نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Wasity(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۳۱ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۳:۳۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۳۱ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۳:۳۴ توسط Wasity(بحث | مشارکتها)
یکی از فضائل فراوان فاطمه(س) که نشاندهنده عمق قرب او به پروردگار عالم است، نازل شدن غذای آسمانی برای فاطمه(س) همانند نزول آن بر مریم(س) است. خداوند در قرآن درباره مریم(س) چنین میفرماید: ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾[۱]. نزول غذای آسمانی برای فاطمه(س) چندین بار روی داد، که به ذکر سه نمونه بسنده میکنیم:
۱. نقل شده، چند روزی بود که رسول خدا(ص) چیزی نخورده بود. سری به اتاق همسرانش زد اما نزد آنان چیزی نیافت، پس نزد فاطمه(س) آمد و فرمود: "دخترم گرسنهام، آیا چیزی برای خوردن داری؟" فاطمه که چیزی در منزل نداشت، فرمود: "نه، به خداسوگند!" رسول خدا(ص) از آنجا رفت. ناگاه کنیزی از کنیزانفاطمه(س) دو گرده نان با تکهای گوشت برای آن حضرت فرستاد. فاطمه آن را در پارچهای پیچید و با خود گفت: "رسول خدا را بر خود و دیگران مقدم میدانم"، و با اینکه آنان خود محتاج بودند، یکی از حسنین را در پی رسول خدا(ص) فرستاد تا از ایشان بخواهد که باز گردند. هنگامی که رسول خدا(ص) بازگشت، فاطمه(س) فرمود: "جان من و مادرم به فدای شما؛ خداوند چیزی فرستاده است که برایتان کنار گذاشتهام". رسول خدا(س) فرمود: "سفره را بیاور!" هنگامی که فاطمه(س) سفره را باز کرد آن را پر از نان و گوشت یافت، تعجب کرد و دریافت که آنها برکتی است که خداوند متعال نازل کرده است. پس سفره را نزد رسول خدا(ص) پهن کرد. آن حضرت پس از حمدالهی پرسید: دخترم این غذا از کجاست؟ فاطمه(س) جواب داد: "لطفپروردگار است و او به هر کس که بخواهد بیاندازه روزی میدهد". رسول خدا(ص) نیز فرمود: "خدا را شکر که تو را همانند سرورزنانبنی اسرائیل قرار داد که هرگاه خداوند به او روزی میداد، میگفت: این، لطف خداوند است". پس رسول خدا، علی و حسن و حسین و دیگر خاندانش را فراخواند و همگی از آن غذا خوردند و سیر شدند؛ ولی چیزی از غذا کم نشد و فاطمه(س) آن را بین همسایگان تقسیم کرد[۲].
۲. نقل شده، در صبح یکی از روزها[۳]امیرمؤمنان(ع) از فاطمه(س) پرسید: آیا در خانه غذایی برای خوردن هست؟ فاطمه(س) که چیزی در منزل نداشت، گفت: "قسم به خداوندی که پدرم را به نبوت و تو را به وصایت، بزرگ داشت، از دو روز قبل چیزی در منزل نیست جز آنچه به حضور شما آورده و شما را بر خود مقدم داشتم و آنچه برای پسرانم حسن و حسین قرار میدادم". وقتی امیرمؤمنان(ع) این سخنان را شنید، گفت: "فاطمه! چرا مرا باخبر نساختی تا چیزی برای شما تهیه کنم؟" فاطمه(س) جواب داد: "یا أبا الحسن! از پروردگارم حیا کردم که شما را به بیش از توانت، به زحمت اندازم".
امیرمؤمنان(ع) با توکل و حسن ظن به خداوند -عزوجل- از منزل خارج شد و دیناری قرض کرد تا برای خانواده غذایی تهیه کند. هوا بسیار گرم بود و علی(ع) در راه به مقداد بن اسود رسید. مقداد گویا چیزی را از آن حضرت مخفی میکرد. امیرمؤمنان(ع) از او پرسید: چه چیزی این موقع تو را از منزل بیرون کشانده است؟ مقداد پاسخ داد: "یا اباالحسن نپرس". امیرمؤمنان(ع) فرمود: "نباید حال خود را از من پنهان کنی" مقداد گفت: "یا اباالحسن! قسم به خداوندی که پدرم را به نبوت و تو را به وصایتبزرگداشت، فشاری که در منزل داشتم مرا به بیرون کشاند و در حالی که خانوادهام گرسنه بودند خانه را ترک گفتم و آنگاه که صدای گریه آنان را شنیدم دیگر طاقت نیاورده و ناراحت از منزل خارج شدم".
وقتی سخنان مقداد به این جا رسید، اشکهای امیرمؤمنان(ع) جاری شد و محاسنمبارک آن حضرت را خیس کرد و به او فرمود: "قسم به آن خدایی که بدو سوگند یاد کردی، مرا نیز همان چیزی که تو را از منزل خارج کرد، بیرون کشاند؛ دیناری قرض کردهام، تو را بر خود مقدم میدارم. سپس امیرمؤمنان(ع) دینار را به او داد و به سمت مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را با رسول خدا(ص) خواند. مدتی گذشت و وقت نمازمغرب شد؛ امیرمؤمنان(ع) در صف اول جماعت ایستاد و نمازمغرب را به امامترسول خدا(ص) خواند. بعد از نماز، رسول خدا(ص) در کنار در مسجد، به امیرمؤمنان(ع) اشاره کرد که به طرف او برود. آن حضرت(ع) به نزد رسول خدا(ص) رفت و سلام کرد. رسول خدا(ص) جواب سلام او را داد و از او پرسید: یا أباالحسن آیا در خانه چیزی داری تا برای شام نزد تو آیم؟ امیرمؤمنان اندکی درنگ کرد و سر به زیر انداخت و حیا کرد که چیزی بگوید و به فکر فرو رفت. قبل از این زمان، بر رسول خدا(ص) وحی نازل شده بود و خداوند به او امر کرده بود که پیامبر آن شب، شام را نزد علی(ع) باشد. وقتی رسول خدا(ص) سکوتامیرمؤمنان(ع) را دید، فرمود: "یا اباالحسن! چرا نمیگویی نه، تا برگردم و نمیگویی بله، تا با تو بیایم؟" امیرمؤمنان(ع) با حیا و احترام فرمود: بفرمایید!" سپس رسول خدا(ص) دست آن حضرت را گرفت و با هم به طرف خانه علی(ع) به راه افتادند و منزل فاطمه وارد شدند. او در محل نماز خود بود و نمازش را خوانده بود و پشت سر او دیگ بزرگی که بخار از آن برمیخاست به چشم میخورد. وقتی فاطمه(س) صدای رسول خدا(ص) را شنید از محل نماز خود خارج شد و به پیشواز رسول خدا(ص) رفت و به ایشان سلام کرد. رسول خدا(ص) جواب او را داده و بر سر فاطمهدست کشید و از حال او پرسید و فرمود: "شام آماده است؟" فاطمه دیگ را در برابر آن دو گذارد. وقتی امیرمؤمنان(ع) به آن نگریست با تعجب به فاطمه(س) نگاه کرد و پرسید: آیا نگفتی از دو روز پیش تاکنون چیزی نخوردهای؟ فاطمه به آسمان نگریست و گفت: "به پروردگاری که به آسمان و زمینش آگاه است جز حق نگفتم". امیرمؤمنان(ع) از او پرسید: یا فاطمه! این غذایی که تاکنون همانندش را ندیدهام و مثل بوی آن را نبوئیدهام و از آن میل نکردهام از کجاست؟ در این حال، رسول خدا(ص) دستان مبارک خود را بین دو کتف امیرمؤمنان(ع) گذارد و فرمود: "یا علی! این پاداش آن دینار تو است که بخشیدی؛ خداوند به کسی که بخواهد بیحساب روزی میدهد". و سپس با چشمان اشکبار افزود: "ستایش، خداوندی را سزاست که شما را از دنیا خارج نکرد تا آنکه تو را یا علی، همچون زکریا(ع) و فاطمه را همچون مریم بنت عمران(ع) قرار داد[۴].
۳. سلماننقل میکند: روزی فاطمه(س) پس از رحلت رسول خدا(ص) به من فرمود: "روزی در خانه را بسته بودم و درباره قطع شدن نزول وحی و رفتن فرشتگان از منزلمان، با رحلت رسول خدا(ص) فکر میکردم که در خانه باز شد و سه نفر حوری بهشتی از در خانه وارد شدند و گفتند: ما حوریان بهشتی دارالسلام هستیم و پروردگار عالمیان ما را فرستاده است؛ ای دختر محمد! ما مشتاق توایم، از یکی از آنها که گمان بردم از همه بزرگتر است، اسمش را پرسیدم؛ گفت: "من مقدودهام و برای مقداد بن اسودآفریده شدهام". همین سؤال را از دو میپرسیدم، پاسخ داد: "من ذرهام و برای ابوذرآفریده شدهام"؛ از دیگری نیز اسمش را پرسیدم؛ جواب داد: "من سلمی هستم و برای سلمان فارسیآفریده شدهام". آنها ظرفی پُر از رطب به همراه داشتند که ظرف آن از برف سفیدتر، و رطبهای آن خوشعطرتر از مشک بود. من سهم تو را کنار گذاشتهام؛ بگیر و با آن افطار کن و فردا که آمدی هستهاش را برایم بیاور!"
سلمان آن رطب را گرفت و از کنار هر کسی که عبور میکرد، از او میپرسیدند: مشک به همراه داری؟! سلمان با آن خرما افطار کرد ولی هستهای در آن نیافت و صبح زود به نزد فاطمه(س) آمد و گفت: "ای دختر رسول خدا(ص)! در آن رطب، هستهای ندیدم". فاطمه(س) جواب داد: "سلمان! آن میوه درخت نخلی است که خداوند برایم در دارالسلام، به خاطر دعایی که رسول خدا(ص) به من آموخت، کاشته است"[۵].[۶]
↑«و هرگاه زکریّا در محراب (عبادت) نزد وی میرفت کنار او، رزقی مییافت و میپرسید: ای مریم! این از کجا برای تو آمده است؟ و او میگفت: از نزد خداوند؛ (آری) خداوند به هر که بخواهد بیحساب (و شمار) روزی میدهد» سوره آل عمران، آیه ۳۷.
↑گویا در زمان رخداد این حادثه، بنابر آنچه از قرائن فهمیده میشود، قحطی شدیدی بر جامعه اسلامی، حاکم بوده است.
↑تفسیر فرات الکوفی، فرات بن ابراهیم کوفی، ص۸۳؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۶۱۶؛ الخرائج و الجرائح، راوندی، ج۲، ص۵۳۳؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ص۹۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۷، ص۱۰۳.