سعد بن عباده در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

نام و نسب او سعد بن عبادة بن دلیم بن حارثة بن خزرج انصاری ساعدی است[۱]. مادرش عمره، دختر مسعود بود که از جمله صحابه بود و در زمان پیامبر (ص) از دنیا رفت[۲]. کنیه‌اش را برخی ابوثابت و برخی ابو قیس گفته‌اند[۳]. وی یکی از بزرگان صحابه رسول خدا (ص) و کسی است که در زمان جاهلیت و اسلام ریاست و سیادت داشت؛ به طوری که همه طایفه خزرج به بزرگی و سیادت او معترف بودند.

او مردی با سخاوت و سفره دار بود. می‌گویند در دو قبیله اوس و خزرج دیده نشده که از یک خانواده پی در پی چهار نفر سفره دار و با سخاوت باشند، جز در این فامیل که سعد، پدرش عباده، جدش دلیم و پسرش قیس همه بخشنده و سفره‌دار بودند. سعد، أُطُمی [۴] داشت که از آن جدش بود و در زمان جدش و پدرش و خودش و بعد فرزندش قیس، منادی بالای آن می‌رفت و مردم را به غذا دعوت می‌کرد[۵]. همچنین گویند: دلیم، جد سعد و بعد از او عباده، پدرش و بعد از او خود سعد تا زمانی که مسلمان شد، سالانه ده شتر به بت مناة هدیه می‌کردند و پس از او هم پسرش، قیس، سالانه ده شتر به کعبه هدیه می‌کرد[۶].

پیامبر اکرم (ص) تا مدتی که در مدینه حضور داشت؛ مسلمانان فقیر در صفه‌های مسجد زندگی می‌کردند، آن حضرت هنگام غروب این افراد را میان یاران تقسیم می‌کرد تا شب را از ایشان پذیرایی کنند. هر کس با توجه به شرایط خود این افراد را به خانه می‌برد که انصار، حداقل یک نفر و حداکثر تا ده نفر را به خانه می‌بردند، اما سعد بن عباده به تنهایی هشتاد نفر را به خانه می‌برد و پذیرایی می‌کرد. همیشه از خانه سعد بن عباده ظرف غذایی به خانه پیامبر برده می‌شد. او چند شتر شیرده به حضرت هدیه داده بود که زندگی‌شان با آنها تأمین می‌شد. هم چنین او زره‌هایی به نام ذات الفضول، فضه و شمشیری به نام عضب را به رسول خدا (ص) هدیه کرده بود. سعد چنین دعا می‌کرد: "پروردگارا! به من ستایش و بزرگواری عنایت فرما، بزرگی جز به کارهای خوب نیست و کارها فقط به وسیله مال اصلاح می‌شود[۷]. سعد، نوشتن بلد بود و در شنا و تیراندازی نیز ماهر و به همین دلیل به او "کامل" می‌گفتند[۸]. او و پسرش، قیس، بسیار رشید و بلند قد بودند و قامت هر یک ده وجب بوده است؛ با آنکه معروف است، قامت هر شخص بیش از هفت وجب (خودش) نیست. یکی از صفات برگزیده وی موضوع غیرت اوست؛ چنان که از پیامبر (ص) روایت شده است که فرمود: "همانا سعد مردی با غیرت است و من از او با غیرت ترم و خدا از ما غیورتر است و غیرت خدا موقعی است که محرماتش را به جا آورند". نشانه‌های غیرت او این بود که هرگز زن بیوه نگرفت، و کسی جرأت نمی‌کرد با زنانی که او طلاق می‌داد، ازدواج کند[۹].

در این که آیا در جنگ بدر با پیامبر (ص) بوده است یا نه، اختلاف است و برخی منکر آن هستند. در تمام جنگ‌ها پرچم انصار با او بود و در بعضی از غزوات، مانند غزوة ابوا و غزوه غابه از طرف پیامبر حاکم مدینه بود و شهر مدینه به او سپرده می‌شد تا پیامبر از جنگ برگردد[۱۰].

وقتی مادر سعد در مدینه از دنیا رفت، سعد به همراه پیامبر (ص) در جنگ دومة الجندل بودند و هنگامی که پیامبر (ص) به مدینه بازگشت، کنار گور مادر سعد حاضر شد و بر او نماز گزارد. سعد از پیامبر (ص) در مورد نذری که مادرش داشته و پیش از انجامش در گذشته است، سؤال کرد. پیامبر (ص) فرمود: "تو از جانب او انجام بده". همچنین سعد از پیامبر (ص) پرسید: آیا اگر من از طرف او صدقه بدهم، برای او سودمند خواهد بود؟ پیامبر (ص) فرمود: "آری". سعد گفت: "چه صدقه‌ای را شما بیشتر دوست دارید؟" پیامبر (ص) فرمود: "آب آشامیدنی"[۱۱].

سعد شش فرزند داشت که مشهورترین آنها قیس بن سعد است و او از خواص شیعیان امیرمؤمنان علی و امام حسن (ع) بود[۱۲].[۱۳]

اسلام آوردن سعد بن عباده

سعد بن عباده یکی از هفتاد نفری است که در عقبه خدمت رسول خدا (ص) شرفیاب و مسلمان شد، پیامبر او را به ریاست قبیله بنی ساعده از طایفه خزرج برگزید. چون مردم مکه از اجتماع انصار باخبر شدند، صبح هنگام عده ای از قریش نزد مردم مدینه آمده و اظهار داشتند: آیا شما با محمد (ص) پیمان جنگ با ما را بسته‌اید؟ مشرکین از مردم مدینه که از جایی خبر نداشتند، قسم خوردند چنین چیزی نیست. عبدالله بن أبی گفت: "فامیل و بستگان من هرگز بدون مشورت من کوچک‌ترین کاری انجام نمی‌دهند؛ اگر چنین چیزی بود با من در میان می‌گذاشتند". قریش از تحقیق دست نکشیده و از پای ننشستند، و در هر جا در تعقیب مسلمانان بودند. آنها سعد بن عباده را در آذاخر[۱۴] دستگیر کرده، به وسیله نواری که پالان مرکبش را با آن بسته بود، دست‌های او را به گردنش محکم بستند و بدین ترتیب او را به شهر مکه آورده، در آنجا تحت شکنجه قرار دادند و موی سرش را که بلند و زیاد بود، گرفته در کوچه‌های مکه می‌کشیدند. سعد گوید: "در همان حال که مرا با این وضع در کوچه‌های شهر می‌گرداندند، مردی خوشرو و بلند قامت را که بعدها معلوم شد سهیل بن عمرو بوده، دیدم که به نزد ما می‌آید، با خودم گفتم: اگر خیر و نیکی باشد نزد این مرد خواهد بود؛ ولی چون به من نزدیک شد، دست خود را بلند کرده و سیلی محکمی به صورت من زد. فهمیدم از ایشان خیری به من نمی‌رسد. در این میان، مردی از آنها که بعدها دانستم ابوالبختری بن هشام بود، بر من ترحم کرده، نزدیک آمد و به من گفت: " آیا تو با هیچ یک از قریش، پیمان نبسته‌ای و هیچ کدام را پناه نداده‌ای؟ " گفتم: چرا، من دو تن از قریش را در مدینه پناه داده‌ام و آن دو یکی جبیر بن مطعم است که افرادش مال التجاره او را برای تجارت به آنجا آورده بودند و مردم می‌خواستند به آنها ستم کنند؛ من مانع شده، آنها را پناه دادم و دیگری حارث بن حرب بن امیه است. آن مرد به نزد آنها رفت و آنها نزد من آمده و مرا از چنگال قریش رها کرده، به مدینه بازگرداندند[۱۵]. سعد بن عباده به همراه منذر بن عمرو و ابو دجانه، هنگامی که مسلمان شدند، بت‌های بنی ساعده را شکستند[۱۶].[۱۷]

عیادت پیامبر (ص) از سعد

روزی رسول خدا (ص) به قصد عیادت سعد بن عباده که بیمار شده بود، از خانه بیرون آمد و برای رفتن به خانه او بر الاغ خویش سوار شده در بین راه به عبدالله بن أبی برخورد که در سایه قلعه خویش با جمعی از مردم مدینه نشسته بود. رسول خدا (ص) که چشمش به او افتاد، نخواست تا به او بی‌اعتنایی کرده باشد. از این رو از الاغ پیاده شد و به عبدالله بن أبی سلام کرد و در انجمن آنان نشست و شروع به خواندن آیاتی از قرآن نمود و خدا و بهشت و دوزخ را به یادشان آورد.

بعد از سخنان پیامبر اکرم (ص) عبدالله بن أبی گفت: "ای مرد! اگر سخن تو حق است، بهتر آن است که در خانه‌ات بنشینی و هر که به نزدت آمد، آن را برایش بخوانی و هرکس پیش تو نیامد، بی جهت مزاحم او نشوی و ناخوانده به مجلس او نیایی، و آنچه را خوش ندارد برایش نیاوری".

عده‌ای از مسلمانان که در آنجا حاضر بودند، سخنش را قطع کرده و گفتند: نه یا رسول الله، چنین نیست؛ بلکه شما به نزد ما بیا و آنچه خواستی برای ما بیاور که به خدا تو هر چه بیاوری ما بدان علاقه مند هستیم. رسول خدا (ص) از جا برخاست و به خانه سعد بن عباده رفت، ولی سخن عبدالله بن أبی آن حضرت را افسرده کرده بود و آثار ناراحتی و گرفتگی در چهره‌اش مشاهده می‌شد. سعد بن عباده پرسید: ای رسول خدا! در چهره شما آثار اندوه و ناراحتی مشاهده می‌کنم، گویا سخن ناهنجاری شنیده‌ای؟ [پیامبر] فرمود: "آری". آنگاه سخنان عبدالله بن أبی را برای سعد بن عباده نقل فرمود. سعد گفت: "ای رسول خدا، ناراحت نشوید، روزی که به این شهر آمدید، ما برای عبدالله بن أبی تاجی تهیه کرده بودیم و می‌خواستیم آن تاج را بر سر او نهاده و او را به ریاست منصوب کنیم. اکنون که می‌بیند مردم اطراف شما را گرفته‌اند، می‌پندارد که شما ریاست را از چنگال او بیرون آورده‌اید"[۱۸].[۱۹]

مشورت پیامبر با سعد در جنگ خندق

سعد بن عباده دارای چنان مقامی بود که پیامبر اسلام (ص) با داشتن مقام عصمت، در کارهای اجتماعی با وی مشورت می‌فرمود؛ چنان که پیش از شروع جنگ خندق پیامبر (ص) برای عیینة بن حصن، رئیس غطفان، که با ابوسفیان برای جنگ با پیامبر هم دست شده بود، پیام فرستاد که یک سوم خرمای مدینه را به تو می‌دهم تا با افراد خود برگردی و با ابوسفیان همکاری نکنی، عیینه گفت: "اگر نصف خرمای مدینه را هم به من بدهی، این کار را نخواهم کرد".

پس از این پاسخ، رسول خدا (ص) سعد بن عباده، رئیس قبیله خزرج و سعد بن معاذ، رئیس قبیله اوس را خواست و موضوع را با ایشان در میان گذاشت. ایشان گفتند: اگر از طرف خدا به کاری مأمور شده‌ای، همان را انجام بده. پیامبر (ص) فرمود: اگر به کاری مأمور می‌شدم، با شما مشورت نمی‌کردم.

آنها گفتند: حال که چنین است ما جز شمشیر چیزی به ایشان نخواهیم داد؛ زیرا در زمان جاهلیت اینان چنین طمعی بر ما داشتند و ما به آنها باج نمی‌دادیم؛ چگونه است امروز که خدا ما را با اسلام عزیز کرده و به وسیله پیامبرش بر ما منت نهاده، باید به آنها باج بدهیم! پیامبر از پاسخ ایشان خوشحال شد و از رأی خود منصرف شد[۲۰].[۲۱]

سعد و دعای پیامبر (ص) برای او

قیس، پسر سعد، می‌گوید: "روزی پیامبر اکرم (ص) به خانه ما آمد و از پشت در صدا زد: « اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ»؛ پدرم آهسته جواب سلام ایشان را گفت. به پدرم گفتم: چرا اجازه نمی‌دهی پیامبر (ص) وارد شود؟ گفت: " بگذار تا بر ما زیاد سلام کند که از کثرت سلامش برکت می‌یابیم. سپس پیامبر خداحافظی کرد و برگشت. پدرم شتابان در تعقیب آن حضرت حرکت کرد تا به حضورش رسید و گفت: " یا رسول الله! سلام شما را می‌شنیدم و جواب را آهسته می‌گفتم تا سلام شما بر ما زیاد باشد. " پدرم پیامبر را به خانه آورد و دستور داد حمام خانه را آماده کنند. حضرت خود را شست و سپس با حوله‌ای که با زعفران رنگ شده بود، خود را خشک و خوشبو کرد، آنگاه دست‌های مبارک را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: "خدایا! درود و رحمت خود را بر خاندان سعد بن عباده قرار بده"[۲۲].[۲۳]

حضور سعد در جنگ‌ها

در جنگ بدر پیامبر (ص) سهم سعد بن عباده را از غنایم بدر دادند و پس از پایان جنگ، پیامبر (ص) فرمودند: "هر چند که سعد بن عباده در این جنگ حضور نداشت ولی کاملا علاقه‌مند به شرکت بود". و این بدان جهت بود که هنگامی که پیامبر (ص) قصد جهاد فرمود، سعد به خانه‌های انصار مراجعه و ایشان را تشویق به خروج می‌کرد. در یکی از این منازل مار او را گزید و همین مسأله مانع خروج او از مدینه شد[۲۴]. در این غزوه، پیامبر (ص) با شمشیری که سعد بن مار عباده کمی دارند به اما ایشان در علوم استارک هدیه داده بود و عضب (بسیار تیز) نام داشت، می‌جنگید[۲۵].

در جنگ حمراء الاسد[۲۶]، سعد بن عباده فرماندهی بنی ساعده را به عهده داشت و به همراه خود سی شتر نر آورده بود[۲۷].

در جنگ غابه، پیامبر (ص) ابن ام مکتوم را در مدینه جانشین خود فرمود و سعد بن عباده هم همراه سیصد نفر از قبیله خود عهده دار پاسداری از مدینه شد و پنج شب این کار را انجام داد تا رسول خدا (ص) به مدینه بازگشتند. سعد بن عباده چند بار خرما و ده شتر پرواری را به ذی قرد به حضور پیامبر (ص) فرستاد و پسرش قیس بن سعد همراه سواران، خرما و شترهای پرواری را به حضور پیامبر (ص) آورد. پیامبر (ص) به قیس فرمود: "پدرت تو را سواره فرستاد و مایه تقویت مجاهدان گردید و در عین حال مدینه را از دشمنان حراست کرد. و [این گونه]دعا فرمود: "پروردگارا بر سعد و خاندان سعد رحمت فرست و مهربانی فرمای". و فرمود: "سعد بن عباده مرد بسیار خوبی است"[۲۸].

در جریان صلح حدیبیه، یاران پیامبر (ص) همراه آن حضرت بیرون آمدند و هیچ کس در فتح و پیروزی تردید نداشت و به خواب پیامبر (ص) اعتماد داشتند. به همین جهت هم سلاحی غیر از شمشیر که آن هم در غلاف بود، با خود حمل نکردند. در این سفر، سعد بن عباده هم چند گاو و شتر برای قربانی با خود برداشت. عده‌ای از جمله عمر بن خطاب و سعد بن عباده به پیامبر (ص) پیشنهاد کردند که اگر اجازه فرمایید، اسلحه همراه خود داشته باشیم که اگر از طرف دشمن تهدید شدیم، آماده باشیم. حضرت فرمود: "من اسلحه برنمی دارم، چون خروج من به قصد عمره است"[۲۹].

در همین سفر، در هنگام نوشتن صلح نامه، اسید بن حضیر و سعد بن عباده دست نویسنده را گرفته و می‌گفتند: چیزی جز "محمد رسول الله" ننویس، در غیر این صورت شمشیر میان ما خواهد بود. چرا باید نسبت به دین خود این باج را بدهیم؟ و رسول خدا (ص) آنها را آرام می‌فرمود و با دست به آنها اشاره می‌کرد که ساکت باشید![۳۰]

در جنگ خیبر، وقتی پیامبر (ص) به خیبر رسید، سعد بن عباده را پیش بنی تمیم فرستاد و سعد رفت و عیینه را خواند و به او گفت: "رسول خدا (ص) مرا پیش تو فرستاده‌اند و می‌فرمایند: " خداوند فتح خیبر را به من وعده داده است؛ شما برگردید و از جنگ دست بردارید، و اگر ما بر خیبر چیره شدیم، تمام محصول خرمای یک سال، از آن شما باشد".

عیینه گفت: "ما هم پیمانان خود را در قبال هیچ چیز تسلیم نمی‌کنیم" و اصرار کرد که یهودیان در این جنگ پیروز خواهند شد. سعد گفت: "یقین دارم که رسول خدا (ص) چنان شما را محاصره خواهد کرد که تو آن وقت چیزی را که هم اکنون پیشنهاد می‌کنیم، به اصرار بخواهی و آن وقت چیزی غیر از شمشیر به شما نخواهیم داد. و تو ای عیینه! قبلا دیده‌ای که هر کس از یهودیان مدینه که به جنگ ایشان رفتیم، چگونه درمانده و از هم پاشیده شدند".

سعد نزد رسول خدا (ص) برگشت و آنچه را عیینه گفته بود، به اطلاع آن حضرت رساند، و گفت: "ای رسول خدا، خداوند وعده خود را نسبت به تو بر می‌آورد و دین خود را آشکار و پیروز خواهد فرمود؛ بنابراین به این مرد عرب حتی یک خرما هم عنایت مکن ای رسول خدا، آنگاه که شمشیر ایشان را در بر می‌گیرد، این مرد به سرزمین خود خواهد گریخت، هم چنان که پیش از این در جنگ خندق عمل کرد"[۳۱].[۳۲]

سعد در فتح

در فتح مکه قبل از حرکت مسلمانان به سوی مکه، ابوسفیان که از این جریان باخبر شده بود، پیش سعد بن عباده آمد و گفت: "ای ابو ثابت! تو خودت روابط میان من و خود را می‌دانی، به خاطر داری که من در مکه حامی تو بودم و تو هم در مدینه درگیر بودی؛ پس به مدت پیمان نامه‌ها بیفزا". سعد گفت: "می‌دانی که حمایت کردن من منوط به حمایت رسول خدا (ص) از توست؛ وانگهی با حضور رسول خدا (ص) هیچ کس، کسی را در حمایت خود نمی‌گیرد"[۳۳].

در فتح مکه پرچم جنگ در دست سعد بن عباده بود. هنگامی که او در راه ابوسفیان را که به دستور پیامبر در جلوی گردنه‌ای برای تماشای لشکر اسلام ایستاده بود، دید، به او چنین گفت: "امروز روز جنگ و کشتار است؛ امروز حرام بر ما حلال است؛ امروز خدا قریش را ذلیل می‌گرداند". ابوسفیان با شنیدن این کلمات بر خود لرزید؛ هنگامی که پیامبر در میان جمعیت انصار مقابل ابوسفیان رسید، ابوسفیان گفت: "یا رسول الله! دستور داده‌ای که اقوام و بستگانت را بکشند؟ زیرا سعد و همراهانش این چنین گمان می‌کنند و چنین و چنان می‌گویند؛ تو را به خدا خویشاوندانت را سفارش کن که تو نیکوکارترین افراد و مهربان‌ترین انسان‌ها هستی و صله رحم شما نسبت به خویشان از همه بیشتر است".

عثمان و عبدالرحمان بن عوف هم به کمک ابوسفیان برخاسته، گفتند: یا رسول الله، از سعد بن عباده مطمئن نیستیم که به قریش گزندی وارد نسازد. پیامبر در جواب ابوسفیان فرمود: " امروز روز رحمت است، امروز روزی است که خدا به قریش عزت بخشید". سپس پیامبر (ص) قیس پسر سعد را فرستاد تا پرچم را از پدر بگیرد، ولی سعد از دادن پرچم خودداری کرد و گفت: "بدون این که نشانه‌ای از رسول خدا (ص) بیاوری پرچم را از دست نخواهم داد". پیامبر (ص) عمامه خود را به عنوان نشانه فرستاد تا او پرچم را به قیس بسپارد [۳۴].

پیامبر با این عمل هم قریش را خشنود ساخته و از ترس خارج نمود و هم سعد را نرنجانید؛ زیرا باز هم این افتخار از او سلب نشد. ولی در بعضی نقل‌ها آمده که پیامبر (ص) پرچم را به علی (ع) سپرد[۳۵]. و در اخبار دیگری آمده که پرچم را به زبیر سپرد. لکن قول اول اعتبار بیشتری دارد و به روش پیامبر (ص) نزدیک‌تر است[۳۶].[۳۷]

سعد در حجة الوداع

در حجة الوداع، شتر پیامبر (ص) به همراه غلامش گم شده بودند. سعد بن عباده و پسرش، قیس، یک شتر پر از خوار و بار برداشتند و به سراغ پیامبر (ص) آمدند و آن حضرت را کنار خیمه‌اش دیدند که شتر حامل خوراکی‌هایش پیدا شده بود. سعد گفت: "ای رسول خدا! به ما خبر رسیده بود که شتر شما با غلام گم شده است و این شتر را که حامل بار است، به جای آن آورده‌ایم". پیامبر (ص) فرمود: "خداوند شتر ما را آورد، شتر‌تان را برگردانید؛ خداوند به هر دوی شما برکت دهد!" آنگاه به سعد بن عباده فرمود: "ای ابو ثابت، آن همه پذیرایی که از هنگام ورود ما به مدینه انجام داده‌ای، بس نیست؟ سعد گفت: "ای رسول خدا، منت خدا و رسولش را، سوگند به خدا آنچه از اموال ما می‌گیری، برای ما خوش‌تر است از آنچه برای خود ما می‌گذاری". پیامبر (ص) فرمود: "ای ابوثابت، می‌دانم که راست می‌گویی؛ مژده باد بر تو که رستگار شدی! اخلاق پسندیده در دست خداست و به هر کس اراده فرماید، اخلاق پسندیده عنایت می‌کند و خداوند متعال به تو اخلاق نیکو لطف کرده است". سعد گفت: "خدا را شکر می‌کنم که چنین کرده است"[۳۸].[۳۹]

سعد و داستان سقیفه

پس از آنکه رسول خدا (ص) از دنیا رفت و خبر رحلت ایشان در شهر مدینه منتشر شد. انصار و مردم مدینه در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند. بستر سعد بن عباده را هم که در این وقت، مریض بود، در سقیفه گستردند.

سعد به فرزندش، قیس، گفت: "من مریض هستم و صدایم به جمعیت نمی‌رسد، گوش کن و هر چه می‌گویم به مردم برسان". سعد جملات را آهسته می‌گفت و پسرش با صدای بلند آنها را به مردم می‌رسانید. از جمله سخنان سعد این بود که او پس از حمد و ثنای پروردگار، گفت: "مردم مدینه! برای شما در پذیرش دین اسلام حق تقدم و فضیلتی است که برای هیچ یک از قبایل عرب نیست؛ زیرا پیامبر سیزده سال در میان بستگان و قبیله‌اش درنگ کرد و آنها را به خداپرستی و ترک بت پرستی می‌خواند، ولی جز عده کمی به او ایمان نیاوردند. آری، به خدا قسم، آنان قدرت نداشتند که ایشان را در مقابل دشمنان حفظ کنند. تا آنکه خدا این افتخار را برای شما خواست، و عظمتی را به شما هدیه کرد که ایمان به خدا و رسولش را نصیب شما کرد، دینش را عزیز کردید و با دشمنانش جنگیدید و وجود شما بر دشمنان وی سخت و سنگین بود. تا آنکه خواه ناخواه به دین خدا در آمدند و وعده خدایی تحقق یافت، و عرب با شمشیرهای شما تسلیم شدند. اینک پیامبرش دعوت حق را لبیک گفت، در حالی که از شما راضی و خشنود بود و چشمش به شما روشن. این امر را محکم بگیرید که شما از همه مردم به آن سزاوار‌ترید".

همه انصار سخنان او را تحسین کردند و پیشنهادش را پذیرفتند و گفتند: آری، از آنچه گفتی تجاوز نمی‌کنیم و تو را به خلافت بر می‌گزینیم؛ چرا که همه شما را قبول دارند. سپس گفتند: اگر قریش از این مسأله راضی نباشند، در جواب شان چه بگوییم؟ اگر آنها گفتند: ما بستگان رسول خدا و پیش قدم در هجرت هستیم، چرا با ما نزاع می‌کنید، چه بگوییم؟

برخی گفتند: اگر چنین شد، می‌گوییم یک امیری از ما و امیری از شما و هر فضیلت و افتخاری برای خود شمردند، ما هم مثل است آن را برای خود می‌شماریم. سعد بن عباده گفت: "این اول سستی و نخستین مخالفت است"[۴۰].[۴۱]

سعد و ابوبکر و عمر

پس از آنکه سعد و جمعیت انصار در سقیفه اجتماع کردند، معن بن عدی، عمر را دید و داستان سقیفه را به او گزارش داد. عمر بی‌درنگ به خانه پیامبر (ص) رفت و در آنجا علی (ع) مشغول غسل پیامبر بود و ابوبکر هم کناری نشسته بود.

دست ابوبکر را گرفت و گفت: "برخیز برویم".

ابوبکر گفت: "کجا برویم با آنکه هنوز پیامبر را دفن نکرده‌ایم؟"

عمر گفت: "کار لازمی پیش آمده است، ان شاء الله بر‌می‌گردیم".

باهم از خانه پیامبر (ص) خارج شدند. عمر داستان سقیفه را برای ابوبکر شرح داد. ابوبکر هراسان شد و هر دو با سرعت به سوی سقیفه حرکت کردند. وقتی وارد سقیفه شدند؛ دیدند انصار سعد بن عباده را در میان گرفته و درباره خلافت سخن می‌گویند، لختی سکوت کردند. آنگاه عمر خواست صحبت کند و با خود خیال می‌کرد شاید ابوبکر سخن نگوید، ولی ابوبکر دستی به سینه عمر زد و گفت: "آهسته! بگذار من شروع به سخن کنم، سپس هر چه خواستی بگو". او پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: "خدای بزرگ محمد (ص) را به هدایت و دین حقی برگزید. او مردم را به اسلام دعوت فرمود و خدای متعال قلب ما را به اسلام متمایل ساخت. همانا ما مسمانان مهاجر، همه در دین پیش قدم بودیم و سایر مردم در پیروی از دین، از ما پیروی کردند. به علاوه ما از بستگان و هم قبیله پیامبریم. قریش، در هر یک از قبایل عرب ریشه‌ای دارد؛ شما یاران خدایید که پیامبر را یاری کردید. پس شما پیرو پیامبر و برادران ما و در دین و سایر امور خیر شریک هستید. شما را از همه مردم، عزیز‌تر و بیشتر دوست می‌داریم، و از همه بندگان خدا سزاوار ترید که به حکم و قضای پروردگار راضی باشید و به آن چه به برادران مهاجر شما داده است، تسلیم نشوید و به ایشانحسد نورزید؛ زیرا در سختی‌ها آنان را بر خود مقدم داشتید، پس سزاوار نیست که این دین به دست شما نابود شود و دوی ایشان را برای خلافت لایق می‌دانم[۴۲].

عمر و ابوعبیده در جواب او گفتند: نه، برای هیچ کس سزاوار نیست که بر شما برتری جوید؛ زیرا تو یار غار پیامبری و حضرت به تو دستور نماز را داد. بنابراین تو از همه به این امر سزاوارتری[۴۳].

انصار گفتند: ما به آنچه خدا به شما داده است، حسد نمی‌ورزیم و نزد ما هیچ کس از شما عزیزتر نیست، ولی از آن می‌ترسیم که روزی کسی بر ما چیره شود که نه از ما باشد و نه از شما. اگر امروز کسی را از خودتان انتخاب کنید، با او بیعت می‌کنیم به شرط آنکه پس از او یک نفر از ما انتخاب شود، و همچنین تا ابد یکی از شما و یکی از ما انتخاب شود؛ زیرا این معنی به عدالت نزدیک‌تر است و بهتر از آن است که مهاجر از انصار ترس داشته باشند و انصار از مهاجر بترسند[۴۴].[۴۵]

دومین خطبه ابوبکر

دوباره ابوبکر ایستاد و گفت: "با بعثت پیامبر (ص) عرب به مخالفت با وی برخاستند؛ زیرا بر آنها دشوار بود که دین اجدادی خود را کنار بگذارند و از دین جدید پیروی کنند، خدای متعال مهاجران را به ایمان مخصوص گردانید که با رسول خدا همراهی کردند، شکنجه‌ها را به جان خریدند، و از یاری دشمنان و مخالفان به هم دیگر نهراسیدند. و ایشان اولین گروهی بودند که خدا را عبادت کردند، و اولین دسته‌ای بودند که به پیامبرش ایمان آوردند. اینان دوستان و خویشان اویند تب که از همه مردم به جانشینی وی سزاوارترند، و جز مردم ستمکار با آنان نزاع و مخالفت نمی‌کنند. پس، از مهاجران هیچ کس به مقام شما مهاجران نرسد که شما در مرتبه دوم پیش قدمان در اسلام هستید؛ بنابراین بهتر آن است که امیر از ما باشد و وزیر از شما، تا هیچگاه بدون مشورت شما کاری صورت نگیرد". عمر برخاست و گفت: هرگز دو شمشیر در یک غلاف نگنجد. و عرب هرگز راضی نشوند که شما بر ایشان ریاست کنید با آنکه پیامبرشان از غیر شماست؛ ولی اگر اختیار مسلمانان را به کسی دهیم که پیامبر (ص) هم از آن قبیله است، هیچ کس مخالفت نخواهد کرد و این دلیل محکمی است برای ما علیه کسانی که با ما نزاع و مخالفت می‌کنند. آخر چه کسی در سلطنت وارث محمد (ص) با ما که اولیا و عشیره اوییم، مخالفت می‌کند! مگر کسی که به باطل استدلال کند یا به جانب گناه بگرود و یا در گمراهی و هلاکت غوطه بخورد"[۴۶].[۴۷]

ابوبکر و بیعت مردم

بشیر بن سعد خزرجی، یکی از رؤسای طایفه خزرج پی برد، نزدیک است که خلافت نصیب سعد بن عباده شود و مردم با او بیعت کنند پس برای این که این کار به نفع سعد تمام نشود، به انصار توجه کرده و گفت: "ای جماعت انصار! ما از جهاد و اسلام آوردن خود جز رضایت خدا نمی‌خواستیم، سزاوار نیست که عمل خود را ضایع کرده و به این وسیله به مردم فضل فروشی کنیم و در مقابل آن کردار، عوضی بخواهیم. همانا محمد (ص) از قریش بود و بستگانش به ارث او سزاوارترند؛ به خدا قسم، من با ایشان نزاع نمی‌کنم؛ از خدا بپرهیزید و نزاع و جدال نکنید".

در این حال، ابوبکر از فرصت استفاده کرده، گفت: این عمر و این ابوعبیده، با هر یک از ایشان می‌خواهید بیعت کنید". آنها هم زبان به تملق گشوده، گفتند: هرگز ما بر شما مقدم نمی‌شویم؛ چرا که شما از همه مهاجران افضل و برترید. شما یار غار پیامبر اله بوده‌ای، پس دستت را پیش بیاور تا با تو بیعت کنیم. همین که ابوبکر دست دراز کرد، بشیر بن سعد از عمر و ابو عبیده هم پیشی گرفت و با او بیعت کرد، طایفه خزرج که دیدند رئیس قبیله (بشیر) با ابوبکر بیعت کرد، آنها هم با ابوبکر بیعت کردند. در این حال، سعد بن عباده گفت: سوگند به خدا اگر توانایی برخاستن داشتم، از من صدایی می‌شنیدید که تو [ابوبکر] و یارانت را از این سرزمین بیرون می‌کرد و تو را به مردمی ملحق می‌کرد که میان آنان، مطیع بودی، نه مطاع و گمنام بودی، نه عزیز. اسید بن خضیر اوسی که از رؤسای قبیله اوس بود، وقتی بیعت مردم خزرج را با ابوکر دید، او هم بیعت کرد. به پیروی از اسید، طایفه اوس و بستگان او هم بیعت کردند[۴۸].[۴۹]

سعد و بیعت نکردن با ابوبکر و عمر

پس از آنکه بیعت با ابوبکر مسلم شد، سعد را به خانه بردند. سپس افراد حاکم در پی او فرستادند که با ابوبکر بیعت کند. او گفت: " تا یک تیر در تیردان دارم و شمشیر در دستم است، با شما بیعت نمی‌کنم". عمر خواست به زور از او بیعت بگیرد، به او گفتند: او بیعت نخواهد کرد مگر این‌که کشته شود، و کشته نمی‌شود مگر این‌که همه بستگانش کشته شوند، و بستگانش کشته نمی‌شوند مگر آنکه همه قبیله خزرج کشته شود و اگر طایفه خزرج وارد جنگ شود، قبیله اوس هم با ایشان هم دست خواهد شد و ماجرا وارونه می‌شود. لذا از او دست برداشتند.

سعد در نماز و اجتماع آنان حاضر نمی‌شد و به اندازه‌ای با آنها مخالف بود که اگر یاور می‌داشت با ایشان می‌جنگید.

او در تمام دوران خلافت ابوبکر، در خاننه نشست و کاری به آنها نداشت. تا این که در زمان خلافت عمر، روزی در حالی که عمر بر شتر و سعد بر اسبی سوار بود، در راه هم دیگر را ملاقات کردند.

عمر گفت: "ای سعد، دریغ و افسوس!"

سعد گفت: "ای عمر! دریغ و افسوس! که تو همان رفیق همان کسی! (ابوبکر)"

عمر گفت: "آری، من همانم"

سعد گفت: "به خدا قسم همسایگی هیچکس به اندازه همسایگی تو بر من سخت نیست"

عمر گفت: "هر که کسی را بد بداند، از او دوری می‌گزیند"

سعد گفت: "آری، به همین زودی از مدینه می‌روم"

چند روز بعد سعد به شام رفت و در حوران رحل اقامت افکند و در همان جا کشته شد[۵۰].[۵۱]

بررسی علل حضور سعد در سقیفه

با توجه به بیان فضائل و سیره عملی سعد بن عباده همواره این سؤال ذهن هر محقق و خواننده تاریخ را به خود مشغول می‌کند که چرا سعد بن عباده در سقیفه بنی ساعده حضور یافت؟ مگر وی نمی‌دانست علی (ع) جانشین رسول خدا (ص) است؟ و یا اگر می‌دانست، چه علت یا علت‌هایی وی را به این عمل وادار کرد؟ آنچه مسلم است آن است که مورخان، سعد بن عباده را جزء راویان حدیث غدیرخم می‌دانند[۵۲]؛ پس باید به دنبال عواملی دیگر بود که این بار صدیق و وفادار نبوی را به سقیفه کشانده است و آیا حضور در سقیفه و تشکیل یک جلسه مشورتی بین انصار می‌تواند مایه سرزنش او باشد؟ به عبارت دیگر، آیا عمل و نیت وی تابع نتیجه حاصل شده در سقیفه است؟ و یا آنکه می‌توان بین نیت سعد بن عباده و نتیجه حاصل شده از سقیفه، جدایی انداخت و فرق قائل شد؟ برای آنکه بتوان قضاوت صحیح داشت بهتر است که ابتدا علل حضور سعد بن عباده را در سقیفه بررسی کنیم.

از جمله این علل می‌توان به این موارد اشاره کرد:

  1. تخلف عده‌ای از صحابه رسول خدا (ص) از جمله عمر و ابوبکر از رفتن به همراه لشکر اسامه.
  2. رسول خدا (ص) کسانی را که به لشکر اسامه ملحق نشوند، لعنت فرمود.
  3. عمر بن خطاب مانع نوشتن وصیت رسول خدا (ص) شد.
  4. حضور عمر نزد پیامبر (ص) هنگام وفات ایشان و نسبت دادن هوشیار نبودن به رسول خدا (ص) هنگام نوشتن وصیت.
  5. حضور ابوبکر در مسجد پیامبر (ص) برای خواندن نماز صبح که با مخالفت جدی رسول خدا (ص) روبر شد[۵۳].
  6. عمر بن خطاب بعد از وفات پیامبر (ص) مدعی شد که رسول خدا (ص) نمرده است. وی بعد از انکار رحلت رسول خدا (ص) گفت: "ايها الناس! هذا ابوبكر وهو ذو شيبة المسلمين فبايعوه فبايعوه[۵۴]؛ باید توجه داشت که بیان این کلام قبل از ماجرای سقیفه بوده است.
  7. عده‌ای از سران قبایل مدینه اعلامیه‌ای را مبنی بر این که کسی حق ندارد بعد از رسول خدا (ص) ادعای جانشینی کند، صادر کردند. این نامه را حدود سی و چهار نفر امضا کردند[۵۵].

غیر از مطالب یاد شده وجود چند دستگی در بین صحابه که آنان را به چند گروه تقسیم کرده بود:

  1. بنی هاشم و افرادی مانند سلمان فارسی و ابوذر و عمار و... که ریاست آنان با علی (ع) است؛
  2. انصار، مخصوصا خزرج به ریاست سعد بن عباده که این گروه و البته بیشتر انصار درباره ریاست علی (ع) دید مثبتی داشتند؛
  3. قریش، خصوصا بنی امیه به رهبری عثمان؛
  4. بنی زهره به ریاست سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف؛
  5. ائتلاف ضد بنی هاشم، خصوصاً مخالفان علی (ع) که ریاست این گروه با عمر و ابوبکر بود[۵۶].

با توجه به عوامل شمرده شده و وجود گروه‌های فعال در آن زمان، سعد بن عباده و فرزندش قیس بن سعد، دانستند که علی (ع) به حکومت نمخواهد رسید[۵۷]. پس برای آنکه بتوانند حیات خود را تضمین کنند، در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده، به مشورت پرداختند؛ زیرا آن زمان سابقه نداشت که در سقیفه حاکمی انتخاب شود. البته آنان نیز فقط در حد مشورت سخن می‌گفتند[۵۸] اما با حضور عده‌ای از مهاجران، مانند عمر و ابوبکر جو سقیفه به هم خورد و بیعتی اولیه گرفته شد اما کافی نبود. البته آنچه باید به آن توجه کرد، نیت افراد و گروه‌هاست؛ مثلا قبیله اوس به خاطر رقابت‌های قبیلگی دوران جاهلی با ابوبکر بیعت کردند و عده‌ای از خزرجیان نیز به همین علت مجبور به بیعت شدند[۵۹]. و البته گروه‌هایی چون پیروان سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن و قریشیان همراه عثمان نیز بر این آتش دامن زدند. پس برای توضیح آثار این واقعه می‌توان به کلام امام علی (ع) استناد جست که فرمود: اول کسی که بر ما جرأت پیدا کرد، سعد بن عباده بود. او دری را باز کرد و دیگران وارد شدند؛ آتشی افروخت که سوزشش علیه او بود و از نورش دیگران استفاده کردند[۶۰].

البته باید گفت، وظیفه انصار فقط حمایت از ولایت علی (ع) بود، ولی آنان آشکارا دم از ایجاد حکومتی زدند که ریاست آن بر عهده غیر علی (ع) بود[۶۱] و این همان جرأت سعد بن عباده است که علی (ع) آن را سرزنش کرده است. ولی می‌توان گفت این حدیث بیان عمل نسنجیده سعد است که بی دلیل بر انصار اعتماد کرده بود. به فرض گناه بودن این کار سعد بن عباده، آیا وی نمی‌توانسته توبه کند؟ زیرا بودند کسانی که توبه کردند و به دامان ولایت بازگشتند؛ افرادی مانند عثمان بن حنیف و برادرش سهل، قیس بن سعد بن عباده و بسیاری دیگر از صحابه[۶۲].

رجوع به کلام سعد بن عباده بهترین راه برای فهمیدن نیت وی است. البته باید دانست که اعتقاد به یکی دانستن نیت سعد و نتیجه حاصل شده از اجتماع سقیفه گناهی نابخشودنی نسبت به صحابی بزرگ رسول خدا (ص) است.

هنگامی که ابوبکر به سعد بن عباده می‌گوید: "چرا با من بیعت نمی‌کنی؟" سعد در جواب می‌گوید: "زیرا بهترین خلق خدا با تو بیعت نکرده است و او پسر عموی رسول خدا (ص) و همسر حضرت زهرا (ع) و پدر حسنین (ع) است و من قصد رسیدن به خلافت نداشتم مگر آنکه دانستم علی (ع) به خلافت نخواهد رسید. ای ابوبکر! خیال می‌کنی مسلمانان تو را انتخاب کرده‌اند؟ محال است مسلمانان تو را انتخاب کنند، در حالی که علی (ع) از بیعت با تو سرباز می‌زند. مگر قرآن نخوانده‌ای که فضایل علی (ع)در آن مطرح شده است؟

ابوبکر گفت: "آن خصلت‌ها کدام است؟" سعد گفت:

  1. سبقت در ایمان؛
  2. جهاد با مشرکان؛
  3. قرابت با رسول خدا (ص)؛
  4. علم به قرآن.

و بدان ای ابوبکر که رسول خدا (ص) به من این آیات را تعلیم داده است و بدان ای ابوبکر که من با جانشین رسول خدا (ص) یعنی علی (ع) بیعت کرده‌ام که امر خداست و من سعی می‌کنم یار مظلوم باشم"[۶۳].

علی (ع) نیز بعد از جنگ نهروان می‌فرمایند: "هنگامی که سعد دید مردم با ابوبکر بیعت می‌کنند، فریاد زد: " ای مردم! به خدا قسم، من خلافت را وقتی برای خود خواستم که دانستم خلافت به علی نمی‌رسد و من با هیچ کس جز علی بیعت نمی‌کنم"[۶۴].

در کتاب‌های تاریخی مانند طبری و... نیز آمده است که وقتی انصار دیدند بیعت با ابوبکر مطرح است، گفتند: "لانبايع الا علياً"[۶۵]، و باید توجه داشت که انصار در ماجرای سقیفه این که صالح المؤمنین او را تأیید کرده است را از افتخارات او می‌دانستند. و مصداق صالح المؤمنین در نزد شیعیان، به اتفاق، علی (ع) است و نزد اهل سنت نیز از مصادیق بارز آن، علی (ع) است[۶۶].

هم چنین به نظر افرادی مانند علامه سید محسن امین، هیچ گاه سعد بن عباده خلافت را برای خود نمی‌خواست بلکه فقط برای علی (ع) می‌خواست[۶۷]. و ایشان سعد بن عباده را شهید می‌داند[۶۸] و علامه بزرگوار آیت الله خوئی نیز از سعد بن عباده تعریف می‌کند[۶۹]. و کلام سعد را در یاد داشته باشیم که گفت: "فاالحق يومئذ مع علي وكتاب الله بيده لانبايع احدا غيره"[۷۰].[۷۱]

سرانجام سعد بن عباده

هنگامی که سعد بن عباده به حوران رفت، در سال چهاردهم یا پانزدهم هجری، در زمان خلافت عمر بن خطاب، شبی برای تطهیر بیرون رفت و چون ایستاده یا برای این که در سوراخ حیوانات بول کرد، در آنجا کشته شد! قاتل معلوم نشد تا آنکه در همان شب در مدینه از بالای درخت یا چاه آبی شنیده شد که جن‌ها می‌نواختند و این اشعار را می‌سرودند: نحن قتلنا سید الخزرج سعد بن عباده ورمیناه بسهمین فلم نخط فؤاده؛ اما حقیقت این است که عمر، محمد بن مسلمه و خالد بن ولید را به شام فرستاد و آنها شبانگاه در کمین وی نشستند و او را کشتند. یکی از انصار و یاران رسول خدا علت کشته شدن سعد را ضمن اشعاری چنین بیان می‌کند:

می‌گویند که جن، شکم سعد را پاره کرد؛ مگر نه این است که گاهی کار تو با خیانت صورت می‌گیرد؟!

گناه سعد این نبود که ایستاده بول کرد؛ اما سعد با ابوبکر بیعت نکرده بود [۷۲].

شاهد بر این مطلب آنکه ابن ابی الحدید نقل می‌کند که فردی سنی از فردی شیعه پرسید که چرا علی (ع) سکوت کرد و حق خود را مطالبه نکرد.

فرد شیعه جواب داد: "ترسید که طایفه جن او را بکشند". با این جمله به داستان سعد اشاره کرده و کنایه گفته است[۷۳].[۷۴]

منابع

پانویس

  1. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۰۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۹۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۵۵.
  2. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۵۵.
  3. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۹۴؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۰۴.
  4. اطم به معنای معنا حصن، جای بلندی بود که در مدینه برای اعلام خبرها می‌ساختند. (مجمع البحرین، طریحی، ج۶، ص۸).
  5. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۵۵؛ الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۸۵.
  6. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۹۵.
  7. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۱۹؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۱۹۹.
  8. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۵۵؛ الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۸۵.
  9. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۹۴؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۰۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۵۵.
  10. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۹۳۶؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ص۲۱۴.
  11. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۲۱- ۵۲۰.
  12. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۰۵.
  13. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۷۸-۲۸۰.
  14. اذاخر نام جایی است در نزدیکی مکه و گویند رسول خدا (ص) هنگام فتح مکه از آنجا به مکه آمد. (السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: سید هاشم رسولی)، ج۱، ص۲۹۴ (پاورقی).
  15. السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۹۴-۲۹۵؛ دلائل النبوه، بیهی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۰۳.
  16. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۲۰.
  17. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۸۰-۲۸۱.
  18. السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۳۸۹-۳۹۰؛ دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۰۳.
  19. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۸۲.
  20. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۲۳۴؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۵۶؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۹۷-۵۹۶.
  21. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۸۳.
  22. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۰۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۳۳۱ و ج۵، ص۵۲.
  23. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۸۳-۲۸۴.
  24. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۵.
  25. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۷.
  26. جنگی که پیامبر (ص) در تعقیب قریش که از جنگ احد فرار کرده بودند، انجام داد. حمراء الاسد در هشت یا ده میلی مدینه در سمت چپ راه ذو الحلیفه است. (المغازی، واقدی ترجمه: مهدوی دامغانی، ص۲۴۵ پاورقی، به نقل از شرح علی المواهب اللدنیه، ج۲، ص۷۰).
  27. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۴۵-۲۴۸.
  28. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۱۳-۴۱۴.
  29. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۳۴.
  30. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۶۵.
  31. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۹۵-۴۹۶.
  32. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۸۴-۲۸۶.
  33. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۶۰۷.
  34. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۳۵ و ۵۹۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۰۵.
  35. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۱۸۶.
  36. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۳۵.
  37. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۸۶-۲۸۷.
  38. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۸۳۸.
  39. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۸۷-۲۸۸.
  40. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۱۸-۲۱۹؛ الإمامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۲۱-۲۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۳۲۹.
  41. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۸۸-۲۸۹.
  42. الإمامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۳.
  43. الاحتجاج، شیخ طبرسی، ج۱، ص۹۱. موضوع نماز این گونه بود: هنگامی که پیامبر، بیمار بود، مردم منتظر بودند که حضرت برای نماز حاضر شوند. در این هنگام عایشه برای پدرش ابوبکر پیغام داد که با مردم نماز بخواند. همین که حضرت به هوش آمد و از واقعه باخبر شد، دستور داد زیر بغلش را گرفته، ایشان را به مسجد بردند. جلو رفت و ابوبکر را کنار زد و خود نشسته و با مردم نماز خواند
  44. الإمامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۴-۲۳.
  45. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۸۹-۲۹۱.
  46. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵.
  47. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۹۱-۲۹۲.
  48. الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۹۴-۹۳؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۲۶؛ تاریخ الطبری، الطبری، ج۳، ص۲۲۲.
  49. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۹۲-۲۹۳.
  50. فاقام به بحوران الی ان مات سنه خمس عشره و قیل سنه اربع عشره و قیل: مات سنه احدی عشره و لم یختلفوا انه وجد میتا علی مغتلسه … و لم یسعدوا بموته بالمدینه حتی سمعوا قائلا یقول من قبر و لا یرون احدا قتلنا سید الخزرج سعد بن عباده. قتله الجن. (اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۰۶؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۲، ص۳۵۲).
  51. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۹۳.
  52. موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۱۰۹.
  53. نهج الصباغة فی شرح نهج البلاغه، محمد تقی شوشتری، ج۴، ص۳۶۷.
  54. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۲۴۲؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۰۵.
  55. تاریخ نگارش نامه در محرم سال ۱۰ هجری است. (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۱۰۳).
  56. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۴۲۹.
  57. در سوره تحریم سری است که رسول خدا (ص) به حفصه فرمودند و هم چنین صدور اعلامیه سران بعضی از قبایل که در صفحه گذشته آمد، اشاره به این مطلب دارد؛ زیرا قیس بن سعد شرطة النبی (ص) است و از بسیاری مطالب اطلاع دارد.
  58. با توجه به سخنان بیان شده در سقیفه و گفتگوهای بین انصار، مطالب حالت مشورتی دارد.
  59. ر. ک: کلام حضرت زهرا (ع) در خطبه فدکیه. و قال الصادق (ع): «يَا عَبْدَ اَلرَّحِيمِ إِنَّ اَلنَّاسَ عَادُوا بَعْدَ مَا قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ إِنَّ اَلْأَنْصَارَ اِعْتَزَلَتْ فَلَمْ تَعْتَزِلْ بِخَيْرٍ جَعَلُوا يُبَايِعُونَ سَعْداً وَ هُمْ يَرْتَجِزُونَ اِرْتِجَازَ اَلْجَاهِلِيَّةِ…». (کافی، کلینی، ج۸، ص۲۹۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۵۵).
  60. «اول من جرأ علینا سعد بن عباده فتح بابا و لجه غیره واضرم نارا کان لهبها علیه وضوءها لاعدائه»؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۳۰۸؛ امین عاملی منسوب بودن حدیث را به علی عاملا مردود می‌داند (اعیان الشیعه، ج۷، ص۲۲۵).
  61. نهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، محمد تقی شوشتری، ج۴، ص۳۶۸.
  62. برای دانستن نام عده‌ای از صحابه که توبه کردند، ر. ک: معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۳، ص۲۷۹؛ در الخلاصه، علامه حلی، ص۱۲۸ نیز مطلبی درباره توبه کردن عمار آمده است.
  63. العقد النضید و الدرر الفرید، محمد بن حسن قمی، ص۱۲۷.
  64. نهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، محمد تقی شوشتری، ج۴، ص۳۶۷.
  65. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۳۳؛ تاریخ ابی الفداء، اسماعیل بن ابی الفداء، ج۱، ص۲۱۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۰، ص۱۱.
  66. در تفاسیر شیعی مانند: مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۴۷۹؛ کنز الدقائق و بحر الغرائب، میرزا محمد مشهدی، ج۱۲، ص۱۰۳ این مطلب ذکر شده است.
  67. اعیان الشیعه، أمین عاملی، ج۷، ص۲۲۵.
  68. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۷، ص۲۲۴.
  69. معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۸، ص۷۳.
  70. أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۷، ص۲۲۵.
  71. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۹۴-۲۹۸.
  72. یقولون سعد شقت الجن بطنه الا ربما حققت فعلک بالغدر وما ذنب سعد انه بال قائمة ولکن سعد لم یبایع ابابکر
  73. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۸۲۶؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۳۲۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۵، ص۴۸-۴۹.
  74. روحانی، سید حمید، مقاله «سعد بن عباده بن دلیم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۹۸-۲۹۹.