نسخهای که میبینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۷ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۲۴ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان میدهد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۷ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۲۴ توسط Jaafari(بحث | مشارکتها)
رسول خدا (ص) "عبدالله بن انیس" را احضار فرمود و او را به تنهایی برای کشتن سفیان بن خالد اعزام کرد. حضرت به او دستور داد تا خود را از قبیله "خزاعه" معرفی کند تا خطر کمتری از ناحیهمشرکان متوجه او باشد. عبدالله بن انیس از پیامبر (ص) درخواست کرد تا نشانههای "سفیان بن خالد" را برایش بیان کند. رسول اکرم (ص) فرمود: "هنگامی که او را ببینی از او خواهی ترسید و به یاد شیطان خواهی افتاد و دلت میخواهد که از او کناره بگیری"[۷]. عبدالله بن انیس گفت: "ای رسول خدا (ص)! من هرگز از چیزی نترسیده و نگریختهام". پیامبر پاسخ داد: "صحیح است؛ اما به هر حال، نشانه شناخت او این است که وقتی او را ببینی بر اندامت لرزه خواهد افتاد"[۸]. عبدالله بن انیس میگوید: "من از پیامبر خدا (ص) تقاضا کردم که اجازه فرمایند برای حفظ جانم هر چه لازم شد بگویم؛ چرا که شاید لازم شود، در مقابل آنان دروغ بگویم. پیامبر (ص) در پاسخم فرمود: آنچه لازم است، بگویی، بگو"[۹][۱۰].
عبدالله بن انیس در ادامه میگوید: "غیر از شمشیرم هیچ چیز دیگری از سلاح برنداشتم و خود را به قبیلهخزاعه منسوب کردم و به راه افتادم تا به قُدَید [۱۱] رسیدم. در آنجا گروه زیادی از قبیلهخزاعه را مشاهده کردم. آنها اصرار کردند که به من مرکب و راهنمایی بدهند تا از آنها استفاده کنم؛ ولی من نپذیرفتم و حرکت کردم. سپس به قبیله "سرف" رسیدم. از آنجا راه را کج کردم و به عرنه رفتم و با هر کس که برخورد میکردم، میگفتم، میخواهم نزد سفیان بن خالد بروم و همراه او باشم"[۱۲][۱۳].
عبدالله میگوید که وقتی به عرنه رسیدم شخصی را دیدم که پیاده راه میرفت و پشت سرش جمعیت و کسانی که گرد او جمع شده بودند، حرکت میکردند. با دیدن او ترسیدم و با نشانههایی که پیامبر (ص) داده بود، او را شناختم. او سفیان بن خالد بود. در حالی که از سر تا پایم عرق میریخت، با خود گفتم: "خدا و رسولش راست میگویند. وقتی که او را دیدم، هنگام نماز عصر بود. همچنان که راه میرفتم، با اشاره سر، نماز عصر را خواندم"[۱۴][۱۵].
وقتی نزدیک سفیان بن خالد رسیدم، او به من گفت: "کیستی؟" گفتم: "مردی از قبیله خزاعهام. شنیدهام که مردم را برای جنگ با محمد، جمع کردهای، آمدهام تا همراهت باشم". سفیان گفت: "آری، من مشغول جمع کردن مردم برای جنگ با محمد هستم"[۱۶]. من همراه سفیان، پیاده راه افتادم و شروع به صحبت با او کردم و او صحبتهای مرا خیلی شیرین دانست. من برای سفیانشعر خواندم و گفتم: "این آیین تازهای که محمد آن را ساخته است، چیز عجیبی است، از آیینپدران دوری گزیده و عقاید آنها را سفاهت و بی عقلی میداند!" سفیان گفت: "محمد با هیچ کس برخورد نکرده است که مثل من باشد. در آن حالت به عصایی تکیه داده بود و آن را و به زمین میکشاند تا اینکه به خیمهاش رسید و یاران او از اطرافش پراکنده شدند و نزدیک چادر او میگشتند". سفیان در ادامه گفت: "ای برادرخزاعی! جلو بیا". من نزد او رفتم. او به کنیز خود گفت: "شیر بدوش". کنیز او شیر را دوشید. سفیان، ظرف شیر را به من داد و مقداری نوشیدم و ظرف شیر را به او دادم. سفیان سرش را مانند شتری در ظرف شیر فرو برد، به گونهای که تمام بینی او پر از شیر شد. سپس گفت: "بنشین" و من نشستم تا آنکه مردم آرام گرفتند و خوابیدند و او هم آرام گرفت. ناگاه او را غافلگیر کردم و سرش را جدا کردم، با خود برداشتم و به راه افتادم؛ در حالی که زنانش بر او گریه و زاری میکردند. من موفق شده بودم او را از بین ببرم. سپس خود را به کوهی رساندم و در غاری پنهان شدم[۱۷]. در این هنگام گروه زیادی سواره و پیاده از هر سو به جستجوی من آمدند و من در غار کوه پنهان بودم و عنکبوتها بر در غار، تار تنیده بودند. مردی جلو آمد که قمقمه آب و کفشهایش به دستش بود. من پا برهنه و سخت تشنه بودم. مهمترین مسئله برای من تشنگی بود و شدت گرمای تهامه را به یاد میآوردم. آن مرد، قمقمه آب و کفشهای خود را کنار غار گذاشت و بعد به همراهان خود گفت: "کسی در غار نیست" و بازگشتند. من از قمقمه آب نوشیدم و کفشها را نیز برداشتم. شبها راه میرفتم و روزها خود را مخفی میکردم تا به مدینه رسیدم و پیامبر (ص) را در مسجد یافتم[۱۸]. رسول اکرم (ص) هنگامی که مرا دید، پرسید: "سپیدرویی؟" گفتم: "ای رسول خدا (ص)! روی شما سپید باد!" سر سفیان را برابر آن حضرت نهادم و اخبار خود را گزارش دادم. پیامبر (ص) عصایی به من داد و فرمود: "با این عصا در بهشتزندگی خواهی کرد، هر چند عصاداران در بهشت بسیار کماند".
↑محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۳۱؛ در قول دیگری زمان وقوع این سریه سال پنجم هجری بیان شده است. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۹؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۳۶.
↑(در یازده کیلومتری جنوب مکه که از میان دو کوه کساب و حبشی عبور میکند)؛ محمد بن حسن شراب، المعالم الأثیرة فی السنة و السیرة، ص۱۹۰.
↑ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۶۱۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۳۱؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال والأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۵۶.
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۵۶-۲۵۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۵۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۹.
↑محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۳۶؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۲۵۷.