوفه در نهج البلاغه - کوفه در معارف و سیره علوی - کوفه در معارف و سیره حسینی - کوفه در معارف مهدویت - کوفه در تاریخ اسلامی | پرسش مرتبط = }} ==کوفه در دوران خلافت امیر...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۶۶: | خط ۶۶: | ||
[[حضرت علی]]{{ع}} از دوازدهم [[رجب]] سال ۳۶. ق که به [[کوفه]] آمد، تا [[ماه رمضان]] [[سال ۴۰ ق]]. که به [[شهادت]] رسید، از کوفه بر [[جهان اسلام]] [[حکومت]] میکرد. در این مدت وقایع [[سیاسی]] و نظامی سرنوشتسازی پدید آمد که تا آن [[زمان]] بیسابقه بود: [[سرکشی]] [[معاویه]] در برابر [[خلیفه]] [[مسلمانان]] و اعلام [[خودمختاری]] او که سرانجام به [[جنگ صفین]] انجامید، [[تحمیل]] [[حکمیت]] به خلیفه [[واجب الاطاعه]]، ظهور [[خوارج]]، که گذشته از فتنههای سیاسیاش در دوران [[خلافت امیرمؤمنان]]{{ع}}، [[فرقهسازی]] مذهبی را نیز در [[اسلام]] [[بدعت]] نهاد، سرکشی کسانی که [[جنگ نهروان]] را پی ریختند، تجزیه [[مصر]] از قلمرو [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، جنایات و حملات غافلگیرانه عوامل معاویه به [[عراق]] و [[حجاز]] و [[یمن]]، [[شورش]] [[خریت بن راشدناجی]] و سرانجام شهادت مظلومانه امیرمؤمنان{{ع}} از مهمترین رویدادهای این دورهاند. در این میان، سهم [[مردم کوفه]] و [[رفتار]] آنان بسی مهم است. [[اهل کوفه]] یا خود عامل پدید آمدن برخی از این حوادث بودند، یا با سستیهای خود، [[دشمن]] را [[یاری]] رساندند. از این رو، شایسته مینماید در این بخش از مقاله سهم کوفه و [[کوفیان]] را در این حوادث به [[پژوهش]] نهیم.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۰۱.</ref> | [[حضرت علی]]{{ع}} از دوازدهم [[رجب]] سال ۳۶. ق که به [[کوفه]] آمد، تا [[ماه رمضان]] [[سال ۴۰ ق]]. که به [[شهادت]] رسید، از کوفه بر [[جهان اسلام]] [[حکومت]] میکرد. در این مدت وقایع [[سیاسی]] و نظامی سرنوشتسازی پدید آمد که تا آن [[زمان]] بیسابقه بود: [[سرکشی]] [[معاویه]] در برابر [[خلیفه]] [[مسلمانان]] و اعلام [[خودمختاری]] او که سرانجام به [[جنگ صفین]] انجامید، [[تحمیل]] [[حکمیت]] به خلیفه [[واجب الاطاعه]]، ظهور [[خوارج]]، که گذشته از فتنههای سیاسیاش در دوران [[خلافت امیرمؤمنان]]{{ع}}، [[فرقهسازی]] مذهبی را نیز در [[اسلام]] [[بدعت]] نهاد، سرکشی کسانی که [[جنگ نهروان]] را پی ریختند، تجزیه [[مصر]] از قلمرو [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، جنایات و حملات غافلگیرانه عوامل معاویه به [[عراق]] و [[حجاز]] و [[یمن]]، [[شورش]] [[خریت بن راشدناجی]] و سرانجام شهادت مظلومانه امیرمؤمنان{{ع}} از مهمترین رویدادهای این دورهاند. در این میان، سهم [[مردم کوفه]] و [[رفتار]] آنان بسی مهم است. [[اهل کوفه]] یا خود عامل پدید آمدن برخی از این حوادث بودند، یا با سستیهای خود، [[دشمن]] را [[یاری]] رساندند. از این رو، شایسته مینماید در این بخش از مقاله سهم کوفه و [[کوفیان]] را در این حوادث به [[پژوهش]] نهیم.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۰۱.</ref> | ||
==[[کوفیان]] و [[سرکشی]] [[شامیان]]== | |||
[[ابن ابیالحدید]] [[روایت]] میکند که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} پس از رسیدن به [[خلافت]]، بیدرنگ [[فرمان]] [[عزل معاویه]] را از [[امارت شام]] صادر کرد. چون [[نامه]] آن حضرت به [[معاویه]] رسید، [[مردم]] را به [[مسجد جامع]] فراخواند و گفت: | |||
ای مردم [[شام]]، شما میدانید که من [[نماینده]] امیرمؤمنان، [[عمر]] و [[عثمان]]، بودهام. عثمان کشته شده است و من پسرعمو و ولی دم اویم. [[خدا]] در [[قرآن مجید]] میفرماید: {{متن قرآن|وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا}}<ref>«و آنکه به ستم کشته شود برای وارث او حقّی نهادهایم» سوره اسراء، آیه ۳۳.</ref>. اینک میخواهم بدانم شما درباره [[قتل]] [[خلیفه]] خود چه میگویید. | |||
سپس [[پیراهن خونآلود عثمان]] را به مردم نشان داد و آنان را به [[هیجان]] آورد و گفت: «تا [[انتقام]] [[خون عثمان]] را نگیرم، دست برنمیدارم». مردم شام که هواخواه او بودند، برخاستند و با او بر این ادعا [[بیعت]] کردند که امیری است بیطمع در خلافت و خواهان خون عثمان و پس از رسیدن به این [[هدف]]، خلیفه [[مسلمانان]] باید با [[رأی]] [[شورا]] تعیین شود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۳.</ref>. | |||
معاویه خواسته خود را به [[آگاهی]] [[حضرت امیر]]{{ع}} رسانید و اعلام کرد که [[وظیفه]] دارم [[خونخواهی عثمان]] کنم و خواستار تحویل [[قاتلان]] او شد. در این هنگام امیرمؤمنان{{ع}} سرگرم [[جنگ جمل]] بود. چون پس از پایان [[جنگ]] به [[کوفه]] آمد، نخست [[جریر بن عبدالله بجلی]] را به شام فرستاد تا معاویه را از [[سرپیچی]] از خلیفه مسلمانان بازدارد. از ورود امیرمؤمنان{{ع}} به کوفه تا هفده ماه پس از آن، میان آن حضرت و معاویه و [[عمروعاص]] مکاتبه برقرار بود. سرانجام پس از رسیدن این [[نامه معاویه]] که او آماده جنگ با امیرمؤمنان{{ع}} است و خود را برای خلافت [[برتر]] میداند، حضرت امیر{{ع}} فرمان حرکت به سوی شام را صادر فرمود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۰۲.</ref>. | |||
امیرمؤمنان{{ع}} [[روز جمعه]] در [[مسجد کوفه]] به [[منبر]] رفت و فرمود: | |||
ای مردم، به سوی [[دشمنان]] [[قرآن]] و [[سنت]] حرکت کنید؛ به سوی [[قاتلان]] [[مهاجران]] و [[انصار]]؛ به سوی [[ستمکاران]] [[پست]]، که [[اسلام]] آوردنشان از [[ترس]] و [[اجبار]] بود. | |||
به [[روایت]] [[ابن ابیالحدید]] هنگامی که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} مصمم شد به [[شام]] رود، مردی را خواست و به او فرمود تا خود را آماده رفتن به [[دمشق]] کند و چون به دمشق میرسد، شتر خویش را در پیش [[مسجد جامع]] بخواباند و چیزی از [[لباس]] [[سفر]] را از خود دور نسازد؛ زیرا [[مردم]] وقتی آثار [[غربت]] را در وی ببینند، از او میپرسند که از کجا آمده است و چون میپرسند، بگوید: علی{{ع}} با [[مردم عراق]] به سرعت به سوی شما میآید. سپس واکنش مردم را ببیند و نتیجه را گزارش دهد. | |||
مرد [[کوفی]] رهسپار شام شد و همان کرد که امیرمؤمنان{{ع}} فرموده بود. خبر وی را به [[معاویه]] رساندند. معاویه [[فرمان]] داد مردم در [[مسجد]] گرد آیند و چون گرد آمدند، درباره [[جنگ با علی]]{{ع}} از آنان نظر خواست. [[ذوالکلاع حمیری]] برخاست و گفت: «از تو فرمان و از ما عمل». معاویه نیز فرمان داد مردم آماده شوند و به [[لشکرگاه]] روند. | |||
مرد کوفی، که [[شاهد]] این واقعه بود، بازگشت و آنچه را دیده بود بازگفت. | |||
[[حضرت علی]]{{ع}} دستور داد مردم را در مسجد حاضر کنند و چون گرد آمدند، برخاست و به [[منبر]] رفت و فرمود: «مردی که به شام فرستادم، به من خبر داده است که معاویه با [[اهل شام]] شتابان به [[عراق]] میآید. نظر شما چیست و چه باید کرد؟ آیا برای [[جنگ]] با او حاضرید؟» مردم مضطرب شدند. یکی میگفت چنین باید کرد و دیگری میگفت چنان باید کرد. فریاد و جنجال چنان درگرفت که امیرمؤمنان{{ع}} چیزی از سخنانشان درنیافت و نمیدانست چه کسی موافق و چه کسی مخالف است. سرانجام در حالی که میفرمود {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>، «[[خلافت]] را [[پسر هند جگرخوار]] برد!» از [[منبر]] فرود آمد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۵.</ref>. | |||
با این همه، به [[همت]] [[سرداران]] شایسته [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، [[مردم]] حرکت به سوی [[شام]] را پذیرفتند، جز [[یاران]] [[عبدالله بن مسعود]]، [[عبیده سلمانی]] و ربیع بن خُثَیم<ref>ربیع بن خثیم، همان خواجه ربیعِ مدفون در حوالی مشهد مقدس است.</ref> که همراه با شماری از [[قاریان کوفه]] گفتند: «ما در این [[جنگ]] [[شک]] داریم، ولی به [[برتری]] شما [[یقین]] داریم. شما به کسانی نیازمندید که با [[مشرکان]] بجنگند. ما را [به جای جنگ با [[شامیان]]] به نگهداری مزرها بگمارید». امیرمؤمنان{{ع}} آنان را به [[مرز]] [[قزوین]] و [[ری]] اعزام کرد و [[ربیع بن خثیم]] را بر آنان [[فرماندهی]] داد و برای او پرچمی بست. این نخستین پرچمی بود که در [[کوفه]] بسته شد<ref>دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۱۶۵.</ref>. | |||
به نقل [[بلاذری]]، امیرمؤمنان{{ع}} به [[اهل کوفه]] فرمود: هر کس از شما که از [[جنگیدن]] با [[معاویه]] [[کراهت]] دارد، عطا و مقرری خود را برگیرد و به جنگ [[دیلمیان]] برود. بدینسان، چهار هزار نفر از جنگ با معاویه خودداری کردند و مقرری خود را گرفتند و به سوی [[دیلم]] رهسپار شدند. روایتی دیگر حاکی از اعزام چهار هزار سپاهی توسط امیرمؤمنان{{ع}} به فرماندهی ربیع بن خثیم ثوری به سوی دیلم است<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۴۵۰.</ref>. | |||
[[سپاه عراق]] که بیشترش [[کوفیان]] بودند، همراه با امیرمؤمنان{{ع}} روانه شام شد و با قوای معاویه در [[دشت]] [[صفین]] روبهرو گشت. پس از بینتیجه ماندن مذاکرات و [[احتجاجات]] امیرمؤمنان{{ع}}، [[جنگی]] سخت درگرفت که تا آن [[زمان]] بیسابقه بود. در حالی که [[سپاه امیرمؤمنان]]{{ع}} در آستانه [[پیروزی]] بود، با [[نیرنگ]] عَمرو عاص شامیان [[قرآن]] به نیزه کردند و [[شعار]] دادند که ما پیرو قرآنیم و جنگ نمیخواهیم. گروهی از [[مردم عراق]] به سرکردگی [[اشعث بن قیس]] و [[مسعر بن فدکی تمیمی]] و [[زید بن حصین طائی سنبسی]] همراه با جمعی از [[قاریان]]، که با آنان [[همداستان]] بودند و پس از آن «[[خوارج]]» نام گرفتند، گفتند: «ای علی، اکنون که تو را به [[کتاب خدا]] میخوانند، بپذیر که اگر چنین نکنی، تو و یارانت را به آنان [[تسلیم]] میکنیم و یا با تو همان میکنیم که با پسر [[عفان]] کردیم. ما [[وظیفه]] داریم به [[قرآن]] عمل کنیم و آن را میپذیریم. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر نپذیری با تو همان خواهیم کرد که گفتیم»<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۴.</ref>. | |||
با پای فشاری این گروه، [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به [[اجبار]] و [[اکراه]] [[آتشبس]] اعلام کرد و [[مذاکره]] و تعیین [[حَکَم]] را پذیرفت. آنگاه به آن حضرت گفتند که کسی را در پی [[مالک اشتر]] بفرستد و دستور [[عقبنشینی]] دهد. امیرمؤمنان{{ع}} به [[یزید بن هانی]] فرمود: «نزد مالک اشتر برو و بگو [[جنگ]] را رها کند و نزد من بازگردد». یزید پیغام را به مالک اشتر رساند. مالک، که در جناح راست [[سپاه]] مشغول جنگ بود، به یزید گفت: «بگو کار جنگ بالا گرفته است و بازگشت در این هنگام درست نیست». یزید بن هانی به حضور علی{{ع}} رسید و پاسخ مالک را بازگفت. | |||
در این هنگام سر و صدا و گرد و غبار از جایی برخاست که مالک میجنگید. [[کوفیان]] به امیرمؤمنان{{ع}} گفتند: «به خدا میپنداریم تو به او دستور دادهای به جنگ ادامه دهد». حضرت فرمود: «چگونه [[فرمان]] [[نبرد]] دادهام، در حالی که سخنی مخفیانه به او نگفتهام؟!» سپس به یزید فرمود: «به مالک بگو بازگرد که [[فتنه]] رخ داده است. اگر میخواهد من را زنده ببیند، بازگردد». | |||
مالک اشتر از نبرد بازگشت و نزد آن گروه رسید و گفت: «ای [[مردم عراق]]، ای [[اهل]] [[خواری]] و ناپایداری، زمانی که بر [[دشمن]] [[برتری]] یافتید و آنان [[یقین]] یافتند که [[پیروز]] میشوید، قرآن بالا بردند و شما را به آن خواندند، در حالی که فرمان قرآن و [[سنت]] [[پیغمبر]] را رها کردهاند. به آنان گوش مدهید و به قدر یک اسب دواندن به من [[فرصت]] دهید که [[پیروزی]] در راه است». | |||
باری، هر چه [[مالک اشتر]] گفت، در این گروه اثر نگذاشت و بدینسان، [[جنگ]] بازایستاد و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} ناگزیر [[آتشبس]] را پذیرفت. [[اشعث بن قیس]] به اردوگاه [[معاویه]] رفت و با او دیدار کرد و بر سخنان و [[منطق]] معاویه صحه نهاد و پیشنهادش را برای تعیین دو [[نماینده]] از دو طرف برای [[حکمیت]] پذیرفت. سپس به اردوگاه امیرمؤمنان{{ع}} بازگشت و سخنان معاویه را بازگفت که با استقبال عراقیان روبهرو شد. اشعث بن قیس و آن گروه گفتند: «ما [[ابوموسی اشعری]] را برمیگزینیم». [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: «شما در آغاز [[نافرمانی]] کردید؛ اینک [[رأی]] مرا بپذیرید. [[ابوموسی]] [[دشمن]] است و [[مردم]] را از [[یاری]] من در [[کوفه]] بازداشت. من [[ابن عباس]] را برمیگزینم». گفتند: «چه تفاوتی است که تو باشی یا ابن عباس؟! ما کسی را میخواهیم که تو و معاویه را یکسان بنگرد و به یکی نزدیکتر از دیگری نباشد». امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: «پس مالک اشتر را برمیگزینیم». گفتند: «[[آتش]] این جنگ را او روشن کرده است، ما جز ابوموسی کسی را نمیخواهیم؛ زیرا او ما را از آنچه در آن افتادهایم، برحذر میداشت». | |||
پس از آنکه [[کوفیان]] [[سخن امام]] را رد کردند و بر ابوموسی پای فشردند، [[امام]] فرمود: «شگفتا که از من [[فرمان]] نمیبرند و از معاویه فرمان میبرند!» آنگاه فرمود: «پس هر چه میخواهید بکنید. خدایا من از کار اینان [[بیزاری]] میجویم»<ref>ر.ک: منقری، نصر بن مزاحم، بیکار صفین (ترجمة وقعة صفین)، ص۶۶۱ – ۶۹۶؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه،ج ۱، ص۱۰۱ - ۱۱۴؛ احمد بن ابییعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۸۸؛ دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۱۸۹ - ۱۹۲؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۴ - ۳۷؛ ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج۳، ص۱۸۱ و ج۴، ص۱۹۷؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۰؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۵ - ۲۲۸.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۰۴.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |