عاصم بن ثابت اوسی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۱۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

او اهل مدینه و از قبیله اوس معروف به ابن ابی الاقلح بوده است[۱]. احوص، شاعر معروف عرب، از نوادگان اوست؛ وی پسر عبد الله بن محمد بن عاصم است. پیامبر(ص) در ماجرای عقد اخوت، میان عاصم و عبدالله بن جحش پیمان برادری بست[۲].[۳]

عاصم و شرکت در جنگ‌ها

جنگ بدر: واقدی می‌گوید: هنگامی که پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرد، عقبه بن ابی معیط، در مکه، شعری در هجاء پیامبر(ص) سرود. پیامبر این شعر را شنید، و او را نفرین کرد. روز بدر اسب عقبه رم کرد و بر زمین افتاد؛ عبدالله سلمه عجلانی او را گرفت و پیامبر دستور داد تا عاصم بن ثابت گردنش را بزند[۴].

جنگ احد: عاصم از یاران فداکار پیامبر(ص) بود که در جنگ أحد، وقتی که همه افراد پیامبر(ص) را ترک کرده بودند، او با دیگر یاران نزدیک آن حضرت مانند امام علی(ع) همراه پیامبر ماند و از آن حضرت دفاع کرد. او با پیامبر تا پای جان بیعت کرد و از تیراندازان ماهر بود[۵]. عاصم در این جنگ دو مرد از مشرکان را زخمی کرد و یک نفر را کشت و چنین رجز می‌خواند: "من ابوسلیمانم و کسی چون من؛ پایدار و برتر نیست، مجد را از گروهی گرامی به ارث برده‌ام، مرثد کشته شد و خالد ایستاده و بر پاست[۶]. مسافع بن طلحه و جلاس بن طلحه، دو برادر بودند که در جنگ احد هر دو به دست عاصم بن ثابت کشته شدند [۷].

پس از زخمی شدن مسافع، سلافه مادر مسافع نزد او آمد و گفت: چه کسی تو را چنین کرده است؟ مسافع که هنوز جان در بدن داشت، گفت: "آن کسی که تیر می‌زند، مرا کشت". عاصم گفت: "آری! من فرزند اقلحم و او را به درک واصل کردم!" سلافه در همان جا نذر کرد که در کاسه سر عاصم شراب بنوشد. و عاصم هم گفت: "نذر می‌کنم که هرگز دست مشرکی به جنازه من نرسد" و چنین نیز شد و جنازه عاصم در واقعه رجیع ابتدا توسط زنبوران و بعد توسط سیل، از دست مشرکان در امان ماند[۸]. در جنگ احد، تمام اصحاب پیامبر(ص)، هر آنچه را که به عنوان غنیمت به دست آورده بودند، برای خود برداشتند، جز دو نفر؛ یکی عاصم بن ثابت و دیگری عباد بن بشر. عاصم آنچه را که در جنگ به دست آورده بود، به نزد پیامبر(ص) آورد و به ایشان تقدیم کرد[۹].[۱۰]

شهادت عاصم

پیامبر(ص)، گروه ده نفره‌ای را به فرماندهی عاصم به سوی مکه فرستاد تا از وضعیت مکه باخبر شوند، بدون آنکه کسی از حضور آنها باخبر شود. در مسیر، وقتی آنها به منطقه‌ای بین عسفان و مکه رسیدند، قبیلة بنی لحیان که در این سرزمین زندگی می‌کردند، از حضور فرستادگان پیامبر مطلع شدند. حدود صد نفر تیرانداز برای تعقیب آنها حرکت کردند. آنها همه جا را گشتند اما اثری از ایشان نیافتند. زنی از قبیله که مشغول چرانیدن گوسفندان بود، مقداری هسته خرما دید و فریاد زد: "بیایید که ایشان را یافتم؛ زیرا اینها هسته خرمای یثرب (مدینه) است". آنها در پی ایشان رفتند تا این که آنها را در دامنه کوهی یافتند. گروه مسلمانان در بالای کوه پناه گرفتند و افراد قبیلة بنی لحیان آنها را محاصره کردند و گفتند: اگر از بالای کوه پایین بیایند، قول می‌دهند که با آنها کاری نداشته باشند. عاصم گفت: "هر کسی می‌خواهد برود، آزاد است، اما من تعهد کافران را نمی‌پذیرم". آنگاه رو به مدینه کرد و گفت: "خدایا! پیامبرت را از این قضیه آگاه کن!"[۱۱]

نقل شده، در این ماجرا، اولین کسی که متوجه فریب مشرکان شد، عاصم بود. پس او شمشیرش را کشید و این اشعار را خواند:

چرا نجنگم؟ در حالی که شجاع و ورزیده‌ام و کمانم آماده شلیک تیرست.

میدان مبارزه، رزمنده‌اش را می‌طلبد و مرگ حق است و زندگی دنیا فانی است.

هر آن چه خدا بخواهد، همان می‌شود و سرنوشت انسان همان گونه رقم می‌خورد.

اگر دست به شمشمیر نبرم فرزند ترسویی برای مادرم خواهم بود[۱۲].

مشرکان با عاصم و یارانش به جنگ پرداختند و با تیر و کمان آنها را هدف قرار دادند و این گونه بود که عاصم به همراه شش تن دیگر کشته شدند و سه نفر از جمله محبیب بن غدی تعهد بنی لحیان را پذیرفتند و از بالای کوه پایین آمدند. وقتی مشرکان بنی لحیان بر آن سه نفر دست یافتند، با طناب دست‌های آنها را محکم بستند. یکی از آن سه نفر اعتراض کرد و گفت: "چرا - ما را فریب دادید" و خود را کنار کشید. او را گرفتند و پیش آوردند. او مقاومت کرد و گفت: "من نیز همانند دیگر دوستانم با شما می‌جنگم" و با آنها مبارزه کرد تا این که به شهادت رسید. از گروه ده نفره عاصم، تنها دو نفر به نام‌های خبیب بن عدی و زید بن دثنه باقی ماندند. افراد بنی لحیان آنها را به مکه برده، و به مشرکان فروختند. آنگونه که به فرزندان محبیب گفته بودند، محبیب در این باره گفته بود: وقتی مرا به مکه بردند، قریش افرادی را فرستادند که جنازه عاصم را به مکه بیاورند که در آنجا آتش بزنند؛ زیرا عاصم یکی از سران مشرک را در جنگ بدر کشته بود. وقتی آنها به نزدیک جنازه عاصم رفتند، خداوند زنبوران زیادی را بر جنازه‌اش گماشت که مشرکان نتوانند به آن نزدیک شوند. مشرکان گفتند: بگذارید شب شود تا زنبوران از اطراف او پراکنده شوند. وقتی شب شد خداوند بارانی شدید فرو فرستاد و سیلی جاری شد و جنازه عاصم را با خود برد و دست مشرکان به آن نرسید. این ماجرا به این دلیل بود که عاصم از خداوند خواسته بود که دست مشرکان هرگز به او نرسد[۱۳].

عاصم بن ثابت با خدا عهد بسته بود که هرگز نه مشرکی را لمس کند و نه مشر کی او را لمس کند و لذا خداوند بعد از شهادت هم از او با زنبوران عسل حمایت کرد و دست مشرکان به او نرسید[۱۴].

نقل شده، عاصم در هنگام مرگ گفت: پروردگارا! من اول روز از دینت حمایت کردم و تو در آخر روز از جسدم حمایت کن. عاصم از این جهت، به "حمیُّ الدّبر"؛ حمایت شده توسط زنبور عسل معروف شد[۱۵]. پیامبر(ص)، از کشته شدن عاصم بن ثابت و یارانش سخت ناراحت شدند و همراه دویست نفر که بیست اسب همراه داشتند، از مدینه بیرون آمدند و در محل گنبدی که در ناحیه جرف بود فرود آمدند و بامداد روز بعد حرکت کردند و وانمود کردند که قصد شام دارند. پیامبر(ص) هنگام تخفیف گرمای روز حرکت می‌کرد، و از غرابات و بین عبور فرمود تا به بلندی‍‌های ثمام رسیدند[۱۶]. پیامبر(ص) بعد از این قضیه، قبیله بنی لحیان را به مدت یک ماه در قنوت نمازشان لعنت می‌فرمودند[۱۷].[۱۸]

طلیب و نجات مادر

طلیب و دفاع از پیامبر(ص)

شهادت طلیب

منابع

جستارهای وابسته

پانویس

  1. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۳، ص۱۷۹.
  2. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۸۸.
  3. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عاصم بن ثابت اوسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۵۱.
  4. التبیه و الاشراف، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ص۲۲۵.
  5. المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۲۱۳.
  6. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۸۸.
  7. السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۳۳.
  8. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۲۸-۱۲۹.
  9. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۳۱-۲۳۲.
  10. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عاصم بن ثابت اوسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۵۱-۵۵۲.
  11. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۸-۷۷.
  12. اما علتی و اناجلد نابل والقوس فیها وتر عنابل تدعی صفحتها المعابل اور و الموت سارا حق و الحیاة باطل و کل ما حم الاله نازل المرء بالمرء و المرء الیه آئل ان لم اقاتلکم فأمی هابل؛سیرت رسول الله، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۷۰۴.
  13. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۸-۷۷.
  14. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۸.
  15. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۱۷۹.
  16. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۰۵.
  17. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۸-۷۷.
  18. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عاصم بن ثابت اوسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۵۲-۵۵۵.