قیس بن مسهر صیداوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

قیس بن مسهر صیداوی[۱] از شهدای نهضت امام حسین (ع) که پیش از عاشورا در کوفه به شهادت رسید. قیس، از جوان‌مردان شجاع کوفه و از اشراف طایفۀ بنی اسد و یکی از نامه‌رسانان مردم کوفه به امام حسین (ع) بود. همراه مسلم بن عقیل از مکّه به کوفه آمد. پس از مدّتی نامۀ مسلم را که حاوی خبر بیعت کوفیان بود به مکّه برد و به سید الشهدا (ع) تسلیم کرد. امام حسین (ع) در منزلگاه "بطن الرّمه" (مکانی در منطقۀ حاجز) نامه‌ای خطاب به کوفیان نوشت که در آن، خبر از حرکت خویش به سوی کوفه بود. نامه را به قیس بن مسهر سپرد تا به کوفه برساند.

قیس در منطقۀ قادسیّه، توسّط حصین بن نمیر که از سران سپاه کوفه بود دستگیر شد. برای اینکه مضمون نامه و اسامی اشخاص به دست دشمن نیفتد، قیس بن مسهّر نامه را از بین برد. او را نزد عبید الله بن زیاد بردند. تلاش والی کوفه برای دستیابی به نام کسانی که مخاطب نامه بودند بی‌نتیجه ماند[۲]. ابن زیاد از او خواست که یا نام اشخاص را بگوید یا بر منبر رود و در حضور مردم حسین بن علی (ع) و امام حسن (ع) و علی بن ابی طالب (ع) را لعن کند وگرنه کشته خواهد شد. وی رفتن بر منبر را پذیرفت، امّا وقتی شروع به سخن کرد، پس از حمد و ثنای الهی، بر حسین بن علی (ع) و امام مجتبی (ع) و امیر المؤمنین (ع) رحمت فرستاد و عبید الله زیاد و پدرش را لعنت کرد و مردم را به یاری سید الشهدا فرا خواند.

وقتی خبر به ابن زیاد دادند، دستور داد او را بالای قصر برده از آنجا به زیر افکندند و شهید شد[۳]. چون خبر شهادتش به امام حسین (ع) رسید، بی‌اختیار گریست و این آیه را خواند: ﴿رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا الله عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا[۴]. قیس، دلیرانه به استقبال شهادت رفت و تا پای جان ایستاد و تزلزلی نیافت[۵].

خبر شهادت قیس و عبدالله یقطر

مسلم ۲۷ روز قبل از شهادتش برای امام نامه نوشت که اوضاع کوفه فراهم است، امام حرکت از مکه را آغاز کرده بود، هنوز خبر شهادت مسلم بن عقیل به امام سیدالشهداء نرسیده بود که حضرت از منزل حاجز نامه‌ای به سران کوفه نوشت و توسط قیس بن مسهر «و بعضی نوشته‌اند توسط عبدالله یقطر» ارسال داشت. متن نامه این بود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ «نامه‌ایست» از حسین بن علی به برادران از مؤمنین و مسلمانان خود، سلام علیکم، همانا خدایی را سپاسگزارم که شایسته پرستشی جز او نیست. اما بعد همانا نامه مسلم بن عقیل به من رسید که در آن از نیک‌اندیشی شما و فراهم آمدنتان برای یاری و گرفتن حق از دست رفته ما خبر می‌داد، من از خدا خواسته‌ام که کار ما را نیک گرداند و بهترین پاداش را در این باره به شما بدهد و من در روز سه‌شنبه هشتم ماه ذی‌حجه روز ترویه از مکه به سوی شما رهسپار شدم و چون این فرستاده من به شما رسید در کار خود بشتابید و کوشش کنید زیرا من همین روزها بر شما وارد می‌شوم و السلام علیکم و رحمها الله و برکاته[۶]. قیس نامه را گرفت و راهی کوفه شد، ابن زیاد هم حصین به مقابله با کاروان حضرت روانه کرد، حصین با لشکر خود به قادسیه آمد و خفان و قادسیه تا قطقطانه و جبل لعلع را زیر نظر گرفت. وقتی قیس به قادسیه رسید، حصین بن نمیر دستور بازداشت و تفتیش او را صادر کرد. قیس نامه را درآورد و پاره پاره کرد، حصین او را نزد عبیدالله فرستاد. قیس با عبیدالله مشاجره کرد و هر چه اطلاعات از او خواستند نداد. ابن زیاد از او خواست که بر بالای منبر رود و به سیدالشهداء ناسزا گوید، برای ناسزا به امام حاضر شد، در میان انبوه جمعیت به منبر که رفت، به جای ناسزا از فرصت حضور مردم استفاده کرد و پیام امام را به مردم رساند. قیس در منبر حمد و ثنای خدای را بجا آورد سپس گفت: ای گروه مردم این حسین بن علی بهترین بندگان خدا فاطمه دختر رسول خدا(ص) است «که به سوی شما می‌آید» و من فرستاده او به جانب شما بودم پس او را بپذیرید و عبیدالله بن زیاد و پدرش را لعنت کرد و برای علی بن ابیطالب از خدا رحمت خواست و بر او درود فرستاد، قیس را دستگیر و از بالای قصر به پایین پرتاب کردند.

دو روز بعد که امام در محاصره سپاهیان حر قرار گرفت به سوی کربلا راه می‌پیمود، به عذیب الهجانات رسید که چراگاه اسبان نعمان بوده و این نام را به او داده بودند که ناگاه چهار شتر سوار که اسب نافع بن هلال را به نام کامل یدک داشتند از کوفه خارج می‌شدند، نمایان گردید که از کوفه بیرون آمده بود و «هلال بن نافع» و «عمرو بن خالد» نیز به همراه آن کاروان بودند. وقتی اینها به امام پیوستند حر به آنها رو کرده، گفت اینها اهل کوفه‌اند من اینها را زندانی می‌کنم یا به کوفه برمی‌گردانم! حسین(ع) فرمود: من با جان خود از اینها دفاع می‌کنم. اینها یاران من هستند و در حکم همسفران من می‌باشند، اگر از قراری که با هم داریم برگردی با تو می‌جنگم و حر دست بازداشت. امام به آنها فرمود: از مردم کوفه به من خبر دهید! یکی از آنها عرض کرد سران مردم و رؤسای قبائل رشوه کلانی گرفته و کیسه‌های خود را پر کردند و حکومت، دل آنها را به دست آورد و آنها را همکار مخلص خود کرد و همه بر علیه شما متحدند و مردم دیگر دل با شما دارند ولی فردا شمشیر بر روی شما خواهند کشید. امام از قیس بن مسهر پرسید، جواب دادند حصین بن نمیر او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد و ابن زیاد به او امر کرد که تو و پدرت را لعن کند! ولی او به منبر رفت و بر تو و پدرت رحمت فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعن کرد و مردم را به یاری شما دعوت کرد و آمدن شما را به مردم ابلاغ نمود و ابن زیاد دستور داد او را از بام قلعه قصر به زیر انداختند. چشم امام پر از اشک شد و نتوانست از گریه خودداری کند و این آیه را خواند ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ[۷]. سپس فرمودند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا مَنْزِلًا كَرِيماً وَ اجْمَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ»؛ «خدایا! برای ما و شیعیان ما خانه ارجمندی فراهم فرما و میان ما و آنان در قرارگاه رحمتت جمع کن که تو بر هر چیزی توانا هستی»[۸].[۹]

منابع

پانویس

  1. نام وی را بشر (اخبارالطوال، ص۲۹۹) و نام پدرش را مطهر (الامام الحسین و اصحابه، ص۲۱) و یا مطهر (عاشورا چه روزیست، ص۲۲۷). و یا مظهر (عاشورا چه روزیست، ص۲۵۵). و یا مهر (آرامگاههای خاندان پاک پیامبر (ص)، ص۲۳۹) نیز گفتهاند.
  2. حیاة الامام الحسین، ج۳، ص۶۲؛ انصار الحسین، ص۱۰۷.
  3. ارشاد مفید، ص۲۲۰.
  4. «از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
  5. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۳۸۹.
  6. ارشاد، ج۲، ص۷۲.
  7. «از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
  8. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۸۲.
  9. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۵۳.