قلب در لغت
مقدمه
منابع لغوی معانی گوناگونی برای واژهٔ قلب ذکر کردهاند. لسان العرب معانی ذیل را برای این واژه بیان کرده است[۱]؛ قلب چیزی به معنای دگرگون ساختن آن است: قلب الشيء اي حوله ظهرا لبطن؛ بدین معنا که اگر ظاهر و باطن یک شیء را تغییر دهیم، آن را مقلوب ساختهایم. گاهی قلب یک شیء به معنای صرف و انصراف آن است: قلب الامور؛ بحثها و نظر في عواقبها؛ یعنی درباره امری، تجسس و در عاقبت آن نظر کرد. معنای انقلاب، رجوع است. قلب، گاهی به معنای قطعه گوشتی است که در سینه انسان قرار دارد و «قلیب»، به معنای چاه است. شاید بتوان گفت: چون در معنای قلب، نوعی دگرگونی دیده میشود، و چاه، باطن زمین است که دگرگون و آشکار میشود، به آن قلب میگویند. مقاییس اللغه دو معنا را برای قلب بیان کرده است[۲]: نخست آنکه به خالص و ناب هرچیز قلب اطلاق میشود؛ به همین دلیل به قلب انسان، قلب گفته میشود؛ زیرا خالصترین بعد انسان است. معنای دوم قلب، رد الشيء من جهة إلى جهة، یعنی همان دگرگون ساختن است. ابن فارس به معنای چاه نیز اشاره میکند. از کتاب قاموس هم معنای دگرگون ساختن و نیز ظاهر و باطن را تغییر دادن به دست میآید. قلب گاهی به معنای وجه خالص یک شیء است؛ چنانکه بر فؤاد و عقل نیز دلالت دارد[۳]. تاج العروس هم تقریباً معانی پیشین را یادآور میشود؛ افزون بر آنکه میگوید قلبه اصاب قلبها[۴]. روش زبیدی آن است که معنای لغات را از دیگر منابع لغوی معروف عاریه گرفته بیان میکند و گاه چیزی به آن میافزاید. جوهری در صحاح دو مدلول را برای این واژه یادآور میشود: یکی فؤاد و دیگری عقل[۵]. وی به این آیه استشهاد میکند: در این، [= نابودی پیشینیان]، پند و تذکر است آن را که قلب هوشیاری داشته باشد یا گوش دل به کلام حق فرا دهد [و به حقایقش توجه کامل کند] در حالی که گواه است[۶]. راغب در مفردات که بیشتر به معانی قرآنی واژهها نظر دارد، با تنوع بیشتری به توضیح معنای این واژه پرداخته و نخستین معنایی را که برای این واژه بیان کرده است، دگرگون ساختن و چیزی را از یک رو به روی دیگر کردن است؛ به طور مثال، قلب لباس به معنای آن است که آن را از یک رو به روی دیگر کنیم. معنای انقلاب، انصراف است؛ از این جهت به قلب انسان، قلب گفته میشود که دگرگونی آن بسیار است. قلب گاهی بر عقل و فهم دلالت میکند؛ چنان که قرآن میفرماید: «دلهای آنها نقش کفر و ظلمت گرفت تا دیگر حقایق را درک نکردند»[۷]. یا در آیه دیگری آمده است: «و ما بر دلهای آنان [=کافران] پردهای افکندیم که قرآن را نمیفهمند»[۸].
کاربرد دیگر قلب درباره روح است؛ مانند: «اما چشم باطن و دیده دلها کور است»[۹]. تقلب، تصرف است و رَجُلٌ قُلَّبٌ مردی است که دگرگونی رأی بسیار دارد. و تقليب الأمور به معنای تدبیر یک امر و تأمل در عاقبت آن است[۱۰]. به نظر میرسد که تمام معانی مذکور به دو معنای کلی باز میگردد: معنای نخست، وجه چیزی را تغییر دادن است. برخی معانی پیشین به این معنا باز میگردد؛ زیرا دگرگون ساختن چیزی جز تغییر وجه شیء نیست. ظاهر را باطن کردن هم جابهجایی وجه است. انصراف نیز چیزی جز این نیست که وجه یک شیء را از جهتی به جهت دیگر تغییر دهیم. به هر روی میتوان بیشتر معانی پیش گفته را به معنای مزبور بازگرداند.
معنای دوم قلب، خالص هر شیء است. به قلب انسان، قلب اطلاق میشود؛ زیرا خالصترین بعد وجود او است. با این بیان میتوان وجه نامگذاری فؤاد به قلب را به دست آورد. حاصل آنکه از نظر علم لغت میتوان برای واژه قلب دو معنای اصلی و عمده در نظر گرفت: دگرگون ساختن شیء و خالص شیء؛ البته از ریشه این واژه، مشتقات دیگری نیز به دست میآید؛ از قبیل قَلَّبَه تقليب الأمور، تقليب الله، انقلاب، قُلَّب، قَليبْ، قُلْب، قُلّاب، تَقَلُّب، اَقْلَبَه و تقليب اليد، که از نظر معنا به یکی از دو معنای پیش گفته باز میگردند و در این میان، معنای دیگری را نمیتوان یافت. نکته شایان ذکر این که باید میان معنا و کاربرد تفاوت قائل شد. قلب بر اساس مستندات پیش گفته، دو معنا دارد که بیان شد؛ اما همین واژه میتواند کاربردها و اطلاقهای دیگری نیز داشته باشد؛ لذا مواردی چون قطعه گوشت در سینه یا چاه میتواند جزو کاربردها و اطلاقهای این واژه باشد که البته در هر یک از آنها، مناسبتهایی هم در نظر گرفته شده است. یکی از کاربردهای واژه قلب، نفس است؛ بدین سبب، منابع لغوی چون قاموس – آنجا که قلب را با فؤاد برابر دانست و میدانیم که فؤاد همان نفس است- تاج العروس، صحاح و از همه روشنتر مفردات، به تساوی قلب و نفس و روح نظر دادهاند.[۱۱]
منابع
پانویس
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۶۸۹ – ۶۸۵.
- ↑ ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج۵، ص۱۷ و ۱۸.
- ↑ فیروزآبادی، مجدالدین، القاموس المحیط، ج۱، ص۲۷۷ و ۲۷۶.
- ↑ زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، ج۴، ص۷۹ – ۶۸.
- ↑ جوهری اسماعیل بن حماد، صحاح، ج۱، ص۲۰۶ - ۲۰۴.
- ↑ ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾ «بیگمان در این، یادکردی است برای آنکه دلی دارد یا (به سخن) گوش میسپارد در حالی که خود گواه است» سوره ق، آیه ۳۷.
- ↑ ﴿وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ﴾ «و بر دلهایشان مهر نهاده شده است از این رو در نمییابند» سوره توبه، آیه ۸۷.
- ↑ ﴿وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ﴾ «در حالی که بر دلهایشان پوششهایی افکندهایم تا درنیابند» سوره انعام، آیه ۲۵.
- ↑ ﴿وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ﴾ «بلکه آن دلها که درون سینهها جا دارند (نیز) نابینا میگردند» سوره حج، آیه ۴۶.
- ↑ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۴۱۱.
- ↑ فعالی، محمد تقی، مقاله «قلب و معرفت قلبی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۴۹.