نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۷ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۳۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۱۷ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۳۱ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
دلیل وقوع این سریه آن بود که به پیامبر(ص) خبر رسید "بنی سعد" برای کمک به یهودیان ساکن خیبر[۵] در جنگ با مسلمانان گرد هم جمع شدهاند[۶]؛ از این رو با دستور پیامبر(ص) امام علی(ع) و همراهانش، راهی سرزمین بنیسعد شدند. آنان با حرکت کردن در شب، روزها را در کمین به سر میبردند تا آنکه به "همج"[۷] رسیدند[۸]. در آنجا جاسوسی از دشمن را دستگیر کردند و از او درباره نسبش و همچنین اطلاع یا عدم اطلاعش از بنیسعد، پرسیدند. او در پاسخ آنان اظهار بیاطلاعی کرد. مسلمانان بر او سخت گرفتند، تا به ناچار اقرار کرد که به عنوان جاسوس بنیسعد به خیبر فرستاده شده است، تا آمادگی اهل فدک را برای جنگ با مسلمانان به اطلاع آنها برساند؛ مشروط بر اینکه یهودیانخیبر هم برای آنها سهمی در محصول خرمای خود در نظر بگیرند، در ضمن به آنها اطلاع دهد که به زودی بنیسعد نزد آنان خواهند رفت. مسلمانان از جاسوس، مکان بنیسعد را پرسیدند که او در جواب گفت: "دویست نفر به فرماندهیوبر بن علیم جمع شدهاند". مسلمانان از او خواستند تا همراه آنها بیاید و به سوی مکان بنی سعد راهنماییشان کند. جاسوس گفت: "به شرط آنکه جانم در امان باشد". مسلمانان نیز به شرط راهنمایی او، این شرط را پذیرفتند[۹][۱۰].
جاسوس دشمن که به عنوان راهنما همراه مسلمانان بود، با طولانی شدن مسیر، مسلمانان را نسبت به خود بدگمان کرد. او مسلمانان را از چند رشته تپه و دره گذراند تا به دشتی رسیدند که در آن شتر و گوسفند زیادی بود. جاسوس گفت: "اینها رمه و گله بنیسعد است"[۱۱]. مسلمانان با حمله به گله، آنها را به غنیمت گرفتند. پس از آن، جاسوس، خواستار آزادی خود شد. مسلمانان گفتند: "تا از تعقیب دشمن خیالمان آسوده نشود، تو. را رها نمیکنیم" که چوپانها و ساربانها خبر حمله را به بنیسعد رساندند و آنان گریختند[۱۲]. در این میان، راهنما مجددا خواستار آزادی خود شد و گفت: "چرا مرا نگاه داشتهاید؟ اعراب که گریختهاند". علی(ع) فرمود: "هنوز به لشکرگاه آنان نرسیدهایم". با رسیدن مسلمانان به آنجا و نبودن هیچ کس، اسیر را آزاد کردند و چهارپایان را شامل پانصد شتر و دو هزار گوسفند، با خود بردند[۱۳][۱۴].
ابیر بن علاء گفته است: "من در صحراهای میان همج و بدیع[۱۵] بودم که متوجه شدم بنیسعد در حال کوچ و گریزند. با خود گفتم: امروز چه چیزی آنها را این چنین ترسانده است؟ نزدیک آنها رفتم و از بزرگشان وبر بن علیم پرسیدم: به چه دلیل این چنین فرار میکنید؟ او گفت: شرّ و گرفتاری! سپاهیانمحمد(ص) قبل از آنکه به جنگ آنها برویم سراغ ما آمدهاند و فرستادهای از ما را که به خیبر فرستاده بودیم، گرفتهاند. او وضع ما را به مسلمانان خبر داده است؛ از این رو ما توان مقابله نداریم. پرسیدم: فرستاده شما که بود؟ گفت: برادرزادهام که در میان تمام عرب، جوانی به این زیرکی نمیشناختیم. گفتم:محمد چنان قدرتمند شده است که توانست قریش را شکست دهد و دژهای مدینه؛ بنی قینقاع، بنی نضیر و بنی قریظه را خوار و زبون کند.
اکنون هم قصد حمله به یهودیانخیبر را دارد. وبر بن علیم به من گفت: از این موضوع نترس! در خیبر، مردان نیرومند، دژهای استوار و آب فراوان و همیشگی وجود دارد.محمد هرگز به آنها نزدیک نخواهد شد و چقدر خوب است که خیبریان به جنگ او در مدینه بروند. گفتم: تصور میکنی این کار صورت بگیرد؟ گفت: کار صحیح همین است".
پس از آن علی(ع) سه روز در آن منطقه اقامت کرد و غنایم را تقسیم و خمس آن را جدا فرمود و گروهی از شتران پر شیر را که "حفده" نامیده میشدند به پیامبر(ص) اختصاص داد و آنها را به مدینه آورد[۱۶][۱۷].
با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل میشوید:
↑محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۶۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۹.
↑روستایی در حجاز میباشد که بین آن و مکه به فاصله دو روز است یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۳۸.
↑محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۶۲؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۰۹.