عبد بن جحش اسدی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۸ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۱۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

ابواحمد عبد بن جحش بن رئاب اسدی، برادر زینب بنت جحش همسر رسول خدا (ص) است. شهرت او به کنیه است و قولی که "ابواحمد" را نام او دانسته[۱]، صحیح نیست؛ چون منابع متعدد تصریح می‌کنند نام او "عبد" است. گاهی هم نام او را عبدالله گفته‌اند[۲]. ولی با توجه به تکرار و تأکید تاریخ نگاران و نسب‌شناسان بر نام "عبد" بدون اضافه "الله" و اینکه وی برادر دیگری به نام عبدالله و فرزندی به همین نام دارد، می‌توان نتیجه گرفت در اطلاق اسم عبدالله به ابواحمد اشتباه شده است. ابن عبدالبر می‌گوید: او را "ثمامه" هم گفته‌اند، ولی درست نیست و نام او "عبد" است[۳]. امیمه دختر عبدالمطلب، مادر او و مادر زینب است [۴].

ابن اسحاق، ابواحمد را شاعر دانسته و از نابینا بودنش خبر می‌دهد و می‌گوید: در شهر مکه بدون کمک دیگران رفت و آمد می‌کرد و همو بود که خواهرش را به عقد رسول الله درآورد[۵]

بلاذری در شرح حال او، اختلاف نظر درباره هجرت ابو احمد را به حبشه بیان کرده و در جای دیگر می‌نویسد: او هیچگاه به حبشه هجرت نکرد و چنین سخنی ۔ اگر گفته شود -باطل است[۶]. ابن سعد وی را از هم پیمانان بنی عبدشمس می‌داند و می‌گوید: او و برادرانش عبدالله و عبیدالله، پیش از ورود به دار ارقم، اسلام آوردند[۷].

در ترتیبی که ابن اسحاق برای نخستین اسلام آورندگان ذکر می‌کند، ابواحمد نفر سی‌ام است و خانواده جحش، از جمله ابواحمد را جزو نخستین خانواده‌های مهاجر به مدینه می‌داند که یکجا هجرت کرده‌اند[۸]. بنابراین، وی از پیشگامان اسلام و نخستین مهاجران به شمار می‌رود. اما اینکه نامی از او در جنگ‌های صدر اسلام به چشم نمی‌خورد، باید به دلیل نابینا بودنش باشد که در منابع به آن تصریح شده است.

طبری[۹] می‌گوید: در جنگ بدر، ابن ام مکتوم و ابواحمد به حضور پیامبر رسیدند و درباره شرکت در جنگ استفسار کردند. آنگاه آیه ﴿لَا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا[۱۰] نازل شد که مضمون آن چنین است: جهادگران با خانه نشینان برابر نیستند، مگر کسانی که توانایی نداشته باشند. پس از هجرت به مدینه، ابوسفیان که پدر همسر ابواحمد بود، خانه وی را در مکه فروخت. ابواحمد در فتح مکه فریاد زد و از هم پیمانان خود درباره خانه‌اش کمک خواست، ولی به اشاره رسول خدا (ص) سکوت کرد و دیگر از این موضوع سخنی به میان نیاورد؛ هر چند اشعاری در ملامت ابوسفیان سرود. خاندان او معتقدند پیامبر به او وعده خانه‌ای در بهشت داد و ابواحمد هم ساکت شد[۱۱]. ابن اسحاق این داستان را به گونه‌ای دیگر آورده[۱۲] و بلاذری، اشعار عبد بن جحش را نقل کرده است[۱۳].

منابع، از حضور وی در تشییع و دفن خواهرش زینب، ام المؤمنین خبر داده‌اند[۱۴]. بلاذری، به زنده بودن ابواحمد پس از خواهرش تصریح می‌کند و مرگ وی را یک سال پس از درگذشت زینب می‌داند[۱۵]. اما ابن حجر می‌گوید: ابواحمد پیش از خواهرش از دنیا رفت؛ چون از دختر ام سلمه روایت شده که زمانی نزد زینب رفت و او عزادار برادرش بود. ابن حجر اضافه می‌کند: چون عبدالله و عبیدالله، دیگر برادران زینب در جنگ احد و در حبشه از دنیا رفته‌اند، پس مراد از برادرش، کسی جز ابواحمد نمی‌تواند باشد[۱۶]. البته این نظر، با تصریح ابن سعد و بلاذری درباره حضور ابن جحش در تشییع جنازه زینب، مخالف است.[۱۷]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن حجر، ج۴، ص۳۲۱.
  2. ابن سعد، ج۴، ص۷۶، ابن اثیر، ج۵، ص۷.
  3. ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۹۳.
  4. بلاذری، ج۱، ص۹۶ و ۲۲۶.
  5. ابن هشام، ج۱، ص۴۷۰ و ج۲، ص۶۴۴.
  6. بلاذری، ج۱۱، ص۱۹۱ و ج۱، ص۲۲۷.
  7. ابن سعد، ج۴، ص۷۶ و ج۳، ص۶۵.
  8. ابن هشام، ج۹، ص۲۵۷ و ۴۷۰.
  9. طبری، ج۵، ص۳۱۱.
  10. «مؤمنان جهادگریز که آسیب دیده نباشند با جهادگران در راه خداوند به جان و مال، برابر نیستند، خداوند جهادگران به جان و مال را بر جهادگریزان به پایگاهی (والا) برتری بخشیده و به همگان وعده نیکو داده است و خداوند جهادگران را بر جهادگریزان به پاداشی سترگ، برتری بخشیده است» سوره نساء، آیه ۹۵.
  11. ابن سعد، ج۴، ص۷۷.
  12. ابن هشام، ج۱، ص۴۹۹.
  13. بلاذری، ج۱، ص۳۱۶.
  14. ابن سعد، ج۸، ص۹۰؛ بلاذری، ج۲، ص۶۹.
  15. بلاذری، ج۱۱، ص۱۹۱-۱۹۲.
  16. ابن حجر، ج۷، ص۶.
  17. صادقی، مصطفی، مقاله «ابواحمد بن جحش»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۱۰.