جهانبینی سیاسی
مقدمه
- مقصود از جهانبینی سیاسی، "تبیین و تفسیری است از جهان و جایگاه انسان در آن و رابطۀ او با سایر موجودات جهان هستی که نظریۀ مربوط به سیاست و روابط سیاسی جامعۀ بشری بر مبنای آن شکل گرفته و مورد تبیین یا اثبات قرار میگیرد".
- این تعریف بر این باور استوار است که روابط سیاسی جامعۀ بشری به عنوان بخشی از جهان هستی، نه در عالم واقع و عین و نه در عالم شناخت و معرفت و ذهن، از روابط حاکم بر جهان هستی جدا نیست. و هرگونه تجزیه و تحلیل و تلاش معرفتی در جهت تبیین و شناخت روابط سیاسی جامعۀ بشری، خواه در حوزۀ معرفتهای توصیفی یا در حوزۀ معرفتهای تکلیفی چنانچه بریده از بستر هستی شناسانه این روابط و بدون در نظر گرفتن قوانین و روابط کلان حاکم بر جهان هستی صورت گیرد، تجزیه و تحلیل و تبیینی بریده از ریشههای منطقی و بیپایه و فاقد بنیاد عقلی و برهانی است.
- این رابطۀ مستحکم و بنیادین میان حوزۀ معرفت سیاسی با جهانبینی که از آن به "جهانبینی سیاسی" تعبیر کردیم، از دیرباز مورد توجّه اندیشمندان علم سیاست بوده است. فلاسفۀ سیاسی و سیاستپژوهان عصور متأخر نیز، کم و بیش این رابطۀ مستحکم و بنیادین را باور داشتهاند و در بسیاری موارد به آن تصریح کردهاند؛ اگرچه به لحاظ روند عملگرایانه اندیشۀ غرب در دو سه قرن اخیر سعی شده است مباحث سیاسی، غالبا جدا از بنیادهای هستی شناسانۀ آن مورد بحث و بررسی قرار گیرد و همین روند، موجب بسیاری از آشفتگیهای منطقی و درهم ریختگی نظم عقلی مباحث مربوط به دانش سیاسی در جهان غرب به ویژه در دورۀ معاصر شده است.
- با توجه به نکتۀ یاد شدۀ بالا که در نوشتۀ برخی مؤرخین فلسفۀ سیاسی میخوانیم: "گفتار سیاسی ارسطو، به گفتار مابعدالطبیعۀ وی موقوف است و به نوعی از آن استنتاج میشود... در نظر ارسطو، احکام خاص وجود سیاسی، تابعی است از احکام وجود من حیث هو وجود؛ اما نزد ماکیاولی، گفتار سیاسی، موقوف به بحث فلسفی مقدماتی نیست و وی جدای از ملاحظات فلسفی، به استنتاج احکام وجود سیاسی میپردازد"[۱].
- به هرحال، خواه اندیشمند یا فیلسوف سیاسی جهانبینی خاصی را در اندیشه و نظریۀ سیاسی خود مد نظر قرار دهد یا نه، در واقع و از نظر ارتباط واقعی میان حقایق و موجودات جهان هستی و اینکه جامعۀ بشری بخشی از جهان هستی و محکوم قوانین و روابط عام حاکم بر کلیت جهان هستی است، اندیشه و نظریۀ سیاسی وی از نظر منطقی، تنها با نوعی تحلیل و فهم ویژهای از جهان هستی و قوانین و روابط کلّی و عامّی که بر کلیت جهان هستی حاکم است، سازگار و منسجم خواهد بود که معنای آن، وجود رابطۀ منطقی بین جهانبینی و نظریۀ سیاسی است و نتیجۀ منطقی آن، ناصواب بودن نظریۀ سیاسی وابسته به جهانبینی غیر واقعی و ناصواب است[۲].
- ↑ سیدجواد طباطبایی، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، ص۱۱.
- ↑ اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص:۵۹-۶۱.