کوفه در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

تاریخ بنای کوفه

در خصوص تاریخ بنای شهر کوفه روایات مختلفی هست؛ از جمله بلاذری مورخ متقدم، تاریخ بنای این شهر را سال ۱۷ می‌داند[۱]. یعقوبی نیز در کتاب البلدان بنای آن را هم‌زمان با بنای بصره در سال ۱۷ نوشته است[۲]، ولی در تاریخ خود می‌نویسد در سال ۲۰ سعد بن ابی وقاص به کوفه بازگشت و آنجا اقامت گزید و نقشه‌ها طرح کرد و خانه‌ها و محله‌ها ساخت[۳]. طبری محرم سال ۱۷ (یعنی سال چهارم خلافت عمر) را سال طراحی کوفه و اردو زدن مسلمانان در این منطقه می‌داند و در عین حال از واقدی نقل می‌کند که مردم در آخر سال ۱۷ در کوفه فرود آمدند. به روایتی نیز در آغاز سال ۱۸ کوفه محل اقامت شد[۴]. مسعودی در مروج الذهب، سال ۱۵ را تاریخ بنای کوفه نوشته[۵]، ولی در التنبیه و الاشراف در تاریخ بنای آن تشکیک کرده است و می‌نویسد: کوفه دومین شهر بزرگ بود که توسط مسلمانان بنا شد. درباره بنیاد آن اختلاف است. بعضی گفته‌اند بنای آن نیز (مانند بصره) در سال هفدهم بوده که واقدی و دیگران بر این رفته‌اند، و جمعی دیگر گفته‌اند بنیاد آن به سال پانزدهم هجرت و به راهنمایی عبدالمسیح بن بقیله غسانی بوده است[۶]. یاقوت نیز بنای کوفه را سال ۱۷ یعنی همان سالی که بصره شهر شد، دانسته و می‌نویسد: عده‌ای گفته‌اند کوفه دو سال بعد از بصره (در سال ۱۹)، شهر شد و سال ۱۸ هم گفته شده است[۷].

قول یعقوبی در تاریخ خود که سال ۲۰ را زمان اقامت سعد در کوفه و طراحی شهر قلمداد کرده و نیز قول‌های دیگر که سال ۱۹ را قید کرده‌اند به احتمال زیاد مربوط به زمانی است که پس از آتش‌سوزی خانه‌های نئین، شهر، بازسازی شد و منزل‌ها و عمارت‌های آن از آجر ساخته شد. همچنین با دقت در گفتار مسعودی در التنبیه و الاشراف که کوفه را دومین شهر بزرگ بنا شده توسط مسلمانان دانسته و تاریخ بنای بصره را سال ۱۷ گرفته است، اگر اولین شهر را بصره در نظر بگیریم ـ که چنین است ـ دیگر سال ۱۵ معنایی نخواهد داشت. نظر به روایات مربوط به فتوحات مسلمانان در عراق (گرچه بسیار مغشوش است) می‌توان نتیجه گرفت به احتمال زیاد تاریخ بنای کوفه سال ۱۷ بوده است[۸].

اقلیم شناسان متقدم، کوفه را از شهرهای اقلیم سوم[۹] و منزل نوح نبی(ع) گفته‌اند[۱۰] و از شهرهای تابعه آن به نام حمام عمر، جامعین، سورا، نیل، قادسیه و عین التمر اشاره کرده‌اند[۱۱]. «مقدسی» در توصیف کوفه، این شهر را «قصبه‌ای بزرگ، سبک، خوش ساختمان با بازارهایی بزرگ، پر برکت و جامع مرافق» گفته[۱۲] و از قرار داشتن مسجد جامع و نیز رود فرات در سمت شرق و کناسه در غرب این شهر خبر داده و پیرامون شهر را مملو از نخلستان، باغ، حوضها و جوی‌های آب معرفی کرده است[۱۳].

فاصله این شهر تا مدینه در حدود ۲۰ مرحله و تا مکه ۲۷ مرحله ذکر شده است[۱۴].

این شهر در سده‌های نخست اسلام نقشی بسیار پر رنگ و اساسی در حوادث ایام ایفا نمود و موقعیت ممتاز اجتماعی اش، آن را پیوسته کانون توجه هیأت حاکمه و اقشار مختلف مردم زمانه قرار داد. از جمله وقایع مهم و تأثیر گذار به وقوع پیوسته در این شهر می‌‌توان به حوادث ایام خلافت امیرالمؤمنین(ع) و سپس ترور ایشان در مسجد جامع این شهر، قیام خونین کربلا و قیام‌هایی نظیر توابین و مختار که پس از آن در خونخواهی از شهدای این واقعه هولناک انجام گرفت و نیز قیام و شهادت زید بن علی اشاره کرد. گذشته از حوادث و رخدادهای سیاسی بیشمار این شهر، کوفه یکی از قطب‌های علمی جهان اسلام محسوب می‌‌شد. وجود تعداد زیادی از نوابغ علم و شعر و زبان و ادب در این شهر در سده‌های نخست اسلامی که در کتب تراجم مفصل به نام و آثارشان پرداخته شده است، شاهدی بر این مدعاست. موقعیت علمی این شهر با تأسیس مکتب نحوی کوفی بیش از پیش شهره آفاق گشت و این شهر را تا مدت‌ها عرصه رقابت و کشمکش با بصره و مکتب نحوی‌اش کرد. تا اینکه موقعیت ممتاز علمی و سیاسی این دو شهر با تأسیس بغداد به حاشیه رفت. با تأسیس شهر بغداد در سال ۱۴۵ هجری، کوفه قرن به قرن بسیاری از ذخایر علمی خود را از دست داد و رفته رفته با از دست دادن جایگاه علمی و سیاسی خود، بسیاری از ابنیه هایش ویرانه شد و شهر به دهکده‌ای کوچک تبدیل شد. چندان که از عظمت سابق این شهر در حال حاضر، تنها مسجد بزرگش باقی مانده که گواهی بر شکوه و عظمت آن و سرمایه‌ای معنوی و نماد این شهر قرار گرفته است.

امروزه کوفه در کنار رود فرات در فاصله ۸ کیلومتری شهر نجف و ۱۰۶ کیلومتری بغداد و ۶۰ کیلومتری جنوب شهر کربلا قرار دارد. زمین آن دشتی است مرتفع که ارتفاع آن از سطح دریا به ۲۲ متر می‌‌رسد. کرانه غربی این شهر، تقریباً شش متر از ساحل شرقی بلندتر است که آن را از سیل در گذشته و در عصر کنونی مصون می‌‌دارد. در جانب غربی کوفه، زمین کم کم از سطح دریا بالا می‌‌رود به حدی که این ارتفاع تا شصت و نیم متر هم می‌‌رسد. سپس این ارتفاع، با شیب تند به سمت جنوب غربی فرود می‌‌آید تا به دریاچه نمکی کم عمق معروف به «بحرالنجف» می‌‌رسد[۱۵].

علت نام‌گذاری کوفه

طبری می‌نویسد: هر جا که ریگ و شن در هم آمیخته باشد، آنجا را کوفه نامند. ابوعبید بکری اندلسی[۱۶] درباره علت نام‌گذاری کوفه می‌نویسد: از آن رو این ناحیه کوفه نامیده شده است که سعدبن ابی وقاص، زمانی که پس از فتح قادسیه و استقرار مسلمانان در شهر انبار و سپس خروجشان از این شهر به دلیل آزردگی از ساس و پشه، سپاه مسلمانان را به ناحیه کوفه آورد، گفت: تكوفوا في هذا الموضع. یعنی در این مکان جمع شوید (تکوف به معنی تجمع است). بکری می‌گوید به این شهر، کوفان نیز گفته‌اند و استناد می‌کند به گفته سارقی به نام جحدر که در زندان حجاج در کوفه سرود: يا رب ابغض بيت انت خالقه *** بيت بكوفان منه استعجلت سقر[۱۷].

یاقوت در این خصوص نظر خود و وجوه مختلف دیگری را که ممکن است منشأ نام‌گذاری باشد، ذکر کرده است که عیناً نقل می‌شود. وی در لفظ کوفان[۱۸] می‌نویسد: گفته‌اند «کوفان» نام زمینی است که به اسم آن، شهر کوفه را «کوفه» نامیده‌اند. من می‌گویم: «کوفان» و «کوفه» یکی است. علی بن محمد کوفی علوی معروف به «حمانی» در اشعار خود، کوفان را محل قصرخورنق دانسته است که می‌رساند همان کوفه است.

همچنین در لفظ کوفه می‌گوید: کوفه به ضم، شهر معروف سرزمین بابل از سواد عراق است و گروهی آن را «خدّ العذار» خوانده‌اند. ابوبکر محمد بن قاسم گفته است به این جهت آن را کوفه گفته‌اند که دایره مانند بوده است و این را از قول عرب گرفته‌اند که گفته است: رأيت كوفاناً (به ضم کاف و فتح آن) که به معنی تپه شنی دایره مانند است. نیز گفته شده آنجا به این جهت «کوفه» نامیده شده است که مردمی در آن گرد آمدند، چون عرب می‌گوید: قد تكون الرمل. یعنی: شن‌ها جمع شده است.

همچنین گفته شده «کوفه» از «کوفان» به معنی شر و بلا گرفته شده است؛ زیرا عرب می‌گوید: هم في كوفان و هم گفته‌اند به این جهت کوفه نامیده شده که قطعه‌ای از شهرهاست. این را از قول عرب گرفته‌اند که می‌گوید: اعطيت فلانا كيفه؛ كيفه به معنی قطعه و پاره است و پای آن به واسطه سکون و مضموم بودن ما قبلش، به واو قلب شده است. نیز گفته شده است وقتی می‌گویند: القوم في كوفان، یعنی مردم در کاری هستند که آنها را گرد می‌آورد. گروهی نیز عقیده دارند که کوفه یعنی نقطه‌ای از زمین؛ زیرا مقدار شن و رملی را که با ریگ مخلوط باشد، کوفه گویند. دیگران گفته‌اند به این جهت کوفه نامیده شده که کوه «ساتیدما» مانند حاشیه و لبه، آن را احاطه کرده است. ابن کلبی نیز گفته است به علت کوه کوچکی به نام «کوفان» که در وسط آن است، کوفه گفته‌اند، چون کوه کوفان بر آن مسلط است؛ و نیز آن را کوفة الجند نامیده‌اند[۱۹].

کوفه قبل از استقرار مسلمانان در آن، «سورستان» نامیده می‌شد[۲۰]. نام‌گذاری آن به سورستان که واژه مرکب عربی ـ فارسی است، درخور توجه است. سور به ضم سین در عربی به معنی قلعه یا دیوار شهر است؛ بنابراین در آن زمان که عراق جزو متصرفات ایران ساسانی بوده، مرز عراق را که در حوالی کوفه امروز و قلمروی پادشاهان دست نشانده حیره بوده است «سورستان» می‌نامیدند.

مؤلف البدء و التاریخ هم معتقد است که به دلیل شن و رملی که در آن ناحیه است، «کوفه» نامیده شده است[۲۱].[۲۲]

قبایل کوفه

اولین بار مردم کوفه به دو گروه کلی عرب‌های نزاری و یمنی تقسیم‌بندی شدند که به دستور سعد بن ابی وقاص برای تعیین محل اسکان آنها (پس از تعیین محل مسجد) قرعه کشیدند. سمت شرق مسجد که مرغوب‌تر بود به نام یمنی‌ها درآمد و نزاری‌ها در سمت غرب آن ساکن شدند. سپس سعد بن ابی وقاص، رزمندگان قادسیه و پیش از آن را در ده گروه جای داد و آنها را در محله‌های بین گذرگاه‌ها و خیابان‌های اصلی و فرعی اطراف مسجد، ساکن گردانید. این رزمندگان، اعم از نزاری و یمنی از این قبیله‌ها بودند: بنی‌سلیم، بنی‌ثقیف، هَمْدان، بنی‌تیم، بنی‌تغلب، بنی‌اسد، نَخَع، کِنده، اَزد، بنی‌تمیم، بنی‌محارب، بنی‌عامر، بجاله، بجیله، جَدیله، جُهَینه[۲۳].

آخرین تغییر در تشکل قبایل عرب کوفه، چهارده سال بعد، وقتی که زیاد بن ابیه در سال ۵۱ استاندار کوفه شد، صورت گرفت. او به طور کلی تشکیلات قبیله‌ای را به هفت گروه مرتب، و تمام جمعیت را به چهار بخش به این شکل تقسیم کرد:

  1. اهل العالیه
  2. تمیم و هَمْدان
  3. ربیعه (بکر) و کنده
  4. مذحج و اسد[۲۴].[۲۵]

سواد کوفه

سواد در لغت به معنی سیاهی است و در اصطلاح جغرافیایی چندین معنا دارد. از معانی آن، روستاهای شهر، حوالی و نواحی یا گرداگرد شهر را می‌توان نام برد[۲۶]. طبری درباره «سواد» و مردم سواد مطالبی نقل کرده که چون همگی به نقل از سیف بن عمر تمیمی است به هیچ وجه قابل اعتماد نیست و به همین جهت از ذکر آنها خودداری می‌شود.

طبیعت، جلگه پهناور بین النهرین را که فرات و دجله در آن جاری است، دو قسمت کرده است. قسمت شمالی که سرزمین قدیم آشور است، بیشتر از مراتعی تشکیل یافته که جلگه‌ای سنگلاخی را پوشانیده است. قسمت جنوبی که بابل قدیم باشد، سرزمینی حاصل‌خیز است و خاکی رسوبی و نخیلاتی پربرکت دارد، و نهرهایی که در آنجا جاری است، آن سرزمین را سیراب می‌کند. به همین لحاظ، مردم خاور زمین، آن خطه را یکی از جنات اربعه دنیا می‌دانستند. عرب‌ها قسمت شمالی بین النهرین را جزیره و قسمت جنوبی را عراق می‌نامیدند[۲۷].

نام‌گذاری این سرزمین به عراق از این رو است که اعراب هر زمین مسطحی را که نزدیک نهر یا دریایی باشد «عراق» می‌نامند. علت نام‌گذاری «سواد» این است که وقتی اعراب به قصد تصرف منطقه کوفه به آن ناحیه آمدند، نگاهشان که به سیاهی نخلستان‌ها افتاد، پرسیدند این سیاهی چیست؟[۲۸].

خطیب بغدادی روایت می‌کند: از پدرم شنیدم که می‌گفت سواد را به این دلیل «سواد» می‌گویند که وقتی عرب به آنجا آمدند نگاه کردند به «سیاهی مانند شب که همه، نخل و درخت و سبزه‌زار بود و به همین جهت آن را سواد نامیدند. آن‌گاه خطیب می‌گوید: اصمعی گفته است که اراضی آنجا را به دلیل فراوانی درختانش سواد گفته‌اند، ولی من می‌گویم به خاطر سرسبزی‌ای که در نخل‌ها و درختان و کشت و زرع آنجا بوده است، سواد نامیده شده است؛ زیرا عرب گاهی رنگ سبز را به جای سیاه می‌گیرد و یکی را به جای دیگری به کار می‌برد[۲۹].

یاقوت حموی هم در این باره نوشته است: سواد نام دو موضع است، یکی در بلقاء است که تصور می‌کنم به خاطر سیاهی سنگ آنجا باشد و دوم روستاها و باغ‌های عراق است که مسلمانان در زمان عمربن خطاب آن را فتح کردند. سپس علت نام‌گذاری این منطقه را به «سواد» مانند آنچه خطیب بغدادی نقل کرده، آورده است.

مؤلف کتاب «جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی» می‌نویسد: اساساً سرزمینی رسوبی را اعراب، سواد (خاک سیاه) می‌نامیدند و کلمه «سواد» رفته رفته به گونه‌ای به کار رفت که مفهوم آن با کلمه «عراق» یکی شد؛ یعنی سواد و عراق یک معنی داشت و عبارت بود از تمام سرزمین بابل[۳۰].[۳۱]

حدود سواد

یعقوبی مورخ و جغرافی‌دان متقدم، به اختصار، حد سواد را منطقه‌ای میان کوه حلوان تا زمین عرب در پایین فرات ذکر می‌کند[۳۲]. خطیب بغدادی در این باره می‌نویسد: گویند حد سواد در طول، از قلب موصل شروع می‌شود و تا ساحل دریا در بلاد عبادان[۳۳] در شرق دجله خاتمه می‌یابد و عرض آن از انتهای جبل[۳۴] «از سرزمین حلوان) تا انتهای قادسیه متصل به عذیب (از سرزمین عرب) است. این محدوده سواد بود که بر آن خراج تعلق می‌گرفت[۳۵].

یاقوت نیز حدود سواد را مشابه خطیب ذکر می‌کند با افزون بر اینکه طول آن را یکصد و شصت فرسخ دانسته، و می‌نویسد: پادشاهان ایران سواد را دوازده استان و شصت ناحیه به شمار می‌آوردند و به واسطه وفور نعمت و اراضی حاصل‌خیز و هوایی لطیف، همیشه در منطقه سواد منزل می‌کردند[۳۶]. سواد عراق دو بخش است: سواد بصره که شامل دشت میشان و اهواز و فارس است و سواد کوفه از کسکر تا زاب (حد شمالی، جنوبی) و از حلوان تا قادسیه (حد شرقی، غربی) است. ایرانیان سواد را به قلب و سایر دنیا را به بدن تشبیه می‌کردند. همچنین آن را «دل ایرانشهر» می‌نامیدند»[۳۷].

با توجه به گزارش‌های منابع تاریخی، لفظ «سواد»، ابتدا در مورد کوفه به کار برده می‌شد و بعدها به نخلستان‌های اطراف بصره نیز اطلاق گردید. مسلم است که «سواد» به تنهایی و بدون اضافه به نام شهری خاص، به سواد کوفه اطلاق می‌شد و اگر «سواد بصره» مورد نظر بود حتماً با نام شهر، ذکر می‌گردید.

عمر بن خطاب پس از فتح عراق تصمیم گرفت «سواد» را میان مسلمانان تقسیم کند. از این رو دستور داد سهم هر کس را تعیین کنند و به او بدهند؛ پس از آن متوجه شدند هر یک نفر، زمینی را که سه کشاورز (طبق تقسیم‌بندی پیش از اسلام) در آن کار می‌کردند، می‌برد.

آن‌گاه با اصحاب پیغمبر(ص) مشورت کرد[۳۸]. حضرت علی(ع) فرمود: «اگر امروز آن را قسمت کنی، برای آیندگان چیزی نخواهد ماند. بهتر است آن را در دست صاحبانش باقی‌گذاری و آنها روی آن کار کنند تا علاوه بر ما، برای آیندگان نیز باقی بماند». (خراج آن به مسلمانان برسد). خلیفه نظر آن حضرت را ستایش نمود و به همین گونه عمل کرد و در این راستا دستور داد تا سواد را مساحی و مرزبندی کنند[۳۹].

عثمان بن حنیف انصاری[۴۰] و حذیفة بن یمان[۴۱] مأمور مساحت کردن سواد شدند. عمر به آنها گفته بود که نیزارها و باتلاق‌ها و جایی را که آب بدان نمی‌رسد، مساحی نکنند.

پس از مساحی، مساحت سواد کوفه سی و شش میلیون جریب[۴۲] تشخیص داده شد[۴۳]. عثمان بن حنیف با حقوق روزی پنج دردم و یک انبان گندم این مأموریت را انجام داد. او میزان خراج زمین‌های سواد را چنین تعیین کرد: زمین‌های آباد و بایری را که آب به آنها می‌رسد، خواه کشت شده یا نشده باشد، هر جریب یک درهم و یک قفیز[۴۴] گندم یا جو، تاکستان‌ها ده درهم و یونجه‌زار پنج درهم[۴۵].

به روایتی وی بر هر جریب زمین گندمزار، چهار درهم و زمین‌هایی که جو در آن کاشته‌اند هر جریب دو درهم تعیین کرد[۴۶]. در نخستین سال، هشتاد میلیون و سال بعد، بیست میلیون درهم از خراج سواد به دست آمد[۴۷].

به روایت خطیب بغدادی، سواد قبلاً در دست نبطی‌ها[۴۸] بود تا ایرانیان بر آنها چیره شدند و آن را تصاحب کردند. نبطی‌ها خراج سواد را به ایرانیان می‌دادند؛ اما وقتی مسلمانان بر ساسانیان پیروز شدند، سواد را رها کردند و آن را به نبطی‌ها و دهقانانی که با آنها جنگیدند، واگذار کردند؛ ولی پس از مساحت کردن بر آن خراج معین کردند و هر زمین را که در دست کسی نبود، تصرف کردند. اینها «صوافی» بود که به پیشوای مسلمانان می‌رسید[۴۹]. خطیب بغدادی، نکات جالب توجهی مربوط به سواد کوفه در زمان‌های بعد نقل می‌کند که بخشی از آن در این جا آورده می‌شود؛ از جمله اینکه جماعتی از علما فروش زمین بغداد را ممنوع کرده‌اند؛ به این دلیل که از سرزمین سواد است و زمین سواد نزد آنان موقوفه بوده و فروش آن درست نیست، ولی دسته‌ای دیگر از علما این کار را جایز دانسته و دلیل آورده‌اند که عمر، سواد را به صاحبان آن واگذار کرد و در عوض از آنها خراج گرفت[۵۰].

نیز روایت می‌کند که بغداد تا سال ۱۴۵ هم چنان مانند سایر اراضی سواد بود؛ یعنی اهالی در آن کشت و زرع می‌کردند و خراج آن را می‌پرداختند تا اینکه منصور عباسی آن را به صورت شهر درآورد و خود با عده‌ای از مردم در آنجا سکونت ورزیدند[۵۱].

آن‌گاه خطیب بغدادی بحثی درباره زمین‌هایی که مسلمانان به غنیمت برده و دشمن را در آنجا مقهور کرده‌اند، دارد و ضمن بیان این مطلب، که فقها (البته اهل تسنن) در زمینه حکم فقهی آن اختلاف نظر دارند، فتوای رؤسای مذاهب چهارگانه اهل تسنن را نیز ذکر کرده است.[۵۲]

جمعیت کوفه و شرایط حاکم بر آن

جمعیت کوفه در زمان نهضت

بنیان شهر کوفه در سال هفده هجری به وسیله خلیفه دوم و به دست سعد بن ابی وقاص، به منظور برپایی یک معسکر و پادگان نظامی برای پیگیری هر چه بیشتر فتوحات اسلامی در داخل کشور ایران پی‌ریزی شد[۵۳]. عمر دستور داده بود که مسجد این شهر دارای چنان مساحتی باشد که تمام جمعیت جنگجو و مقاتل را در خود جای دهد و مسجدی که طبق این دستور پی‌ریزی شد، گنجایش چهل هزار نفر جمعیت را دارا بود[۵۴].

بنابراین می‌توانیم چنین نتیجه‌گیری کنیم که کوفه در آغاز تأسیس، حدود چهل هزار سرباز داشته است که با توجه به این که بسیاری از این سربازان، زن و فرزند خود را نیز همراه داشته‌اند، می‌توانیم به جمعیتی در حدود صدهزار نفر در زمان تأسیس، دست پیدا کنیم که رقم معقولی به نظر می‌رسد.

طبری به هنگام بیان حوادث سال بیست و دو هجری پس از نقل عبارتی از عمر که در آن از عدد صد هزار (ماة الف) بدون ذکر معدود یاد کرده است می‌نویسد: شهر کوفه در آغاز تأسیس برای گنجایش صدهزار جنگجو پی ریزی شد[۵۵].

اگر این نتیجه‌گیری را بپذیریم باید جمعیت کوفه را در آن زمان رقمی بیش از دویست هزار نفر بدانیم که این علاوه بر دور از ذهن بودن، با وسعت مسجد در آن زمان نیز ناسازگار است.

پس صحیح‌تر آن است که معدود «صد هزار» در کلام عمر را «نفر» فرض نماییم نه مقاتل و جنگجو، تا با واقعیت تاریخی منطبق گردد.

کوفه پس از تأسیس به علت آب و هوای خوش و نزدیکی به فرات و قرب به ایران و وضعیت اقتصادی نیکویی که از راه غنایم و خراج سرزمین‌های فتح شده کسب نموده بود، پذیرای سیل مهاجرت اقوام و گروه‌های مختلف از سرتاسر مملکت وسیع اسلامی آن روز گردید. این مهاجرت‌ها به خصوص در سال سی وشش هجری که حضرت علی(ع) این شهر را پایتخت کشور اسلامی قرار دادند شدت بیشتری به خود گرفت به گونه‌ای که تنها تعداد سپاهیان کوفی آن حضرت(ع) را در جنگ صفین (سال ۳۷ هجری) بالغ بر ۶۵ هزار نفر ذکر کرده‌اند[۵۶] که با احتساب خانواده آنان و نیز افرادی که در جنگ شرکت نکرده‌اند، به راحتی می‌توان به رقم ۱۵۰ هزار نفر دست یافت. تازه این در حالی است که گزارش «مسعودی» را در مورد شمار لشکریان حضرت در آن جنگ صفین مبنی بر سپاه ۹۰ هزار نفر یا ۱۲۰ هزار نفری نادیده گرفته‌ایم[۵۷].

بعد از صلح امام حسن(ع) در سال ۴۰ هجری، بعضی از یاران امام(ع) به عنوان اعتراض به این عمل سخن از وجود سپاه ۱۰۰ هزارنفری اهل کوفه به میان می‌آورند[۵۸].

از سال ۵۰ هجری که «زیاد بن ابیه» از طرف معاویه عهده‌دار امارت کوفه شد، با توجه به فراوانی شیعیان علی(ع) در کوفه دست به انتقال عظیم نیروی انسانی از کوفه به شام و خراسان و نقاط دیگر زد، گفته شده است که او تنها ۵۰ هزار نفر را به خراسان منتقل نمود[۵۹].

در این موقع جمعیت کوفه به ۱۴۰ هزار نفر تقلیل پیدا کرد که شامل ۶۰ هزار جنگجو و ۸۰ هزار نفر خانواده‌های آنان می‌شد[۶۰]، به گونه‌ای که «زیاد» هنگامی که اقدام به گسترش مسجد کوفه نمود، آن را به اندازه گنجایش ۶۰ هزار نفر وسعت داد[۶۱].

در سال ۶۰ هجری و بعد از مرگ معاویه، بعضی از کوفیان با نوشتن نامه به امام حسین(ع) سخن از سپاه صد هزار نفری آماده به خدمت به میان آوردند[۶۲] که این سخن گرچه نسبت به آمادگی کوفیان اغراق‌آمیز است اما می‌تواند تعداد جمعیت کوفه در زمان نهضت امام حسین(ع) را نشان دهد.

نتایجی که می‌توان از مطالب فوق در نهضت امام حسین(ع) گرفت به قرار زیر است:

  1. ذکر رقم ۱۲ هزار نامه خطاب به امام حسین(ع)[۶۳] گرچه بسیار بزرگ می‌نماید، اما نسبت آن به جمعیت کوفه از نصف کمتر است، هر چند بپذیریم که بعضی از این نامه‌ها از سوی چند نفر و یا گروه‌هایی نگاشته شده باشد. بنابراین امام حسین(ع)، بدان اکتفا نکرده و برای کسب آگاهی بیشتر مسلم را به کوفه گسیل می‌فرماید.
  2. تعداد بیعت‌کنندگان با مسلم را از ۱۲ هزار تا ۴۰ هزار نفر نوشته‌اند[۶۴] اما در حدیثی منسوب به امام باقر(ع) از تعداد ۲۰ هزار بیعت کننده یاد شده است[۶۵]. اگر این رقم را بپذیریم، به تعدادی حدود یک پنجم مقاتلین کوفه دست می‌یابیم که شاید بتوانیم با این نتیجه‌گیری به توجیهی برای عدم اقدام جدی از سوی مسلم برسیم. البته پرواضح است که در صورت اقدام جدی مسلم و تشکیل حکومت، بسیاری از عناصر بی‌طرف و حتی مخالف، نیز به این حکومت نوپا می‌پیوستند.
  3. به نظر می‌رسد رقم ۳۰ هزار نفری لشکر عمر بن سعد که در روایتی از امام صادق(ع) به آن اشاره شده است[۶۶] بخصوص با توجه به نفیر عام ابن زیاد، رقمی معقول است، و البته این رقم هنوز به نصف جمعیت مقاتل کوفه نرسیده است و از این جا کثرت سپاهیان مختار نیز که آن را ۶۰هزار نفر ذکر کرده‌اند[۶۷]، قابل توجیه است؛ زیرا سپاهیان او را افرادی تشکیل می‌دادند که در کربلا جزو لشکر عمربن سعد نبودند[۶۸].

ترکیب جمعیت کوفه

ترکیب جمعیت کوفه را از دو بعد نژادی و عقیدتی بررسی می‌نماییم:

ترکیب نژادی جمعیت

به طور کلی می‌توان جمعیت کوفه را به دو بخش عرب و غیرعرب تقسیم نمود: بخشی از عرب‌های ساکن کوفه را قبایلی تشکیل می‌دادند که با آغاز فتوحات اسلامی در ایران، از شبه جزیره عربستان به قصد شرکت در جنگ به سمت عراق کوچ کردند و سرانجام پس از پایان فتوحات در کوفه و بصره مسکن گزیدند.

این عرب‌ها که هسته اولیه کوفه را تشکیل می‌دادند از دو تیره قحطانی و عدنانی بودند که در اصطلاح به آنها یمانی‌ها و نزاری‌ها اطلاق می‌شد. از بیست هزار خانه ساخته شده در آغاز تأسیس کوفه، ۱۲ هزار خانه به یمانی‌ها و ۸ هزار خانه به نزاری‌ها اختصاص یافت[۶۹].

در ابتدا یمانی‌ها علاقه بیشتری نسبت به خاندان اهل بیت(ع) داشتند و لذا معاویه سرمایه‌گذاری بیشتری روی آنها نمود و آنها را به خود نزدیک‌تر کرد[۷۰].

بخش دیگری از عرب‌ها را قبایلی همچون «بنی تغلب» تشکیل می‌دادند که قبل از اسلام در عراق سکونت گزیده و پیوسته با ایرانیان در جنگ بودند. پس از آغاز فتوحات اسلامی این قبایل به مسلمانان پیوستند و آنها را در فتوحات یاری نمودند و سپس بخشی از آنها در شهرهای تازه تأسیس شده اسلامی، سکنا گزیدند[۷۱].

عناصر غیر عرب کوفه را گروه‌های بزرگی همچون موالی، سریانی‌ها و نبطی‌ها تشکیل می‌دادند[۷۲]. موالی کسانی بودند که با قبایل مختلف عرب پیمان می‌بستند و به اصطلاح «ولاء» آنها را می‌پذیرفتند و از نظر حقوقی همانند افراد آن قبیله به شمار می‌آمدند. این موالی ممکن بود از نژادهای مختلف مانند ایرانی‌ها، رومی‌ها، ترک‌ها،... باشند که عرب‌ها به همه آنها اطلاق لفظ «عجم» می‌نمودند.

بزرگترین گروه موالی کوفه را ایرانیانی با عنوان «حمراء دیلم» تشکیل می‌دادند «حمراء» اسم عامی بود که عرب‌ها نسبت به ایرانیان استعمال می‌نمودند. این گروه یک سپاه چهارهزار نفری ایرانیان را در برمی‌گرفت که به رهبری شخصی به نام «دیلم» به سپاه اسلام تحت رهبری سعد بن ابی وقاص پیوستند و با او پیمان همکاری بستند[۷۳].

این گروه بعدها در کوفه ساکن شدند و بسیاری از حرفه‌ها و صنایع کوفه را اداره نمودند[۷۴]. در بعضی از نوشته‌ها تعداد این موالی در زمان مختار، یعنی در سال ۶۶ هجری، حدود ۲۰ هزار نفر ذکر شده است[۷۵].

رشد جمعیت موالی در کوفه بسیار بیشتر از عرب‌ها بود، به طوری که پس از چند سال نسبت یک به پنج بین موالی و عرب‌ها برقرار شد[۷۶]. معاویه از این رشد فراوان در بیم شد و به «زیاد» دستور انتقال آنها را از کوفه داد و زیاد بخشی از آنها را به شام و بخشی را به بصره و بخشی را به ایران منتقل نمود[۷۷].

اما با این حال، کثرت وجود موالی در سپاه مختار در سال ۶۶ هجری که چند برابر عرب‌ها بودند[۷۸] نشانگر فراوانی این گروه در زمان شروع نهضت امام حسین(ع) در کوفه می‌باشد. «سریانی‌ها» به کسانی گفته می‌شد که قبل از فتوحات در دیرهای اطراف حیره زندگی می‌کردند و مسیحیت را پذیرفته بودند[۷۹].

«نبطی‌ها» که بعضی آنها را نوعی از عرب می‌دانند به کسانی گفته می‌شد که قبل از فتوحات در اطراف و اکناف عراق و در سرزمین‌های جلگه‌ای زندگی می‌کردند و پس از تأسیس کوفه به این شهر آمده و به زراعت مشغول شدند[۸۰]. البته این دو گروه اخیر اندکی از جمعیت کوفه را تشکیل می‌دادند[۸۱].

ترکیب عقیدتی جامعه کوفه

در اینجا لفظ عقیدتی را چنان عام فرض نموده‌ایم که شامل اندیشه سیاسی نیز بگردد. از نظر عقیدتی می‌توان جامعه کوفه آن روز را به دو بخش مسلمان و غیرمسلمان تقسیم نمود: بخش غیر مسلمان کوفه را مسیحیان عرب از بنی تغلب و مسیحیان نجران و مسیحیان نبطی، یهودیان رانده شده از شبه جزیرة العرب در زمان عمر و مجوسیان ایرانی تشکیل می‌دادند[۸۲]. اینان در مجموع بخش ناچیزی از کل جمعیت کوفه را در برمی‌گرفتند.

بخش مسلمان کوفه را می‌توان شامل شیعیان علی(ع)، هواداران بنی امیه، خوارج، و افراد بی‌طرف دانست: شیعیان را می‌توان به دو بخش رؤسا و شیعیان عادی تقسیم نمود: از رؤسای شیعه می‌توان افرادی همچون سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه فزاری، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر اسدی، ابوثمامه صائدی و... که از یاران حضرت(ع) در صفین و دیگر جنگ‌ها بودند، نام برد. این افراد عمیقاً به خاندان اهل بیت(ع) نبوت عشق می‌ورزیدند و همین‌ها بودند که پس از مرگ معاویه ابتداء باب نامه‌نگاری به امام حسین(ع) را گشودند[۸۳].

یکی از نقاط مبهم و تاریک نهضت کوفه، غیبت این افراد در شام هفتم ذی حجه سال ۶۰ هجری است که «مسلم» قصر«عبیدالله» را محاصره کرد و سپس شکست خورده و یکه و تنها در کوچه‌های کوفه سرگردان شد[۸۴].

در توجیه این غیبت نظرات مختلفی ابراز شده است که شاید خوشبینانه‌ترین آنها این باشد که آنان به دستور شخص مسلم از دور او پراکنده شدند تا جان خود را برای پیوستن به امام حسین(ع) حفظ نمایند[۸۵].

اما این توجیه با توجه به وضعیت نابسامان رهبر قیام، یعنی مسلم بن عقیل(ع) غیر وجیه می‌نماید. نقطه تاریک‌تر آنکه گرچه بعضی از این افراد مانند حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و ابوثمامه صائدی را در صحنه کربلا حاضر می‌بینیم اما اثر و نشانی از دیگر بزرگان مانند سلیمان بن صرد خزاعی، رفاعة بن شداد بجلی و مسیب بن نجبه فزاری نمی‌یابیم و به نص تاریخی که دلالت بر قصد پیوستن آنها به امام حسین(ع) باشد نیز برخورد نمی‌نماییم. توبه آنان بعد از واقعه کربلا و تشکیل نهضت توابین نیز شاهد عدم اراده پیوستن آنها به نهضت امام حسین(ع) است.

شیعیان عادی که بخش قابل توجهی از مردم کوفه را تشکیل می‌دادند، گرچه به خاندان اهل بیت عصمت، علاقه وافری داشتند، اما رفتار والیانی همچون زیاد و پسرش، با آنان و نیز سیاست‌های کلی امویان در شیعه‌زدایی جامعه اسلامی، از آنان چشم زهر سختی گرفته بود، به گونه‌ای که تا احتمال پیروزی را زیاد نمی‌دیدند وارد نهضتی نمی‌شدند و شاید علت نامه‌نگاری آنان و نیز پیوستن آنها به نهضت مسلم و قیام مختار بدین جهت بود که پیروزی نهضت‌ها را بسیار محتمل می‌دیدند و لذا به مجردی که بوی شکست نهضت مسلم به مشامشان خورد، از صحنه خارج شدند. البته تعداد فراوانی از آنها بعدها، در نهضت توابین و قیام مختار، شرکت نمودند. اما مشخص نیست چه تعداد از این افراد در لشکر عمر بن سعد شرکت کرده و علیه امام خود جنگیدند، و بعید می‌نماید که تعداد فراوانی از این گروه در کربلا حاضر شده باشند، بلکه عمده لشکر کوفه در کربلا را عناصر دیگر از مسلمانان تشکیل می‌دادند، با این توضیح که نامه نگاری به حضرت(ع) دلیل بر شیعه بودن به حساب نمی‌آید.

هواداران بنی امیه که افرادی همانند عمرو بن حجاج زبیدی، یزید بن حارث شیبانی، عمرو بن حریث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمر بن سعد، مسلم بن عمرو باهلی از برجستگان آنها به شمار می‌رفتند[۸۶]، نیز درصد قابل توجهی از مردم کوفه را تشکیل می‌دادند به خصوص با توجه به آنکه بیست سال از حکومت امویان در کوفه می‌گذشت و آنها توانسته بودند در این بیست سال بسیار قوت بگیرند.

همین افراد بودند که وقتی از پیشرفت کار مسلم بن عقیل و ضعف و فتور نعمان بن بشیر والی کوفه احساس خطر نمودند، به شام نامه نوشته و از یزید چاره‌طلبیدند. رؤسا و متنفذان اکثر قبایل از این حزب بودند و این امر خود باعث گرایش بسیاری از مردم به این سو شده بود.

خوارج کوفه پس از سرکوب شدن در جنگ نهروان، در زمان معاویه به واسطه سیاست‌های غیراسلامی وی که ناراضیان فراوانی فراهم آورده بود، قدرت گرفتند و در سال ۴۳ هجری در زمان فرمانداری «مغیرة بن شعبه» قیامی را به رهبری «مستورد بن علقه» ترتیب دادند که به شکست انجامید. «زیاد بن ابیه» نیز پس از به عهده گرفتن فرمانداری کوفه در سال ۵۰ هجری نقش عظیمی در سرکوب آنان ایفا نمود، اما پنج سال پس از مرگ «زیاد» در سال ۵۸ هجری آنان به رهبری «حیان بن ظبیان» به قیامی دیگر دست زدند. «عبیدالله بن زیاد» نیز پس از به عهده گرفتن زمام امور کوفه به سرکوبی آنها پرداخت[۸۷]. از این رو می‌توان گفت: در واقعه کربلا نقش چندانی از این گروه نمی‌توانیم سراغ بگیریم.

شاید بتوان گفت: بیشترین سهم جمعیت کوفه از آن افراد بی‌اعتنا و ابن الوقت بود که همتی جز پرکردن شکم و پرداختن به شهواتشان نداشتند. اینها هنگامی که پیروزی لشکر مسلم بن عقیل را نزدیک دیدند، به او پیوستند، اما با ظهور آثار شکست، به سرعت صحنه را خالی کردند و فشار روانی فراوانی به طرفداران واقعی نهضت وارد آوردند و سهم فراوانی در شکست قطعی نهضت مسلم ایفا نمودند. سپس به دنبال وعده و وعیدهای «ابن زیاد» به سپاه کوفه پیوستند و به جنگ با امام حسین(ع) پرداختند و سرانجام او را به شهادت رسانیدند. در صورتی که اگر نهضت مسلم به پیروزی می‌رسید، همین افراد اکثر طرفداران حکومت نوپای مسلم را تشکیل می‌دادند.

و اینها همان افرادی بودند که فرزدق در ملاقات با امام حسین(ع) آنها را چنین توصیف نموده بود: «قلب‌های آنان با تو است و شمشیرهایشان علیه تو کشیده شده است»[۸۸].[۸۹]

روان‌شناسی جامعه کوفه

به طور کلی می‌توان خصوصیات روانی جامعه کوفه را که در شکست ظاهری نهضت امام حسین(ع) دخیل بود، چنین برشمرد:

نظام ناپذیری

هسته اولیه شهر کوفه را قبایل بدوی و صحرانشین تشکیل می‌دادند که بنا به علل مختلف در فتوحات اسلامی شرکت جستند و سپس از صحرانشینی و کوچ‌روی به شهرنشینی روی کردند، اما با این حال، خلق و خوی صحرانشینی خود را از دست ندادند.

یکی از صفات صحرانشینان، آزادی بی‌حدوحصر در صحراها و بیابان‌ها است. و لذا آنان از همان ابتدا به درگیری با امیران خود پرداختند، به گونه‌ای که خلیفه دوم را به ستوه آوردند تا جایی که از دست آنان این چنین شکوه می‌کند: وَأَيُّ نَائِبٍ أَعْظَمَ مِنْ مِائَةِ أَلْفٍ لا يَرْضَوْنَ عَنْ أَمِيرٍ، وَلا يَرْضَى عَنْهُمْ أَمِيرٌ[۹۰]، چه مصیبتی بالاتر از این که با صدهزار جمعیت روبرو باشی که نه آنها از امیران خود خشنودند و نه امیران آنها از آنان رضایت دارند.

و لذا می‌بینیم که آنان در سیر تاریخی کوفه چه با امیران و فرماندهان عادل همچون علی بن ابی طالب(ع) و عمار یاسر و چه با امیران ظالم مانند «زیاد بن ابیه» ناسازگار بودند.

آری! در طول تاریخ کوفه تا سال ۶۱ هجری تنها با یک مورد روبرو می‌شویم که کوفیان بیشترین رضایت را از امیر خود داشته‌اند و او همان سیاس معروف عرب، یعنی «مغیرة بن شعبه است! این سیاستمدار کهنه کار که از سال ۴۱ هجری تا سال مرگش، یعنی سال ۵۰ هجری از سوی معاویه عهده‌دار حکومت کوفه بود، سعی می‌کرد طوری رفتار نماید تا کمترین تعارض را با مردم و گروه‌های مختلف داشته باشد و لذا وقتی به او می‌گفتند: فلان شخص دارای عقیده شیعی یا خارجی است، جواب می‌داد: خداوند چنین حکم کرده که مردم مختلف باشند و خود بین بندگانش حکم خواهد نمود[۹۱].

و همین طرز سلوک بود که عامه مردم را از او خشنود می‌نمود، البته خوارج در زمان او از مشی وی پیروی کرده و با مستورد بن علقه بیعت کردند و دست به شورش زدند و مغیره این شورش را سرکوب نمود.

«نعمان بن بشیر» که در سال ۵۹ هجری عهده‌دار حکومت کوفه شده بود، نیز می‌توانست امیری مطلوب برای کوفیان باشد، که ناگاه با مرگ معاویه، شرایط و دوافع و انگیزه‌های قوی‌تری برای کوفیان پیش آمد که به دعوت از امام حسین(ع) انجامید.

شاید بتوان گفت: حضور فراوان صحابه و قراء یکی از عوامل تشدیدکننده این خلق وخوی بود؛ چراکه آنان خود را مجتهدان و صاحب‌نظرانی در مقابل حکومت به حساب می‌آوردند و لذا تا آن هنگام که می‌توانستند و بر جان خود بیم نداشتند، در مقابل حکومت قد علم می‌کردند که نمونه بارز آن را در جنگ صفین مشاهده می‌کنیم، به ویژه آنکه جمع کثیری از خوارج نهروان را «قراء» و حافظان قرآن تشکیل می‌دادند[۹۲].

می توان چنین گفت که چنین جامعه‌ای امیر عادل و آزاداندیش را برنمی تابد، در این جامعه از این گونه امیران سوء استفاده می‌شود و در مقابل آنها به معارضه برمی‌خیزند و از فرمان‌های آنان اطاعت نمی‌نمایند. نمونه همه این نشانه‌ها را در رفتار کوفیان با حضرت علی(ع) مشاهده می‌کنیم. امیر مناسب این جامعه امیری مانند «زیاد بن ابیه» است که با خشونت و ظلم آنان را وادار به اطاعت در برابر حکومت نماید.

برخلاف جامعه کوفه، جامعه شام را مردمی متمدن و غیرعرب تشکیل می‌دادند که قرن‌ها به نظام‌پذیری عادت کرده بودند و از این رو معاویه به راحتی توانست چنین جامعه‌ای را در اختیار بگیرد[۹۳].[۹۴]

دنیاطلبی

گرچه بسیاری از مسلمانان صدر اسلام با هدفی خالص و به جهت رضای حق و پیشرفت اسلام در فتوحات اسلامی شرکت جستند، اما کم نبودند افراد و قبایلی که به قصد به دست آوردن غنایم جنگی در این جنگ‌ها شرکت می‌جستند اینان پس از سکونت در کوفه حاضر به از دست دادن دنیای خود نبودند و به محض احساس خطری نسبت به دنیای خود عقب‌نشینی می‌کردند و به عکس، هر گاه احساس حظی می‌نمودند فورا در آن داخل می‌شدند. شاهد صادق این مطلب حضور کوفیان در دو جنگ جمل و صفین است. هنگامی که در سال ۳۶ هجری حضرت علی(ع) از مدینه به سمت عراق برای مقابله با شورشیان مستقر در بصره، رهسپار عراق شد، از کوفیان درخواست کمک نمود. کوفیان که هنوز حکومت علی(ع) را نوپا می‌دیدند و از سرنوشت جنگ به خصوص با توجه به کثرت سپاه بصره بیمناک بودند، کوشیدند از زیر بار این دعوت شانه خالی کنند و بالاخره پس از تبلیغ‌ها و تشویق‌های فراوان تنها ۱۲ هزار نفر یعنی حدود ۱۰ درصد جمعیت مقاتل کوفه در این جنگ شرکت جستند[۹۵]، و پس از اتمام جنگ، یکی از اعتراض‌های نخبگان و خواص آنان، تقسیم نکردن غنایم از سوی حضرت علی(ع) بود[۹۶].

اما در جنگ صفین که کوفیان حکومت علی(ع) را سامان یافته می‌دیدند و امید فراوانی به پیروزی می‌داشتند، رغبت بیشتری به شرکت در جنگ نشان دادند، به طوری که تعداد سپاهیان آن حضرت(ع) در این جنگ را بین ۶۵ تا ۱۲۰ هزار نفر نگاشته‌اند[۹۷] که شمار افراد غیرکوفی آن بسیار ناچیز بود.

کثرت بیعت کنندگان با مسلم را نیز می‌توان با همین اصل توجیه نمود، گرچه عده قلیلی افراد مخلص نیز در میان آنها بودند. مردم کوفه در آن هنگام از سویی به علت مرگ «معاویه» و جوانی «یزید» حکومت مرکزی شام را دچار ضعف می‌دیدند و از سوی دیگر فرماندار کوفه، «نعمان بن بشیر» را قادر به مقابله با قیامی جدی نمی‌دانستند. از این رو تجمع عده‌ای از شیعیان مخلص به رهبری «سلیمان بن صرد خزاعی» و پیشنهاد دعوت از امام حسین(ع) و تشکیل حکومت در کوفه توسط آنان، به سرعت از سوی کوفیان مورد استقبال قرار گرفت زیرا احتمال پیروزی و تشکیل حکومت را قوی می‌دانستند.

حتی پس از ورود عبیدالله به کوفه، باز هم امید پیروزی را از دست ندادند و از این رو تعداد کثیری به همراه مسلم در محاصره قصر عبیدالله شرکت جستند و هنگامی که احساس خطر نمودند، به سرعت از نهضت کناره جستند و مسلم و هانی را به دست عبیدالله سپردند.

این احساس خطر هنگامی شدت گرفت که شایعه حرکت سپاه شام از سوی طرفداران عبیدالله در میان مردم افکنده شد که ترس از سپاه شام را نیز می‌توان معلول دنیاطلبی مردم کوفه به شمار آورد[۹۸].

از اینجاست که به عمق کلام امام حسین(ع) هنگام نزول در کربلا پی می‌بریم که فرمود: «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ»[۹۹]، مردم بندگان دنیایند و دین مانند امری لیسیدنی بر زبان آنها افتاده است، تا هنگامی به دنبال دین می‌روند که معیشت آنها برقرار باشد اما هنگامی که در امتحان افتند، دینداران اندک خواهند بود[۱۰۰].

تابع احساسات بودن

با مطالعه مقاطع مختلف حیات کوفه می‌توانیم این خصیصه را به خوبی در آن مشاهده نماییم. علت اصلی این خصیصه را می‌توان عدم رسوخ ایمان در قلب‌های آنان دانست و طبعا از افراد و قبایلی که با دیدن شوکت اسلام به آن پیوستند و برای دنیای خود به جنگ رفتند، انتظاری جز این نمی‌توان داشت.

شاید معروف شدن کوفیان به غدر و فریبکاری و بی‌وفایی به گونه‌ای که باعث به وجود آمدن مثل‌هایی چون: أَغْدَرُ مِنْ كُوفِيّ، فریبکارتر از کوفی، یا الْكُوفِيّ لَا يُوفِي، کوفی وفا ندارد، گردیده، نیز ناشی از همین خصیصه احساساتی بودن آنها باشد.

می توان گفت: یکی از موفق‌ترین کسانی که توانست از احساسات کوفیان به خوبی بهره‌برداری نماید، جناب مختار بود که البته کوفیان، باز همین که احساس کردند ورق علیه او برگشته است او را تنها گذاشتند تا به دست مصعب بن زبیر کشته شود[۱۰۱].[۱۰۲]

خصوصیات دیگر

بعضی از نویسندگان معاصر خصوصیات زیر را برای جامعه کوفه برشمرده‌اند: تناقض در رفتار؛ فریبکاری؛ تمرد بر والیان؛ روحیه فرار در هنگام رویارویی با مشکلات؛ اخلاق بد؛ طمع و تحت تاثیر تبلیغات قرار گرفتن[۱۰۳].[۱۰۴]

علل نامه‌نگاری و دعوت کوفیان از امام حسین(ع)

نامه‌نگاری و دعوت کوفیان از امام حسین(ع) اولین بار در سال ۴۹ یا سال ۵۰ هجری، یعنی پس از وفات امام حسن(ع) و به وسیله «جعدة بن هبیرة بن ابی وهب» آغاز شد[۱۰۵] که پس از جواب امام حسین(ع) مبنی بر احترام گذاشتن آن حضرت(ع) به عهدنامه‌ای که با معاویه امضا شده است، متوقف ماند.

پس از مرگ معاویه در سال ۶۰ هجری و استنکاف آن حضرت(ع) از بیعت با یزید و حرکت از مدینه به مکه، این نامه‌نگاری دوباره شروع شد و سپس شدت گرفت، به گونه‌ای که تعداد نامه‌های رسیده به آن حضرت را تا ۶۰۰ نامه در روز و تعداد کل نامه‌ها را ۱۲ هزار نوشته‌اند[۱۰۶] که البته شاید تعبیر ۱۲ هزار نامه‌نگار درست‌تر به نظر رسد؛ زیرا در یک نامه ممکن بود اسامی بسیاری مندرج گردد، و امام حسین(ع) همه یا بعضی از این نامه‌ها را در خورجینی قرار داده بود و در سفر به سمت کوفه آنها را همراه می‌برد[۱۰۷].

به طور کلی می‌توان علل زیر را برای این نامه‌نگاری‌ها ذکر نمود:

  1. گروهی از نامه‌نگاران مانند سلیمان بن صرد خزاعی، رفاعة بن شداد بجلی، مسیب بن نجبه و... از شیعیان خاص حضرت علی(ع) بوده و حکومت عدل علی(ع) را درک کرده و طی بیست سال تسلط بنی امیه از ظلم و جور آنها به ستوه آمده بودند و دنبال کوچک‌ترین فرصت برای برپایی قیام علیه بنی امیه بودند و شخصیت امام حسین(ع) و استنکاف آن حضرت(ع) از بیعت با یزید بهترین فرصت برای آنها بود.
  2. کوفه در زمان حکومت حضرت علی(ع) مهمترین شهر مملکت اسلامی به شمار می‌رفت؛ زیرا پایتخت رسمی مملکت بود. در این زمان عمده رقیب این شهر، شام بود که معاویه در آن حکم می‌راند اما از آنجا که حکومت او غیررسمی بود، کوفه در این رقابت طرف پیروز بود. بدیهی است که پایتختی این شهر، علاوه بر اهمیت سیاسی فواید اجتماعی و اقتصادی نیز برای اهالی آن در برداشت. اما پس از تسلط معاویه بر مقدرات مملکت اسلامی و به سبب خشم و نفرت او از کوفه، این شهر به شهری عادی تنزل پیدا کرد. از این رو با مرگ معاویه، مردم به یاد دوران خوش پایتختی این شهر که در آن زمان قدر آن را ندانسته بودند افتاده و به تلاش برای بازگرداندن عظمت از دست رفته پرداختند. این توجیه را می‌توانیم برای بسیاری از نامه‌ها، نه همه آنها، بیاوریم.
  3. با شروع نامه‌نگاری، شور و هیجان زایدالوصفی در کوفه ایجاد شد و عده زیادی تحت تاثیر همین حالت اقدام به نامه نگاری نمودند.
  4. عده‌ای از سران و متنفذان قبایل مانند «شبث بن ربعی»، «حجار بن ابجر»، «یزید بن حارث»، و «قرة بن قیس»، «عمرو بن حجاج زبیدی»، «محمد بن عمیر بن عطارد»[۱۰۸] که چندان دل خوشی از خاندان اهل بیت عصمت نداشتند برای آنکه از قافله عقب نمانند و در حکومتی که به وسیله امام حسین(ع) تشکیل می‌شود، نفوذ و ریاست خود را حفظ کنند، عاطفی‌ترین نامه‌ها را به امام حسین(ع) نوشتند و آن حضرت(ع) را دعوت به کوفه نمودند، اما همین که ورق برگشت، آنها در موقعیت‌های حساس سپاه عمر بن سعد قرار گرفتند، به گونه‌ای که امام حسین(ع) در روز عاشورا در مقابل لشکر کوفه قرار گرفت و فرمود: «يَا شبث بن ربعي، ويا حجار بن أبجر، ويا قيس بن الأشعث، ويا يَزِيد بن الْحَارِث، ألم تكتبوا إلي أن قَدْ أينعت الثمار، واخضر الجناب، وطمت الجمام، وإنما تقدم عَلَى جند لك مجند، فأقبل!»[۱۰۹]. ای شبث بن ربعی، و ای حجار بن ابجر، و ای قیس بن اشعث، و ای یزید بن حارث!! آیا شماها نبودید که به من نوشتید: میوه‌ها رسیده و هنگام چیدن آنها شده و خرماها سبز گردیده و زمین پر از گیاه شده است و سپاهی آماده در انتظار توست! پس بشتاب؟!»[۱۱۰].

نظام اداری جامعه کوفه

می‌توان مهمترین عناصر دخیل در اداره جامعه کوفه آن روز را چنین برشمرد: والی، رؤسای ارباع، عرفاء، مناکب.

والی

والی مهمترین مقام اجرایی کوفه بود که به دست رئیس حکومت مرکزی منصوب می‌شد و اداره حکومت کوفه و توابع آن را در دست می‌گرفت.

منظور از توابع کوفه، شهرهای بزرگ ایران بود که به وسیله لشکر کوفه فتح شده و اداره آن در اختیار امیر کوفه قرار داشت و عمده خراج آن شهرها نیز در کوفه مصرف می‌گردید.

بعضی از این شهرها عبارت بودند از: قزوین، زنجان، طبرستان، آذربایجان، ری، کابل، سیستان و انبار[۱۱۱]. والیان این شهرها معمولا از سوی امیر کوفه تعیین می‌شدند چنان که می‌بینیم «عبیدالله بن زیاد»، «عمربن سعد» را به عنوان والی «ری» انتخاب نموده و بهای آن را شرکت در جنگ با امام حسین(ع) قرار داد.

به طور کلی وظایف و محدوده اختیارات ولات کوفه در داخل آن شهر از قرار زیر است:

  1. عهده‌داری فرماندهی کل قوا و تنظیم سپاهیان در داخل و خارج شهر برای پیگیری فتوحات.
  2. جمع‌آوری خراج و زکات.
  3. عهده‌داری امر قضا یا تعیین قاضی، البته در زمان عمر، خلیفه، خود قاضی را انتخاب می‌نمود.
  4. مهیا نمودن امر حج[۱۱۲].

والیانی که طی بیست سال، یعنی از سال ۴۱ تا سال ۶۱ هجری عهده‌دار حکومت کوفه از سوی بنی امیه بودند عبارت‌اند از:

  1. مغیرة بن شعبه از سال ۴۱ تا سال ۵۰ هجری که از دنیا رفت.
  2. زیاد بن ابیه از سال ۵۰ تا سال ۵۳ هجری که از دنیا رفت.
  3. عبدالله بن خالد بن اسید از سال ۵۳ تا سال ۵۶ هجری.
  4. ضحاک بن قیس فهری از سال ۵۶ تا سال ۵۸ هجری.
  5. عبدالرحمن بن ام حکم، پسر خواهر معاویه، در سال ۵۸ از سوی معاویه به حکومت کوفه منصوب شد که پس از مدت کوتاهی به علت بدرفتاری، مردم کوفه او را اخراج نمودند.
  6. نعمان بن بشیر انصاری، در سال ۵۹ هجری.
  7. عبیدالله بن زیاد، از سال ۶۰ هجری که تا بعد از مرگ یزید در سال ۶۴ هجری عهده‌دار حکومت کوفه بود[۱۱۳].

در میان این فرمانداران، آنها که مناسب بحث ما می‌باشند عبارتند از: مغیرة بن شعبه، نعمان بن بشیر، زیادبن ابیه و پسرش عبیدالله.

مغیرة بن شعبه و نعمان بن بشیر هر دو از اصحاب پیامبر اکرم(ص) به شمار می‌رفتند و در میان مسلمانان شخصیتی شناخته شده داشتند و در حقیقت این معاویه بود که از وجهه آنان برای اداره کوفه استفاده می‌کرد. از این رو این دو نفر تا حدود زیادی مستقل عمل می‌کردند و لااقل در مقابل شیعیان دست به کشتار نمی‌زدند و به عبارت بهتر حاضر نبودند برای دنیای معاویه آخرت خود را از آنچه بود خرابتر کنند. علاوه بر این که هر دو کهنسال بودند و در سنین پیری بیش از هر چیز، آرامش و آسایش طلب می‌کردند.

بر خلاف این دو، زیاد و پسرش هر دو افرادی جنگ‌طلب، ماجراجو و جاه‌طلب بودند و از آنجا که فاقد نسب و خصیت بودند، از عقده حقارت رنج می‌برده و سعی در جبران آن می‌کردند: در حکومت علی(ع)، «زیاد» ابتداء کاتب و منشی «ابن عباس» فرماندار بصره بود و سپس از سوی او به ولایت فارس منصوب شد. پس از صلح امام حسن(ع)، که بسیاری از یاران او، به طرف معاویه رفتند، «زیاد» باز در مقابل معاویه مقاومت کرد و معاویه که روان‌شناسی ورزیده بود، توانست با مکر و فریب او را هم به سوی خود جذب نماید.

مهمترین خدمت معاویه به «زیاد» این بود که او را از بی‌نسبی درآورد و او را «زیاد بن ابوسفیان» معرفی کرد - زیرا زیاد زاده سمیه و معاویه در زمان جاهلیت بود - و سپس فرمانداری بصره را به او داد و پس از مرگ مغیره، فرمانداری کوفه را نیز بر قلمرو وی ضمیمه کرد[۱۱۴].

والی مهمترین مقام اجرایی کوفه بود که به دست رئیس حکومت مرکزی منصوب می‌شد و اداره حکومت کوفه و توابع آن را در دست می‌گرفت. زیاد در مقابل، به خوش‌خدمتی و به سرکوبی و قلع و قمع شیعیان کوفه پرداخت به گونه‌ای که شیعیان جرات اظهار تشیع نداشتند.

فرمانداری کوفه و بصره در آن زمان، در حقیقت به معنای تسلط بر کل ایران، بحرین، عمان و بخشی از افغانستان بود[۱۱۵] زیرا همه این کشورها به دست اهالی دو شهر بصره و کوفه فتح شده بود.

زیاد در خوش خدمتی تا آنجا پیش رفت که به معاویه نامه نوشت و در آن عنوان کرد که «من عراق (بصره و کوفه) را با دست چپم برای تو ضبط کردم و دست راستم بی‌کار است پس آن را با اداره حجاز (مکه و مدینه و...) مشغول گردان»[۱۱۶].

اما عبیدالله بن زیاد: یزید، پس از به دست گرفتن زمام حکومت، از آنجا که با عبیدالله میانه خوبی نداشت قصد کرد تا او را از حکومت بصره عزل نماید[۱۱۷]، اما پس از شروع نهضت مسلم در کوفه و مشاهده ناتوانی نعمان بن بشیر، به پیشنهاد مشاورش «سی جون مسیحی» علاوه بر حفظ حکومت بصره، اداره حکومت کوفه را نیز به او واگذار کرد. عبیدالله در مقابل این بخشش غیر قابل تصور خوش خدمتی آغاز کرد و به قلع وقمع شیعیان کوفه پرداخت به طوری که نوشته اند: او حدود دوازده هزار نفر شیعه را در کوفه زندانی کرد[۱۱۸] و بالاخره موفق به سرکوب قیام کوفه و بلکه گسیل لشکر کوفه برای جنگ با امام حسین(ع) گردید و آن جنایات را نسبت به خاندان عصمت(ع) مرتکب شد[۱۱۹].

رؤسای ارباع

قبل از بنیان نهادن شهر کوفه، قبایل مختلفی که در فتوحات شرکت داشتند، در جنگ تحت نظام «اعشار» اداره می‌شدند، بدین معنی که «سعد بن ابی وقاص» لشکر خود را به ده قسمت تقسیم نموده و برای هر قسمت فرماندهی انتخاب کرده بود. در هر قسمت که به نام «عشر» (یک دهم) خوانده می‌شد، دو یا چند قبیله یا تیره‌هایی از قبایل مختلف، فعالیت می‌کردند.

پس از شهرنشین شدن لشکریان، «سعد» به دستور عمر بن خطاب، نظام اسباع را به جای نظام اعشار در کوفه تأسیس نمود، بدین ترتیب که از نسب‌شناسان عرب دعوت کرد تا قبایل و تیره‌هایی را که به هم نزدیک بودند، در یک گروه قرار دهند، و کل جمعیت عرب کوفه را به هفت قسمت تقسیم کرد. هر قسمت به نام «سبع» خوانده می‌شد و برای هر «سبع» فرماندهی تعیین شد.

رؤسای اسباع در هنگام صلح به اداره قبایل یا تیره‌های تحت مسؤولیت خویش می‌پرداختند، بدین ترتیب که «عطاء» و حقوق مالی قبایل را از «والی» می‌گرفتند و بین آنها تقسیم می‌کردند و در هنگام بروز اختلاف بین افراد به حل آن اقدام می‌نمودند و مسؤولیت کلیه فعالیت‌های سیاسی افراد را در مقابل حکومت بر عهده داشتند و از این رو سعی می‌کردند حتی الامکان در محدوده مسؤولیت خود آرامش برقرار نمایند تا حکومت را از خود ناراضی نسازند و موجبات عزل خود را فراهم نیاورند.

در هنگام جنگ نیز، فرماندهی این قبایل و تیره‌ها به عهده رؤسای اسباع بود چنان که مورخان از آنها در جنگ صفین یاد نموده‌اند.

حضرت علی(ع) در دوران حکومت خود، نظام اسباع را تأیید نمود و با همین نظام به اداره کوفه پرداخت و فقط به عزل بعضی از رؤسای پیشین و نصب رؤسای جدید اقدام نمود.

اما «زیاد» پس از رسیدن به فرمانداری کوفه در سال ۵۰ هجری، به جهت تسلط بیشتر بر کوفه، نظام اسباع را منحل کرد و نظام ارباع را جایگزین آن نمود که این نظام در تمام دوران حکومت بنی امیه ادامه داشت[۱۲۰]. همچنان که نظام اخماس را در بصره جایگزین نظام اسباع نموده بود[۱۲۱].

در نظام ارباع، کل قبایل کوفه به چهار قسمت ربع اهل مدینه، ربع تمیم و همدان، ربع ربیعه و کنده، ربع مذحج و اسد تقسیم می‌شدند و فرماندهانی که زیاد برای ارباع انتخاب کرده بود به ترتیب عبارت بودند از: عمرو بن حریث، خالد بن عرفطه، قیس بن ولید و ابوبردة بن ابوموسی اشعری[۱۲۲].

مسلم بن عقیل نیز هنگام برپایی نهضت و قیام خود، از این نظام استفاده نمود و افراد هر ربع را در همان ربع، منظم نموده و خود رئیسی غیر از رئیس منصوب از سوی حکومت برای هر ربع انتخاب کرد.

در جریان قیام مسلم بن عقیل در کوفه پس از دستگیری هانی و محاصره قصر به نام‌های رؤسای ارباع منصوب از طرف او، از قرار زیر برمی خوریم: مسلم بن عوسجه اسدی رئیس ربع مذحج و اسد، عبیدالله بن عمر بن عزیز کندی رئیس ربع کنده و ربیعه، عباس بن جعده جدلی رئیس ربع اهل مدینه و ابوثمامه صائدی، رئیس ربع تمیم و همدان[۱۲۳].

هانی بن عروه ریاست ربع کنده و ربیعه را از سوی حکومت برعهده نداشت، اما به قدری در میان این ربع که پرجمعیت‌ترین ربع کوفه بود، احترام داشت که گفته شده است در هنگام کمک خواستن، سی هزار شمشیر آماده به فریادرسی او می‌پرداختند[۱۲۴] که البته «ابن زیاد» توانست با سیاست‌های خود و استفاده از عمرو بن حجاج زبیدی، رقیب «هانی»، این نفوذ را به حداقل برساند و بالاخره او را شهید کند بدون آنکه هیچ تحرکی در ربع، پدید آید.

لشکر عمر بن سعد در کربلا نیز از نظام ارباع پیروی می‌کرد. در آن هنگام، رئیس ربع اهل مدینه عبدالله بن زهیر بن سلیم ازدی، رئیس ربع مذحج و اسد، عبدالرحمن بن ابی‌سبره جعفی، رئیس ربع ربیعه و کنده قیس بن اشعث بن قیس، و ریاست ربع تمیم و همدان حر بن یزید ریاحی بودند که همگی به جز حر، علیه امام حسین(ع) وارد کارزار شدند[۱۲۵].[۱۲۶]

عرفاء

عرفاء جمع عریف، و عریف منصبی بوده است در قبیله که صاحب آن ریاست عده‌ای از افراد قبیله و سرپرستی امور آنان را برعهده داشته و نسبت به اعمال آن افراد در مقابل حکومت پاسخگو بوده است. وظیفه‌ای که عریف انجام می‌داد و نیز تعداد افراد تحت نظر او «عرافة» نامیده می‌شد[۱۲۷].

این منصب در قبایل عرب در زمان جاهلیت وجود داشت و از نظر اداری یک یا دو درجه پایین‌تر از ریاست قبیله بود[۱۲۸].

اما پس از پایه‌ریزی نظام اسباع در سال ۱۷ هجری، نظام عرفاء به گونه‌ای دیگر پی‌ریزی شد، بدین ترتیب که ملاک تعداد افراد تحت سرپرستی هر عریف را تعدادی از افراد قرار دادند که عطاء و حقوق آنها و زن و فرزندانشان صدهزار درهم باشد[۱۲۹] و از این جاست که تعداد افراد «عرافت»های مختلف متفاوت بود؛ زیرا نظامی که عمر بن خطاب برای پرداخت عطاء به مقاتلین در نظر گرفته بود بر پایه مساوات قرار نداشت، بلکه براساس فضایل و ویژگی‌های افراد، مانند صحابی بودن، شرکت در جنگ‌های پیامبر اکرم(ص)، شرکت در فتوحات و... متغیر بود[۱۳۰] و بدین ترتیب «عرافت»های مختلف از بیست تا شصت مقاتل را در برمی گرفت که زن و فرزندان آنها نیز به این رقم اضافه می‌شدند.

وظیفه اولیه عرفاء در آن زمان این بود که عطاء و حقوق افراد تحت مسؤولیت خود را از امرای اسباع تحویل می‌گرفتند و به آنان می‌رساندند و در هنگام جنگ، افراد خود را آماده می‌کردند و احیانا اسامی افراد متخلف از جنگ را به اطلاع والی یا امرای اسباع می‌رساندند.

اما در هنگامی که لشکریان عرب شهرنشین شده، و در کوفه مستقر گردیدند، عرفاء اهمیت بیشتری یافتند؛ زیرا علاوه بر مسؤولیت‌های سابق، مسؤولیت کامل برقراری امنیت در محدوده زیر نظارتشان، به آنها واگذار گردید.

در این هنگام آنها، دفترهایی تهیه کرده بودند که در آن اسامی مقاتلین، زن و فرزندانشان و نیز موالی آنها ضبط شده بود و اسامی تازه متولدین و سال تولد نیز ثبت می‌شد چنان که اسامی افرادی که از دنیا می‌رفتند محو می‌گردید و بدین ترتیب شناخت کاملی از افراد خود داشتند.

چنین به نظر می‌رسد که همچنان که عرفاء در این زمان در مقابل والی مسؤول بودند[۱۳۱] نصب و عزل آنها نیز توسط والی صورت می‌گرفت، نه امرای اسباع یا ارباع.

در هنگام بروز تشنج و اضطراب در شهر، نقش و اهمیت عرفاء دوچندان می‌شد؛ زیرا آنها مسؤول برقراری نظم در رافت خود بودند و طبعا اگر حکومت مرکزی شهر قوی بود، از آنان می‌خواست که افراد قیام کننده را معرفی نمایند[۱۳۲].

در میان والیان کوفه، زیاد و پسرش، عبیدالله، بیشترین استفاده را از این نظام در سرکوب قیام شیعیان و خوارج و سایر مخالفان و به اصطلاح برقراری نظم نمودند مثلا تاریخ نویسان پیرامون اولین اقدام عبیدالله بن زیاد پس از ورود به کوفه چنین نوشته اند: «عبیدالله مردم و عرفاء کوفه را به نزد خود فراخواند و خطاب به آنان با شدت چنین گفت: شما باید اسامی غریب‌ها و موافقین و مخالفین امیرالمؤمنین یزید! را برای من بنویسید. هر کس چنین کرد با او کاری ندارم، اما هر کس از عرفاء که چنین اقدامی ننماید باید مسؤولیت عرافت خود را به عهده بگیرد، بدین ترتیب که هیچ مخالفت و شورشی علیه ما در عرافت او نباشد. و اگر چنین نکرد خون و مال او بر ما حلال است و اگر در میان عرافتی شخصی از مخالفین امیرالمؤمنین (یزید)! یافت شود که عریف او نامش را برای ما ننوشته باشد، آن عریف را درب خانه‌اش بر دار می‌آویزیم و آن عرافت را از عطاء و حقوق محروم می‌نماییم»[۱۳۳].

این اقدام عبیدالله در استفاده از عرفاء بسیار مؤثر افتاد و یکی از مهمترین موجبات شکست نهضت مسلم را فراهم آورد[۱۳۴].

مناکب

مناکب جمع منکب و یکی از مناصب موجود در میان قبایل بوده است. از بعضی نوشته‌ها چنین برمی‌آید که این منصب بالاتر از عریف بوده و نظارت بر پنج عریف بر عهده صاحب این منصب بوده است[۱۳۵]. و منصبی بوده که در قبایل جاهلیت نیز وجود داشته است.

اما بعضی دیگر از نوشته‌ها احداث این منصب را به «زیاد بن ابیه» برای تسلط و نظارت بیشتر بر کارهای عرفاء نسبت داده‌اند[۱۳۶] و بعضی را نیز نظر بر این است که گرچه این منصب در زمان زیاد احداث شده است اما سمتی پایین‌تر از عریف بوده و به عنوان معاون آن به حساب می‌آمده است[۱۳۷].

به هر حال هر کدام از نظرهای فوق را بپذیریم، آنچه مسلم است این است که این منصب در سال ۶۰ هجری و هنگام نهضت مسلم بن عقیل وجود داشته است اما در میان نصوص تاریخی به عبارتی که از آن در این سال یاد کرده و نقش آن را بیان نموده باشد، برخورد ننمودیم[۱۳۸].

نظام اقتصادی حاکم بر کوفه

این گفتار را طی دو بخش: منابع مالی حکومت کوفه و منابع مالی مردم به بررسی می‌گذاریم:

منابع مالی حکومت کوفه

منابع مالی حکومت کوفه در زمان مورد بحث از قرار زیر بود:

خراج: حکم اولیه سرزمین‌هایی که به وسیله جنگ گشوده می‌شد آن بود که میان مقاتلین و جنگجویان سپاه اسلام تقسیم گردد، اما عمر به جهت حفظ این سرمایه برای آیندگان و نیز حفظ روحیه جنگ در میان مقاتلین با مشورت با صحابه و از جمله حضرت علی(ع) دست به تقسیم این سرزمین‌ها نزد بلکه تصمیم گرفت که آنها در دست اهالی باقی بماند و در عوض هر سال مقداری به عنوان خراج پرداخت نمایند و خراج هر شهر مفتوح به سوی شهر فاتح حمل گردد[۱۳۹] و بدین ترتیب هر ساله خراج شهرهایی مانند آذربایجان، گرگان، کابل، سیستان، انبار و... که به دست کوفیان فتح شده بود به سوی کوفه حمل می‌شد و به محل مخصوص که نام بیت المال کوفه را به خود گرفته بود، منتقل می‌گردید و حاکم کوفه پس از تأمین مایحتاج شهر و مردم و پرداخت عطاء، مازاد آن را به سوی حکومت مرکزی می‌فرستاد[۱۴۰].

حضرت علی(ع) پس از رسیدن به حکومت، تصمیم عمر را تأیید نمود و نظام خراج و عدم تقسیم سرزمین‌های فتح شده را تثبیت کرد. این نکته قابل تذکر است که عمده درآمد حکومت از این منبع مالی بود.

جزیه مالی بود که افراد غیرمسلمان شهرهای اسلامی شامل مجوسیان، یهودیان و مسیحیان، سالانه و به صورت سرانه به حکومت پرداخت می‌کردند که در آن زمان معمولا ثروتمندان ۴۸ درهم، متوسطین ۲۴ درهم و طبقه پایین‌تر ۱۲ درهم در سال ملزم به پرداخت بودند[۱۴۱]. با مسلمان شدن بسیاری از اهل ذمه، درآمد حکومت از این منبع رو به کاهش نهاد اما معاویه برای جبران این نقیصه، در دوران حکومت خود دستور داد تا ایرانیان مقیم عراق، طبق رسوم پیش از اسلام، هر سال در اول بهار و اول پاییز که به برگزاری مراسم دو عید نوروز و مهرگان می‌پردازند، هدایایی به حکومت تحویل نمایند. و از این راه هر سال ۱۰ میلیون درهم به بیت المال عراق سرازیر می‌شد[۱۴۲].

غنایم: فتوحات در داخل ایران و کشورهای همجوار در دوران مورد بحث، هنوز ادامه داشت و بدین ترتیب خمس غنایم هم به بیت المال منتقل می‌شد، علاوه بر این که اموال مخصوص پادشاهان و امرای دشمن که به «صوافی» مشهور بود، همگی، به خزینه حکومت واریز می‌شد که درآمد دولت از صوافی عراق در دوران معاویه در سال تا ۵۰ میلیون درهم رسیده است[۱۴۳].

گمرکات: گرفتن گمرک و عوارض از تجاری که جنس به داخل کوفه می‌آوردند از زمان حکومت عمر شروع شد، بدین ترتیب که از کفار غیرذمی یک دهم و از کفار ذمی یک دهم و از مسلمانان یک دهم مال التجاره را به عنوان مالیات و گمرک می‌گرفتند که به این مالیات اصطلاحا «مکوس» گفته می‌شد[۱۴۴].

تا اینجا چنین به دست می‌آید که حکومت کوفه از نظر مالی بسیار قوی بود، بخصوص هنگامی که فرمانداری کوفه و بصره هر دو به وسیله یک فرد اداره می‌شد، این قوت دو چندان می‌گردید؛ زیرا والی در این هنگام با در اختیار گرفتن بیت المال، قدرت اجرای هرگونه شیوه‌ای را داشت، چنان که در زمان زیاد و پسرش عبیدالله چنین اتفاقی افتاد به گونه‌ای که درآمد عراق از خراج در زمان عبیدالله را رقمی حدود ۱۳۵ میلیون درهم نوشته‌اند[۱۴۵] و عبیدالله توانست با زیاد کردن عطاء و دادن رشوه به رؤسا و بزرگان کوفه آنها را به جنگ با امام حسین(ع) ترغیب و تشویق نماید. چنان که یکی از اهل کوفه به نام «مجمع بن عبدالله عائدی» هنگامی که در کربلا به امام حسین پیوست چنین جواب داد: أما أشراف الناس فقد أعظمت رشوتهم، وملئت غرائرهم، يستمال ودهم، ويستخلص بِهِ نصيحتهم، فهم ألب واحد عَلَيْك[۱۴۶]، اما اشراف و بزرگان کوفه، رشوه‌های کلانی به آنها پرداخت شده است و حکومت جوالهای آنان را پر نموده تا محبت آنان را به خود جلب نماید، پس آنها یکپارچه علیه تو جنگ می‌نمایند[۱۴۷].

منابع مالی مردم

به طور کلی طرق درآمد مردم را می‌توان به دو بخش کسب و کار، دریافت عطاء و رزق از حکومت کوفه تقسیم نمود:

الف: کسب و کار: کسب و کار مردم در آن زمان معمولا زراعت، صناعت، تجارت و یا کارهای دولتی و حکومتی مانند خدمت در شرطه بود.

به نظر می‌رسد با توجه به وابستگی شدید مردم به عطاء و حقوق حکومتی، مردم عرب کوفه کمتر به کسب و کار می‌پرداختند، به طوری که گفته شده است: اکثر حرفه‌های کوفه را موالی بر عهده داشتند و اصولا عرب‌ها اشتغال به حرفه و صنعت را لایق شان خود نمی‌دانستند[۱۴۸].

ب: عطاء و رزق: عطاء مقدار پرداخت نقدی بود که از سوی حکومت کوفه، یکجا یا طی چند مرتبه، سالانه به مردم مقاتل این شهر پرداخت می‌شد، چنان که «رزق» کمک‌های جنسی مانند خرما، گندم، جو، روغن و... بود که هر ماه به صورت بلاعوض به آنان تحویل می‌شد.

نظام عطاء و رزق به وسیله عمربن خطاب بنیانگذاری شد، بدین ترتیب که عمر برای برپا داشتن یک لشکر همیشه آماده و به منظور جلوگیری از اشتغال سربازان به کار دیگر، برای آنان حقوقی سالیانه تعیین نمود که ملاک‌های خاصی مانند صحابی بودن، دفعات شرکت در جنگ‌ها و... را در آن مد نظر داشت. این حقوق سالیانه که عمدتا از فتوحات و خراج سرزمین‌های تازه گشوده شده تأمین می‌گشت، به تناسب افراد، مبلغی بین ۳۰۰ تا ۲۰۰۰ درهم در سال را شامل می‌گشت[۱۴۹] که مقدار حداکثر آن به نام «شرف العطاء» نامیده می‌شد و به افراد دارای ویژگی‌های برجسته مانند شجاعت و رشادت فراوان، پرداخت می‌گردید[۱۵۰].

حضرت علی(ع) پس از رسیدن به حکومت، اصل نظام عطاء را تصویب کرد اما ویژگی‌ها و ملاک‌های عمر در پرداخت‌های متفاوت را الغا کرد و مساوات کامل در عطاء را برقرار نمود که این امر نارضایتی‌های فراوان را سبب شد[۱۵۱].

یکی دیگر از ویژگی‌های پرداخت عطاء، در زمان حضرت علی(ع) آن بود که به محض وصول مال به بیت المال حضرت(ع) به تقسیم آن اقدام می‌نمود و نمی‌گذاشت اموال در بیت المال انباشته گردد، چنان که نقل شده است پس از تقسیم سه نوبت عطاء، مال فراوانی از اصفهان رسید و حضرت(ع) از مردم و رؤسای اسباع خواست تا چهارمین عطاء خود را تحویل بگیرند[۱۵۲].[۱۵۳]

سومین ویژگی این عطاء، در زمان آن حضرت(ع) آن بود که حضرت(ع) حتی به مخالفان خود مانند خوارج مادامی که اقدام عملی علیه حکومت اسلامی ننموده بودند این حقوق را پرداخت می‌کرد[۱۵۴].

اما در زمان حکومت معاویه، این نظام پرداخت به کلی از میان برداشته شد و دوباره نظام طبقاتی عطاء برقرار گردید ولی این بار ملاک‌های فضیلت و سابقه در اسلام و شرکت در جنگ‌ها لحاظ نگردید، بلکه میزان تقرب به دستگاه اموی و مقدار سرسپردگی به حکومت ملاک قرار گرفت[۱۵۵]. عطاء موالی حذف شد و تنها معاویه در برهه‌ای از زمان دستور پرداخت ۱۵ درهم در سال به آنان را صادر نمود که آن هم پرداخت نگردید[۱۵۶] و لذا موالی ناچار به ارتزاق از کار و تلاش خود شدند.

در این زمان مردم وابستگی شدیدی به عطاء و رزق داشتند و حکومت نیز از این نقطه ضعف به خوبی آگاه بود و به عنوان دستاویزی مهم از آن استفاده می‌کرد.

مخالفان حکومت که عمدتا شیعیان بودند تهدید به قطع عطاء می‌گردیدند، چنان که دیدیم عبیدالله عرافت‌هایی را که در آنها شخص مخالفی وجود داشت، تهدید به قطع عطاء نمود.

هنگامی که مسلم بن عقیل(ع) به همراه سپاه خود قصر عبیدالله بن زیاد را محاصره نمود و او را در فشار قرار داد یکی از شگردهای موفق عبیدالله تشویق مردم و اطرافیان مسلم به ازدیاد عطاء در صورت پراکنده شدن و نیز تهدید به قطع عطاء در صورت ادامه شورش بود که این شگرد باعث پراکنده شدن سریع اطرافیان مسلم گردید[۱۵۷]، چنان که با همین شیوه، یعنی ازدیاد عطاء، توانست لشکر عظیمی از مردم کوفه را که دل‌هایشان با امام حسین(ع) بود، علیه آن حضرت وارد جنگ نماید[۱۵۸].

در روز عاشورا، هنگامی که امام حسین(ع) قصد اتمام حجت نسبت به کوفیان را داشت آنها با به راه انداختن سروصدا، سعی در ممانعت از سخنرانی آن حضرت(ع) می‌کردند، بالاخره امام(ع) رشته کلام را در دست گرفت و با اشاره به مسأله عطاء، آن را به عنوان یکی از علل عصیان کوفیان نسبت به خود برشمرد، سخنان آن حضرت(ع) چنین است: همه شما عصیان مرا ورزیدید و به سخنان من گوش فرا نمی‌دهید (باید چنین باشد چرا که) عطاهای شما از مال حرام فراهم آمده و شکم‌هایتان از حرام انباشته گردیده، پس باعث مهر خوردن قلب‌هایتان شده است[۱۵۹].

شاید بتوان گفت اگر جناب مسلم طی حدود سه ماه اقامت در کوفه (از ۱۵ رمضان تا ۸ ذی حجه سال ۶۰ هجری) می‌توانست بیت المال کوفه را در اختیار گیرد و از آن به نفع خود استفاده نماید، پیروزی او تضمین می‌شد، چنان که در سال ۶۶ هجری، مختار با تصرف بیت المال و تقسیم کردن ۹ میلیون درهم موجود در آن بین یارانش، توانست بر کوفه مسلط شود[۱۶۰].

اما نهضت امام حسین(ع) نهضتی نبود که بخواهد با زور و پول به پیروزی برسد؛ چراکه مردمی که با درهم گرد هم آیند، در هنگام به خطر افتادن منافعشان صحنه را ترک خواهند کرد همچنان که در مورد مختار چنین شد و او را در مقابله با دشمنش، مصعب تنها گذاشتند[۱۶۱].

کوفه پیش از خلافت امیر مؤمنان(ع)

چنان‌که گذشت، کوفه در روزگار خلافت عمر بن خطاب و برای استقرار سپاهیانِ مسلمانِ مأمورِ فتوحات در قلمرو ساسانیان بنا شد و بنابراین، در آغاز دارای اهمیت نظامی بسیاری بود و به سرعت با مهاجرت زبدگان قبیله‌ها و اصحاب پیغمبر، از حیث سیاسی دارای اعتبار شد. از آنجا که فرمانروای کوفه، فرمانده سپاه مسلمانان در جنگ با ساسانیان نیز بود، حکومت بر کوفه اهمیتی به‌سزا یافت و مناطق فتح شده را شامل می‌شد. همین ایجاب می‌کرد شخصیت باسابقه و قابلی بر کوفه حُکم براند. نخستین فرمانروای کوفه، سعد بن ابی‌وقاص، از مسلمانان نخستین و مهاجران بود که پس از بنای کوفه به یاری رزمندگان کوفی با اعزام سپاهی، حُلْوان[۱۶۲] را گرفت و در پی آن یزدگرد به اصفهان گریخت. این سپاه اندکی بعد، کرمانشاه را گشود. چندی بعد، خلیفه، سعد بن ابی‌وقاص را عزل کرد و زیاد بن حنظله، از اصحاب مهاجر پیغمبر، را به حکومت کوفه منصوب کرد، اما زیاد پس از مدتی کوتاه کناره گرفت. در پی استعفای زیاد بن حنظله، عمار یاسر از سوی خلیفه دوم به فرمانروایی کوفه منصوب شد. در دوران فرمانروایی عمار یاسر، یزدگرد شصت هزار و یا به قولی صد هزار نفر در نهاوند گرد آورد و سپاهیان تحت امر عمار توانستند سپاه یزدگرد را شکست دهند و نهاوند را محاصره کنند و پس ا از امان دادن به مردم نهاوند، شهر را تسلیم خود سازند. دو ماه پس از جنگ نهاوند، به دستور خلیفه، عمار یاسر سپاهی به ری و نواحی اطراف آن فرستاد و چون اهل ری و دیلمیان آماده جنگ شدند، نبردی درگرفت و مسلمانان پیروز شدند و مردم ری و نواحی آن با قبول پرداخت جزیه و خراج، تحت حاکمیت اسلام درآمدند.. سپس، دسته‌ای از این سپاه به قومس[۱۶۳] اعزام شدند که اهالی دامغان، بی‌جنگ، دروازه‌ها را گشودند.

با توطئه اشراف کوفه، خلیفه، عماریاسر را برکنار کرد و مغیرة بن شعبه ثقفی را به حکومت کوفه رساند. در حکومت مغیره، همدان، ابهر، قزوین و زنجان گشوده شد و آذربایجان پس از جنگی سخت با شرایطی ویژه به صلح فتح شد. چندی پس از فرمانروایی مغیرة بن شعبه در کوفه، خلیفه از مردم کوفه درباره مغیره پرسید. گفتند: «تو خود از فسق او بهتر آگاه هستی». عمر گفت: «از شما مردم کوفه چه کشیدم! اگر مسلمانی پرهیزگار عمار را بر شما فرمانروایی دهم، می‌گویید ناتوان است، و اگر گناهکاری مغیرة بن شعبه را حکومت دهم، می‌گویید فاسق است»[۱۶۴]. همچنین روزی عمر در جمع مردم گفت: «مردم کوفه مرا به ستوه آورده‌اند. اگر مردی نرم‌خو را بر آنان حاکم کنم، او را به ناتوانی می‌کشانند و اگر مردی سخت‌گیر را بر آنان بگمارم، از وی شکایت می‌کنند. کاش مردی نیرومند و امین می‌یافتم و بر آنان والی می‌کردم.»..[۱۶۵]. به نقلی عمر پس از مدتی سعد بن ابی‌وقاص را دوباره به حکومت کوفه گماشت[۱۶۶].

عمر بن خطاب بر این باور بود که نباید نامسلمانان در محدوده عربی و اسلامی ساکن باشند و از این‌رو، یهودیان و مسیحیان را از حجاز و نجران اخراج کرد. در این میان، بخشی از مسیحیان نجران را نیز به ناحیه کوفه منتقل کرد[۱۶۷]. در پی کشته شدن عمر بن خطاب و تشکیل شورای منصوب او، عثمان بن عفان به خلافت رسید. مغیرة بن شعبه حاکم کوفه بود که عثمان او را عزل کرد و سعد بن ابی‌وقاص را به جایش گماشت. مدتی بعد، عثمان سعد بن ابی‌وقاص را برکنار کرد و برادر مادری خود، ولید بن عقبة بن ابی‌معیط را به امارت کوفه رساند. انتصاب ولید به این مقام آغاز سرزنش‌ها و اعتراض‌های مردمی علیه عثمان بود. ولید کسی است که به گفته بیشتر مفسران، آیه نبأ در نکوهش او نازل شده و خداوند او را فاسق نامیده است. او در دوران حکومت بر کوفه به تخلفات و اعمال خلاف شرع درلغزید، تا جایی که مردم را به حرکت و مخالفت واداشت و شکایت به عثمان بردند. از اعمال خلاف شرع ولید، که سبب عزل وی از حکومت کوفه شد، این بود که روزی نماز صبح را در حال مستی چهار رکعت گزارد و محراب را آلوده کرد. سپس، رو به نمازگزاران، گفت: «می‌خواهید بیش‌تر از این برای شما بخوانم؟» حذیفة بن یمان و عدی بن حاتم و جریر بن عبدالله و اشعث بن قیس، که در مسجد بودند، بر او تاختند و انگشترش را از دستش درآوردند؛ به گونه‌ای که متوجه نشد. سپس، موضوع را به خلیفه گزارش کردند. عثمان او را احضار و عزل کرد. هنگامی که ولید به مدینه آمد، خلیفه خطاب به حاضران گفت: «چه کسی او را حد می‌زند؟» مردم از ترس اینکه ولید برادر مادری خلیفه بود پیش نرفتند، ولی حضرت علی(ع) برخاست و او را حد زد. ولید پس از پنج سال حکومت بر کوفه، عامل زکات قبیله‌های بلقین و کلب شد[۱۶۸].

ولید بن عقبه در روزگار حکومت بر کوفه مناطق دیلم و آذربایجان و گیلان و موقان و ببر[۱۶۹] و تالش را دوباره فتح کرد. فتح دوباره این مناطق پس از طغیان اهالی و شکستن عهد خود با مسلمانان بود[۱۷۰]. عثمان پس از عزل ولید بن عقبه، سعید بن عاص را فرمانروای کوفه کرد. وی با ورود به کوفه فرمان داد منبر و محراب را پاک کنند و تا آنها را پاک نکردند، به منبر نرفت. سعید می‌گفت: «ولید نجس و پلید است». اما چندی پس از رسیدن به حکومت، کارهای ناپسندی از او دیده شد و در بیت‌المال دخالت‌های خودسرانه می‌کرد[۱۷۱]. به روایت طبری، هنگامی که سعید بن عاص امیر کوفه شد، شب‌ها جمعی از سرشناسان شهر را دور خود گرد می‌آورد و با آنان سخن می‌گفت. شبی گفت: «سواد کوفه باغ قریش است». مالک اشتر گفت: «گمان می‌کنی سوادی را که خدا با زور شمشیر به ما داده است، از آنِ تو و قوم تو است؟! به خدا سوگند، بهره بالاترین فرد شما از سواد، مانند یکی از ما است». در پی این سخن، مجلس به تنش و درگیری درافتاد. سرشناسان شهر در خانه و مجالس خود به عثمان و سعید دشنام می‌دادند و اندک‌اندک شمار چنین کسانی افزایش یافت. سعید موضوع را با نام نُه نفر از آنان به خلیفه گزارش داد. عثمان به او نوشت که آنان را به شام نزد معاویه تبعید کند. این نه تن عبارت بودند از: مالک اشتر، ثابت بن قیس، جندب بن زهیر غامدی، جندب بن کعب ازدی، عروة بن جعد، عمرو بن حمق خزاعی، کمیل بن زیاد، زید بن صوحان و صعصعة بن صوحان. چون اینان به شام درآمدند، معاویه آنان را در کلیسای مریم جای داد و به دستور عثمان همان مقرری را که در عراق داشتند، به آنان می‌داد. معاویه با این سرشناسان می‌نشست و گفت‌وگو می‌کرد و غذا می‌خورد و آنان را، به پندار خویش پند می‌داد. تبعیدیان کوفه سخنان او را رد می‌کردند و پاسخ‌های شایسته می‌دادند. سرانجام معاویه به عثمان نوشت: «می‌ترسم اگر اینان در شام بمانند، با سخنان خود مردم را بر من بشورانند. آنان را به شهر خودشان بازگردان که جایشان همان‌جا است». خلیفه نوشت که تبعیدیان را به کوفه نزد سعید بن عاص بازگرداند.

چون تبعیدیان به کوفه بازگشتند، زبانشان بیش‌تر بر سعید باز شد. سعید بار دیگر از دست آنان به عثمان شکایت کرد. عثمان در پاسخ نوشت که آنان را به شهر حمص نزد عبدالرحمان بن خالد بن ولید روانه کند. عبدالرحمان پس از ورود تبعیدیان، آنان را در بن ساحل فرود آورد و برایشان وظیفه مقرر داشت. این گروه مدتی در آنجا ماندند تا سرانجام عثمان آزادشان کرد که هر جا می‌خواهند، بروند[۱۷۲]. سعید بن عاص در دوران فرمانروایی خود بر کوفه، بی‌آنکه نامه‌ای از خلیفه برسد، به طبرستان لشکر کشید، طمیسه[۱۷۳] را فتح کرد و با امیر گرگان در ازای دویست یا سیصد هزار درهم صلح کرد. سپس دشت‌های طبرستان، رویان[۱۷۴] و دماوند را گرفت[۱۷۵]. آخرین حاکم کوفه در خلافت عثمان، ابوموسی اشعری است. منابع تاریخی درباره علت و چگونگی عزل سعید بن عاص و نصب ابوموسی اشعری و حوادث دوران امارت او چیزی نگفته‌اند و تنها در بحث از چگونگی بیعت کوفیان با حضرت علی(ع) از او به عنوان امیر منصوب عثمان یاد کرده‌اند. سیوطی در تاریخ الخلفاء به ذکر این نکته بسنده کرده است که در سال ۳۴ ق. مردم کوفه سعید بن عاص را از این شهر بیرون کردند و به حکومت ابوموسی اشعری رضایت دادند[۱۷۶].[۱۷۷]

منابع

پانویس

  1. فتوح البلدان، ص۳۸۷.
  2. البلدان، ص۶، ترجمه فارسی.
  3. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰۸.
  4. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۴۷.
  5. مروج الذهب، ج۲، ص۳۲۹.
  6. التنبیه و الاشراف، ص۳۲۶.
  7. معجم البلدان، ص۳۲۶.
  8. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۱۰؛ بلادی، عاتق بن غیث، معجم المعالم الجغرافیة فی السیرة النبویة، ص۲۶۷.
  9. مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص۶۰.
  10. بکری، معجم ما استعجم، ج۴، ص۱۱۴۲.
  11. مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص۱۱۴.
  12. مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص۱۱۶.
  13. مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص۱۱۶-۱۱۷.
  14. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۴۹۳.
  15. بلادی، عاتق بن غیث، معجم المعالم الجغرافیة فی السیرة النبویة ص۲۶۷.
  16. ابوعبید، عبدالله بن عبدالعزیز بکری اندلسی از دانشمندان اندلس، متوفی به سال ۴۸۷.
  17. معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع، البکری الاندلسی، ۱۱۴۱).
  18. یاقوت می‌نویسد: «کوفان» همچنین نام قریه‌ای از هرات است و دانشمندانی معروف به «کوفانی» منسوب به آنجا هستند؛ مانند شیخ احمد بن ابی نصر بن ابی الوقت و ابوبکر احمد بن ابی نصر کوفانی از مشایخ صوفیه. (معجم البلدان، ج۴، ص۴۸۹). بنابراین هر چند کوفان به معنی «کوفه» هم آمده است، ولی اهل کوفه در نسبت، «کوفانی» خوانده نمی‌شوند و فقط باید گفت: «کوفی».
  19. معجم البلدان، ج۴، ص۴۸۹-۴۹۱.
  20. معجم البلدان، ج۴، ص۴۹۰؛ فتوح البلدان، ص۳۸۸. در متن عربی فتوح البلدان «سورستان» آمده، ولی آقای آذرنوش در ترجمه، «شورستان» آورده و دلیلی برای آن ذکر نکرده است. شاید هم اشتباه چاپی باشد.
  21. البدء و التاریخ، منسوب به مطهر بن طاهر مقدسی متوفی ۵۰۷، ج۴، ص۱۰۱.
  22. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۱۱؛ بلادی، عاتق بن غیث، معجم المعالم الجغرافیة فی السیرة النبویة، ص۲۶۷.
  23. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۴۹.
  24. تشیع در مسیر تاریخ، ص۱۳۲، به نقل از خطط الکوفه، ص۱۵ به بعد.
  25. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۳۵.
  26. لغت‌نامه دهخدا.
  27. جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ص۲۶.
  28. تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۴.
  29. تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۲.
  30. جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ص۲۶.
  31. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۶۱.
  32. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰۵.
  33. محل آبادان کنونی.
  34. جبل، نام جامعی است برای ناحیه‌ها و توابع آن نواحی که «جبال» نیز خوانده می‌شود، عوام در عصر ما آن را «عراق» می‌خوانند (معجم البلدان، ج۲، ص۱۰۳)، این منطقه تا همین اواخر نیز عراق (عجم) نام داشته است و مشتمل بر استان‌های کرمانشاه، ایلام، کردستان، لرستان، چهارمحال، کهگیلویه، اصفهان، یزد، همدان، قزوین، مرکزی، قم، تهران و البرز کنونی بوده است.
  35. تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۱.
  36. معجم البلدان، ج۳، ص۲۷۲.
  37. معجم البلدان، ج۳، ص۲۷۲.
  38. معجم البلدان، ج۳، ص۲۷۵.
  39. همان جا، مقایسه کنید با: بلاذری، ص۳۷۱.
  40. عثمان بن حنیف انصاری از صحابه پیغمبر(ص) بود، و در آغاز خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) به حکومت بصره گمارده شد، ولی با هجوم پیمان شکنان به بصره و تصرف آن شهر، دستگیر و اخراج گردید. وی در دوران معاویه درگذشت. (تقریب التهذیب، ج۲، ص۷)
  41. حذیفة بن یمان؛ از اصحاب برگزیده رسول اکرم(ص) و مشهور به صاحب سر رسول خدا(ص) است. وی همچون عثمان بن حنیف و برادر وی سهل بن حنیف در شمار معدود اصحابی است که پس از رحلت رسول اکرم(ص) و غصب خلافت، بر اعتقاد و حمایت از ولایت امیرمؤمنان(ع) پایدار ماندند. این گروه از نظر درستی اعتقاد و همراهی با امیرمؤمنان(ع) پس از ارکان اربعه شیعه «یعنی سلمان، ابوذر، مقداد و عمار» قرار دارند.
  42. جریب: از مقیاس‌های مساحت و پیمانه است. جریب زمینی، مقدار مشخصی از مساحت و برابر با ده قفیز (مساحت) است. هر قفیز هم ده «عشیر»، و هر عشیر یک صدم جریب می‌باشد (لسان العرب، ج۲، ص۲۲۸). در مقیاس‌های امروزی، جریب مساحتی از زمین، برابر با ده هزار متر مربع است (فرهنگ معین).
  43. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰۵؛ خطیب بغدادی تنها عثمان بن حنیف را مأمور مساحی از جانب عمر می‌داند. (تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۱)
  44. واحد طول و مساحت، و نیز واحد کیل و پیمانه است. در اینجا واحد کیل مقصود است که نزد اقوام مختلف و در زبان‌های گوناگون متفاوت بوده است. قفیز در قدیم نزد اهل عراق هشت مکوک بود و هر مکوک برابر با ۵/۱ صاع (لسان العرب، ج۱۱، ص۲۵۵). اندازه صاع نیز محل اختلاف است. صاع پیغمبر(ص) که همان صاع اهل مدینه باشد، چهار مد بود. اهل کوفه هر صاع را معادل چهار «مد» می‌دانستند. ابن اثیر هر مد را یک و یک سوم رطل می‌داند که این عقیده شافعی و فقهای حجاز است. بنابراین صاع نزد آنها پنج و یک سوم رطل می‌باشد. ابوحنیفه و فقهای عراق «مد» را دو رطل، و صاع را هشت رطل می‌دانند (لسان العرب، ج۷، ص۴۴۲). رطل نیز برابر با دوازده اوقیه عرب است و هر اوقیه (وزن) چهل درهم است؛ لذا هر رطل برابر با وزن چهارصد و هشتاد درهم بوده است (لسان العرب، ج۵، ص۲۳۸).
  45. تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱.
  46. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰۵.
  47. تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۱.
  48. نبطی‌ها قوم عربی بودند که از دوران قدیم در سرزمین وسیعی میان سوریه و اردن و بخشی از عراق امروز زندگی می‌کردند که به دوران استقلال، شهری به نام پترا مرکز حکومت آنان بود.
  49. تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۲.
  50. تاریخ بغداد، ج۱، ص۴.
  51. تاریخ بغداد، ج۱، ص۷.
  52. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۶۳.
  53. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۱۴۵.
  54. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۴، ص۴۹۱.
  55. وَاخْتَطَّتِ الْكُوفَةُ حِينَ اخْتَطَّتْ عَلَى مِائَةِ أَلْفِ مُقَاتِلٍ، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۴۳.
  56. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۹.
  57. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۸۵.
  58. دینوری، عبدالله بن مسلم بن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۵.
  59. شریف القرشی، باقر، حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، ج۲، ص۱۷۸؛ به نقل از تاریخ الشعوب الاسلامیة، ج۱، ص۱۴۷.
  60. بلاذری، ابوالحسن، فتوح البلدان، ص۳۴۵.
  61. معجم البلدان، ج۴، ص۴۹۱.
  62. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۹۴؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۳۷.
  63. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۳۴.
  64. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۳۷.
  65. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۶۸.
  66. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۵، ص۴.
  67. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص۳۰۵.
  68. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۱۴.
  69. زیدی، محمدحسین، الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة فی القرن الاول الهجری، ص۴۲.
  70. جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج۴، ص۳۳۸.
  71. الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص۴۲.
  72. حیاة الامام الحسین(ع)، ج۲، ص۴۳۸.
  73. فتوح البلدان، ص۲۷۹.
  74. جنابی، کاظم، تخطیط مدینة الکوفه عن المصادر التاریخیة و الاثریة، ص۴۲ به بعد.
  75. الاخبار الطوال، ص۲۸۸.
  76. تاریخ التمدن الاسلامی، ج۴، ص۳۷۰.
  77. فتوح البلدان، ص۲۷۹.
  78. تاریخ التمدن الاسلامی، ج۴، ص۳۷۱.
  79. تخطیط مدینة الکوفه، ص۲۶.
  80. تخطیط مدینة الکوفه، ص۴۳؛ حیاة الامام الحسین(ع)، ج۲، ص۴۳۸.
  81. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص ۱۶.
  82. حیاة الامام الحسین(ع)، ج۲، ص۴۴۱ به بعد.
  83. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۱.
  84. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۹۴.
  85. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به الف): الدوافع الذاتیة لانصار الحسین(ع)، محمد علی عابدین، چاپ دوم: قم، دارالکتاب الاسلامی، ۱۹۸۲م. ب) زندگانی سفیر حسین(ع) مسلم بن عقیل، محمدعلی عابدین، ترجمه سید حسن اسلامی، چاپ اول: قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۲.
  86. مقرم، عبدالرزاق موسوی، مقتل الحسین، ص۱۴۹؛ حیاة الامام الحسین، ج۳، ص۴۴۱.
  87. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۳۲؛ ضیف، شوقی، تاریخ الادب العربی، العصر الاسلامی، ج۲، ص۱۸۶.
  88. مسکویه رازی، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۵۷.
  89. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۱۸.
  90. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۴۳.
  91. تجارب الامم، ج۲، ص۱۵.
  92. مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۵.
  93. زکی صفوت، احمد، جمهرة خطب العرب فی عصور العربیة الزاهر، ج۱، ص۴۲۰ به بعد.
  94. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۲۰.
  95. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۱۳.
  96. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۴۵.
  97. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۹؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۵.
  98. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۷۷.
  99. محمود شریفی و دیگران، موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص۳۷۳.
  100. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۲۲.
  101. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۵۸ به بعد.
  102. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۲۳.
  103. حیاة الامام الحسین(ع)، ج۲، ص۴۲۰ به بعد.
  104. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۲۴.
  105. الاخبار الطوال، ص۲۲۱.
  106. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۳۴.
  107. تجارب الامم، ج۲، ص۵۹.
  108. الاخبار الطوال، ص۲۲۹.
  109. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۲۳.
  110. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۲۴.
  111. عمر فوزی، فاروق، تاریخ العراق فی عصور الخلافة العربیة الاسلامیة، ص۲۱؛ الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیه، ص۲۲۱ به بعد.
  112. براقی نجفی، سیدحسین بن احمد، تاریخ الکوفه، ص۲۴۲.
  113. مراجعه شود به تاریخ طبری، ج۴، ذیل حوادث سال‌های مذکور در متن.
  114. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۲۸ به بعد.
  115. تخطیط مدینة الکوفه، ص۶۲.
  116. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۱۵.
  117. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۸.
  118. حیاة الامام الحسین(ع)، ج۲، ص۴۱۶.
  119. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۲۶.
  120. مراجعه شود به: الف) تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۱؛ ب) الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص۴۸؛ ج) کوفه، پیدایش شهر اسلامی، هشام جعیط، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، ص۲۶۲ به بعد و....
  121. جاسم الجنابی، خالد، تنظیمات جیش العربی الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۲۳.
  122. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۹.
  123. تاریخ طبری، ج۴، ص۵.
  124. تاریخ الکوفة، ص۲۹۷.
  125. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۸۵.
  126. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۲۹.
  127. ابن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۱۵۴.
  128. تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۱۷۶.
  129. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۲.
  130. برای اطلاع بیشتر از ویژگی‌های نظام عطای عمر مراجعه شود به: تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۸.
  131. تنظیمات الجیش العربی الاسلامی، ص۲۲۳؛ الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص۴۹ به بعد.
  132. تنظیمات الجیش العربی الاسلامی، ص۲۲۳.
  133. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۷.
  134. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۳۱.
  135. تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۱۷۶.
  136. تنظیمات الجیش العربی الاسلامی، ص۲۲۳، به نقل از الاوائل ابی هلال عسکری.
  137. الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفه، ص۵۴، به نقل از العقد الفرید، ج۵، ص۸.
  138. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۳۲.
  139. تنظیمات الجیش العربی الاسلامی، ص۸۶ به بعد.
  140. الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص۲۱۹.
  141. الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص۲۱۹.
  142. الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص۲۲۲.
  143. الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص۲۲۲.
  144. الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص۲۲۰.
  145. اجتهادی، ابوالقاسم، بررسی وضع مالی و مالیه مسلمین از آغاز تا پایان دوران اموی، ص۱۳۷.
  146. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۶.
  147. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۳۳.
  148. الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص۸۲.
  149. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۸؛ فتوح البلدان، ص۴۳۸.
  150. الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص۲۴۰؛ تنظیمات الجیش العربی الاسلامی، ص۹۸.
  151. نهج البلاغة، فیض الاسلام، خطبه ۱۲۶.
  152. مروج الذهب، ج۲، ص۴۲۱.
  153. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص۲۱.
  154. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۳.
  155. تنظیمات الجیش العربی الاسلامی، ص۹۲.
  156. الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة، ص۸۷.
  157. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۷۷.
  158. حیاة الامام الحسین(ع)، ج۲، ص۴۵۳.
  159. «و كُلُّكُم عاصٍ لِأَمري، غَيرُ مُستَمِعٍ لِقَولي، قَدِ انخَزَلَت‌ عَطِيّاتُكُم مِنَ الحَرامِ، و مُلِئَت بُطونُكُم مِنَ الحَرامِ، فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلوبِكُم»، موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص۴۲۲.
  160. تجارب الامم، ج۲، ص۱۳۸.
  161. صفری فروشانی، نعمت الله، مردم‌شناسی کوفه، ص ۳۵.
  162. حلوان شهری است در آخرین حد مرز شرقی عراق. (حموی یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۲۹۰)
  163. قومس استان بزرگ و وسیعی شامل شهرها و روستاها و مزارع بسیار در پایین کوه‌های طبرستان، و شهر مشهور آن دامغان است؛ یعنی تقریباً استان سمنان کنونی (حموی یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۴۱۴)
  164. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۳۹۳؛ احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰۸.
  165. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۲.
  166. احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰۸.
  167. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۱۴.
  168. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۳۱۱.
  169. موقان شهری است در آذربایجان در میان کوه‌های میان راه اردبیل به تبریز.(معجم البلدان، ج۵، ص۲۲۵) بَبْر گویا در منطقه‌ای میان اردبیل و گیلان، یعنی حدود خلخال امروزی واقع بوده است.
  170. ر.ک: بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۴۲۳.
  171. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۶.
  172. ر.ک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۳۶۰ - ۳۶۸.
  173. یاقوت نام آن را طمیس نیز ضبط کرده است و می‌نویسد آخرین حد طبرستان از طرف خراسان و گرگان بوده و تا ساری ۱۶ فرسخ فاصله داشته است. (معجم البلدان،ج ۴،ص ۴۱) این منطقه بهشهر امروزی را دربر می‌گرفته است.
  174. رویان شهر بزرگی است از کوهستان طبرستان، و ناحیه وسیعی است. گفته‌اند بزرگ‌ترین شهر دشت طبرستان آمل، و بزرگ‌ترین شهر کوهستان آن رویان است. (حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۳، ص۱۰۴)
  175. ر.ک: بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۴۲۳ - ۴۶۸.
  176. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ص۱۲۴.
  177. رجبی، محمد حسین، مقاله «کوفه»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۳۸۷.