بکر بن شداخ در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۰ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۰۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.


اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث بکر بن شداخ است. "بکر بن شداخ" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

نام او را به صیغۀ تصغیر، بُکیر هم گفته‌اند و نام پدرش شداد است و نسب او را کلبی چنین گفته است: بکیر بن شداد بن عامر بن شداخ بن خرعة کنانی لیثی[۱]. ظاهرا قول کلبی درباره نسبش درست باشد؛ چون که شاخ یکی از اجداد او بوده است نه پدر او و او را به عنوان پدرش تصور کرده‌اند، در حالی که در نسب، بالاتر از پدر واقعی اوست و در این باره ابونعیم و ابن منده نسب او را ذکر نکرده‌اند[۲]. اما هذلی نسب او را به جد بزرگش شداخ رسانده و او را بکیر بن شداخ معرفی کرده است[۳].

او از غلامان و خدمتگزاران رسول اکرم(ص) بوده است[۴].عبدالملک بن یعلی لیثی می‌گوید: موقعی که به حد بلوغ رسید، خدمت رسول خدا(ص) آمد و گفت: "یا رسول الله! تاکنون من نزد خانواده و اهل بیت شما می‌آمدم طفل بودم ولی اکنون بالغ شده‌ام". پیامبر(ص) درباره او دعا کرد و فرمود: "خدایا! گفتارش را راست گردان و دلیل گفته‌اش را بر او تلقین کن"[۵]. و در جای دیگر عبارت الفاظش را راست گردان وجود دارد[۶]. شماخ در شعرش به او لقب فارس اطلال داده است، آنجا که می‌گوید: مخفی شدم از خیل سواران در ولایت مو قان آذربایجان و اسلام آوردم به دست بکیر بن شداخ؛ جنگ جویی که اسم اسبش اطلال بود[۷].[۸]

بکر؛ از خدمتگزاران رسول خدا(ص)

نام خدمتگزاران رسول خدا(ص) را چنین ذکر کرده‌اند: انس بن مالک، اسلح بن شریک اعرجی، اسماء بن حارثه اسلمی برادر هند، بلال حبشی، بکیر یا بکر بن شداخ، ذو مخمر، ربیعة بن کعب بن مالک بن یعمر (ابو فراس اسلمی)، سعد غلام ابوبکر خلیفه اول، عبدالله بن مسعود، ابو حذیفه مهاجر که (غلام آزاد کرده) ام سلمه بود[۹].[۱۰]

بکر در زمان عمر

دعای پیامبر(ص) پس از سال‌ها صورت واقع به خود گرفت؛ در زمان عمر یکی از مسلمانان به میدان جنگ رفت و همسر خود را به بکر بن شداخ سپرد. به وی خبر دادند که مردی یهودی با زن آن مرد رفت و آمد دارد. بکر مراقبت کرد تا وقتی که مرد یهودی را در خانه آن زن دید، پس شمشیر کشید و او را کشت. چون خبر کشته شدن او را به عمر دادند، بسیار ناراحت شد و به منبر رفت و گفت: "آیا در زمان حکومت من، مردان را در میان کوچه‌ها بکشند! شما را به خدا قسم هر که از کشتن این مرد، خبری دارد به من اطلاع دهد".

بکر بن شداخ برخاست و گفت: "من او را کشته‌ام و داستان او چنین است. من به خانه اشعث انصاری که به میدان جنگ رفته و همسرش را به من سپرده بود، رفتم و این مرد را در منزلش دیدم که در ضمن خواندن این اشعار، به رابطه نامشروع با همسر اشعث اعتراف می‌کرد:

اسلام، اشعث را فریفت و از من غفلت کرد که شب را تا صبح با عروسش خلوت کردم.

من شب را روی سینه همسرش به سر می‌بردم در حالی که او با دهنه و افسار اسب مشغول بود.

گویا در ران‌های آن زن، گوشت‌های انبوه و مجتمع، روی هم فشرده شده است». عمر نیز او را تصدیق کرد و خون مرد یهودی را هدر دانست[۱۱].[۱۲]

سرانجام بکر

بکر، هفت سال خادم رسول خدا(ص) بود. او شاهد فتح مصر بود و در طحا در قسمت بالای مصر ساکن شد و به سال شصت اور کیا هجری کر دیا اور تمام در مسیگ آنجا از دنیا رفت[۱۳].[۱۴]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۱.
  2. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۱.
  3. الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۵۴.
  4. أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۲۴۰.
  5. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۰؛ الخصائص الکبری، سیوطی، ج۲، ص۲۹۲.
  6. سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۰، ص۲۱۱.
  7. و غیبت عن خیل بموقان أسلمت بکیر بن شداخ فارس أطلال؛اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۴۱.
  8. قاسمی، محمود رضا، مقاله «بکر بن شداخ»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۴۳-۱۴۴.
  9. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۶، ص۳۴۹-۳۵۰.
  10. قاسمی، محمود رضا، مقاله «بکر بن شداخ»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۴۴.
  11. واشعث غره الاسلام منی خلوت بعرسه لیل التمام ابیت علی ترائبها و یمسی علی قود الاعنة و الحزام کان مجامع الربلات منها فئام ینهضون الی فئام ؛اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۰۴؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۰، ص۲۱۱؛ الخصائص الکبری، سیوطی، ج۲، ص۲۹۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۴۲.
  12. قاسمی، محمود رضا، مقاله «بکر بن شداخ»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۴۴-۱۴۵.
  13. أمتاع الأسماع، مقریزی، ج، ص۳۵۱.
  14. قاسمی، محمود رضا، مقاله «بکر بن شداخ»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۴۵.