حبیب بن مظاهر اسدی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از حبیب بن مظاهر)
حبیب بن مظاهر اسدی
آرامگاه حبیب بن مظاهر در حرم امام حسین
نام کاملحبیب بن مظاهر اسدی
جنسیتمرد
کنیهابوالقاسم
از قبیلهبنی‌اسد
پدرمظاهر بن رئاب اسدی کندی
پسرقاسم بن حبیب بن مظاهر
محل زندگی
تاریخ شهادت۶۱ هجری
محل شهادتکربلا
محل آرامگاهحرم امام حسین
از اصحاب
حضور در جنگ
فعالیت‌های اوعضو شرطة الخمیس

حبیب بن مظاهر از خواص اصحاب امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن و از یاران با وفای امام حسین (ع) به شمار می‌آید. او از جمله کسانی است که برای امام حسین (ع) دعوت‌نامه فرستاد و ایشان را به کوفه دعوت کرد و در ادامه از نماینده امام، مسلم بن عقیل حمایت کرد و در روز عاشورا از جمله یاران و فرماندهان در رکاب امام (ع) بود که به شهادت رسید.

نسب

حبیب بن مظاهر فرزند مظاهر (مظهر)[۱] بن رئاب اسدی کندی، کنیه‌اش ابوالقاسم از تابعین و و محدثین عالی‌قدر و از حافظان قرآن و از شخصیت‌های صاحب ادب وکمال در زمره خواص اصحاب امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن و نیز از یاران با وفای امام حسین (ع) به شمار می‌آید[۲].[۳]

حبیب از اصحاب سه امام

در اینکه حبیب بن مظاهر جزء اصحاب پیامبر (ص) بوده یا نه، اختلاف است برخی از مؤرخان گویند: حبیب بن مظاهر به محضر رسول خدا (ص) شرفیاب شد و احادیثی از آن حضرت آموخت، او به ملازمت و همراهی با امیرالمؤمنین علی (ع) دارای عزت و کرامت بود[۴]. اما بسیاری از مؤرخان معتبر حبیب بن مظاهر را در زمره اصحاب پیامبر (ص) ضبط نکرده‌اند، خلاصه اینکه اگر او از اصحاب پیامبر (ص) هم نباشد، از تابعین بزرگ و شخصیت‌های به نام در میان مسلمانان است. او به برکت تقرب و نزدیکی با امیرالمؤمنین (ع) و دیگر امامان معصوم (ع) به علم آینده و حوادث روزگار آگاه شد.

حبیب بن مظاهر مانند پدران و اجدادش از بزرگان و شجاعان کوفه به شمار می‌آمد و همواره در میان شیعیان اهل بیت پیامبر (ص) از احترام خاصی برخوردار بوده است، از این‌رو پس از هلاکت معاویه، وی و برخی دیگر از بزرگان کوفه، با هیجده هزارنامه از امام حسین (ع) برای رهبری جامعه اسلامی به کوفه دعوت نمود و خود به کربلا آمد و به حضرت سیدالشهدا (ع) پیوست و در دشت جان‌سوز نینوا در کنار هفتاد یار وفادار اباعبدالله الحسین (ع) با کوهی از آهن و سلاح مواجه شد و بدون هیچ تزلزلی سینه سپر کرد و برای دفاع از جان فرزند رسول خدا (ص) خود را در معرض شمشیرهای برهنه لشکریان یزید قرار داد. او با اینکه مورد عنایت یزید قرار داشت و امان‌نامه برایش صادر و به اموال زیادی وعده داده شده بود، تنها به این شرط که از خیمه‌گاه حضرت حسین (ع) فاصله بگیرد و دست از حمایت او بردارد، اما حبیب بن مظاهر چون دیگر یاران باوفای امام حسین (ع) در پاسخ به پیشنهاد سران سپاه یزید گفت: «اگر حسین کشته شود و ما زنده باشیم هیچ عذری نزد رسول خدا (ص) نخواهیم داشت تا آنکه کنار او کشته شویم»[۵].

وی همچون دیگر یاران امام حسین (ع) تا آخرین نفس پایداری کرد و سرانجام در روز عاشورای ۶۱ هجری در رکاب سیدالشهدا (ع)، شربت شهادت نوشید[۶].

فداکاری حبیب بن مظاهر در راه اهل بیت پیامبر (ص)

فداکاری حبیب بن مظاهر در راه امامت و ولایت امیرالمؤمنین (ع) و حضور وی در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان و حمایت او از امامت حضرت حسن بن علی (ع) قابل تردید نیست، اما مع‌الاسف در کتب تاریخ و سیره کمتر از او نامی آورده شده و درخشش و فداکاری او در راه اهل بیت پیامبر (ص) و بیشتر در زمان امامت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و واقعه کربلا است[۷].

حبیب بن مظاهر و دعوت از امام حسین (ع) به کوفه

نخستین اقدامی که بزرگان شیعه در کوفه مثل حبیب بن مظاهر و دیگر یاران شیعی انجام دادند، این بود که پس از مرگ معاویه در سال ۶۰ هجری و امتناع امام حسین (ع) از بیعت با یزید و حرکت به مکه، در خانه سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و نامه‌ای به سیدالشهدا (ع) نوشتند و از آن حضرت خواستند که سریعاً برای امامت مردم کوفه به این شهر حرکت نماید و نامه به امضای جمعی از بزرگان و سران قبایل کوفه مثل سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر و جمعی دیگر از شیعیان کوفه رسید و برای حضرت فرستاده شد. متن نامه پس از سلام بر حسین (ع) و درود و حمد الهی به اجمال چنین بود: «حمد و سپاس خدایی را که دشمن بیدادگر کینه‌توز تو را در هم کوبید، آن دشمنی که به سرعت بر این است چیره گشت و به ناحق زمام امر حکومتش را به دست گرفت و بیت المال امت را غصب کرد و بدون رضای مسلمانان بر آنان حکومت یافت، سپس مردان شریف امت را کشت و افراد پست را باقی گذاشت و مال خدا را بین توان‌گران و ستم کاران سپرد، مرگ بر او باد چنانچه بر قوم ثمود بود. اکنون ما مردم عراق، امام و پیشوا نداریم، پس تشریف بیاورید، شاید خداوند متعال به راهبری شما ما را به حق رهنمون کند. و اما نعمان بن بشیر حاکم شهرمان در قصر دارالاماره تنهاست، ما به نماز جمعه و عید او حاضر نمی‌شویم و اگر خبر یابیم که به سوی ما رهسپار شده‌اید، او را از شهر بیرون می‌کنیم و به خواست خدا تا شام او را تعقیب خواهیم کرد»[۸].

این نامه را بزرگان کوفه همراه با عبدالله بن سبع همدانی و عبدالله بن وال فرستادند و به آنها سفارش کردند، به سرعت رهسپار مکه شوند. و آن دو، در دهم ماه رمضان سال ۶۰ هجری در مکه خدمت امام حسین رسیدند و نامه را تقدیم کردند. مردم کوفه دو روز بعد مجددا حدود صد و پنجاه نامه دعوت به وسیله قیس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمان بن عبدالله شداد ارحبی و عمارة بن عبید سلولی برای حضرت فرستادند. باز برای مرتبه سوم، شیعیان کوفه همراه هانی بن هانی یا سعید بن عبدالله حنفی نامه دیگری برای حضرت ارسال نمودند تا هرچه زودتر به سوی کوفه حرکت نماید تا مردم بی‌امام و بی‌پیشوا نمانند[۹].[۱۰]

حبیب بن مظاهر و حمایت از مسلم بن عقیل

چون نامه‌های اهل کوفه و دعوت‌های مکرر سران و بزرگان قبایل به امام حسین (ع) رسید، حضرت سیدالشهدا (ع) «مسلم بن عقیل» پسر عموی خود را به عنوان نماینده خاص از مکه با نامه‌ای به شهر کوفه اعزام نمود. هنگامی که مسلم وارد کوفه شد و در خانه مختار منزل گرفت، شیعیان دسته دسته می‌آمدند و وفاداری خود را نسبت به مسلم نماینده امام حسین (ع) اعلام می‌نمودند.

مسلم بن عقیل در این میان، نامه امام (ع) خطاب به مردم کوفه را قرائت کرد، عده‌ای از بزرگان کوفه سخنانی در حمایت از مسلم و آمدن حضرت سیدالشهدا ایراد کردند، نخست عابس شاکری برخاست و خطبه‌ای آتشین ایراد کرد و گفت: به راستی من نه از این مردم به تو خبر می‌دهم و نه از درون آنان آگاهی دارم و نه شما را با خبر خود فریب می‌دهم، بلکه من فقط از باطن خود آنچه در اندیشه‌ام هست آگاه می‌سازم، به خدا سوگند هرگاه و بی‌گاه مرا صدا زنید شما را اجابت خواهم کرد و با دشمنانتان می‌جنگم و جلو رویتان شمشیر می‌زنم تا دم مرگ و نفس آخر تا بلکه خداوند را ملاقات نمایم و در این راه چیزی جز رضای خدا را نمی‌طلبم[۱۱]. البته عابس شاکری طبق همین سخنان عمل کرد و در کربلا آنقدر رشادت از خود نشان داد که دشمن نتواست در جنگ تن به تن او را از پای درآورد تا آنکه سرانجام عمر سعد فرمان داد او را سنگ باران کنند، و در زیر سنگ‌های دشمن جان به جان آفرین تسلیم کرد و پس از شهادتش سر از بدنش جدا نمودند[۱۲].

پس از سخنان عابس شاکری، حبیب بن مظاهر بپا خاست و رو به عابس شاکری کرد و گفت: «خداوند تو را رحمت کند ای عابس شاکری که آنچه به عهده خود داشتی با گفتاری کوتاه و موجز، به انجام رساندی، من هم به خدایی که جز او خدایی نیست به همان عقیده‌ای هستم که تو هستی و بر آنچه استواری، من نیز استوارم»[۱۳].[۱۴]

تلاش حبیب بن مظاهر در بیعت مردم با امام (ع)

در تاریخ آمده است که حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از مردم کوفه برای امام حسین (ع) بیعت می‌گرفتند تا قبل از ورود حضرتش، کوفیان آمادگی پذیرش امامت آن حضرت را داشته باشند اما بعد از آنکه عبیدالله زیاد وارد کوفه شد و مردم را تهدید به قتل و غارت نمود، مردم از دور مسلم پراکنده شدند و او را تنها گذاشته و دیگر حاضر به یاری او نشدند، در این میان مسلم بن عقیل و هانی بن عروه به شهادت رسیدند و جمعی از یاران سیدالشهدا (ع) به زندان افتادند، به ناچار قبیله و عشیره حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه این دو را پنهان کردند و از بیرون آمدنشان منع نمودند تا به دست عبیدالله زیاد و رجاله‌های کوفه گرفتار نشوند، اما زمانی که امام حسین (ع) وارد کربلا شد، حبیب بن مظاهر و مسلم از مخفی‌گاه خود خارج شدند و راه کوفه تا کربلا را شبانه طی کرده و در شب هفتم یا هشتم محرم وارد کربلا شدند و خود را به محضر امام حسین معرفی کردند[۱۵].[۱۶]

حبیب بن مظاهر و دعوت از بنی اسد

حبیب بن مظاهر پس از آنکه به محضر امام (ع) شرفیاب شد، دید که سپاه دشمن بسیار زیاد ولی یاران حضرت بسیار اندک‌اند، ـ لذا در همان شب‌های هشتم و نهم محرم ـ به امام عرضه داشت: در این نزدیکی قبیله‌ای از بنی اسد زندگی می‌کنند، اگر اجازه فرمایید به سراغ آنها می‌روم و آنان را برای یاری شما فرا می‌خوانم، شاید خداوند آنان را هدایت کند و به واسطه آنها خطرات از شما مرتفع شود.

امام حسین (ع) به او اجازه داد و حبیب بن مظاهر به سوی قبیله بنی اسد حرکت کرد وقتی حبیب بن مظاهر در جمع آنان حاضر شد، ابتدا خود را معرفی کرد و سپس به موعظه و نصیحت آنان پرداخت و برای پیوستن آن جمعیت، به قافله کربلا سخنان بسیار ارزنده و به یاد ماندنی ایراد کرد و چنین گفت: «ای بنی اسد، همانا چیزی برای شما آورده‌ام که پیشوای هر قوم برای خود می‌آورد، این حسین فرزند علی امیرالمؤمنین (ع) و فرزند فاطمه دختر رسول خدا (ص) است که با جمعی از مؤمنین به نزدیکی شما خیمه و خرگاه زده‌اند... پس به خدا اگر او را یاری کنید خداوند شرف دنیا و آخرت را به شما عطا خواهد کرد»[۱۷]

پس از سخنان گرم و حقیقت گوی حبیب بن مظاهر، عبدالله بن بشیر اسدی ازجا برخاست و گفت: «ای حبیب بن مظاهر، خداوند، تلاش و کوشش تو را پاس دارد که به خدا قسم برای ما کرامت آوردی و این کرامت را مرد به عزیزان و عزیزانش عنایت می‌کند، بنابراین من نخستین کسی هستم که لبیک می‌گویم و برای حمایت از حسین (ع) آماده‌ام»[۱۸]

بعد از سخن عبدالله بن بشیر اسدی، گروه دیگری مثل او جواب مثبت دادند و طبق نقل مقرم نود نفر از بنی اسد آماده حرکت به سوی کربلا شدند تا به حمایت از پسر فاطمه (ع) بجنگند.

اما یکی از میان همان جمع، جاسوس بنی امیه درآمد و به طور محرمانه در تاریکی شب از میان مردم خارج شد و به عمر سعد خبر داد که جمع زیادی از بنی اسد برای یاری حسین (ع) و به جانب کربلا می‌روند؛ عمر سعد شخصی به نام ارزق با پانصد (به قولی چهارصد) سوار را جلو راه آنها فرستاد و در تاریکی شب وسط راه به قوم بنی اسد حمله کردند، بعضی از آنان را به قتل رسانده و سایرین چون قدرت مقابله نداشتند، فرار کردند و در همان تاریکی شب به منزلگاه خویش بازگشتند.

حبیب بن مظاهر به تنهایی خدمت امام حسین (ع) شرفیاب شد و آنچه واقع شده بود به عرض رسانید، امام (ع) با شنیدن این خبر تنها به جمله‌ای اکتفا کرد و فرمود: «هر چه شما بخواهید نمی‌شود، مگر آنچه خداوند بخواهد و حول و قوه‌ای نیست مگر به خدای علی عظیم»[۱۹].[۲۰]

سخن حبیب بن مظاهر با نماینده عمر سعد

طبری و دیگر مؤرخان از ابومخنف نقل می‌کنند: وقتی عمر سعد با چهار هزار نیرو، وارد کربلا شد، ابتدا خواست عزرة بن قیس أحمسی را به عنوان نماینده خود نزد حضرت بفرستد، اما او چون از جمله کسانی بود که برای امام (ع) نامه دعوت نوشته بود، حیا کرد خدمت آقا برود، عمر سعد به هر کدام از بزرگان کوفه که نامه برای دعوت امام (ع) داده بودند، پیشنهاد داد، حاضر نشدند خدمت امام (ع) بروند و از او سؤال کنند برای چه به این دیار و به چه قصدی آمده است؟ لذا کثیر بن عبدالله شعبی که مردی سفاک و بی‌باک بود، حاضر شد به نزد امام حسین (ع) برود و ببیند حضرت برای چه به این دیار آمده و قصد او چیست؟ اما ابو ثمامه صائدی که کثیر بن عبدالله شعبی را می‌شناخت که او مردی جسور و هتاک است، جلو او را گرفت و گفت: باید شمشیرت را بگذاری بعد وارد خیمه آقا امام حسین (ع) شوی؟ کثیر بن عبدالله شعبی حاضر نشد بدون شمشیر بر امام (ع) وارد شود اما ابو ثمامه این بار باوفای کربلا هم اجازه نداد او وارد شود لذا کثیر بن عبدالله شعبی به سپاه عمر سعد بدون نتیجه مراجعت کرد.

ابن سعد این مرتبه قرة بن قیس حنظلی را برای گفت و گو با حضرت حسین (ع) اعزام کرد که برای چه به این جا آمده و چه می‌خواهد؟ وقتی قرة بن قیس حنظلی می‌آمد، امام (ع) فرمود: «آیا کسی این مرد را می‌شناسد؟» حبیب بن مظاهر عرض کرد: بله یا ابن رسول الله، این مرد از طایفه حنظله تمیمی و مادرش از قبیله ما و پسر خواهر ماست و من او را به حُسن عقیده می‌شناسم و باور ندارم که به اینجا و در این کارزار آمده باشد، تا آنکه قرة بن قیس حنظلی جلو آمد، به ساحت مقدس ابا عبدالله الحسین (ع) نزدیک شد و سلام کرد و پیام عمر سعد را به عرض امام (ع) رسانید. سیدالشهدا در پاسخ او فرمود: اهل شهر شما (مردم کوفه) به من نامه نوشته‌اند و مرا به شهرتان دعوت کرده‌اند، لذا من به دعوت آنان به این جا آمده‌ام، اگر ناراحتید من خود بر می‌گردم[۲۱].

وقتی قرة بن قیس حنظلی سخنان مستدل امام (ع) را شنید خواست به اردوگاه عمر سعد برگردد و پاسخ امام را به اطلاع او رساند، حبیب بن مظاهر جلو آمد و به او گفت: ای قرة بن قیس حنظلی، وای بر تو کجا می‌روی؟ پیش قوم ستم‌گران؟ بیا و این مرد را یاری کن که به واسطه پداران او، خداوند ما و تو را به کرامت و بزرگواری رسانده است.

قرة بن قیس حنظلی در پاسخ حبیب بن مظاهر گفت، نزد عمر سعد برمی‌گردم و جواب حضرت حسین (ع) را ابلاغ می‌کنم و درباره پیشنهاد تو هم فکری خواهم کرد. اما قرة بن قیس حنظلی به نزد عمر سعد رفت و دیگر بازنگشت و از سعادت دنیا و آخرت محروم ماند.

البته پیام امام (ع) توسط قرة بن قیس حنظلی برای عمر سعد بی‌تأثیر نبود، زیرا عمر سعد گفت: «خداوند ما را از جنگ با حسین (ع) حفظ نماید و عافیت دهد»[۲۲] و به نقل دیگر فوراً نامه‌ای برای ابن زیاد نوشت که حسین بن علی به خواست مردم کوفه آمده و الان هم آماده بازگشت است، تکلیف چیست؟ ابن زیاد لعین در جواب نوشت، حسین و یارانش باید با یزید بیعت کنند و در غیر این صورت نظر خود را بعداً خواهم گفت، والسلام[۲۳]. معنای سخن او این بود که اگر بیعت نکند اجازه بازگشت داده نشود[۲۴].

سخنان حبیب بن مظاهر در عصر تاسوعا

عصر نهم محرم (تاسوعا) وقتی لشکر عمر سعد آماده جنگ و حمله به خیمه‌های حضرت سیدالشهدا (ع) شدند، حضرت ابوالفضل العباس به دستور امام، سوار بر اسب شد و با بیست نفر از اصحاب مثل حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین جلو دشمن آمد و پرسید: برای چه به جنب و خروش در آمده و چه می‌خواهید؟ گفتند: امیر فرمان داده یا تسلیم حکم او شوید و یا آماده جنگ گردید؟

قمر بنی هاشم فرمود: عجله نکنید تا پیام شما را به برادرم حضرت اباعبدالله الحسین برسانم. گفتند: برگرد و خواست ما را به اطلاع او برسان. حضرت به جانب خیمه‌ها بازگشت و پیام آن قوم را به محضر امام (ع) رسانید و حبیب بن مظاهر و دیگر همراهان در مقابل لشکر دشمن ایستادند، در این میان حبیب بن مظاهر با موافقت زهیر بن قین، مطالبی با دشمن در میان گذاشت و چنین گفت: «آگاه باشید ای مردم، که شما به خدا قسم بد مردمی هستید، فردای قیامت نزد خدا وارد می‌شوید در حالی که ذریه پیامبر و عترت و خانواده او را کشته‌اید و نیز عبادت‌ کنندگان و زهاد اهل این شهر را که از سحرگاهان به تلاش و کوشش به پا بر می‌خیزند و خدا را بسیار یاد می‌کنند به شهادت رسانده‌اید، شما با چنین حالتی خدا را ملاقات خواهید کرد»[۲۵].

اما هیهات که کلام به حق و هدایتگر حبیب بن مظاهر در دل سنگ آنان اثر نکرد، لذا بر طبل جنگ کوبیدند و تا شهادت امام زمان خود حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و یاران مظلومش پیش رفتند[۲۶].

شادی حبیب بن مظاهر در شب عاشورا به شوق شهادت

در رجال کشی آمده است: حبیب بن مظاهر در شب عاشورا خندان از خیمه‌اش بیرون آمد، وقتی یزید بن حصین همدانی (سید القراء) او را به این حالت دید، گفت: ای برادر، الان وقت خنده نیست، برای چه می‌خندی؟[۲۷] حبیب بن مظاهر در تأیید کار خود پاسخ داد: «چه موقعی از این موقع برای شادمانی و سرور بهتر و مناسب‌تر است، به خدا سوگند، این پیش آمد چیزی نیست جز آنکه این اوباش و افراد سرکش با شمشیرهایشان بر ما یورش خواهند آورد و ما را در دامن حورالعین قرار خواهند داد»[۲۸].[۲۹]

نقش حبیب بن مظاهر در روز عاشورا

حبیب بن مظاهر فرمانده چپ سپاه

روز جمعه دهم محرم سال ۶۱ هجری روز عاشورای امام حسین (ع) و یاران باوفایش بود، پس از نماز صبح، حضرت سیدالشهدا با اینکه از سپاه بسیار اندکی برخوردار بود و تعداد آنان هفتاد و دو نفر و یا کمی بیشتر گفته شده و در میان همین جمع اندک تعدادی هم نوجوان و غیر آزموده به چشم می‌خورد، با این وجود حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) مانند یک فرمانده نیرومند برای سپاهی سنگین و بزرگ فرماندهی کرد و میمنه و میسره سپاه را مشخص نمود، خود و اهل بیت بزرگوار را در قلب سپاه قرار داد و زهیر بن قین را فرمانده میمنه سپاه و حبیب بن مظاهر را فرمانده میسره قرار داد و پرچم کل سپاه را به دست برادر رشید و شجاعش قمر بنی هاشم داد و دستور داد پشت خیمه‌ها را مقداری چوب و نی آتش زنند تا دشمن از پشت نتواند حمله کنند[۳۰]. بنابراین در این رده‌بندی نیروهای رزمی، حبیب بن مظاهر فرمانده میسره سپاه قرار داشت.[۳۱]

حبیب بن مظاهر و حمایت از سخنان امام (ع)

پس از آنکه امام (ع) با برنامه حساب شده و سپاه شکل یافته‌ای در برابر انبوه سی هزار نفری لشکر عمر سعد[۳۲] قرار گرفت و برای آنکه حجت را بر دشمن تمام کند و یک بار دیگر حق را به گوش آنها برساند خطبه مفصلی خواند و با صدای بلند که بسیاری از آنها می‌شنیدند، پس از بیان مطالبی در پایان خود را چنین معرفی کرد: «ای گروه کوفیان نسبت مرا در نظر بگیرید که من کیستم، بعد به خودتان مراجعه کنید و فکر کنید که آیا ریختن خون من بر شما حلال است؟ و شکستن احترام من جایز است؟ آیا من پسر دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا من پسر علی بن ابی طالب که خلیفه و جانشین پیامبر و پسر عموی او و نخستین ایمان آورنده به خدا و اول تصدیق کننده پیامبر شماست، نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدرم علی نیست؟... آیا جعفر طیار عموی من نیست؟ آیا مگر گفتار پیامبر به شما نرسیده که درباره من و برادرم حسن فرمود: من و برادرم، سرور جوانان بهشتیم؟»[۳۳]

امام (ع) در این باره باز هم سخن گفت ولی ناگهان شمر لعین فریاد زد که: من از خداپرستی به دور باشم اگر بدانم حسین چه می‌گوید[۳۴].

در این میان حبیب بن مظاهر، این پیر کهنسال وارسته و شخصیت با تقوا و با فضیلت در برابر جسارت شمر برخاست و چنین گفت: «به خدا سوگند ای شمر، گواهی می‌دهم که تو هفتاد مرتبه از خداپرستی بدوری و شهادت می‌دهم که تو نمی‌فهمی حسین پسر فاطمه (ع) چه می‌گوید، زیرا خداوند دل تو را با کفر و الحاد مهر زده است و نوری از هدایت در آن مشاهده نمی‌شود»[۳۵].

وقتی شمر لعین، با سخنان کوبنده حبیب بن مظاهر ساکت شد، امام (ع) توانست به سخنان خود ادامه دهد و آنان را ارشاد و راهنمایی نماید، اما هرگز گفتار به حق و نورانی حضرت، در دل پر گناه و آلوده به هوا و هوس آن گروه از خدا بی‌خبر تأثیری نگذاشت[۳۶].[۳۷]

حبیب بن مظاهر بر بالین مسلم بن عوسجه

به نقل طبری، مسلم بن عوسجه اولین شهید اصحاب ابا عبدالله الحسین (ع) در کربلاست، او در روز عاشورا به دست دو ناجوانمرد و غافل از خشم خدا؛ یعنی: مسلم بن عبدالله ضبابی و عبدالرحمان بن ابی شکاره بجلی به شدت مجروح شد و روی زمین افتاد، هنوز رمقی در جان داشت که امام (ع) و حبیب بن مظاهر به سرعت خود را بر بالین او رساندند و حضرت خطاب به او فرمود: «خداوند تو را رحمت کند ای مسلم بن عوسجه، گروهی به وظیفه سنگین خود خوب عمل کردند و رفتند و گروهی در انتظارند و هر دو گروه، تغییری در رأی خود ندادند»[۳۸].

چون سخن امام (ع) تمام شد حبیب بن مظاهر به نزدیک مسلم بن عوسجه آمد گفت: «ای مسلم بن عوسجه جان دادن تو برای من بسیار سخت و ناگوار است ولی تو را بشارت باد به بهشت»[۳۹]. مسلم بن عوسجه با صدای بسیار ضعیفی گفت: «ای حبیب بن مظاهر، خدا تو را به خیر و نیکی بشارت دهد»[۴۰].

باز حبیب بن مظاهر گفت: «اگر نمی‌دانستم که به دنبال تو خواهم بود (یعنی من هم به زودی به تو ملحق خواهم شد) اگر چنین اطلاعی نداشتم خیلی دوست می‌داشتم به من وصیت کنی و از هر چه در فکرت بود به من بگویی تا من بدان عمل نمایم؟» مسلم بن عوسجه در همین حالت نیمه جان گفت: آری من به تو وصیت می‌کنم که با این شخص ـ اشاره به امام حسین (ع) کرد ـ همراه باش و خدا تو را رحمت کند و قبل از او جانت را فدای او کن و پیش مرگ او باش[۴۱].

حبیب بن مظاهر گفت: «ای مسلم بن عوسجه به خدای کعبه، آنچه گفتی عمل خواهم کرد و قبل از حضرتش جانم را فدایش می‌کنم». پس از این گفت و گو، مسلم بن عوسجه جان به جان آفرین تسلیم کرد و بدین ترتیب اولین شهید کربلا از اصحاب و یاران امام حسین (ع) به لقاء الله پیوست[۴۲].[۴۳]

دفاع حبیب بن مظاهر به هنگام نماز امام (ع) و شهادت او

ابو ثمامه صائدی از یاران با وفای امام (ع) و از شهدای کربلا است، در بحبوحه جنگ روز عاشورا، متوجه زوال و فرا رسیدن وقت نماز ظهر شد به خدمت امام (ع) شرفیاب شد و عرضه داشت: «جانم به قربانت ای ابا عبدالله الحسین، من می‌بینم دشمن به تو نزدیک شده است، ولی به خدا سوگند تا من کشته نشوم نمی‌گذارم به شما آسیبی برسد ولی دوست دارم پروردگارم را ملاقات کنم در حالی که این نمازی که وقت آن رسیده است خوانده باشم!»

امام (ع) سر مبارک را به جانب آسمان بلند کرد و به خورشید نظری افکند و فرمود: «ای ابوثمامه، تو از نماز یاد نمودی، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد، آری اکنون اول وقت نماز است»[۴۴]. سپس فرمود: «از این قوم بخواهید دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانیم.

چون وقت خواستند، حصین بن تمیم در نهایت بی‌ادبی گفت: نماز شما مورد قبول درگاه الهی نیست؟! حبیب بن مظاهر این مرد الهی و امام شناس، برخاست و فریاد برآورد: ای حمار، آیا تو گمان می‌کنی نماز از آل پیامبر قبول نیست ولی از تو پذیرفته است؟[۴۵]

حصین بن تمیم از پاسخ حبیب بن مظاهر ناراحت شد و حمله کرد، حبیب بن مظاهر شمشیری به صورت اسب حصین بن تمیم زد که اسب از جا کنده شد و حصین بن تمیم را بر زمین انداخت ولی همراهانش به سرعت حصین بن تمیم را برداشتند و از مرگ نجاتش دادند. اما حبیب بن مظاهر دیگر موفق به خواندن نماز نشد و به حمله خود بر ضد آن بی‌خرد مردم ادامه داد و با اینکه در سن ۷۵ سالگی بود ۶۲ نفر از آنها را به هلاکت رساند[۴۶].

پس از قتال زیاد، مردی از بنی تمیم به نام بدیل بن صُریم شمشیری به حبیب بن مظاهر زد و بلافاصله یکی دیگر از بنی تمیم نیزه به او فرود آورد و چون حبیب بن مظاهر از پا درآمد، حصین بن تمیم شمشیری بر سر مبارک حبیب بن مظاهر وارد کرد و او را به شهادت رساند و سپس آن مرد تمیمی جلو آمد و سر مبارک حبیب بن مظاهر را از بدن جدا کرد[۴۷] و بدین ترتیب این تابعی بزرگ رسول خدا (ص) و زاهد شب زنده‌دار و حافظ کل قرآن و این مجاهد امام شناس را به شهادت رساندند و سر از بدنش جدا کردند و دل حسین (ع) و یارانش را سخت اندوهگین ساختند.

ابو مخنف می‌گوید: چون خبر شهادت حبیب بن مظاهر به سیدالشهدا امام حسین (ع) رسید، تکان سختی خورد و چنین گفت: «اجر و پاداش خود و حامیان اصحابم را با رفتن حبیب بن مظاهر نزد خداوند به حساب می‌آورم»[۴۸]. بعد بسیار کلمه ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۴۹] گفت[۵۰]. این سخن امام (ع) عظمت مصیبت پیش آمده را نشان می‌دهد[۵۱].

نزاع درباره سر بریده حبیب بن مظاهر!

مؤرخان نوشته‌اند: آن مرد تمیمی که سر حبیب بن مظاهر را از تن جدا کرد برای خود افتخاری می‌دانست لذا حصین بن تمیم به او گفت: من هم با تو در قتل حبیب بن مظاهر شریکم و باید در کشتن حبیب بن مظاهر و بریدن سر او شریک تو باشم! آن مرد قاتل زیر بار نرفت و اظهار داشت که تنها قاتل حبیب بن مظاهر من هستم و تو سهمی در کشتن او نداری؛ اما بگو مگو بین آن دو بالا گرفت تا آنجا که حتی حصین بن تمیم حاضر شد برای کسب افتخار، تنها سر بریده حبیب بن مظاهر را به یال اسبش ببندد و به دور میدان جولانی بدهد و بعد سر بریده را تحویل مرد تمیمی بدهد تا او در کوفه از ابن زیاد جایزه دریافت نماید، اما قاتل راضی نشد و کشمکش بالا گرفت به ناچار سران قبیله هر دو نفر واسطه شدند و به تقاضای حصین بن تمیم قرار شد، سر حبیب بن مظاهر را بر یال اسبش آویزان کند و در میان لشکر بگرداند و بعد آن مرد تمیمی سر را به کوفه ببرد و جایزه بگیرد[۵۲].

آری وقتی انسان از خدا غافل شود و هوا و هوس قلبش را تاریک و ظلمانی کند دیگر نورانیتی را درک نمی‌کند و خدا را نمی‌بیند و تنها چشم و گوشش به مال و منال، شهوت و مقام دوخته خته شده شده و متوجه نیست که سر بریده حبیب بن مظاهر این تابعی عالی‌قدر و این صحابی امیرالمؤمنین و اصحاب سرو خفای او، و این زاهد شب و تلاشگر فی سبیل الله را می‌کشد و بر آن افتخار می‌کند و بر طغیان و سرکشی خود جایزه می‌طلبد! نعوذ بالله من سبات العقل[۵۳].

قاسم فرزند حبیب بن مظاهر به دنبال سر پدر

موقعی که قاتل حبیب بن مظاهر سر بریده آن مظلوم را به دار الاماره کوفه برای عبیدالله زیاد می‌برد، قاسم پسر حبیب بن مظاهر آن روز نزدیک به بلوغ بود چشمش به سر بریده پدر افتاد! او نیز به همراه آن مرد تمیمی به راه افتاد هر جا او می‌رفت پسر حبیب بن مظاهر به همراهش می‌رفت و از جایی بیرون می‌آمد او نیز از او جدا نمی‌شد تا آنکه آن مرد قاتل به پسر حبیب بن مظاهر شک کرد و گفت: «پسرک چه کار داری که مرا رها نمی‌کنی و هر جا می‌روم همراه من می‌آیی؟»[۵۴]؛ قاسم ترسید و گفت: چیزی نیست. مرد تمیمی گفت: چرا چیزی هست مرا به آن خبر بده؟ گفت: «راستش این است که این سر بریده، سر پدر من است، آیا آن را به من می‌دهی تا او را دفن کنم؟»[۵۵]؛ آن مرد سنگ دل در برابر قلب لرزان و ضعیف این نوجوان گفت: ای پسرک، امیر راضی نمی‌شود که سر پدرت دفن شود و من می‌خواهم جایزه خوبی برای کشتن او بگیرم.

اما قاسم با دل سوزان جواب دندان شکنی به او داد و گفت: «ای مرد، بدان خداوند بدترین پاداش‌ها را به تو خواهد داد، به خدا قسم بهتر از خودت را کشته‌ای. آن‌گاه این کودک به گریه افتاد و از او جدا شد»[۵۶].[۵۷]

قاسم و انتقام خون پدر

سال‌ها گذشت و قاسم فرزند حبیب بن مظاهر هیچ همتی نداشت جز آنکه انتقام خون پدر را بگیرد و قاتل پدر را به مجازات برساند تا زمان حکومت «مصعب بن زبیر» در روزگاری که وی در جنگ با عبدالملک مروان در باجمیر[۵۸]شرکت داشت، قاسم جزو سپاه مصعب بود، ناگاه چشمش به قاتل پدرش، یعنی آن مرد تمیمی افتاد او را دنبال کرد هر جا می‌رفت او هم به دنبالش می‌رفت و منتظر فرصتی بود که او غافل شود و در آن فرصت وی را به قتل برساند تا وقتی که مرد تمیمی برای خواب نیمه روز به استراحت پرداخت، قاسم بر او داخل شد و با شمشیر قطعه قطعه‌اش کرد و او را به جهنم فرستاد[۵۹].[۶۰]

شهادت حبیب بن مظاهر

حبیب ابن مظاهر رسول خدا را درک کرده بود و از یاران خاص امیرالمؤمنین بود او در تمام جنگ‌ها در خدمت علی(ع) بوده و علوم بسیاری را از آن حضرت فرا گرفت. او علم منایا «زمان مرگ افراد» و بلایا «حوادثی که بعدها اتفاق می‌افتد» را از امام فرا گرفت. شاهدش گفتگویی است که با میثم تمار داشت که در کوفه به میثم گفت گویا می‌بینم در راه محبت اهل بیت به دار آویخته می‌شوی. میثم هم به او گفت گویا می‌بینم در حمایت از فرزند پیامبر به شهادت می‌رسی و سرت را از بدن جدا کرده در کوفه می‌گردانند. شیخ طوسی درباره حبیب می‌نویسد: عمر سعد به او امان داد و پول کلانی به او پیشنهاد کرد تا دست از یاری حسین بردارد ولی حبیب در جواب گفت: در پیشگاه رسول خدا هیچ عذری نداریم که بنشینیم و نظاره‌گر شهادت حسین باشیم. رسالت ما زمانی پایان خواهد یافت که در کنار حسین کشته شویم[۶۱].

ایشان بزرگ قبیله بنی‌اسد بود که در کوفه شیعیان را به حمایت از سیدالشهدا دعوت کرد، او بی‌هیچ مسامحه‌کاری بلکه با روحیه‌ای جوان و شاداب و پر انرژی خود را از کوفه به کربلا رساند. وقتی اطراف سیدالشهدا را خلوت دید اجازه گرفت به قبیله بنی‌اسد آمد و مردم را جمع کرد و ورود امام به کربلا را به آنها رساند و با بسیج احساسات و برخوردی حماسی از آنها خواست خود را برای یاری فرزند زهرا به کربلا برسانند، ولی متأسفانه جاسوسی به ابن زیاد خبر داد که بنی‌اسد به کربلا می‌روند و او هم نیرویی اعزام کرد، حبیب موقع حرکت بنی‌اسد خود را در محاصره نیروهای ابن زیاد دیدند و لذا حلقه محاصره را پاره کرد با اسب تاخت و به کربلا آمد و با نقل گزارش دعوتش از بنی‌اسد و ممانعت نیروهای کوفه به حضور امام خود را وقف خدمت به امام کرد. این پیرمرد سالخورده موقعی که برای پیکار با دشمن آماده شده بود و می‌خواست به میدان جنگ برود از شادی می‌خندید! یزید بن حصین همدانی که بزرگ قاریان قرآن بود به حبیب گفت: برادر اکنون با این صحنه خونبار چه جای خندیدن است؟ جواب داد: کجا و چه وقت برای شادمانی و مسرت شایسته‌تر از این موقع است؟ چون طولی نمی‌کشد که با شمشیر این ستمکاران کشته می‌شویم و به سعادت ابدی نائل می‌گردیم[۶۲].

حبیب برای مبارزه قیام کرد و رجزی را می‌خواند که اول آن این است: أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظَاهِرٍ *** فَارِسُ هَيْجَاءَ وَ حَرْبٍ تَسْعُرُ یعنی: من حبیبم و پدرم مظهر می‌باشد. من شهسوار کارزاری هستم که آتش آن شعله‌ور شود. شما از نظر تعداد بیشترید ولی ما از لحاظ حجت و دلیل عالی‌تر و ظاهرتریم. شما در موقع وفاداری، بی‌وفایید، ولی ما با وفا و برای حق صبورتریم. من از شما بالاتر و عذر ما برای جنگ موجه‌تر است. سپس جنگ سختی کرد و نیز این رجز را خواند: اقسم لو كنا لكم اعدادا *** او شطركم وليتم الأكتادا يا شر قوم حسبا و آدا *** و شرهم قد علموا اندادا یعنی: قسم می‌خورم که اگر تعداد ما به قدر تعداد شما یا به قدر یک قسمت تعداد شما بود شما رو به فرار می‌نهادید. ای گروهی که از لحاظ حسب و نسب و قدرت بدترین مردم هستید، شما بدتر از آن افرادی هستید که برای خدا شریک قائل شدند.

ظهر روز عاشورا در نزاعی بین حبیب و حصین بن تمیم بر سر جسارتی که آن ملعون به نماز سید الشهدا کرد موضوع به درگیری کشیده شد و جنگ سختی در گرفت، حبیب با اینکه پیر بود شصت و دو نفر از آنها را کشت و سرانجام با ضرب شمشیر بدیل بن صریم و نیزه دیگری از بنی‌تمیم از اسب به زمین افتاد، همین که خواست از زمین بلند شود، حصین بن تمیم شمشیری بر فرق سرش فرود آورد و با صورت به زمین افتاد، در این هنگام آن تمیمی دیگر که نیزه به او زده بود و سر از بدنش جدا کرد. کشته شدن حبیب این پیرمرد بزرگوار بر امام خیلی گران بود؛ لذا وقتی که کنار بدن قطعه قطعه و بی‌سر او آمد گفت: عند الله أحتسب و نفسي و حماة أصحابي شهادت خود و شهادت یاران و اصحابم را به حساب فرمان خدا می‌گذارم و زیاد کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و پیوسته می‌گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۶۳][۶۴]. در برخی مقاتل آمده که امام فرمود: خداوند تو را مبارک گرداند ای حبیب تو مردی با فضیلت بودی و قرآن را در یک شب ختم می‌کردی[۶۵].[۶۶].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. علامه حلی در خلاصة الأقول، ص۱۳۲ «مظهر» ضبط کرده است.
  2. رجال طوسی، ص۳۸، ۶۷، و ۷۲ و اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۴.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۶۴.
  4. اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۴.
  5. «لَا عُذْرَ لَنَا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ إِنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ مِنَّا عَيْنٌ تَطْرِفُ حَتَّى قُتِلُوا حَوْلَهُ»؛ رجال کشی، ص۷۹، ح۱۳۳.
  6. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۶۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۱۵۱.
  7. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۶۴.
  8. «أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ الْجَبَّارَ الْعَنِيدَ الَّذِي انْتَزَى عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ فَابْتَزَّهَا أَمْرَهَا وَ غَصَبَهَا فَيْئَهَا وَ تَأَمَّرَ عَلَيْهَا بِغَيْرِ رِضًى مِنْهَا ثُمَّ قَتَلَ خِيَارَهَا وَ اسْتَبْقَى شِرَارَهَا وَ جَعَلَ مَالَ اللَّهِ دُولَةً بَيْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ أَغْنِيَائِهَا فَبُعْداً لَهُ...»؛ مقتل ابو مخنف تحقیق غفاری، ص۱۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۲ به اختصار کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۳.
  9. مقتل ابو مخنف تحقیق غفاری، ص۱۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۲ به اختصار کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۳.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۶۴-۳۶۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۱۵۱.
  11. ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ۳۵۵؛ مقتل مقرم، ص۱۶۷ و قاموس الرجال، ج۳، ص۹۷.
  12. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۳ ص– ۴۴۴.
  13. «رحمك اللّه؛ قد قضيت ما في نفسك بواجز من قولك‏، ثم قال: و أنا -و اللّه الذي لا إله إلا هو- على مثل ما هذا عليه»؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۳-۴۴۴؛ ابصار العین، ص۹۵.
  14. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۶۶-۳۶۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۱۵۱.
  15. اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۴ و ابصار العین، ص۹۵.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۶۷.
  17. يا بني أسد! قد جئتكم بخير ما أتى به رائد قومه، هذا الحسين بن علي أميرالمؤمنين، وابن فاطمة بنت رسول اللّه (ص) قد نزل بين ظهرانیكم في عصابة من المؤمنين، فواللّه لئن نصرتموه ليعطينّکم اللّه شرف الدنیا والآخرة...
  18. شكر الله سعيك يا أبا القاسم فو الله لجئتنا بمعركه يستأثر بها المرء الأحب فالأحب أما أنا فأول من اجاب..؛
  19. «و ما تشاؤون إلا أن یشاء الله، و لا حول و لا قوة الا بالله (العلی العظیم)»اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۴؛ ابصار العین، ص۹۵ و مقتل الحسین مقرم، ص۲۵۴.
  20. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۶۷-۳۶۹؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۱۵۱.
  21. «كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هَذَا: أَنِ اقْدَمْ فَأَمَّا إِذْ كَرِهْتُمُونِي فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْكُمْ»
  22. أَرْجُو أَنْ يُعَافِيَنِي اللَّهُ مِنْ حَرْبِهِ وَ قِتَالِهِ؛
  23. مقتل ابی مخنف، تحقیق غفاری، ص۹۶؛ تاریخ طبری ج۵، ص۴۱۰؛ ابصار العین، ص۹۶ و ر. ک: مقتل مقرم، م ۱۹۸.
  24. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۶۹-۳۷۱.
  25. أَمَا وَ اَللَّهِ لَبِئْسَ اَلْقَوْمُ عِنْدَ اَللَّهِ غَداً قَوْمٌ يَقْدَمُونَ عَلَيْهِ قَدْ قَتَلُوا ذُرِّيَّةَ نَبِيِّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ عِتْرَتَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عُبَّادَ أَهْلِ هَذَا اَلْمِصْرِ اَلْمُجْتَهِدِينَ بِالْأَسْحَارِ وَ اَلذَّاكِرِينَ اَللَّهَ كَثِيراً؛ ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۸؛ ابصار العین، ص۹۶ و مقتل مقرم، ص۲۵۵.
  26. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۷۱-۳۷۲.
  27. در برخی منابع به حبیب بن مظاهر نسبت داده‌اند که شب عاشورا مزاح می‌کرد.
  28. فَأَيُّ مَوْضِعٍ أَحَقُّ مِنْ هَذَا بِالسُّرُورِ وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ تَمِيلَ عَلَيْنَا هَذِهِ الطَّغَامُ بِسُيُوفِهِمْ فَنُعَانِقَ الْحُورَ الْعِينَرجال کشی، ص۷۹، آخر حدیث ۱۳۳؛ معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۲۲۳ و مقتل مقرم، ص۲۱۶.
  29. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۷۲.
  30. ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۲؛ ارشد مفید، ج۲، ص۹۷؛ ابصارالعین، ص۹۷ و مقتل مقرم، ص۲۷۵.
  31. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۷۳؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۱۵۱.
  32. ر. ک: مقتل مقرم، ص۲۷۶.
  33. «فَانْسُبُونِي فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا؟! ثُمَّ اِرْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ وَ عَاتِبُوهَا، فَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَ اِنْتِهَاكُ حُرْمَتِي؟! أَ لَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ (ص)، وَ ابْنَ وَصِيِّهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ، وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَ الْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ، أَ وَ لَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُ اَلشُّهَدَاءِ عَمَّ أَبِي؟ أَ وَ لَيْسَ جَعْفَرٌ اَلشَّهِيدُ اَلطَّيَّارُ ذُو اَلْجَنَاحَيْنِ عَمِّي...»
  34. عبارت شمر چنین است: هُوَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ إِنْ كَانَ يَدْرِي مَا تَقَوَّلَ.
  35. وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأَرَاكَ تَعْبُدُ اَللَّهَ عَلَى سَبْعِينَ حَرْفاً، وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّكَ صَادِقٌ مَا تَدْرِي مَا يَقُولُ، قَدْ طَبَعَ اَللَّهُ عَلَى قَلْبِكَ
  36. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۴؛ ارشد مفید، ج۲، ص۹۷؛ ابصار العین، ص۹۷ و مقتل مقرم، ص۲۲۸.
  37. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۷۳-۳۷۵.
  38. «رَحِمَكَ رَبُّكَ يَا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً»
  39. «عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يَا مُسْلِمُ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ»
  40. «بَشَّرَكَ اللَّهُ بِخَيْرٍ»
  41. «بَلْ أَنَا أُوصِيكَ بِهَذَا رَحِمَكَ اللَّهُ - وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى الْحُسَيْنِ - أَنْ تَمُوتَ دُونَهُ»
  42. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۵؛ مقتل ابو مخنف تحقیق غفاری، ص۱۳۲؛ ارشد مفید، ج۲، ص۱۰۳؛ ابصار العین، ص۹۷؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۰ و مقتل مقرم، ص۲۴۱.
  43. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۷۵-۳۷۶.
  44. «ذَكَرْتَ الصَّلاَةَ، جَعَلَكَ اللَّهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذَّاكِرِينَ! نَعَمْ، هَذَا أَوَّلُ وَقْتِهَا»
  45. زَعَمْتَ أَنَّها لاَ تُقْبَلُ وَ مِنْ آلِ رَسُولِ (ص) تُقْبَلُ مِنْكَ يَا حِمَارُ؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۹؛ کل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۶؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۱؛ نفس المهموم، ص۱۴۴ و مقتل مقرم، ص۲۴۴.
  46. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۳.
  47. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۹؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۷؛ اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۵؛ بحار الأنوار، ج۴۵، صو ابصار العین، ص۹۸.
  48. «عندالله أحتسب نفسی و حماة أصحابی - و استرجع کثیرا»؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۹؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۷؛ اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۵؛ بحار الأنوار، ج۴۵، صو ابصار العین، ص۹۸.
  49. «همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  50. مقتل مقرم، ص۲۴۴.
  51. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۷۶-۳۷۸.
  52. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۷؛ ابصار العین، ص۹۸ و اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۵.
  53. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۷۸-۳۷۹.
  54. إنّ هَذَا الرأس الَّذِي معك رأس أبي، أفتعطينيه حَتَّى أدفنه؟
  55. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۷؛ ابصار العین، ص۹۸ و اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۵.
  56. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۷۹-۳۸۰.
  57. موضعی از موصل و محل لشکرگاه مصعب در جنگ با عبدالملک مروان است.
  58. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۷ و اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۵.
  59. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۸۰.
  60. اختیار معرفة الرجال، ص۷۹.
  61. سفینه، ص۲۰۶.
  62. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  63. بحار، ج۴۵، ص۲۷؛ مقتل ابو مخنف، ص۱۴۵.
  64. نفس المهموم، ص۲۷۲.
  65. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۰.