سیره اهل بیت در عدم استرحام چه بوده است؟ (پرسش)
سیره اهل بیت در عدم استرحام چه بوده است؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ سیره اجتماعی معصومان |
مدخل اصلی | استرحام |
تعداد پاسخ | ۱ پاسخ |
سیره اهل بیت در عدم استرحام چه بوده است؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث سیره اجتماعی معصومان است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی سیره اجتماعی معصومان مراجعه شود.
پاسخ نخست
آقای دکتر مصطفی دلشاد تهرانی در کتاب «سیره نبوی» در اینباره گفته است:
«پیشوایان حق در زندگی خود هرگز استرحام نکردند و به کسی اجازه نمیدادند در برابر آنان و یا در برابر دیگران استرحام نمایند. مفضل بن قیس بن رمانه گوید خدمت امام صادق (ع) رفتم و از حال خود [و گرفتاری و درماندگی خویش] لب به شکایت گشودم و از آن حضرت خواستم که برایم دعا کند. امام به کنیزکی که آنجا بود فرمود: آن کیسه سکه را که ابوجعفر منصور برای ما فرستاده است بیاور. پس کنیزک کیسه را آورد و حضرت فرمود: در این کیسه چهارصد دینار است؛ با آن زندگی خود را بهبود بخش. عرض کردم: به خدا سوگند، فدایت شوم، مقصودم این نبود که بخواهم چیزی بگیرم، مقصودم فقط خواهش دعا بود. حضرت فرمود: بسیار خوب، دعا هم میکنم اما [سخن من با تو این است]: «إِيَّاكَ أَنْ تُخْبِرَ النَّاسَ بِكُلِّ حَالِكَ، فَتَهُونَ عَلَيْهِمْ» (بپرهیز از این که هر گرفتاری که داری با مردمان بازگو کنی تا نزد آنان خوار شوی)[۱].
پیشوایان حق با رفتار و گفتار خود تلاش کردند تا ریشهها، زمینهها و صورتهای استرحام را بزدایند. امیر مؤمنان علی (ع) در این جهت چنین آموزش داد: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»[۲].
رشد و تعالی آدمی در بستر ارجمندی حاصل میشود و هر جا استرحام ظهور نماید تنزل و تباهی به بار میآورد؛ و پیشوایان حق به گونهای با مردم رفتار میکردند که آنان خود را به خواری و زبونی نکشند، بلکه در هر حال و در برابر هر کس عزت نفس و مناعت خود را حفظ کنند و به خود اعتماد و اتکا نمایند و در برابر غیر خدا سر خم نکنند. این جهتگیری تا بدانجا بود که آنان کمترین عمل استرحامی را نیز تأیید نمیکردند و بدان میدان نمیدادند. احمد بن محمد بن ابی نصر[۳] از حضرت رضا (ع) تقاضا کرد که برایش توصیهای به اسماعیل بن داود کاتب بنویسد تا شاید از او بهرهای ببرد و امام (ع) به او فرمود: «أَنَا أَضَنُ بِكَ أَنْ تَطْلُبَ مِثْلَ هَذَا وَ شِبْهَهُ وَ لَكِنْ عَوِّلْ عَلَى مَالِي». (دریغم میآید که مانند تویی چنین چیزی طلب کند. تو بر مال من تکیه کن و خود را بینیاز ساز)[۴].
مشی پیشوایان حق اینگونه بود و آنان تلاش میکردند تا ریشههای استرحام را از درون و بیرون بخشکانند تا آدمیان با ارجمندی و سربلندی زندگی کنند؛ و خود برترین نمونه در این عرصه بودهاند. آنان در سختترین شرایط نیز ذرهای استرحام نکردند، حتی در کنج زندان و زیر فشار و شکنجه حاکمان ستمگر. زمانی که حضرت موسی بن جعفر (ع) در زندان سندی بن شاهک در اسارت بود[۵]، هارون، فضل بن ربیع[۶] را برای رساندن پیامی به نزد حضرت فرستاد و هدفش آن بود که با عنوان کردن مسائلی امام (ع) را از موضع عزّت خویش دور کند و او را به استرحام کشد. فضل گوید من داخل محبس شدم و دیدم که آن حضرت پیوسته نماز میگزارد و اعتنایی به من ندارد و در هر دو رکعت نماز که سلام میدهد بلافاصله برای نماز دیگر تکبیر میگوید و وارد نماز میشود. پس چون توقف من طولانی شد، ترسیدم که مورد مؤاخذه هارون قرار گیرم، پس همین که آن حضرت خواست سلام بدهد من شروع کردم به سخن و دیگر آن حضرت وارد نماز نشد و به سخن من گوش فرا داد. من پیام رشید را به آن حضرت رساندم و آن پیام این بود که به من گفته بود به آن حضرت مگو که امیر مؤمنان مرا به سوی تو فرستاده بلکه بگو برادرت مرا به سوی تو فرستاده و سلام رسانده و گفته است میدانم که شما هیچ تقصیری ندارید اما سوء تفاهمی شده است و به سبب خبرهایی که به من رسیده بود شما را از مدینه آوردم و پس از بررسی و پیگیری بر من روشن شد که شما هیچ گناهی ندارید، با وجود این مصلحت در آن است که اینجا باشید. و شما از لحاظ برنامه غذایی، هر نوع غذایی را که میل دارید سفارش بدهید و هرچه را میپسندید دستور بدهید، و من فضل بن ربیع را مأمور این کار کردهام. راوی گوید حضرت بدون آنکه به من التفاتی کند در دو کلمه جواب داده فرمود: «لَا حَاضِرُ لِي مَالي فَیِنْفَعُنِي، وَ لَمْ أُخْلَقْ سَؤُلاً: اللهُ أَکْبَرُ». (از مال خودم اینجا چیزی ندارم که بهره ببرم و استفاده کنم، و خداوند مرا اهل خواهش و تقاضا نیافریده است: اللهُ أَکْبَرُ) و وارد نماز شد[۷]. حضرت نشان داد که زندان، شکنجه و فشار نیز نمیتواند اندکی از عزت نفس او بکاهد و کاری کند که مرهون دشمن شود و زیر بار منّت او رود.
در اینجا لازم است به خبری که در تعارض با این اصل بنیادی است پرداخته شود، و آن خبری است درباره امام سجّاد (ع). ابتدا اصل خبر نقل میگردد و سپس نکاتی که نشانههای ضعف خبر و بیاساس بودن آن است بیان میشود. «ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (ع) يَقُولُ إِنَّ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ وَ هُوَ يُرِيدُ الْحَجَّ فَبَعَثَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ أَ تُقِرُّ لِي أَنَّكَ عَبْدٌ لِي إِنْ شِئْتُ بِعْتُكَ وَ إِنْ شِئْتُ اسْتَرْقَيْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ اللَّهِ يَا يَزِيدُ مَا أَنْتَ بِأَكْرَمَ مِنِّي فِي قُرَيْشٍ حَسَباً وَ لَا كَانَ أَبُوكَ أَفْضَلَ مِنْ أَبِي فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ مَا أَنْتَ بِأَفْضَلَ مِنِّي فِي الدِّينِ وَ لَا بِخَيْرٍ مِنِّي فَكَيْفَ أُقِرُّ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ إِنْ لَمْ تُقِرَّ لِي وَ اللَّهِ قَتَلْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ لَيْسَ قَتْلُكَ إِيَّايَ بِأَعْظَمَ مِنْ قَتْلِكَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ حَدِيثُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع)مَعَ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع)فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ لِلْقُرَشِيِّ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ أُقِرَّ لَكَ أَ لَيْسَ تَقْتُلُنِي كَمَا قَتَلْتَ الرَّجُلَ بِالْأَمْسِ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ بَلَى فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع)قَدْ أَقْرَرْتُ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ أَنَا عَبْدٌ مُكْرَهٌ فَإِنْ شِئْتَ فَأَمْسِكْ وَ إِنْ شِئْتَ فَبِعْ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَوْلَى لَكَ حَقَنْتَ دَمَكَ وَ لَمْ يَنْقُصْكَ ذَلِكَ مِنْ شَرَفِكَ»[۸]»[۹]
منبعشناسی جامع سیره اجتماعی معصومان
پانویس
- ↑ الکافی، ج۴، ص۲۱-۲۲؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۱؛ و قریب به همین: رجال الکشی، ص۱۸۳-۱۸۴؛ بحارالانوار، ج۴۷، ص۳۴-۳۵.
- ↑ «آنکه طمع را شعار خود گرداند خود را خرد نمایاند، و آنکه راز سختی خویش بر هر کس گشود، خویشتن را خوار نمود. و آنکه زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بینداخت». نهج البلاغه، حکمت ۲؛ قریب به همین: تحف العقول، ص۱۳۹.
- ↑ احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از بزرگان علما و فقهای شیعه و از اصحاب امام کاظم (ع) بود و در خدمت حضرت رضا (ع) و جواد (ع) مرتبتی بلند داشت و مورد اعتماد بود. وی دارای آثاری ارزشمند بوده است از جمله کتابهایی به نام الجامع و السائل. درگذشت او به سال ۲۲۱ هجری بوده است. ر.ک: رجال البرقی، ص۵۴؛ رجال النجاشی، ص۷۵؛ رجال الکشی، ص۵۵۶؛ رجال ابن داود، ص۳۸-۳۹؛ جامع الرواة، ج۱، ص۵۹.
- ↑ الکافی، ج۲، ص۱۴۹؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۴.
- ↑ دوره امامت امام کاظم (ع) (۱۴۸ تا ۱۸۳ هجری) با سالهای آخر خلافت منصور، و خلافت مهدی و هادی و ۱۳ سال از خلافت هارون مقارن بود. امام کاظم (ع) در دوران امامت خویش در تدارک یک حماسه انقلابی دیگر چون حماسه حسینی بود و زمامداران خودسر و جباران از ناحیه آن حضرت سخت در وحشت بودند، چنان که مهدی عباسی از خروج آن حضرت خود را در ایمنی نمیدید. از اینرو امام کاظم (ع) مدتهای مدید را تحت نظر و در حبسهای سخت و زندانهای مجرد و جانفرسا گذراند. زندان سندی بن شاهک آخرین زندان آن حضرت بود. ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۱؛ مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، صص ۳۲۶-۳۲۸؛ صفة الصفوة، ج۲، ص۱۸۵؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۰۸؛ علی بن محمد المالکی الشهیر بابن الصباغ، الفصول المهمة فی معرفة احوال الائمة (ع)، منشورات الاعلمی، طهران، ص۲۳۸-۲۴۱.
- ↑ فضل بن ربیع بن یونس حاجب هارون و محمد امین بود و پدرش نیز حاجب منصور و مهدی بود. در سال ۱۷۳ هجری هارون الرشید او را منصب وزارت داد که تا سال ۱۷۸ در این مقام ماند. پس از مرگ هارون و درگیری میان امین و مأمون و پیروزی مأمون بر برادر، فضل در اختفا میزیست تا آنکه با وساطت طاهر ذو الیمینین از خشم مأمون نجات یافت. ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۳۴۳-۳۴۴؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۳۷-۴۰.
- ↑ ر.ک: منتهی الآمال، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۵.
- ↑ «ابن محبوب از ابو ایوب از برید بن معاویه نقل کرده است که گفت: از امام باقر (ع) شنیدم که فرمود: یزید بن معاویه برای رفتن به حج وارد مدینه شد و مردی از قریش را خواست، چون به نزدش آمد به او گفت: آیا اقرار میکنی که بنده منی که اگر بخواهم تو را بفروشم و اگر بخواهم به بردگی خویش کشم؟ مرد گفت: به خدا سوگند ای یزید، نه تو در میان قریش از نظر خانوادگی از من گرامیتری و نه پدرت در زمان جاهلیت و نه در اسلام از پدر من برتر بوده است، و نه تو خود در دین از من برتر و بهتری. پس چگونه به آن چه خواستهای اقرار کنم؟ مرد گفت: کشته شدن من به دست تو بالاتر از کشته شدن حسین بن علی (ع) فرزند رسول خدا (ص) نیست. یزید فرمان داد آن مرد را کشتند. سپس علی بن حسین (ع) را احضار کرد و مانند همان سخنی را که به مرد قریشی گفته بود، به آن حضرت گفت. علی بن حسین (ع) گفت: مگر نه این است که اگر اقرار نکنم مثل آن مرد دیروزی مرا هم میکشی؟ یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: آری. علی بن حسین (ع) گفت: اقرار میکنم به آن چه خواستی. من بنده ناخواسته توام [و از ترس جان چنین اقراری میکنم]، پس اگر خواهی نگهم دار، و اگر خواهی مرا بفروش! یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: این برایت بهتر است که خونت را حفظ کردی و از شرف و مقامت نکاستی». الکافی، ج۸، ص۲۳۴-۲۳۵.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲ ص ۱۶۲-۱۶۶.