عبیدالله بن زیاد

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از عبید الله بن زیاد)

عبیدالله بن زیاد در بصره متولد شد و مادر او، مرجانه دختر یکی از پادشاهان ایرانی است و به همین اعتبار به نام مادرش، ابن‌مرجانه خوانده شده و این اشاره به نسبت ناپاکش دارد. او در سال ۶۰ هجری والی کوفه شد، برای مقابله با قیام امام حسین (ع). به دستور او امام حسین (ع) به شهادت رسید و به همین دلیل تا ابد مورد لعن قرار گرفته است. بعد از واقعه عاشورا و در زمان قیام مختار، عبیدالله توسط ابراهیم بن مالک کشته شد.

نسب

عبیدالله بن زیاد بن ابی‌سفیان، مکنی به «ابواحمد» و «ابوحفص»[۱] است. او به اعتبار نام مادرش به «ابن‌مرجانه» شهرت یافته است[۲]، وی در بصره متولد شد و همواره با پدر بود[۳]. پدرش زیاد، تبار مشخصی ندارد، چنان که به زیاد بن ابیه، زیاد بن امه، زیاد بن سمیه، زیاد بن عبید و حتی بعد از نسبت دادن معاویه به خودش، به زیاد بن ابی‌سفیان مشهور گشته است[۴]. زیاد از راویان امام علی (ع) و عامل ایشان در بصره بود[۵] و بعد از شهادت آن حضرت همچنان تا هنگام صلح معاویه و امام حسن (ع) در منصب خود باقی ماند. معاویه، وی را با وعده و وعید به خود جلب کرد[۶]. گفته شده مادر عبیدالله، مرجانه دختر یکی از پادشاهان ایرانی[۷]، در کابین فردی به نام شیرویه اسواری بود و گویا عبیدالله فرزند آن مرد است، هر چند این گفته سند روشنی ندارد. پس از آن به همسری زیاد در آمد و عبیدالله نیز به مادرش سپرده شد[۸] و به همین اعتبار به نام مادرش، ابن‌مرجانه خوانده شده است. گفته‌اند عبیدالله مدتی را در اسوار، یکی از روستاهای اصفهان[۹]، گذرانده است[۱۰].[۱۱]

کنیه‌های عبیدالله

عبیدالله که به گفته شیخ طوسی از راویان امام علی (ع) بود[۱۲] با کنیه‌های مختلفی چون ابن‌زیاد و ابن‌مرجانه شناسایی شده است[۱۳]. چنان که از قول امام باقر و امام صادق (ع) چنین نقل شده است[۱۴]. همچنین از امام رضا (ع) درباره روزه روز عاشورا سؤال می‌کنند و امام می‌فرماید: از من در مورد روزه ابن‌مرجانه می‌پرسید؟ آن حضرت روزه این روز را به جهت خشنودی ابن‌مرجانه، برای پیروزی بر امام حسین (ع) متروک دانست. ابن‌مرجانه آن روز را با کشتن حسین (ع) متبرک کرد و آل محمد (ص) آن را به فال بد می‌گیرند و کسی که در این روز روزه بگیرد، خداوند قلبش را مسخ می‌کند و روز قیامت با آنها که این روز را روزه گرفتند و متبرک کردند، محشور می‌گردد[۱۵].[۱۶]

در کوفه پس از عاشورا که اسرای اهل بیت را وارد دارالأماره کردند، حضرت زینب (ع) در خطاب به ابن زیاد، او را ”یابن مرجانه” خواند و این اشاره به نسبت ناپاک او بود و رسواگر حاکم مغرور کوفه[۱۷].

مناصب سیاسی عبیدالله

در منابع، مناصب سیاسی عبیدالله بسیار مورد توجه قرار گرفته است. گفته‌اند او با مرگ پدر، والی بصره و کوفه شد و در رمضان سال ۵۳ق[۱۸] به دربار راه یافت، اما زیاد بعد از خود عبدالله بن خالد را والی کوفه[۱۹] کرده بود و همین سبب نارضایتی عبیدالله شد، نزد خلیفه وقت معاویه رفت و از او درخواست منصبی کرد. معاویه نیز در اواخر سال ۵۳ق یا در سال ۵۴ق به وی که ۲۵ سال داشت ولایت خراسان را داد[۲۰].

ابن‌زیاد عازم خراسان شد و به بخارا که ملکه قبج خاتون بر آن حکمرانی می‌کرد، لشکرکشی کرد و شهرهای رامیثن و نصف بَیکَند را فتح کرد و توانست اموال بسیاری را به غنیمت بگیرد. او اولین فردی بود که از نهر جیحون با شتر عبور کرد[۲۱].

بنا بر نقل‌های متفاوت در سال‌های ۵۵، ۵۶ یا اوایل سال ۵۷ق، معاویه عبیدالله را به دلیل ناتوانی از خراسان عزل کرد و سعید بن عثمان بن عفان را به جای او نهاد[۲۲]، اما عبیدالله که به ولایت بصره[۲۳] رسیده بود، اسلم بن ابی‌زرعه را در خراسان نهاد[۲۴] و سعید نیز بعد از دو سال به خراسان رسید[۲۵]. او در سال ۵۸ق بر خوارج سختگیری کرد و عروة بن ادیه را به هلاکت رساند[۲۶]. هنوز جایگاه وی در بصره تثبیت نشده بود که معاویه در سال ۵۹ق او را از ولایت بصره عزل کرد، اما پس از مدتی دوباره او را به امارت این شهر بازگرداند[۲۷]. میزان خراج عراق در زمان عبید الله رشد چشم‌گیری نسبت به خراج ایام پدرش داشت[۲۸].

با مرگ معاویه در سال ۶۰ق[۲۹]، یزید که ۳۲ سال داشت به خلافت رسید[۳۰]. عبیدالله همچنان بر بصره حکومت می‌کرد[۳۱] که جریان تقاضای کوفیان از امام حسین (ع) و اعزام مسلم بن عقیل[۳۲] به کوفه پیش آمد. یزید که از این امر مطلع گردید، با اینکه دل خوشی از عبید الله نداشت و در پی عزلش از بصره بود، او را برای مقابله با مسلم به کوفه فرستاد[۳۳]. عبیدالله برادرش عثمان بن زیاد را به جای خویش در بصره نهاد و خود به کوفه رفت[۳۴] و با ترفندی به جمع مردم کوفه درآمد و به شناسایی یاران و دوستان امام پرداخت و با نیرنگ توانست مسلم را دستگیر کند و به شهادت برساند[۳۵].[۳۶]

عبیدالله و شهادت امام حسین (ع)

پس از آن، وی کوفیان را با تهدید و تطمیع با خود همراه ساخت و به نبرد با حسین (ع) عازم شد. حر بن یزید نیز به دستور ابن‌زیاد به مقابله با حسین (ع) رفت و ایشان را در بیابان بی‌آب و علف نینوا، متوقف کرد. ابن‌زیاد از امام خواست تا با یزید بیعت کند، اما ایشان نپذیرفت. لشکری عظیم برای مقابله با امام فراهم آمد[۳۷] که عمر بن سعد بن ابی‌وقاص به وعده گرفتن ولایت ری و شمر بن ذی‌الجوشن از جمله فرماندهان او بودند[۳۸]. در روز هفتم به فرمان ابن‌زیاد، عمر بن سعد آب را بر امام حسین (ع) و یارانش بست و در دهم محرم سال ۶۱ق جنگ رخ داد و در آن امام حسین (ع) و یاران و فرزندانش جز امام سجاد (ع) همگی به شهادت رسیدند[۳۹]. دشمنان سرهای شهدا را جدا ساخته و آنان را نزد عبیدالله بردند. وی با زدن چوب به لب و دندان امام، خشم خود را نسبت به ایشان نشان داد، رفتاری که موجب نارضایتی و اعتراض عده‌ای از حضار گردید[۴۰]. وی بعدها در بصره مکانی به نام بیضاء ساخت و تصویر سرهای بریده را بر بالای آن ترسیم کرد و در دالان آن تصویر، سر شیر، قوچ و سگ کشید[۴۱].

عبیدالله سرها را به همراه اسرا نزد یزید در شام فرستاد، اما حتی یزید با دیدن سرها وی را لعن کرد[۴۲]. از طرفی مادرش مرجانه به حال او تأسف خورد و گفت: تو با کشتن فرزند دختر رسول خدا (ص)، روی بهشت را نخواهی دید[۴۳].[۴۴]

عبیدالله بعد از واقعه عاشورا

بعد از واقعه عاشورا، عبیدالله همچنان ولایت بصره را داشت و در همان ایام با خروج خوارج، همراه چهل نفر از بزرگانشان مواجه شد و اسلم بن ربیعه را به جنگ با آنها فرستاد که در آسک دهکده‌ای در اهواز به مقابله با آنها پرداخت، که به شکست و گریز اسلم انجامید. عبیدالله خشمگین شد و در پی آن قریب به نهصد تن را به گمان و اتهام در بصره کشت[۴۵]. در سال ۶۴ق با مرگ یزید بن معاویه، مردم بصره با عبیدالله بیعت کردند، ولی کار خوارج بالا گرفته و بعد از مرگ یزید تعدادشان زیاد شده بود. عبیدالله از ترس جان خود، از بصره به یاری ازدیان گریخت[۴۶]. ابن‌زیاد همراه مردی به شام و نزد مروان بن حکم رفت و با وی به عنوان خلیفه بیعت کرد[۴۷] و طبعاً دوره جدیدی را آغاز کرد. در سال ۶۵ق او از جانب مروان برای مقابله با توابین که به فرماندهی سلیمان بن صرد خزاعی از کوفه قیام کرده بودند مأموریت یافت و توانست با سپاه عظیمی در عین الورده، منطقه‌ای در جزیره (موصل)، آنها را شکست دهد و سرهای سران آنها را برای مروان به شام بفرستد[۴۸]. بعد از این پیروزی، مروان وی را والی عراق کرد[۴۹]. او در این زمان با قیام مختار روبه‌رو شد و از عراق به موصل رفت. مختار هنگام قیام امام حسین (ع) به دست ابن‌زیاد زندانی شده بود[۵۰] و بعد از آن با وساطت عبدالله بن عمر نزد یزید، ابن‌زیاد او را آزاد و به حجاز تبعید کرد[۵۱] و با گرد آوردن عده زیادی به خون‌خواهی حسین (ع) پرداخت. در سال ۶۶ یا ۶۷ق در خازر، نهری در موصل نزدیک زاب[۵۲]، بین سپاه چهار هزار نفری ابراهیم بن مالک، فرمانده سپاه مختار و سپاه عبیدالله که هفتاد هزار تن بودند، جنگی در گرفت و در این جنگ عبیدالله کشته شد. سرش را برای مختار فرستادند و او نیز آن را برای محمد بن حنفیه و امام سجاد (ع) فرستاد[۵۳].[۵۴]

خصوصیات عبیدالله

برخی به خصوصیات عبیدالله اشاره و وی را فاتح، قهرمان، سرکش و خطیب معرفی کرده‌اند[۵۵]. وی کم و بیش با زبان فارسی آشنا بود[۵۶] و گفته‌اند اول کسی بود که معوذتین را در نماز با صدای بلند قرائت کرد[۵۷]. به نقل برخی گزارش‌ها وی دارای قدی بلند بود و غذای زیاد می‌خورد[۵۸] و گفته‌اند فردی نیکوسیرت، اما بدسرشت بود[۵۹].

چنان که رفتارهایش با خاندان پیامبر (ص)، لعن و نفرینی را برای او در طول تاریخ و به ویژه در متون دعایی شیعه بر جای گذاشت[۶۰] و از آن بالاتر، خاندان خویش را ملعون ساخت، چنان که امام رضا (ع) این لعن را بر زبان جاری ساخته است[۶۱].[۶۲].[۶۳]

ورود مکارانه ابن زیاد به کوفه

ابن زیاد بمبی ساعتی بود که آرام آرام خود را به کوفه رساند و صدای انفجارش گوش‌ها را خراشید و نفس‌ها را در سینه‌ها حبس کرد. صاعقه‌ای بود که با صداقت نیامد بلکه با حیله و مکر نازل شد. شهر کوفه با فضاسازی مسلم بن عقیل در انتظار قدوم مبارک امام سیدالشهداء روزشماری می‌کرد. خروج امام از مکه به گوش آنها رسیده بود. ابن زیاد به قادسیه که رسید یکی از نزدیکانش به نام مهران از فرط خستگی توان ادامه راه را نداشت. ابن زیاد به او وعده صد هزار پاداش داد تا همچنان راه رود و کاخ حکومت را مشاهده کند اما او نپذیرفت و اظهار داشت که دیگر قادر بر رفتن نیست. بدین‌گونه عبیدالله فرود آمد و لباسی از پارچه‌های یمنی بر تن پوشید[۶۴]. عمامه‌ای سیاه بر سر نهاده بود و سر و صورت خود را پیچیده شمشیری به کمر حمایل کرده و کمانی به خود آویخته، بر اسبی سفید سوار و چوبی در دست گرفته، عصر روز جمعه به هیئت ناشناس با جمعی حدود ده نفر از همراهان از سمت نجف به پشت دروازه کوفه رسید. در آنجا پیاده شد، اندکی استراحت کرد و تا تاریکی شب صبر کرد. در بین مردم کوفه که ذهنیت ورود امام را داشتند اندیشه موکب سیدالشهداء را به یکدیگر منتقل می‌کردند.

ابن زیاد شامگاه با آن وضع ناشناس به کوفه وارد شد، مردم به تصور اینکه انتظار به سر آمده و امام زمان‌شان دعوت آنها را پذیرفته و این امام است که وارد شهر شده در اطراف مرکب او از چهار سو هجوم آوردند و اظهار شادمانی و نشاط می‌نمودند و او را با عنوان یابن رسول الله خوش‌آمد و تبریک می‌گفتند. ابن زیاد به درب دارالاماره رسید، مردم هجوم آوردند که نعمان در را به روی امام حسین(ع) باز کن و او را به کاخ حکومتی کوفه وارد کن و ناسزاها را نثار نعمان کردند. نعمان به بالای بام آمده و گفت: يابن رسول الله أنشدك الله إلا تنحيت و الله ما أنا بمسلم إليك أمانتي و ما لي في قتالك من إرب[۶۵]. ای پسر پیغمبر خدا تو را به خدا قسم که از اینجا دور شو و به جای دیگری فرود بیا که قسم به خدا من امانت خود را به تو تسلیم نخواهم کرد و مرا به مبارزه و قتال با تو احتیاجی نیست. در اینجا بود که ابن زیاد صورت پیچیده خود را باز کرد و گفت: ای نعمان در را باز کن، یکی از کوفیان او را شناخت و فریاد زد: به خدا این پسر مرجانه است و مردم با وحشت فرار را بر قرار ترجیح دادند و او وارد دارالاماره شد.

وقت ادای فریضه صبح بود که دستور داد «الصلوه جامعه» مردم کوفه در مسجد جامع کوفه گرد آمدند و مترصد حوادث بودند. این زیاد از دارالاماره خارج شد با عده‌ای از نگهبانان و محافظان و خود را به مسجد رساند و بعد به منبر رفته و خطبه خواند و آنان را از عواقب وخیم نافرمانی ترساند و به مطیعان مژده پاداش خیر داد. پس از حمد و ثنای الهی گفت: اما بعد امیرالمؤمنین یزید بر شهر شما و مرزها و منابع شما مرا فرمانروا ساخته و به من دستور داده با ستم‌دیدگانتان به انصاف و به محرومین شما بخشش و به آنان که گوش شنوا دارند و پیروی از دستوراتش بنمایند، مانند پدری مهربان نیکی کنم و تازیانه و شمشیر من برای کسی است که از دستور من سر باز بزند و با پیمان من مخالفت کند. پس باید هر کس بر خود بترسد. سپس گفت: راستگویی و درستکاری از اعمال شما معلوم می‌شود نه از وعده‌هایتان. چون از منبر پایین آمد دستور داد افراد سرشناس را دستگیر کردند. به مردم گفت: هر چه کند زودتر افراد ناشناس و طرفداران علی را به من معرفی کنید، هر کس از این فرمان سرپیچی کند جان و مالش به هدر خواهد بود و هر یک از اهل کوفه کسی از پیروان علی(ع) را در خانه خود جای دهد، مقابل درب خانه‌اش به دار آویخته می‌شود و افراد و بستگان او نیز از حقوق عمومی بی‌بهره خواهند ماند[۶۶].

ابن زیاد در اندک مدتی با قهر و خشونت بر کوفه مسلط شد و پس از سیطره نظامی در شهری که دل‌ها به عشق حسین(ع) می‌تپید تصمیم گرفت عناصر کلیدی متمایل به حسین(ع) را به خود جذب کند و در راستای اهداف ضد امام به کار گیرد. سران قبایل و چهره‌های شاخص سیاسی را دعوت می‌کرد و با نگاهی خشن و سپس نگاهی دوستانه آنها را به خود متمایل می‌کرد. مثلاً شبث بن ربعی را که برای سیدالشهداء نامه نوشته بود و حضرت را به کوفه دعوت کرده و اعلام آمادگی خود را جهت تأمین اهداف امام رسانده بود احضار کرد. شبث پیامبر را درک کرده بود و مؤذن سجاح «که ادعای نبوت کرد» بود. سپس به اسلام بازگشت و در صفین از علی(ع) جدا شد و به خوارج پیوست و بعد توبه کرد و به امام حسین(ع) نامه نوشت و دعوت کرد[۶۷].

عبیدالله مردی را به دنبال شبث بن ربعی فرستاد که در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعی خود را به بیماری زده بود و می‌خواست که ابن زیاد او را از رفتن به کربلا معاف دارد، ولی ابن زیاد برای او پیغام فرستاد که: مبادا از کسانی باشی که خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم و هنگامی که به نزد یاران خود «که همان شیاطینند» روند، اظهار دارند ما با شماییم و مؤمنین را به سخره می‌گیریم» و به او خاطر نشان ساخت که اگر بر فرمان ما گردن می‌نهی و در اطاعت مایی، در نزد ما باید حاضر شوی. شبث بن ربعی، شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبی تشخیص داد! ابن زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود نشاند و گفت: باید به کربلا روی، پس شبث قبول کرد و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به سوی کربلا گسیل داشت[۶۸]. ابن زیاد وقتی به حکومت کوفه رسید برای خواباندن شورش‌ها گفت: شب از ساعت معین اگر فردی در کوچه‌ها پیدا شد سرش را برایم بیاورید، شب اول ۷۵۰ سر را بریدند، شب دوم ۱۵۰ سر و شب سوم یک سر و شب چهارم مسئله‌ای اتفاق نیفتاد.[۶۹]

نیرنگ ابن زیاد برای دستگیری مسلم

ابن زیاد از لحظه ورودش به کوفه فعالیت وسیعی را جهت دستگیری مسلم آغاز کرد، اولین سیاست شیطانی او این بود که تمام سران و رؤسای عشایر و ایلات را به حضور‌طلبید و پس از گفتگوی قهرآمیز توأم با نوازشی، از آنان خواست تا نام و نشانی اشخاص غریب را به او گزارش و فقط مقصودش مسلم بود و تأکید نمود که اگر کسی غریبی را پنهان کند و یا از معرفی او خودداری نماید خودش مسئول است. با این اقدام، مسلم و طرفدارانش در مخاطره سختی قرار گرفتند. مسلم شبانه به خانه هانی پناهنده شد، ولی تدبیر شیطانی اعم از جاسوسی، کسب خبر از گوشه و کنار، تهدیدها و تطمیع‌ها هر ساعت رنگ تازه‌ای پیدا می‌کرد و عرصه برای مسلم تنگ‌تر می‌شد. چند تن از شیعیان سرشناس کوفه از قبیل سلیمان و مسیب و رفاعه دستگیر و به زندان افتادند، رعایت مسائل امنیتی و فعالیت‌های زیرزمینی تشکیلات مسلم باعث شد که ابن زیاد نتواند به مخفی‌گاه مسلم پی ببرد و از اینکه تلاش‌ها بی‌ثمر می‌نماید، وارد نیرنگ و حیله‌بازی شد و از طریق یک مأمور جاسوسش به نام معقل وارد عمل شد. ابن زیاد به غلامش سه هزار درهم داد و گفت به یاران مسلم بده و بگو: از این پول‌ها برای جنگ با دشمنان خود استفاده کنید[۷۰].

معقل از طریق مسلم بن عوسجه در حالی که در مسجد بود اظهار محبت به اهل‌بیت کرد و با گریه گفت: از شام آمده‌ام و برادر شمایم و سه هزار درهم برای کمک با خود آورده‌ام. با این پول چشمگیر وانمود کرد که شیعه هستم و ضمن بیعت می‌خواهم کمک مالی کنم و جانم را فدایش نمایم. جاسوس توانست جلب اعتماد از مسلم بن عوسجه کند و او را به حضور مسلم بردند. مسلم به ابو ثمامه صائدی دستور داد پول‌ها را از غلام ابن زیاد بگیرد. چون ابوثمامه امین صندوق اعانات و مأمور خرید اسلحه بود. عبیدالله از طریق ایشان به مخفیگاه مسلم اطلاع یافت. ابن زیاد هانی را دستگیر کرد و به زندان انداخت، یکی از ستون پنجم سپاه مسلم خبر دستگیری هانی و ضرب و شتم او توسط ابن زیاد و اعتراض قبیله او و قسم شریح را مبنی بر سلامت هانی برای مسلم نقل کرد. اینجا بود که مسلم ماندن در مخفیگاه را دیگر جایز ندانست و قیام خود را علنی کرد و مردم را به قیام فراخواند. نیروهای وفادار مسلم به صحنه آمدند، ۴ هزار نفر آماده نبرد شدند و مسلم اقدام به تنظیم سپاه نمود. فرمانده نظامی قبایل مختلف مثل کنده و ربیعه و مدحج و تمیم و... را مشخص کرد و به سوی دارالاماره حرکت کردند و ابن زیاد که خود را در محاصره نیروهای انقلابی می‌دید به داخل دارالاماره رفته و در را به روی خود بست، ولی باز از فکر پلیدش جز حیله و نیرنگ تراوش نمی‌کرد.

از طرفی:

  1. محمد بن اشعث را فرمان داد تا پرچمی به عنوان امان ترتیب دهد و بانگ برآورد که هر کس زیر این پرچم آید در امان خواهد بود.
  2. به مأموران لباس شخصی و مزدور خود دستور داد بین مردم شایعه پخش کنند که نیروهای کمکی الان فرا می‌رسند و با نیروهای مقتدر بنی‌امیه نمی‌توان جنگید و عواقب وخیمی در انتظار یاران مسلم خواهد بود.
  3. سران بعضی از قبایل و بزرگان کوفه را به سوی خود جلب کرد و به داخل دارالاماره برد و از آنان خواست که میان شورشیان رفته و بگویند که اگر به خانه‌های خود باز نگردید علاوه بر اینکه مقرری شما فرزندانتان را قطع می‌نمایم، سپاه امیرالمؤمنین یزید به زودی خواهد رسید، آنگاه بی‌گناه شما به جرم گناهکار کشته خواهد شد. این سخن تأثیر زیادی کرد و بسیاری از یاران مسلم با این توطئه به خانه‌هایشان باز گشتند.
  4. محمد بن اشعث و حجار بن ابجر و شمر به دستور ابن زیاد خود را به مردم رساندند و آنان را به بخشش‌ها و هدایای بسیار حکومت امیدوار کردند و اعلام کردند به زودی سپاه شام خواهد رسید.
  5. مردم کوفه از قدیم الایام قابل اعتماد نبودند، چون فقط به منافع خود می‌اندیشیدند و عبیدالله هم از پیمان‌شکنی مردم کوفه به نفع خود سوء استفاده را کرد.
  6. مشکل دیگری که رخ نشان داد این بود که چون مسلم طبق ضرورت عمل کرد، آغاز قیام و حرکتش بعد از ظهر بود و لذا زود به شب برخورد و فرا رسیدن شب در سرد نمودن و خاموش کردن قیام مسلم بسیار مؤثر بود و لذا وقتی شب شد با توجه به پارامترهای بالا ۵۰۰ نفر بیشتر با مسلم نبودند آنها هم پایداری نکردند، وقتی مسلم به نماز مغرب ایستاد تعداد یارانش به ۳۰ نفر رسیدند و پس از پایان نماز این عده کم هم رفتند و مسلم را تنها گذاشتند.

تهدیدها و پخش شایعه چون آتش سنگین توپخانه از مردم تلفات می‌گرفت، شایعه‌سازان کوفه را با شایعه‌های تخریبی گویا مین کاری کرده بودند، زن‌ها می‌آمدند دست جوانانشان را گرفته با اصرار به خانه می‌بردند. بعضی می‌آمدند دست شوهرانشان را گرفته با التماس به خانه برده و در را می‌بستند. مکر ابن زیاد بر تدبیر و قیام مسلم فائق آمد، وقتی مسلم از مسجد بیرون آمد غریب و تنها نمی‌دانست به کجا رود و چه بکند! چون هانی که میزبانش بود در زندان به سر می‌برد، بدون مقصد در کوچه‌ها می‌رفت. زنی به نام «طوعه» را دید بر در خانه ایستاده توقف کرد و آبی برای آشامیدن از او‌طلبید، زن ظرفی آب برایش آورد ولی پس از نوشیدن همان جا نشست. زن گفت: من منتظر پسرم می‌باشم که هنوز بازنگشته و از مسلم خواست که او هم به منزلش برود. مسلم اظهار داشت من در این شهر غریبم و خانه‌ای ندارم. زن هویتش را پرسید، گفت: من مسلم فرزند عقیلم و از زن خواست اگر مرا پناه دهی نزد خدا و رسولش بی‌اجر نخواهی بود. زن پذیرفت و او را به درون خانه برد و اطاقی را از طبقه بالا به او اختصاص داد.

ابن زیاد دستور داد همه مردم برای نماز عشا به مسجد آیند و الا خونش به گردن خودش! همه مردم به مسجد آمدند نماز را خواند و به منبر رفت... گفت: خونش مباح است کسی که مسلم در خانه او باشد، ابن زیاد حصین بن نمیر را که رئیس شهربانی بود دستور داد دروازه‌های شهر در را ببندند و او را بر همه خانه‌ها مسلط کرد تا مسلم فرار نکند و او را دستگیر کنند. فرزند طوعه به نام بلال پس از تهدیدهای ابن زیاد به خانه رفت و ماجرا را برای مادر نقل کرد و گفت: امیر اعلام کرده هر کس به مسلم امان دهد و در خانه‌اش جای دهد خونش هدر است و کس از مخفیگاهش ما را مطلع سازد جایزه دارد. بلال مشاهده کرد رفت و آمد و پذیرایی مادر غیر عادی است. بالاخره مادر خبر آمدن مسلم را به او گفت. بلال صبح زود به سراغ عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث رفت و وجود مسلم را در خانه خود گزارش داد. عبدالرحمن بی‌درنگ به پسر قصر شتافت و ماجرا را به پدرش گفت. ابن زیاد ابتدائاً ۷۰ نفر را برای دستگیری مسلم به خانه طوعه فرستاد، مسلم به محض شنیدن صدای سم اسبان دریافت برای دستگیری او آمده‌اند، شمشیر را گرفت از پله‌ها پایین آمد وارد کوچه شد و در را بست و به آنان حمله کرد برای اینکه خانه طوعه آسیب نبیند جنگ را به کوچه کشاند. مسلم آن روز با آن جمعیت به جنگ و جدال پرداخته حمله می‌کرد، به طوری که کسی را یارای مقاومت در برابر او نبود و بالغ بر صد و هشتاد تن از سپاه پسر زیاد را به قتل رسانیده مابقی را فراری داد. پسر اشعث پیکی را فرستاد تا به ابن زیاد گزارش دهد و از او نیروی کمکی خواست، عبیدالله به خشم آمده توسط پیک برای او پیام داد: مادرت به عزایت بنشیند و از تو نام و نشانی مباد، من تو را به جنگ یک نفر فرستاده‌ام! این مرد به تنهایی جمعی از شما را کشته و خود سلامت است، اگر تو را به جنگ کسی می‌فرستادم که از مسلم شجاع‌تر بود چه می‌کردی؟

پسر اشعث توسط همان پیک پیام داد: أيها الأمير أتظن أنك بعثتني إلى بقال من بقالي الكوفة أو إلى جرمقاني من جرامقة الحيرة أو لم تعلم أيها الأمير أنك بعثتني إلى أسد ضرغام و سيف حسام في كف بطل همام من آل خير الأنام[۷۱]. ای امیر تو گمان می‌کنی مرا به جنگ بقالی از بقال‌های کوفه یا زارعی از زارعین حیره فرستاده‌ای؟ آیا نمی‌دانی که تو مرا به جنگ یک شیر فرستاده‌ای؟ او شمشیری بران است و آن شمشیر در دست پهلوان دلیری از خاندان خیر الانام است؟ مجدداً پسر زیاد برای محمد بن اشعث پانصد نیروی کمکی فرستاده و به او پیغام داد تا مسلم را امان ده که به جز این بر او دست نیابی، همین که به پسر اشعث نیروی کمکی رسید بر مسلم بیشتر حمله‌ور شدند، مسلم مانند شیری خشمگین با اشرار می‌جنگید و می‌گفت: هو الموت فاصنع ويك ما أنت صانع فأنت لكأس الموت لا شك جارع فصبر لأمر الله جل جلاله فحكم قضاء الله في الخلق ذائع[۷۲] یعنی: این است مرگ وای بر تو هر چه می‌خواهی بکن که تو بدون شک باده مرگ را می‌نوشی، پس در برابر امر خدای بزرگ بردباری کن و در راه خدا بستیز که قضای الهی میان مردم انتشار دارد و شدنی است.

مسلم این را گفته در میان کوچه و تنگناها مخالفین را مثل طومار به هم می‌پیچید و روی هم می‌ریخت و از بالای بام‌ها سنگ و چوب و آتش بر سر وی می‌ریختند و بدون بیم و هراس صف اشرار را از هم می‌شکافت. در بعضی از کتب مناقب از عمرو بن دینار نقل شده که گفت: امام حسین(ع) حضرت مسلم را که چون شیری بود به جانب کوفه فرستاد. عمرو بن دینار گوید: مسلم بن عقیل آنچنان شجاع بود که مردی را می‌گرفت به بالای سر برده به بالای بام‌ها پرتاب می‌کرد. زخم‌های وارده بر پیکر مسلم او را کوفته و از جنگ ناتوان و درمانده‌اش ساخته بود، عده زیادی کشته شدند لب بالایی مسلم شکافت. نفسش برید و «برای رفع خستگی» پشت به دیوار آن خانه تکیه داد. اشعث دستور داد تا در کوچه زمین را کندند و حصیری روی آن انداختند و روی آن خاک ریختند و برای دستگیری مسلم تله درست کردند، آنها جنگ و گریز را آن‌گونه تدارک کردند تا مسلم را در آن چاله انداختند و مسلم را دستگیر کردند.

مسلم فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۷۳] و اشکش جاری شد. عبیدالله بن عباس سلمی پیش آمده و مسلم را ملامت کرد و گفت: کسی که خواهان آن باشد که تو می‌خواستی، نباید به خاطر مثل این پیش‌آمدها گریه کند «یعنی کسی که درصدد ریاست باشد باید آماده چنین روزهایی هم باشد». مسلم فرمود: «قَالَ إِنِّي وَ اللَّهِ مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ الْقَتْلِ أَرْثِي وَ إِنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبَّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً وَ لَكِنْ أَبْكِي لِأَهْلِي الْمُقْبِلِينَ إِلَيَّ أَبْكِي لِلْحُسَيْنِ(ع) وَ آلِ الْحُسَيْنِ»[۷۴]. به خدا سوگند من برای خود نمی‌گریم و از کشته شدن نیز نمی‌نالم، من برای خاندانم که به سوی من می‌آیند می‌گریم، گریه‌ام برای حسین و خاندان حسین است. بعد از دستگیری مسلم ایشان را به دارالاماره نزد ابن زیاد آوردند، ابن زیاد با تحقیر و توهین به ایشان تهمت زده و می‌گوید: «وَ مَا أَنْتَ وَ ذَاكَ يَا فَاسِقُ لِمَ لَمْ تَعْمَلْ فِيهِمْ بِذَاكَ إِذْ أَنْتَ بِالْمَدِينَةِ تَشْرَبُ الْخَمْرَ. قَالَ أَنَا أَشْرَبُ الْخَمْرَ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَيَعْلَمُ أَنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّكَ غَيْرُ صَادِقٍ وَ أَنَّكَ قَدْ قُلْتَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ أَنِّي لَسْتُ كَمَا ذَكَرْتَ وَ أَنَّكَ أَحَقُّ بِشُرْبِ الْخَمْرِ مِنِّي»[۷۵].

«به تو چه ای فاسق، مگر ما به عدالت عمل نمی‌کنیم که تو می‌خواهی امر به عدالت بکنی؟ تو تا دیروز در مدینه شراب می‌خوردی، امروز آمده‌ای امر به عدالت می‌کنی؟ حضرت مسلم با تعجب فرمود: من شراب می‌خوردم؟ خدا می‌داند که تو دروغ می‌گویی و ندانسته لب به سخن باز می‌کنی و از روی خشم و عداوت و سوءظن دستور قتل می‌دهی. ابن زیاد که جواب‌گویی مسلم را شنید بدزبانی کرد و به او و علی و عقیل و حسین(ع) فحش و ناسزا گفت. مسلم گفت: تو و پدرت به فحش و ناسزا احقید «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ يَا عَدُوَّ اللَّهِ». وقتی مسلم به در قصر رسید، ظرف آب خنکی دید و آب خواست. مسلم بن عمرو باهلی پدر قتیبة بن مسلم نگذاشت آب به او بدهند، ولی عمرو بن حریث رفت و کاسه آبی برای او آورد، وقتی آن را به دهان برد کاسه پر خون شد. چون شمشیری به لب و دندان‌های او اصابت کرده بود و لبش را شکافته بود، آن را ریخت و دوباره کاسه را پر آب کرد، وقتی کاسه را به دهان برد دندان‌هایش در کاسه ریخت و پرخون شد. گفت: «الحمدالله اگر روزی من بود می‌توانستم بنوشم». بعد از گفت و شنودهایی با ابن زیاد چون سخن وی به پایان رسید و مسلم جواب‌های تندی به او داد، فرمان داد تا او را بالای قصر ببرند. آنگاه احمری را که از مسلم ضربت خورده بود، خواست و گفت: «تو گردن او را بزن تا انتقام ضربت او را گرفته باشی» مسلم را بالای قصر بردند و بکیر احمری گردنش را زد و سرش را روی زمین افکند. پس از آن جسدش را نیز به زمین انداختند[۷۶].

ابن زیاد، بکیر را که گردن مسلم را زده بود خواست و گفت: «او را کشتی؟» گفت: آری! گفت: وقتی او را بالا می‌بردی که بکشی چه می‌گفت؟» گفت: «تکبیر و تسبیح و تهلیل می‌گفت و استغفار می‌کرد» و چون نزدیک آوردیم که گردنش را بزنیم گفت: «خدایا میان ما و قومی که ما را فریب دادند و به ما دروغ گفتند و آنگاه ما را رها کردند و به کشتنمان دادند، داوری کن» من گفتم: «حمد خدا را که قصاص مرا از تو گرفت» و ضربتی به او زدم که کاری نشد، به من گفت: «همین بس است ای برده! خراشی که به من بزنی در مقابل خون تو کافی است» ابن زیاد گفت: «هنگام مرگ هم تفاخر؟» بکیر گفت «ضربت دیگری زدم و او را کشتم و جسدش را نیز به دنبال سرش به پایین انداختیم»[۷۷]. ابن زیاد دستور داد تا جنازه مسلم را در کوچه‌های کوفه گرداندند، دو نفر پاهای آن مظلوم را گرفتند و بدن بی‌سر آن شهید را برای ارعاب مردم چرخاندند و بعد جنازه را رها کردند. بدن مسلم بدون غسل و کفن بر روی زمین ماند. وقتی شب فرا رسید و چشم‌ها به خواب رفت، زن میثم تمار آن بدن مبارک را بر مرکب بست و به خانه خود آورد، وقتی نصف شب شد آن را کنار مسجد کوفه آورد و با لباس و بدن خون آلود به خاک سپرد و هیچ کس از آن خبردار نشد مگر همسر هانی[۷۸].[۷۹]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. تاریخ مدینة دمشق، ج۲۷، ص۴۳۲؛ الإکمال، دمشقی، ج۱، ص۲۸۰؛ تعجیل المنفعة، ج۱، ص۸۴۱.
  2. تاریخ مدینة دمشق، ج۳۷، ص۴۳۶؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۳۱۲.
  3. الأعلام، ج۴، ص۱۹۳.
  4. کتاب الوافی بالوفیات، ج۶، ص۹۶؛ البدایة و النهایة، ج۸ ص۳۱۲.
  5. رجال الطوسی، ص۶۵.
  6. الکنی و الألقاب، ج۱، ص۳۰۱-۳۰۲.
  7. سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۵۴۵؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۵، ص۱۷۸.
  8. المعارف، ابن‌قتیبه، ص۳۲۷؛ فتوح البلدان، ج۵، ص۴۰۴؛ معجم البلدان، ج۵، ص۴۴۰.
  9. الأنساب، سمعانی، ج۱، ص۱۵۷.
  10. المعارف، ابن‌قتیبه، ص۳۴۷؛ سیر أعلام النبلاء، ج۴، ص۵۰۹؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۵، ص۱۷۸.
  11. شریفی، مرضیه، مقاله «عبیدالله بن زیاد»، دانشنامه امام رضا ص ۴۲۸.
  12. رجال الطوسی، ص۷۸.
  13. الأعلام، ج۴، ص۱۹۳.
  14. الکافی، ج۴، ص۱۴۷.
  15. الکافی، ج۴، ص۱۴۶؛ تهذیب الأحکام، ج۴، ص۳۰۱؛ وسائل الشیعة، ج۱۰، ص۴۶۰، ۴۶۱؛ منتهی المطلب، ج۲، ص۶۱۱.
  16. شریفی، مرضیه، مقاله «عبیدالله بن زیاد»، دانشنامه امام رضا ص ۴۲۸.
  17. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۳۳۰.
  18. تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۱۴.
  19. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۶.
  20. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۹۹؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۲۰؛ المنتظم، ج۵، ص۲۶۷.
  21. تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۲۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۹۸؛ تجارب الأمم، ج۲، ص۲۸- ۲۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۶.
  22. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۱۲.
  23. الأخبار الطوال، ص۲۲۵؛ المنتظم، ج۵، ص۲۸۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۱۴.
  24. تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۲۳- ۲۲۷.
  25. تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۲۸.
  26. تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۳۱؛ المنتظم، ج۵، ص۲۹۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۱۷.
  27. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۲۲.
  28. البلدان، ابن‌فقیه، ص۳۹۱.
  29. تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۳۹.
  30. المنتظم، ج۵، ص۳۲۲.
  31. أنساب الأشراف، ج۵، ص۴۰۱.
  32. الأخبار الطوال، ص۲۳۱؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۵۹؛
  33. تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۵۸؛ تجارب الأمم، ج۲، ص۴۱.
  34. الأخبار الطوال، ص۲۳۲.
  35. الأخبار الطوال، ص۲۳۶-۲۴۱؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۵۹-۲۷۰؛ مروج الذهب، ج۳، ص۵۹-۶۰.
  36. شریفی، مرضیه، مقاله «عبیدالله بن زیاد»، دانشنامه امام رضا ص ۴۲۸.
  37. الأخبار الطوال، ص۲۴۹-۲۵۲.
  38. أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۲۵؛ البلدان، ابن‌فقیه، ص۵۴۱.
  39. الأخبار الطوال، ص۲۴۹-۲۵۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۶-۸۰.
  40. الأخبار الطوال، ص۲۵۹؛ معرفة الصحابة، ج۲، ص۶۶۵؛ تالی تلخیص المتشابه، ج۲، ص۴۸۵- ۴۸۶.
  41. معجم البلدان، ج۱، ص۵۳۰؛ التذکرة الحمدونیة، ج۸ ص۳۱؛ الفرج بعد الشدة، ج۲، ص۱۰۱.
  42. الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۸۴؛ الأخبار الطوال، ص۲۶۱.
  43. تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۷۱؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۵۴۸.
  44. شریفی، مرضیه، مقاله «عبیدالله بن زیاد»، دانشنامه امام رضا ص ۴۲۸؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۳۳۰.
  45. الأخبار الطوال، ص۲۶۹- ۲۷۰.
  46. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۳۱؛ الأخبار الطوال، ص۱۸۱، ۲۷۰؛ المنتظم، ج۶، ص۲۴.
  47. الأخبار الطوال، ص۱۸۲؛ المنتظم، ج۶، ص۲۷؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۹۵.
  48. أسد الغابة، ج۲، ص۵۴۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۹۰؛ المنتظم، ج۶، ص۳۷.
  49. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵۷.
  50. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵۸.
  51. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵۸؛ المنتظم، ج۶، ص۲۹.
  52. المعارف، ابن‌قتیبه، ص۳۴۷؛ تعجیل المنفعة، ج۱، ص۸۴۱؛ المحن، ص۲۱۵.
  53. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵۹؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۵۵۲-۵۵۷.
  54. شریفی، مرضیه، مقاله «عبیدالله بن زیاد»، دانشنامه امام رضا ص ۴۲۸؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۳۳۰.
  55. الأعلام، ج۴، ص۱۹۳.
  56. الکامل فی اللغة، ج۲، ص۱۶۷.
  57. أنساب الأشراف، ج۵، ص۴۰۸.
  58. المعارف، ابن‌قتیبه، ص۵۹۳؛ عیون الأخبار، ج۳، ص۲۵۱.
  59. سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۵۴۵.
  60. کامل الزیارات، ص۳۲۹، مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۷۴.
  61. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۳.
  62. منابع: الأخبار الطوال، احمد بن داود دینوری (۲۸۲ق)، تحقیق: عبدالمنعم عامر، قم، الشریف الرضی، اول، ۱۳۶۸ش؛ أسد الغابة فی معرفة الصحابة، علی بن محمد شیبانی معروف به ابن اثیر جزری (۶۳۰ق)، تحقیق: علی محمد معوض - عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دار الکتب العلمیة، اول، ۱۴۱۵ق، الأعلام، خیر الدین بن محمود معروف به زرکلی (۱۳۹۶ق)، بیروت، دار العلم للملایین، پنجم، ۱۹۸۰م؛ الإکمال فی ذکر من له روایة فی مسند الإمام أحمد، محمد بن علی دمشقی (۷۶۵ق)، تحقیق: عبدالمعطی امین قلعجی، کراچی، منشورات جامعة الدراسات الإسلامیة، بی تا؛ أنساب الأشراف (کتاب جمل من أنساب الأشراف)، احمد بن یحیی معروف به بلاذری (۲۷۹ق)، تحقیق: سهیل زکار - ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، اول، ۱۴۱۷ق، الأنساب، عبدالکریم بن محمد معروف به سمعانی (۵۶۲ق)، تحقیق: عبدالرحمن معلمی، حیدر آباد،. دائرة المعارف العثمانیة، اول، ۱۳۸۲ق، البدایة و النهایة، اسماعیل بن عمر معروف به ابن کثیر (۷۷۴ق)، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، اول، ۱۴۰۸ق؛ البلدان، احمد بن محمد معروف به ابن فقیه همدانی (۳۶۵ق)، تحقیق: یوسف هادی، بیروت، عالم الکتب، اول، ۱۴۱۶ق؛ تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، محمد بن احمد معروف به ذهبی (۷۴۸ق)، تحقیق: عمر عبد السلام تدمری، بیروت، دار الکتاب العربی، اول، ۱۴۰۷ق؛ تاریخ الطبری (تاریخ الأمم و الملوک)، محمد بن جریر طبری (۳۱۰ق)، تحقیق: جمعی از محققان، بیروت، مؤسسة الأعلمی، چهارم، ۱۴۰۳ق؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط شباب عصفری (۲۴۰ق)، تحقیق: سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، اول، ۱۴۱۴ق؛ تاریخ مدینة دمشق، علی بن حسن معروف به ابن عساکر (۵۷۱ق)، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الفکر، اول، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق معروف به یعقوبی (۲۹۲ق)، بیروت، دار صادر، بی تا: تالی تلخیص المتشابه، احمد بن علی معروف به خطیب بغدادی (۴۶۳ق)، تحقیق: مشهور آل سلمان - احمد شقیرات، ریاض، دار الصمیعی، اول، ۱۴۱۷ق؛ تجارب الأمم و تعاقب الهمم، احمد بن محمد رازی معروف به مستکویه (۴۲۱ق)، تحقیق: أبو القاسم امامی، تهران، سروش، دوم، ۱۴۲۲ق، التذکرة الحمدونیة، محمد بن حسن معروف به ابن حمدون (۵۶۲ق)، تحقیق: احسان عباس - بکر عباس، بیروت، دار صادر، اول، ۱۴۱۷ق؛ تعجیل المنفعة بزوائد رجال الأئمة الأربعة، احمد بن علی معروف به ابن حجر عسقلانی (۸۵۲ق)، تحقیق: اکرام الله امداد الحق، بیروت، دار البشائر، اول، ۱۹۹۶م؛ تهذیب الأحکام، محمد بن حسن معروف به شیخ طوسی (۴۶۰ق)، تحقیق: سید حسن موسوی خرسان، تهران، دار الکتب الإسلامیة، سوم، ۱۳۶۴ ش؛ رجال الطوسی، محمد بن حسن معروف به شیخ طوسی (۴۶۰ق)، تحقیق: جواد قیومی اصفهانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، سوم، ۱۴۱۵ق؛ سیر أعلام النبلاء، محمد بن احمد معروف به ذهبی (۷۴۸ق)، قاهره، دار الحدیث، اول، ۱۴۲۷ق؛ عیون الأخبار، عبدالله بن مسلم معروف به ابن قتیبه دینوری (۲۷۶ق)، تصحیح: یوسف علی طویل، بیروت، دار الکتب العلمیة، سوم، ۱۴۱۸ق؛ عیون أخبار الرضا، محمد بن علی معروف به شیخ صدوق (۳۸۱ق)، تحقیق: سید مهدی لاجوردی، تهران، نشر جهان، اول، ۱۳۷۸ق، فتوح البلدان، احمد بن یحیی معروف به بلاذری (۲۷۹ق)، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، اول، ۱۳۷۹ق، الفرج بعد الشدة، محسن بن علی تنوخی (۳۸۴ق)، تحقیق: عبود شالجی، بیروت، دار صادر، ۱۳۹۵ق؛ الکافی، محمد بن یعقوب معروف به کلینی (۳۲۹ق)، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چهارم، ۱۴۰۷ق، کامل الزیارات، جعفر بن محمد معروف به ابن قولویه (۳۶۸ق)، تحقیق: جواد قیومی اصفهانی، قم، مؤسسة نشر الفقاهة، اول، ۱۴۱۷ق، الکامل فی التاریخ، علی بن محمد شیبانی معروف به ابن اثیر جزری (۶۳۰ق)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ الکامل فی اللغة و الأدب، محمد بن یزید مبرد (۲۸۵ق)، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، دار الفکر، سوم، ۱۴۱۷ق، کتاب الوافی بالوفیات، خلیل بن ایبک صفدی (۷۶۴ق)، تحقیق: احمد ارناؤوط - ترکی مصطفی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق، الکنی و الألقاب، عباس بن محمدرضا معروف به محدث قمی (۱۳۵۹ق)، تهران، انتشارات صدر، بی تا؛ المحن، محمد بن احمد تمیمی (۳۳۳ق)، تحقیق: عمر سلیمان عقیلی، ریاض، دار العلوم، اول، ۱۴۰۴ق؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین معروف به مسعودی (۳۴۶ق)، تحقیق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، دوم، ۱۴۰۴ق؛ مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، محمد بن حسن معروف به شیخ طوسی (۴۶۰ق)، بیروت، مؤسسة فقه الشیعة، اول، ۱۴۱۱ق، المعارف، عبدالله بن مسلم معروف به ابن قتیبه دینوری (۲۷۶ق)، تحقیق: ثروت عکاشه، قاهره، دار المعارف، دوم، ۱۹۶۹م؛ معجم البلدان، یاقوت بن عبدالله رومی حموی (۶۲۶ق)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق؛ معرفة الصحابة، احمد بن عبدالله معروف به ابونعیم اصفهانی (۴۳۰ق)، تحقیق: عادل یوسف عزازی، ریاض، دار الوطن، اول، ۱۴۱۹ق؛ المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، عبدالرحمن بن علی معروف به ابن جوزی (۵۹۷ق)، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا - مصطفی عبد القادر، بیروت، دار الکتب العلمیة، اول، ۱۴۱۲ق؛ منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، حسن بن یوسف معروف به علامه حلی (۷۲۶ق)، چاپ سنگی؛ وسائل الشیعة (تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة)، محمد بن حسن معروف به حر عاملی (۱۱۰۴ق)، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علا لإحیاء التراث، قم، دوم، ۱۴۱۴ق.
  63. شریفی، مرضیه، مقاله «عبیدالله بن زیاد»، دانشنامه امام رضا ص ۴۲۸.
  64. مثیر الاحزان، ص۱۴.
  65. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.
  66. ارشاد مفید، ج۲، ص۴۴.
  67. وسیله الدارین، ص۸۰.
  68. عوالم العلوم، ج۱۷، ص۲۳۷؛ مقتل الحسین، مقرم، ص۲۳۹.
  69. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۳۵.
  70. ارشاد، ص۱۸۶.
  71. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰؛ ریاض الابرار، ج۱، ص۲۱۲.
  72. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰؛ ناسخ، ج۲، ص۹۶.
  73. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  74. الإرشاد، ج۲، ص۵۳؛ ناسخ التواریخ، ج۲، ص۹۶؛ ترجمه مقاتل الطالبین، ص۱۰۴.
  75. الإرشاد، ج۲، ص۵۳؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۵۶؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۱۳؛ تاریخ طبری، ج۷، ص۲۱۶.
  76. مروج الذهب، ج۲، ص۶۳؛ ترجمه اعیان الشیعه، ص۱۷۳.
  77. مروج الذهب، ج۲، ص۶۴.
  78. معالی السبطین، ج۱، ص۲۴۵.
  79. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۳۸.