بحث:ذوالکفل در قرآن
مقدمه
نام ذوالکفل دو بار در قرآن مجید مذکور است: یکی در سوره انبیاء آیه ۸۵ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ[۱] دیگر در سوره ص آیه ۴۸ وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ[۲].
در قرآن مجید، راجع به قصهذوالکفل مطالبی ایراد نشده است جز آنکه بعضی از مفسرین آیات 244و 245 از سوره بقره را مربوط به حزقیال دانسته و گفتهاند ذوالکفل لقب حزقبال است مفاد آیات فوق چنین است «قومی که عده ایشان هزاران نفر بود از ترس مرگ خانههای خود را ترک کردند. خداوند ایشان را گفت بمیرید، سپس آنانرا زنده ساخت آری خداوند بر مردم، صاحب فضل است ولی بیشتر مردم نادانند. مفسرین گفتهاند: این مردم سرزمین خود را که آلوده به طاعون بود ترک کردند تا از مرگ محفوظ مانند. برخی گفتهاند: این قوم از ترس جهاد که پیغمبر زمان، ایشان را بدان دعوت کرده بود جلای وطن کردند. (عده این قوم را از چهل هزار تا چهار هزار نوشتهاند. صاحب تبیان به استناد آنکه الوف جمع کثرت است و بر بیش از ده باید اطلاق شود شماره ایشان را..... ده هزار متجاوز دانسته است. قول دیگر نیز نقل کرده است که به موجب آن عبارت وَهُمْ أُلُوفٌ بر عده آنان مشعر نیست و مراد از وَهُمْ أُلُوفٌ آن است که اینان از باب دشمنی و بغض به یکدیگر خانه را ترک نکردند بلکه با الفت و پیوستگی با هم از خانههای خود بیرون آمدند.
میگویند آن قوم به شهر ویرانهای رسیدند که طاعون مردم آن را هلاک کرده بود پنداشتند که آن شهر برای ایشان مامن خواهد شد و در آن شهر ساکن گردیدند ولی در ساعت همه به طاعون دچار آمدند و هلاک شدند.
حزقیل یا پیغمبر دیگری از پیامبران بنی اسرائیل بدیشان گذشت و بر آنان رحمت آورد و از خداوند خواست که آنان را از نو زندگانی بخشد.
کسانی هم ذوالکفل را لقب «بشر بن ایوب» پنداشتهاند و داستانی شبیه به قصه مذکور بدین ترتیب پرداختهاند:
بشر بن ایوب که در سرزمین روم پادشاهی داشت قوم خود را برای جنگ با مشرکین دعوت کرد اما آنان به بهانه اینکه سرزمین دشمن آلوده به وباست، در عزیمت حرب خودداری کردند. ایشان از او خواستند تا از خدا بخواهد که عمر آنان را دراز گرداند و تا نخواهند، نمیرند. چون دعای بشر اجابت شد، وی طول عمر ایشان را مطابق دلخواهشان تعهد کرد به همین مناسبت به ذوالکفل ملقب گردید. سالها گذشت و مردم از زیادی جمعیت در زحمت افتادند و از بشر خواستند که از خدا بخواهد تا هر کسی در زمان اجل خود بمیرد. به دعای بشر، جریان زندگانی به حالت عادی بازگشت و هر کس در پایان مدت مقرره خویش مرد.
راجع به معنی ذوالکفل اختلاف شده و به همین مناسبت شخصیتی که سزاوار این لقب باشد نیز مختلف فیه است. نسبت به معنی کفل سه قول نقل شده است:
- بعضی کفل را به مبنی مضاعف دانستهاند و گفتهاند ذوالکفل شخصی بوده است که ثواب مضاعف به وی عطا شده و در این زمینه داستانی بدین قرار نقل کردهاند: شخصی که از ارتکاب هیچ گناه خودداری نداشت روزی زنی را تعقیب کرد و از فقر و فاقه زن استفاده کرد وی را برای انجام عمل شنیع در برابر گرفتن شصت دینار دعوت نمود اما زن گریست و از تن دادن به چنین عمل که علتی جز فقر نداشت اظهار درماندگی کرد. مرد تبهکار بر او رحمت آورد و آن مبلغ را بدو بخشید و متعهد شد هرگز پیرامون گناه نگردد. خداوندتوبه او را قبول فرمود و به وی اجر مضاعف عطا کرد». در تورات مسطور است الیشع از ایلیا میخواهد که به وی قوه روحانی مضاعف داده شود و چون ایلیا در برابر چشم او به آسمان برده میشود الیشع دارای قوه مضاعف میگردد و به آرزوی خود موفق میشود. این مطلب در کتاب اول پادشاهان باب ۱۸ ذکر شده است ولی چون بنا بر آیه ۴۷ از سوره ص ذوالکفل شخصی غیر از الیسع است میتوان گفت که لقب ذوالکفل ناشی از ضعف و دو برابری نیروی الهی در شخص معینی بوده ولی شخص دیگر غیر از الیسع بدین عنوان نامیده میشده است.
- ممکن است کفل به معنی حمایت و تأمین آسایش باشد در این زمینه گفتهاند چون حزقیل عدهای از انبیاء بنی اسرائیل را از تعرض مصون داشت و آسایش ایشان را تأمین کرد به لقب ذوالکفل ملقب شد. در این زمینه کتاب دوم پادشاهان باب دوم عوبد یا ضابط خانه آحاب را بدین صفت معرفی میکند وی صد نفر از انبیاء بنی اسرائیل را در مغارهای پنهان کرد و به ایشان نان و خورش رسانید و آنان را از شر ایزابل زوجة آحاب که انبیاء بنی اسرائیل را به قتل میرسانید نجات بخشید.
- امکان دارد کفل به معنی تعهد شرط باشد. در زمینه این معنی یکی داستان بشر بن ایوب ذکر شده که در همین مقاله حکایت شد دیگر داستان منقول ثعلبی است که اکثر مفسرین بدین قرار نقل کردهاند: الیسع خواست جانشینی برای خود از میان قوم خویش برگزیند کسی میتوانست بدین سمت انتخاب شود که روز را روزه بدارد و شب را به عبادت برخیزد و هرگز غضبناک نشود. الیسع سه بار شرایط را بر افراد قوم خویش عرضه داشت و در هر سه بار جوانی که در نظر قوم، خوار و زبون مینمود داوطلب این مقام شد و شرایط را پذیرفت. در روز سوم، الیسع او را به جانشینی خود برگزید.
وی شب را به عبادت و روز را در حالت صوم و رسیدگی به امور مردم میگذرانید و فقط مدتی اندک میخوابید. شیطان برای اینکه او را غضبناک سازد، دو بار هنگام خواب در صورت پیرمردی ستمدیده پیش او آمد و با او درباره تعدیات خصم خود سخن گفت تا وقت خواب ذوالکفل گذشت. ذوالکفل در روز سوم به دربان خود دستور داد که کسی را در آن هنگام نپذیرد ولی این بار پیرمرد از روزنه خانه به درون آمد و بانگ زد که ای ذوالکفل تو میخوابی و دادخواهان را بر در نگه میداری! هنگامی که برای داوری مینشینی غاصبین برای دادن حقوق من حاضر میشوند و چون بخواب میروی استنکاف میکنند.
ذوالکفل بیدار شد و چون در خانه را بسته یافت پیرمرد را بشناخت و دانست شیطان است ولی شیطان نتوانست بر وی تسلط یابد و او را غضبناک سازد.
بعضی هم نوشتهاند شیطان هنگام افطار به صورت پیرمردی دادخواه او را به یاری خواست و تا صبح وی را به میان کوچهها گردانید و نگذاشت چیزی بخورد یا بنوشد. به ناچار ذوالکفل بیآنکه دهانتر کرده باشد فردای آن روز را روزه داشت و با وجود تکرار این واقعه خشمگین نشد تا اینکه ابلیس را شناخت.
ابوموسی اشعری و عدهای دیگر، ذوالکفل را پیامبر نمیدانستند و او را مردی صالح میشناختند.
به عقیده نگارنده، ذوالکفل یا میبایست اشاره به عوبدیای مذکور در کتاب دوم پادشاهان باب دوم باشد و یا لقب پیغمبری است که دارای قوت مضاعف بوده است. احتمال دیگر هم قابل تصور است و آن مبتنی بر تصحیف میباشد که با مرور زمان پیش آمده و ذوالکفل صاحب کفر (به فتح کاف) یکی از نواحی سرزمین یهود شناخته شده و شاید با گذشت زمان، راءکفر به لام تبدیل گردیده و چنین شخصیت بین یهودیان حجاز با نام ذوالکفل معروف بوده است.[۳]
پانویس
- ↑ «و اسماعیل و ادریس و ذو الکفل را (یاد کن) که همه از شکیبایان بودند» سوره انبیاء، آیه ۸۵.
- ↑ «و از اسماعیل و الیسع و ذو الکفل یاد کن و همه از نیکان بودند» سوره ص، آیه ۴۸.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص332-335.