حمزة بن عبدالمطلب در معارف و سیره نبوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Ali (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۵ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۰۰ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

یکی از عوامل تضعیف سپاه پیامبر (ص) در جنگ احد موضوع شهادت حمزه بود. حمزه دلیر مرد صحنه جنگ بود. سوابق مبارزاتی و شجاعت‌ها و رشادت‌های او در دفاع از پیامبر اکرم از او دژی استوار در جهت حمایت اسلام درست کرده بود. او در جبهه جنگ به راست و چپ حمله می‌کرد و قریش را به ذله در آورده بود. هند همسر ابوسفیان که همچون مار زخم خورده به خود می‌پیچید به غلامش وحشی که در جنگ حضور پیدا کرده بود، گفت: اگر بتوانی یکی از سه نفر یعنی محمد و علی و حمزه را به قتل برسانی، آنچه بخواهی به تو می‌دهم.

وحشی در پاسخ هند گفت: اما محمد که مرا دسترسی به او نیست و اصحابش دور او حلقه زده‌اند و اما علی هم پیوسته در حال جنگ اطراف خود را به دقت زیر نظر دارد در حالی که در جناح راست می‌جنگد، مواظب جناح چپ هم هست و به عکس و لذا امکان دسترسی به او نیست. ولی حمزه را شاید بتوانم به قتل برسانم؛ زیرا وقتی به خشم می‌آید از اطراف خود غافل می‌شود. وحشی که بزرگ شده حبشه بود و در پرتاب کردن نیزه مثل سایر حبشیان مهارت داشت وقتی حمزه را به او نشان دادند مثل سایه او را تعقیب کرد و مراقب بود تا فرصتی به دست آورد و نیزه کوتاهی که به دست داشت به سوی او پرتاب کند.

حمله‌های حمزه بسیار سخت بود. به هر سو که حمله می‌کرد صفوف منظم قریش را به هم می‌ریخت؛ ولی وحشی در کمین می‌نشست، گاهی کمینش را عوض می‌کرد، از پشت تپه به پشت سنگ، تا اینکه حمزه با سباع بن عبدالعزی درگیر شد، تا حمزه سرگرم قتل او شد فرصت را مناسب دید و با پرتاب نیزه پهلوی حمزه را شکافت و آن اسطوره مقاومت سعی کرد خود را به وحشی برساند و از او انتقام بگیرد که وحشی فرار کرد و حمزه به زمین افتاد. وقتی وحشی خبر شهادت حمزه را برای هند آورد از فرط خوشحالی و به شکرانه مژده‌ای که وحشی برایش آورده بود تمام طلا و جواهرات خود را بیرون آورد و به وحشی داد.

هند جگرخوار می‌گفت: از مرگ پدر و عمو و برادرم بی‌تاب بودم، اکنون غلامم وحشی به جای کشتگانم انتقام را گرفت. دلم آرام گرفت، تا زنده‌ام از وحشی سپاس‌گزارم. پس از خاتمه جنگ احد زنان به رهبری هند مادر معاویه، بر سر اجساد شهدای اسلام آمده و زشت‌ترین کار را که فقط در شأن خودشان بود انجام دادند، هر یک بر سر کشته‌ای رفته و با اسلحه‌ای که به همراه داشتند، به بریدن گوش و بینی و سایر اعضای آنان پرداخت. اعضای قطع شده آنقدر زیاد بود که هند توانست از گوش و بینی‌های قطع شده مجاهدان، برای خود گردنبند و دستبند تهیه کند[۱].

ابوسفیان بالای کشته حمزه آمد و نیزه خود را بر گوشه لب حمزه زد و گفت: ذق عقق. یعنی مرگ را بچش ای کسی که از قوم و قبیله‌ات بریدی. مثله کردن، جسارت به اجساد بزرگان، اهانت به فرماندهان جنگ و عقیده، تراوشات نفس حقیر و ذلت‌مندی است که در قاموس بنی‌امیه و مشرکان قریش به ظهور رسید. گاهی انسانی به آن درجه از ذلت می‌رسد که برای تشفی خاطرش جگر حمزه را به دندان می‌گیرد.

گاهی عزت و عظمت فرد به جایی می‌رسد که وقتی در جنگ احزاب علی (ع) بزرگ و فرمانده عالی رتبه جنگ؛ یعنی عمرو بن عبدود را می‌کشد به انگشتر و شمشیر و زره او کمترین اعتنایی نمی‌کند، با اینکه طبق قانون جنگ‌های آن روز حق طبیعی او بود. تا جایی که خواهرش اعلام می‌کند در مرگ تو نمی‌گریم چون جوانمردی تو را به قتل رسانده است. ولی این عمل از کفار قریش کاملاً طبیعی بود، هند جگرخواری این عمل را انجام می‌دهد که در تهییج سپاهیان کفر به آنها می‌گوید که اگر پیروز شوند، کامیابی از خودم را برایتان وعده می‌دهم. بعد از مثله کردن شهدا بود که هند در بیان تشفی دلش این اشعار را خواند.

شفیت من حمزه نفسی باحد حین بقرت بطنه عن الکبد اذهب عنی ذاک ما کنت اجد من لذعه الحزن الشدید المتقد و الحرب تعلوکم بشوبوب برد نقدم اقدام علیکم کالاسد در احد قلبم را شفا دادم و از دردهایی که به خاطر کردار حمزه بر آن نشسته بود راحت شدم! آنگاه که شکم او را دریده و جگرش را بیرون آوردم. این کار آنچه را احساس می‌کردم؛ یعنی گزند اندوه شدید، که به آتش خود مرا می‌سوزانید از من دور کرد[۲].

در جنگ احد پیامبر (ص) درباره حضرت حمزه فرمود: «لئن مکنی الله فی قریش لامثلن سبعین رجلا منهم» فرمود: اگر خدا اجازه دهد هفتاد نفر از قریش را مثله می‌کنم. جبرئیل این آیه را آورد ﴿إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ[۳]. پیامبر (ص) فرمود: صبر می‌کنم «مَا وَقَفْتُ مَوْقِفاً أَبْغض عَلَيَّ مِنْ هَذَا الْمَكَانِ»[۴].

آنگاه پیامبر (ص) ردای خود را بر روی جنازه حمزه انداخت؛ اما چون بلند قامت بود تمام بدن را نمی‌پوشاند، ردا را روی سر او کشید دید پاها بیرون است، روی پاها را با علف و شاخه‌های بوته اسفند پوشانید. به پیامبر (ص) خبر دادند صفیه خواهر حمزه می‌خواهد بالای بدن حمزه برود! حضرت به پسرش زبیر فرمود: برو و صفیه را باز گردان که کشته برادر را به این حال نبیند. زبیر دستور پیامبر (ص) را به مادر ابلاغ کرد. صفیه پرسید: چرا؟ من شنیده‌ام برادرم را مثله کرده‌اند و چون این مصیبت‌ها در راه خداست ما هم به آنها راضی هستیم و انشاء الله صبر خواهم کرد. زبیر نزد پیامبر (ص) بازگشت و سخن صفیه را به عرض رساند، پیامبر (ص) هم اجازه داد. صفیه وقتی با بدن برادر شهیدش روبه‌رو شد تنها جمله استرجاع بر زبان جاری کرد[۵].

منابع

پانویس

  1. نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج۳، ص۲۱.
  2. نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج۳، ص۲۶.
  3. «و اگر کیفر می‌کنید مانند آنچه خود کیفر شده‌اید کیفر کنید و اگر شکیبایی پیشه کنید همان برای شکیبایان بهتر است» سوره نحل، آیه ۱۲۶.
  4. مصائب الایام، ص۲۵۴.
  5. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۶۷.