ابوواقد لیثی کنانی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از حارث بن عوف لیثی)

مقدمه

به جز «حارث»، نام او را عوف بن حارث و حارث بن مالک نیز گفته‌اند[۱]. ابن ابی‌حاتم[۲] به اشتباه ابو رافع لیثی نوشته است. لیث، تیره‌ای از کنانه و منسوب به لیث بن بکر بن عبد مناة بن کنانه است[۳]. وی حلیف و هم‌پیمان بنو اسد بن عبدالعزی بود[۴]. با این حال ابن عبد البر[۵] و به تبع او ابن اثیر[۶] و ابن حجر[۷]، او را از مدنی‌ها برشمرده‌اند که هیچ توجیهی، جز خلط و اشتباه با ابو واقد دیگری ندارد.

از تاریخ تولد و اسلام آوردنش اخبار متناقضی گزارش شده است. برخی گفته‌اند ابو واقد از اسلام آورندگان قدیم است[۸]. بخاری[۹]، ابن حبان[۱۰]، باوردی[۱۱]، ابواحمد الحاکم[۱۲]، ابن عبدالبر[۱۳] و ابن خلف باجی[۱۴]، او را از جمله شرکت‌کنندگان در بدر شمرده‌اند. مستند این نظر، روایت ابن اسحاق بوده است که بر اساس آن، ابو واقد می‌گوید: در جنگ بدر می‌خواستم یکی از مشرکان را با شمشیر بزنم که پیش از من سرش از تن جدا شد. دانستم که کس دیگری (فرشتگان) او را به قتل رساند[۱۵]. ابن عساکر[۱۶] ضمن ایراد در سند این روایت، نظر زهری را تأیید کرده که ابو واقد در سال فتح مکه مسلمان شد و داستان پیش گفته را مربوط به جنگ یرموک دانسته است. مؤید این سخن، روایت ابو واقد است که شبیه همین داستان را از حوادث جنگ یرموک نقل کرده است. افزون بر این، آنچه در سیره ابن هشام [۱۷] موجود است اینکه داستان یاد شده برای ابو داوود مازنی (عمرو یا عمیر بن عامر) اتفاق افتاده و همو راوی آن ماجرا در بدر است و ابن اسحاق، نامی از ابوواقد لیثی در شمار شرکت کنندگان در بدر نیاورده است. منشأ این اختلاف می‌تواند از نسخه‌های سیره ابن اسحاق باشد؛ زیرا آنچه ابن عساکر و دیگران از سیره ابن اسحاق نقل کرده‌اند، به روایت یونس بن بکیر است و آنچه موجود است، به روایت زیاد بن عبدالله بکائی است. واقدی نیز ابو واقد را در شمار بدری‌ها نام نبرده است و حتی ابن حجر[۱۸] تصریح می‌کند که این سخن با تول واقدی که سال وفات ابو واقد را ۶۸ در سن ۶۵ (به اشتباه ۷۵ نوشته به دلیل بیان تولد او بعد از بدر) سالگی گفته تعارض دارد.

قریب به اتفاق تاریخ‌نگاران - حتی آن دسته که به حضور ابو واقد در بدر تصریح کرده‌اند -سال وفات او را ۶۸ هجری در ۶۵، ۷۰ یا ۷۵ سالگی دانسته‌اند[۱۹]. سن ۶۵ و ۷۰، مساوی با تولد او در سال سوم و دوازده بعثت خواهد بود که حضور در بدر را کاملا مردود می‌کند. ابوحسان زیادی، سال تولد ابو واقد را سال تولد ابن عباس، یعنی هفتم بعثت دانسته است[۲۰] و این با ۷۵ سالگی سازش دارد و در سال بدر هشت ساله بوده که باز حضور در بدر را منتفی می‌کند؛ چنان که نمی‌تواند از اسلام آورندگان قدیم باشد. به هر روی، شرکت او را در بدر توهمی بیش ندانسته‌اند[۲۱]. زهری[۲۲]، أبونعیم[۲۳] ابن عساکر[۲۴] و ابن اثیر[۲۵] گفته‌اند ابوواقد پس از فتح مکه یا صحیح‌تر، اندکی پیش از آن اسلام آورده است. دلیل این مطلب این است که ابوواقد خود را از جمله تازه مسلمانانی می‌دانست که در جنگ نین شرکت داشت[۲۶]، بنابراین، همان طور که گذشت، احتمال می‌رود داستان بدر مربوط به جنگ یرموک بوده[۲۷] یا کسی که در بدر شرکت داشته، ابو واقد دیگری غیر از مورد بحث ما بوده باشد[۲۸]. همین احتمال اخیر - بودن ابو واقد دیگر - می‌تواند مدنی بودن ابو واقد و نیز روایت طوسی[۲۹] را توجیه کند که می‌گوید: زمانی که رسول خدا (ص) به مدینه هجرت و در قبا توقف کرد، ابو واقد را به همراه نامه‌ای به سوی مکه فرستاد تا به علی (ع) ابلاغ کند هر چه زودتر امیر مؤمنان (ع) خود را به مدینه برساند و ابو واقد پس از ابلاغ پیام، همراه امیرمؤمنان (ع) به مدینه آمد.

ذهبی[۳۰] برای رفع تناقض حضور در بدر و سن درگذشت ابو واقد، افزون بر احتمال تعدد ابو واقد، بیان داشته که وی در هشتاد سالگی درگذشته است. برخی چون بغوی[۳۱]، سن ابو واقد را هنگام وفات، ۸۵ سال دانسته‌اند [۳۲]. حتی باوزدی سن ۸۷ سال را نیز برای ابو واقد نقل کرده است[۳۳]. این توجیه هر چند قدمت اسلام، حضور در بدر و روایات دیگر را ثابت می‌کند که بر اسلام ابو واقد چند سال پیش از فتح مکه دلالت دارد، اما با سخن خود ابو واقد که تصریح کرده در زمان حنین حدیث العهد به کفر بودیم، قابل جمع نیست؛ به طوری که ابونعیم[۳۴] تأکید می‌کند بدری بودن او هیچ اصلی ندارد.

روایت دیگری که باز مخالف نظر ابونعیم و دیگرانی است که ابو واقد را مسلمان شده اندکی پیش از فتح مکه دانسته‌اند، حضور ابو واقد لیثی در جنگ خندق است که شاهد کارکردن نوجوانان به همراه رسول الله (ص) در کندن خندق بود[۳۵].

به هر حال ابو واقد در فتح مکه، پرچمدار قبائل بنولیث، ضمره و سعد بن بکر بود که جمعا دویست نفر از کنانه می‌شدند[۳۶]. وی در جنگ حنین، پرچم دار تیره‌های مزبور بوده[۳۷] و از درخت بزرگ سرسبزی به نام ذات انواط خبر داد که کفار قریش و دیگر مشرکان، هر سال یک مرتبه کنار آن می‌آمدند و به ادای نذر و قربانی برای آن می‌پرداختند. ابوواقد می‌گوید: ما نیز همچنان که با پیامبر حرکت می‌کردیم، درخت سرسبز و بزرگی را دیدیم که بر ما سایه افکنده و تمام جاده را در بر گرفته بود. گفتیم: ای رسول خدا (ص)! برای ما نیز همانند ذات انواط درختی معین فرما. رسول خدا (ص) چون این سخن بشنید تکبیر گفت و فرمود: به خدا سوگند که درخواست شما چون قوم موسی است که گفتند: ﴿يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ[۳۸].

رسول خدا (ص) وقتی خواست به نبرد با رومیان رود، ابو واقد را به سوی قبیله بنی لیث فرستاد تا آنان را برای حضور در جنگ تبوک تشویق و آماده کند[۳۹].

با پیدایش پیامبران دروغین از جمله طلیحه، ابو واقد با دویست نفر به عنوان پیشگامان لشکر خالد بن ولید به سوی طلیحه اعزام شد[۴۰]. همچنین وی در جنگ یرموک[۴۱] و جابیه[۴۲] حضور داشت.

ابوواقد می‌گوید: در جنگ یرموک دشمنان را می‌دیدم که می‌افتادند و می‌مردند، به طوری که گفتم اگر گوشه ردای خود را به یکی از آنان بزنم، خواهد مرد[۴۳]. همچنین نقل کرده که در جنگ یرموک شاهد بودم اسماء برای زبیر چنین نقل می‌کرد: ای ابوعبدالله! از دشمنان می‌دیدم که بر زمین می‌افتادند و می‌مردند، بدون اینکه سلاحی بر آنان وارد آید[۴۴].

وی در جابیه از طرف عمر مأمور رسیدگی و تحقیق درباره گفته مردی شد که مدعی روابط نامشروع همسر و غلامش بود و چون زن به گناه خود اعتراف کرد، او را مجازات کردند[۴۵]. شافعی[۴۶] بر اساس این خبر، یک بار اعتراف را در اجرای حد کافی دانسته است؛ برخلاف او، برخی دیگر در این گونه موارد، چهار بار اعتراف را لازم دانسته‌اند.

در زمان خلافت امیرمؤمنان (ع)، ابوواقد در صفین حضور داشت[۴۷]. وی از جمله کسانی است که امام حسین (ع) را از رفتن به کوفه نهی کرد [۴۸].

از نظر علمی، ابو واقد موقعیت خاصی داشت و عمر در زمان خلافت خود درباره احکام شرعی از او سؤال می‌کرد[۴۹]. هفتاد روایت از او [۵۰] و همچنین قرار گرفتن نام او در کنار ابن عباس، ابوسعید خدری، عبدالله بن عمر و ابوهریره که پس از مرگ عثمان، تا آخر عمر خود به فتوا و حدیث مشغول بوده‌اند[۵۱]. از جایگاه علمی از حکایت دارد.

ابوواقد یک سال پیش از وفات به حج رفت و در مکه اقامت گزید. جز بخاری[۵۲] که مرگ او را در زمان خلافت معاویه[۵۳] دانسته، بیشتر منابع به درگذشت او در سال ۶۸ تصریح کرده‌اند. او را در مقبره مهاجران - کسانی که از اصحاب رسول خدا (ص) از مدینه به مکه هجرت کرده یا پس از اعمال حج در آنجا درگذشته و دفن گردیده بودند. واقع در فخ(منطقه زی طوی با محطة الشهدای تملی است) به خاک سپردند[۵۴]. تنها ابن حبان[۵۵] گفته که او در مدینه درگذشت. البته همانطور که گذشت، احتمال دارد او با ابوواقد دیگری اشتباه شده باشد.[۵۶]

منابع

پانویس

  1. ر. ک: ابن معین، ج۱، ص۱۹؛ دولابی، ج۱، ص۱۰۳-۱۰۴؛ ابونعیم، ج۲، ص۷۵۹؛ ابن عبد البر، ج۴، ص۳۳۷؛ ابن اثیر، ج۶، ص۳۱۹؛ ابن حجر، ج۷، ص۳۷۰.
  2. ابن ابی‌حاتم، ج۳، ص۸۲.
  3. ابن اثیر، ج۶، ص۳۱۹.
  4. ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۷۶؛ ابن حجر، ج۷، ص۳۷۰.
  5. ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۳۷.
  6. ابن اثیر، ج۶، ص۳۲۰.
  7. ابن حجر، ج۷، ص۳۷۰.
  8. اسلم قدیمة؛ ر. ک: بغوی، ج۴، ص۴۲ به نقل از ابن سعد، ولی در چاپ موجود بافت نشد؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۳۷؛ حاکم نیشابوری، ج۳، ص۵۳۲؛ ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۷۴؛ ابن حجر، ج۷، ص۳۷۰ به نقل از ابن سعد.
  9. التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۵۸ و ۴۷۹.
  10. الثقات، ج۳، ص۷۲.
  11. ابن حجر، ج۷، ص۳۷۰.
  12. ابن حجر، ج۷، ص۳۷۰.
  13. ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۳۷.
  14. ابن خلف، ج۱، ص۵۱۴.
  15. ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۷۷؛ ذهبی، ج۲، ص۵۷۵؛ ابن حجر، ج۷، ص۳۷۱.
  16. ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۷۷.
  17. ابن هشام، ج۲، ص۲۸۶ و نیز ر. ک: سیوطی، ج۳، ص۱۷۳.
  18. ابن حجر، ج۷، ص۳۷۱
  19. دولابی، ج۱، ص۱۰۴؛ ابن حبان، الشقات، ج۳، ص۷۳؛ ابونعیم، ج۲، ص۷۵۷؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۳۷؛ ابن اثیر، ج۱، ص۳۴۲؛ باجی، ج۱، ص۵۱۴؛ ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۷۶ و ۲۷۹؛ ابن حجر، ج۷، ص۳۷۱؛ ذهبی، ج۲، ص۵۷۵.
  20. ابن حجر، ج۷، ص۳۷۱.
  21. ابونعیم، ج۲، ص۷۵۸؛ ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۷۶.
  22. ابن حجر، ج۷، ص۳۷۰.
  23. ابونعیم، ج۲، ص۷۵۷.
  24. ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۷۶
  25. ابن اثیر، ج۶، ص۳۱۹.
  26. ابونعیم، ج۲، ص۷۵۸؛ ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۷۹.
  27. ابن حجر، ج۷، ص۳۷۱.
  28. ر. ک: ذهبی، ج۲، ص۵۷۵؛ ابن حجر، ج۷، ص۳۷۱.
  29. طوسی، ص۴۷۰.
  30. ذهبی، ج۲، ص۵۷۵.
  31. بغوی، ج۴، ص۴۴.
  32. ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۳۷؛ ابن اثیر، ج۶، ص۳۲۰؛ ابن حجر، ج۷، ص۳۷۱.
  33. ابن حجر، ج۷، ص۳۷۱.
  34. ابونعیم، ج۲، ص۷۵۸.
  35. واقدی، ج۱، ص۴۵۳.
  36. واقدی، ج۲، ص۸۲۰.
  37. واقدی، ج۲، ص۸۹۶.
  38. «و بنی اسرائیل را از دریا گذراندیم آنگاه آنان به قومی رسیدند که به پرستش بت‌هایی که داشتند رو آورده بودند، گفتند: ای موسی! برای ما خدایی بگمار چنان که آنان خدایانی دارند، (موسی) گفت: به راستی که شما قومی نادانید» سوره اعراف، آیه ۱۳۸. واقدی، ج۲، ص۸۹۱-۸۹۰.
  39. واقدی، ج۳، ص۹۹۰.
  40. ابن سعد، ج۳، ص۴۶۷ و ج۵، ص۱۷۳.
  41. سال دوازده؛ ابن سعد، ج۸، ص۲۵۳؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱، ص۴۰۳.
  42. ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۶۷.
  43. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱، ص۴۰۳؛ ابن حجر، ج۷، ص۳۷۱.
  44. ابن سعد، ج۸، ص۱۹۹.
  45. ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۷۰.
  46. شافعی، ج۶، ص۱۴۴.
  47. منقری، ص۳۸۲.
  48. مزی، ج۶، ص۴۱۷؛ ابن عساکر، ج۱۴، ص۲۰۸.
  49. مسلم، ج۳، ص۲۱؛ دارقطنی، ج۶، ص۳۰۰.
  50. ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۷۴.
  51. ابن سعد، ج۲، ص۳۷۲.
  52. التاریخ الصغیر، ج۱، ص۱۲۴.
  53. بخاری، ص۴۱-۶۰.
  54. بغوی، ج۴، ص۴۴؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۳۷؛ ابن اثیر، ج۶، ص۳۲۰؛ ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۵۳.
  55. مشاهیر، ص۴۷.
  56. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «ابوواقد لیثی کنانی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۵۴۸-۵۴۹.