آیا منشأ وحی الهامهای حسی و تخیل پیامبر خاتم است؟ (پرسش)
آیا منشأ وحی الهامهای حسی و تخیل پیامبر خاتم است؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ وحی |
مدخل اصلی | ؟ |
تعداد پاسخ | ۱ پاسخ |
آیا منشأ وحی الهامهای حسی و تخیل پیامبر خاتم است؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث وحی است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی وحی مراجعه شود.
پاسخ نخست
آقای محمد مهدی علیمردی در کتاب «در ساحل وحی» در اینباره گفته است:
«نولدیکه در نظریهای شکآفرین، به دنبال این فرآیند رفته است که نبوت محمد (ص)، از خیالهای مهیج و الهامهای حسی او سرچشمه میگیرد؛ یعنی آن حضرت کمتر از تفکر و عقل استفاده کرده، ولی به دلیل زیرکی و هوش سرشار توانسته است آنها را خوب به کار گیرد[۱]. وات در مورد این نظریه میگوید: در بعضی اشخاص نیرویی است که به آن تخیل خلاق میگویند که نمونههای آن هنرمندان، شعرا و نویسندگان خلاق هستند. این افراد آنچه را دیگران حس میکنند، ولی نمیتوانند بیان کنند، به شکل محسوس در میآورند. انبیا و رهبران دینی جزو این دستهاند؛ افکاری را بیان میکنند که با عمیقترین کارهای بشری ارتباط نزدیک دارد و به نیازمندیهای موجود آنها و نسلهای آینده مربوط است. آیا محمد، پیامبر بود؟ او کسی بود که تخیل خلاق وی تا عمیقترین درجات کار میکرد؛ افکاری به وجود آورد که با مسائل اساسی بشری رابطه داشت. تمام افکاری که او طرح کرد، حقیقی، منطقی و معتبر نیست و دلیل نمیشود که تمام افکار قرآن، صحیح و سالم باشد[۲].
- حقانیت نوای وحیانی: خاورشناسان با زرنگیهای رندانه خود که بیش از همه در قالب خیال تنیده شده است، شک و شبههای را مطرح میکنند که انسان را به یاد کلام امیر مؤمنان علی (ع) میاندازد: گمراهی دشمنان خدا، آنها را به شبههها دعوت میکند و راهنمای آنها، کوری باطن است[۳].
متن وحی و قرآن، آینه تمامنمای حقیقتی است که انسانها میتوانند در بدایت و نهایت آن، هدایت و صداقت را دریابند. با کدام متن، آیین نامه و قانون میتوان قرآن را مقایسه کرد که قرآن به اولویت سر بلند نکند؟ آنکس را که راه هدایت و صداقت را به تمام انسانها مینمایاند و با تمایلات لجام گسیخته و دور از منطق و دلیل مبارزه میکند، آسان نمیتوان زیر سؤال برد. از کدام عرب بیسواد، رنج کشیده و داغ محنت و یتیمی چشیده و حیران و سرگردان و رهگم کرده در بیابان مکه، چنین کلامی بر میآید که با آیات ژرف و شگرفش، بزرگترین ادیبان و فصیحان جهان فرهنگ و فرهنگ جهان را از دیروز تا امروز، به شگفتی پایان ناپذیر اندازد؟ نیز «حاصل سخنش، کتابی فرهنگآفرین باشد که یکی از بزرگترین تمدنهای بشری را در بخش وسیعی از جهان پدید آورد»[۴]. آیا ممکن است همین امروز برترین انسانهای خیالانگیز و خیالپرور کنار هم بنشینند و نه مثل قرآن، بلکه یک جزء از علوم حسی را بیافریند که خیال هم با آن مأنوس باشد؟
- بینندگان وحی: کسی که سیره پیامبر را مطالعه کند و بر چگونگی نزول وحی آگاه شود، بطلان این ابهام را تصدیق خواهد کرد؛ زیرا وحی در زمانهای گوناگون نازل میشد. گاهی در حالت عادی فرود میآمد و گاه هنگام نیاز قطع میشد، مثل آن زمان که به همسر پیامبر افترا بستند و موارد دیگر که در تاریخ و سیره ثبت شده است. همگی این موارد، از فرآیند قدسی بودن و حی و خارج بودن آن از ذات محمد (ص) خبر میدهد.
افزون بر آن، در تاریخ و روایات، از شیوه و چگونگی نزول سروش وحی سخن به میان آمده است[۵] که گاهی جبرئیل به صورت مردی تجلی میکرد و حامل پیام الهی بود و زمانی نیز آهنگ وحی همچون صدای زنگی به گوش پیامبر نواخته میشد[۶].
در این حالتها، یاران پیامبر، نشانههای نغمه وحی را در چهره مبارک رسول گرامی مشاهده میکردند و به دلیل اهمیت و سنگینی پیام وحی، تغییر ظاهری نبی اکرم (ص)، مانند عرق و خستگی آن حضرت برای دیگران نمایان میشد. عایشه نقل میکند که در روزی خیلی سرد، پیامبر را دیدم که وحی بر او فرود آمد و پایان یافت، در حالی که از پیشانی حضرت عرق جاری بود[۷]. متفاوت بودن گونههای نزول وحی، از سلامت روح پیامبر خبر میدهد و آن انفعالهای عاطفی و هیجانهای احساسی که به گمان نولدیکه در ایشان رخنه کرده بود، هیچ یک با روحیه پیامبر تطبیق ندارد.
- از واقعیت تا خیال: افزون بر این، اگر وحی رهآورد خیالهای مهیج باشد، پیوندی با حقیقت نخواهد داشت، بلکه گوشهای از آن را به نمایش در میآورد؛ زیرا خیال با واقعیت سر و کار ندارد.
بحث ما در این است که گاه آنچه آدمی میبیند، در طبیعت و ماده موجود است و گاه در ماورای طبیعت. در هر دو حال، واقعیت دارد و شما با امری واقعی در تماس هستید[۸]، حال آنکه پندار مهیج، فرضیه ساز عالم رؤیاهاست.
همانگونه که در ربوبیت خدا شکی نیست، در پیامبری محمد (ص) و فرآیند وحی نیز تردیدی نیست؛ زیرا حق است: ﴿وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ﴾[۹].
از آنجا که این نوای وحیانی حق است، شک در آن راه ندارد. از اینرو، فرمود: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ﴾[۱۰].
پس اگر شک و تردیدی هست، در اثر دقت نکردن است، نه کمرنگ بودن نور یا تاریک بودن و مبهم بودن آن[۱۱]. خیال این ویژگی را ندارد و چون با تردید و احتمال پرورش مییابد، برهانی نیست، در حالی که قرآن، خود را برهانی معرفی میکند: ﴿قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾[۱۲].
مرتبه خیال، بعد از حس و قبل از عقل است؛ یعنی انسان باید به واسطه یکی از قوای حسی با خارج ارتباط برقرار کند. آنگاه پس از پایان ادراک حسی، اثری از آن در ذهن باقی میماند که به آن صورت خیالی میگویند. از نظر شهید مطهری، این صورت خیالی، شبیه صورت محسوس است؛ هر چند تفاوتهایی با آن دارد: نخست اینکه اغلب و در حال عادی روشنی آن را ندارد. دوم اینکه صورت محسوسه، همیشه با وضع خاص، جهت خاص و مکان خاص احساس میشود. برای نمونه، انسان هر وقت چیزی را میبیند، او را در جای معین و در جهت معین و در محیط معین مشاهده میکند، [ولی حضور آن در تخیل، بدون] وضع و جهت و مکان خاص ملاحظه میشود. سوم اینکه در ادراکات حسی، ارتباط قوی حس با خارج شرط است، ولی در ادراکات خیالی، ذهن احتیاجی به خارج ندارد[۱۳].
به هر حال، اساس ادراکات خیالی، صورتهای محسوس و ادراکات حسی است، در حالی که وحی از منبعی بالاتر از حس و خیال صادر میشود. کجاندیشی است اگر انسان، آن حقیقت و واقعیت آهنگ الهی را به خیال نسبت دهد»[۱۴]
پانویس
- ↑ تئودور نولدیکه، تاریخ قرآن، ص۵؛ وات، مقدمة القرآن، ۱۸؛ به نقل از: آراء المستشرقین، ص۱، ص۳۸۸.
- ↑ محمد، پیامبر و سیاستمدار، ص۲۹۷ - ۳۰۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳۸؛ درباره معنای شبهه، ص۸۱.
- ↑ بهاءالدین خرمشاهی، قرآن شناخت، ص۵۴.
- ↑ عمر بن ابراهیم، آراء المستشرقین، ج۱، ص۳۸۸.
- ↑ عین روایت در بحث عقل بزرگ و هوش بیدار نقل شده است.
- ↑ بخاری، الجامع الصحیح، ج۱، ص۱۳؛ فتح الباری، ج۱، ص۲۵.
- ↑ مجموعه آثار مطهری، ج۴، ص۴۱۹.
- ↑ «و آنچه از پروردگارت بر تو فرو فرستاده شده راستین است» سوره رعد، آیه ۱.
- ↑ «این (آن) کتاب (است که) هیچ تردیدی در آن نیست» سوره بقره، آیه ۲.
- ↑ تفسیر موضوعی، ج۱، ص۸۳.
- ↑ «به راستی برهانی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است» سوره نساء، آیه ۱۷۴.
- ↑ سید محمد حسین طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، قم، صدرا، ۱۳۷۳، ج۱، ص۹۲.
- ↑ علیمردی، محمد مهدی، در ساحل وحی ص ۵۴-۵۸.