سعد بن عباده

(تغییرمسیر از سعد بن‌ عباده)

مقدمه

سعد بن عباده، رئیس قبیلۀ خزرج در مدینه و از شخصیت‌های مشهور در زمان پیامبر خدا(ص) بود. پس از رحلت آن حضرت که ماجرای سقیفه پیش‌آمد، وی از کسانی بود که حاضر نشد با ابوبکر بیعت کند و سوگند خورد تا پای جان و تا آخرین تیر ترکش خود بر این مخالفت بماند[۱] و هوادارانی هم داشت که آمادۀ دفاع از جان او بودند. در مدینه نماند و به سمت شام رفت. در غسّان بود که خالد بن ولید (که آن موقع در شام بود) با همدستی کسی دیگر شبانه در کمین او نشسته و با پرتاب دو تیر او را کشتند و شعری هم سرودند و آن را به اجنّه نسبت دادند(...) ترور سعد بن عباده، با توجّه به موقعیت و نفوذ اجتماعی او، نوعی تصفیۀ فیزیکی و حذف چهره‌های رقیب و مخالفت بود و با اینگونه شیوه‌ها پایه‌های حکومت غاصبانه و نامشروع خود را استحکام بخشیدند[۲].

مقابله با سعد بن عبادة

دولت جدید که چند روزی سعد را به حال خود واگذاشته بود، پس از اندک مدتی کسی را به نزد او فرستاد که: همه مردم و بستگانت بیعت کرده‌اند. تو هم باید بیایی، بیعت کنی. سعد جواب داد: تا زمانی که تیری در کمان و شمشیر و نیزه‌ای در دست دارم و می‌توانم با شما بجنگم، به کمک خانواده و یارانم با شما خواهم جنگید و دست بیعت به شما نخواهم داد. به خداوند سوگند، اگر همه در حکومت و زمام‌داری شما هم‌داستان شوند، من شما را به رسمیت نمی‌شناسم و با شما بیعت نمی‌کنم.

وقتی که جواب سعد به ابوبکر گفته شد، عمر حضور داشت و به ابوبکر گفت: سعد را رها مکن تا با تو بیعت کند. اما بشیر بن سعد (رقیب خزرجی سعد) به آنها گفت: او به لجاجت افتاده و با شما بیعت نمی‌کند؛ اگرچه جانش را بر سر این کار بگذارد. اما کشتن او به سادگی انجام نخواهد شد؛ زیرا او وقتی کشته خواهد شد که تمامی خانواده، فرزندان و گروهی از قبیله‌اش با او کشته شوند. او را رها سازید و به حال خودش واگذار کنید که رها کردنش برای شما زیانی نخواهد داشت؛ زیرا او در این مخالفت یک تن بیش نیست. نظر مشورتی بشیر پذیرفته شد. آنها سعد را به حال خود رها کردند.

سعد در هیچ یک از اجتماعات حکومتی شرکت نمی‌کرد و در نماز جمعه و جماعت ایشان حاضر نمی‌شد. در ادای مناسک حج با آنها همراه نبود و تا پایان خلافت ابوبکر وضع به همین منوال گذشت[۳].

در عصر خلافت عمر، روزی سعد با خلیفه در یکی از کوچه‌های مدینه برخورد کرد. خلیفه به او گفت: این تو نبودی که چنین و چنان می‌گفتی!؟ سعد جواب داد: آری! من بودم که آن سخنان را می‌گفتم. به خداوند سوگند که رفیقت را از تو بیشتر دوست می‌داشتم، از همسایگی با تو بی‌زارم! عمر گفت: هر کس از همسایه‌ای ناخشنود است، محل سکونت خود را عوض می‌کند. سعد گفت: آری! به همسایگی کسی می‌روم که از تو بهتر باشد؛ لذا سعد به زودی از مدینه کوچ کرد و راهی دیار شام شد. آنجا قبایل یمن زندگی می‌کردند و خویشاوندان سعد بودند.

مورخان نوشته‌اند که سعد بن عباده با ابوبکر و خلیفه بعدی بیعت نکرد و به شام رفت. عمر کسی را به دنبال او به شام فرستاد و به او گفت: سعد را به بیعت دعوت نما و به هر نحو ممکن او را به این کار وادار کن؛ ولی اگر به زیر بار بیعت نرفت، از خدا کمک بگیر و او را بکش!

مأمور خلیفه به شام رفت و در حوارین[۴] با سعد ملاقات کرد و او را به بیعت دعوت نمود. سعد نیز همچنان بر مواضع خود پافشاری می‌نمود. فرستاده عمر او را تهدید کرد. سعد جواب داد: حتی اگر جانم هم در خطر باشد، تن به بیعت نخواهم داد. سرانجام مأمور فرستاده شده از جانب خلیفه او را در خلوتی یافت و با تیری مسموم به عمرش خاتمه داد[۵]. و بعدها شایع کردند که جنیان سعد را کشته‌اند[۶].

این حادثه در سال پانزدهم هجرت یعنی سال سوم خلافت عمر اتفاق افتاد[۷]. البته اکثر مورخان از بازگفتن و افشای این جریان خودداری کرده‌اند و اصولاً چیزی در این زمینه نگفته‌اند. بدین ترتیب مسأله سعد و مشکل مخالفت او با حکومت قریشیان در ابتدا مسکوت ماند و سرانجام به این شکل حل شد[۸].

منابع

پانویس

  1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۲ ص۳۹.
  2. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۰۹.
  3. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۲؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ المنتظم، ج۴، ص۶۷؛ الریاض النضرة، ج۱، ص۲۴۲؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۷.
  4. حوارین حصن من ناحیه حمص؛ معجم البلدان، ج۲، ص۳۱۵.
  5. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۹؛ عقد الفرید، ج۵، ص۱۲.
  6. الاستیعاب، ج۲، ص۵۹۹؛ معرفة الصحابه، ج۳، ص۱۲۴۵؛ نهایة الارب، ج۱، ص۲۸۱.
  7. مروج الذهب، ج۲، ص۳۱؛ الاستیعاب، ج۲، ص۵۹۹.
  8. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۴۴۵.