حقیقت
- اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل حقیقت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
حقیقت
حقیقت یعنی اندیشههایی که با واقع و نفسالامر منطبق است[۱]. پس حقیقت عبارت است از اندیشهای که در ذهن آن فرد وجود دارد و با اندیشههای دیگر او سازگار است؛ یعنی اندیشهای که در ذهن شما پیدا میشود، اگر با سایر اندیشههای شما سازگار درآید و تناقض نداشته باشد حقیقت است. ولی اگر اندیشههای دیگر شما را نفی کند و با آنها سازگار نباشد غلط است؛ و اگر جمع و جامعه را در نظر بگیریم [تعریف حقیقت چنین میشود:] هر اندیشهای که در یک زمان، اذهان دانشمندان بر آن توافق داشته باشند حقیقت است؛ اگر مردم یک زمان، ولو برای مدت یک نسل [حتی] برای چند سال، اندیشهای را بپذیرند و همه روی آن توافق کنند، آن اندیشه حقیقت است. پس، از نظر اینها تعریف حقیقت چنین است: “اندیشهای که مردم یک زمان بر آن توافق دارند”[۲]. حقیقت عبارت است از آنچه در اثر مقابله و مواجهه با خارج حاصل شود[۳]. اگر لفظ در معنی اصلی خود استعمال شود، و همچنین اگر صفت به موصوف حقیقی خود اسناد داده شود، آن را “حقیقت” گویند[۴]. حقیقت به اصطلاح عرف، معانی مخصوصی میدهد که در اینجا منظور نیست. اینجا منظور بیان مفهوم فلسفی آن است. فهمیدن تعریف حقیقت به اصطلاح فلسفه آسان است؛ زیرا در اصطلاحات فلسفی معمولاً حقیقت همردیف “صدق” یا “صحیح” است و به آن قضیه ذهنی گفته میشود که با واقع مطابقت کند، اما “خطا” یا “کذب” یا “غلط” به آن قضیه ذهنی گفته میشود که با واقع مطابقت نکند؛ مثلاً اعتقاد به اینکه “چهار مساوی است با دو ضرب در دو” یا اعتقاد به اینکه “زمین گرد خورشید میچرخد” حقیقت و صدق و صحیح است و اما اعتقاد به اینکه “دو ضرب در دو مساوی است با سه” یا اعتقاد به اینکه “خورشید گرد زمین میچرخد” خطا و کذب و غلط است. پس “حقیقت” وصف ادراکات است از لحاظ مطابقت با واقع و نفسالامر.
هر وقت حقیقت بگوییم منظور آن ادراکی است که با واقع مطابقت دارد[۵]. ماهیّت را یک وقت هست که فرض میشود که تحقّق خارجی هم دارد، که به آن میگویند حقیقت[۶]. گروهی میگویند: “حقیقت یعنی فکری که تجربه آن را تأیید کرده است”. این گروه نیز انطباق فکر با تجربه و نتیجه عملی دادن را علامت حقیقت نمیدانند، بلکه میگویند، معنای حقیقت غیر از این نیست. گروهی دیگر میگویند: “حقیقت یعنی فکری که در اثر مقابله و مواجهه حواس با ماده خارجی پیدا میشود، پس اگر فرض کنیم دو نفر در اثر مواجهه و مقابله با یک واقعیت دو نوع ادراک کنند، یعنی اعصابشان دو گونه متأثر شود هر دو حقیقت است، مثلاً اگر یک نفر یک رنگ را سبز و شخص دیگر همان رنگ را سرخ دید هر دو حقیقت است، زیرا هر دو کیفیت در اثر تماس حواس با خارج پیدا شده است. برخی میگویند: “حقیقت یعنی آن چیزی که پذیرفتن او برای ذهن سهلتر و آسانتر باشد؛ مثلاً اینکه میگوییم: “وجود داشتن جهانِ خارج حقیقت است” یعنی پذیرفتن آن برای ذهن سهلتر و آسانتر است و غیر از این معنایی ندارد. حقیقت را طورهای دیگری هم تفسیر کردهاند، مثل آنکه: “حقیقت یعنی آن فکری که ذهن با اسلوب علمی به سوی او هدایت شده باشد”.
پر واضح است که همه این تعریفها و تفسیرها به منزله سپر انداختن در برابر اشکالات ایدهآلیستها و سوفسطائیان و یک سلسله اشکالات دیگر است که بعضی از آنها را ضمن گفتار فلیسین شاله و ویلیام جیمز نقل کردیم[۷]. بسیاری از ماتریالیستها به این نظریه چسبیدند و گفتهاند تعریف حقیقت، هیچکدام از اینها نیست، تعریف حقیقت این است: هر اندیشهای که تجربه و عمل آن را تأیید کند حقیقت است، و هر اندیشهای که تجربه و عمل آن را تأیید نکند حقیقت نیست؛ هر فرضیهای که یک دانشمند ابراز میدارد اگر در مقام عمل، خوب جواب داد حقیقت است چون در عمل خوب جواب داده است[۸]. بعضی دیگر حقیقت را به شکل دیگری تعریف کردهاند که این نظر و نظر چهارمی که ذکر میکنم امروز مطرح است. گفتهاند: اصلاً حقیقت و خطا به آن شکل که شما میگویید، معنی ندارد. حقیقت چیزی است که در نتیجه برخورد قوای ادراکی ما با عالم خارج پیدا شده باشد (تز، آنتیتز، سنتز). اگر حواس ما در مقابل عینیّت خارجی قرار گیرد، آن عینیّت خارجی روی [حواس ما] اثر میگذارد و حواس هم عکسالعملی از خود نشان میدهد. مثلاً به انسانی که روبهروی ماست نگاه میکنیم اگر آن انسان نباشد که ما نمیتوانیم ببینیم. وقتی که هوا روشن است یا چراغی وجود دارد، نوری که به او میتابد در چشم ما منعکس میشود و تصویری در شبکیّه چشم ما به وجود میآورد. ولی چشم ما فقط اثر پذیر نیست، اثر بخش هم هست، یعنی از خودش عکسالعمل نشان میدهد. آن تصویری که در شبکیه چشم من قرار میگیرد، وضع خاصّی به خودش میگیرد. حقیقت یعنی آنچه که معلول برخورد عالم عین و عالم ذهن باشد. هر چه که معلول این [برخورد] باشد اسمش حقیقت است، نه هر چیز که مطابق با واقع باشد[۹].[۱۰]
حقیقت از نظر اگوست کنت
“حقیقت عبارت است از فکری که تمام اذهان در یک زمان در آن وفاق داشته باشند”. وی توافق تمام اذهان را در یک زمان علامت حقیقت نمیداند، بلکه میگوید معنای حقیقت غیر از این نیست[۱۱].[۱۲]
حقیقت از نظر پراگماتیستها
پراگماتیستها در باب حقیقت گفتهاند، حقیقت آن چیزی است که مفید فایده باشد. این را دو گونه میشود تعبیر کرد: یکی اینکه بگوییم آنچه که حقیقت است (یعنی مطابق با واقع است) مفید فایده است: اگر چنین بگوییم اثر حقیقت را گفتهایم. یک وقت میگوییم: نه، اصلاً معنی حقیقت بودن این است که مفید فایده است؛ تعریف حقیقت این است که حقیقت یعنی آنچه که مفید فایده باشد؛ تعریف حقیقت جز این نیست[۱۳].[۱۴]
حقیقت از نظر پوزیتوسیتها
پوزیتوسیتها میگویند حقیقت عبارت است از توافق اذهان[۱۵].[۱۶]
حقیقت از نظر شاله
“معمولاً در تعریف حقیقت (یا صدق) میگویند که آن مطابقت فکر با موضوع خود و یا مطابقت فکر با واقع است، اما این تعریف نه بر حقایق ریاضی که موضوع آنها وجود خارجی ندارد درست منطبق میشود و نه بر حقایق نفسانی که وجود آنها کاملاً ذهنی است و نه به حقایق تاریخی که موضوع آنها بر بر حسب تعریف از بین رفته است. صادق بودن این تعریف درباره حقایق تجربی هم خالی از اشکال نیست زیرا برای ذهن، موضوع خارجی جز یک دسته احساس و صور چیز دیگری نیست”. تا آنجا که میگوید: “بر حسب گفته پر مغز اگوست کنت وصف بارز حقیقت این است که وفاق تمام افکار را در ذهن و توافق تمام اذهان افراد جامعه انسانی را در یک زمان به حصول میآورد و وحدت معنوی ایجاد میکند”[۱۷].[۱۸]
حقیقت از نظر قدما
از نظر قدما در اینکه تعریف حقیقت مطابقت با واقع و نفسالامر است تردیدی وجود نداشته است. یعنی در پاسخ این سؤال که حقیقت یعنی چه؟ میگفتهاند حقیقت یعنی اندیشه مطابق با واقع و نفس الامر[۱۹].[۲۰]
حقیقت از نظر ویلیام جیمز
“حقیقت عبارت است از فکری که در عمل تأثیر نیکو دارد”. این دانشمند جمله “مفید است” و جمله “حقیقت است” را مرادف یکدیگر قرار میدهد. مفید بودن در عمل را علامت حقیقت نمیداند، بلکه میگوید معنای حقیقت غیر از این است. ویلیام جیمز به نقل مرحوم فروغی میگوید: “میگویند حق رونوشت امر واقع است؛ یعنی قولی که مطابق با واقع باشد حق است. بسیار خوب، اما واقع چیست که مطابقت با او قول حق باشد؟ آیا امری ثابت و لایتغیر است؟ نه، زیرا عالم متغیر است و هیچ امری در او ثابت نیست. پس بهتر این است که بگوییم قول حق آن است که بر آنچه فعلاً هست تأثیر نیکو دارد، پس قول چون نتیجه صحیح دارد حق است نه آنکه چون حق است نتیجهاش صحیح است[۲۱].[۲۲]
حقیقت تقوا
حقیقت تقوا، همان روحیه قوی و مقدس عالی است که خود حافظ و نگهدارنده انسان است. باید مجاهدت کرد تا آن معنا و حقیقت پیدا شود[۲۳].[۲۴]
حقیقتجویی
انسان چنین گرایشی وجود دارد، گرایش به کشف واقعیّتها آنچنان که هستند؛ درک حقایق اشیاء كما هي عليها. اینکه انسان میخواهد جهان را، هستی را، اشیاء را آنچنان که هستند دریافت کند[۲۵].[۲۶]
حقیقت دینی
حقیقت دین چیزی است از نوع معارف و معنویّت؛ این دستورها پوششهای دین است، یعنی به اصطلاح مقرّرات ظاهری است، پیکری است که روح این پیکر همان معارف و معنویّات است، مثل خود توحید، نبوّت و امامت[۲۷].[۲۸]
حقیقت عبادت
حقیقت عبادت که توجّه به خداست، بازیافتن خود واقعی است. انسان خود حقیقیاش را در عبادت و در توجه به ذات حق پیدا میکند و مییابد[۲۹].[۳۰]
حقیقت متغیر
معنای “حقیقت متغیّر است”، این است که در گذشته، آن حقیقت بود، امروز این حقیقت است و همان حقیقت خودش تغییر کرده. خیر، در گذشته هم حقیقت آن نبود، در گذشته هم آن، باطل بوده است[۳۱].[۳۲]
حقیقت وجود
حقیقت وجود عدم را نمیپذیرد. هرگز موجود از این جهت که موجود است معدوم نمیشود و معدوم از این جهت که معلوم است موجود نمیشود. حقیقت معدوم شدن موجودات عبارت است از محدودیت وجودات خاصه، نه اینکه وجود، پذیرنده عدم گردد. به عبارت دیگر: عدم نسبی است[۳۳].[۳۴]
حقیقت وجود ذهنی
حقیقت وجود ذهنی عبارت است از وجود ماهیت. اما در ذهن و آن خودِ وجود ماهیت در ذهن است نه اینکه وجود شیء دیگری برای ماهیت در ظرف ذهن باشد. که عبارت است از ظهور ماهیت، و ظهور شیء چیزی نیست که به ذهن ضمیمه شود[۳۵][۳۶]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ شرح مبسوط منظومه ج۲، ص۳۶۸.
- ↑ شناخت، ص۱۷۵.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۲۰۵.
- ↑ مجموعه آثار، ج۵، ص۴۹۷.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۱۵۵.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۱، ص۳۳.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۱۵۸.
- ↑ شناخت، ص۱۸۴.
- ↑ شناخت، ص۱۸۱.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۶۹.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۱۵۷.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۱.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۲، ص۳۶۶.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۱.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۲، ص۳۶۶.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۲.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۱۵۷.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۲.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۲، ص۳۶۰.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۲.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۱۵۷.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۲.
- ↑ ده گفتار، ص۲۴.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۳.
- ↑ مجموعه آثار، ج۳، ص۴۹۲.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۳.
- ↑ فلسفه تاریخ، ج۱، ص۲۵۰.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۳.
- ↑ انسان کامل، ص۲۳۷.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۴.
- ↑ مقالات فلسفی (۱)، ص۴۹.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۴.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۹۸۸.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۴.
- ↑ مجموعه آثار، ج۵، ص۲۵۴.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۳۷۴.