مستعین عباسی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'طاقت فرسا' به 'طاقتفرسا') |
|||
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = عباسیان | |||
| عنوان مدخل = [[مستعین عباسی]] | |||
| مداخل مرتبط = [[مستعین عباسی در تاریخ اسلامی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
==[[المستعین بالله]] (۲۴۸-۲۵۲ق)== | == [[المستعین بالله]] (۲۴۸-۲۵۲ق) == | ||
پس از [[مرگ]] [[منتصر]]، [[سرداران]] ترک در هارونیه [[اجتماع]] کردند تا [[جانشین]] او را تعیین نمایند. آنان پس از [[جدال]] و [[گفتگو]]، سرانجام، [[خلافت]] را به [[احمد بن محمد بن معتصم]] ملقب به [[مستعین]] سپردند و بدینگونه، [[پسران]] دیگر [[متوکل]] را از خلافت [[محروم]] کردند؛ زیرا از [[انتقامجویی]] آنان بیمناک بودند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۴.</ref>. در همین [[زمان]]، عدهای از [[یاران]] [[محمد بن عبدالله بن طاهر]] با شمشیرهای آخته به [[دارالخلافه]] [[هجوم]] آوردند و با فریاد «یا [[معتز]]!» خواستار خلافت او شدند<ref>الکامل، ج۷، ص۱۱۷.</ref> و [[سپاهیان]] و درباریان را به [[شورش]] فرا خواندند؛ اما بغای کبیر و دیگر [[ترکان]]، که ادامه [[سلطه]] خود را در گرو خلافت مستعین میدیدند، به [[دفاع]] از وی برخاستند و [[شورشیان]] را [[سرکوب]] کردند و محمد بن عبدالله بن طاهر را واداشتند تا از [[مردم]] [[بغداد]] و طرفداران خود برای مستعین [[بیعت]] بگیرد و او نیز چنین کرد. بدین ترتیب، چون مستعین خلافت خود را مدیون سرداران ترک میدانست، مانند اسلاف خود کار را به ترکان سپرد و دست آنان را در [[امور سیاسی]] و نظامی باز گذاشت؛ چنانکه اتامش را به [[وزارت]] گماشت و [[امارت مصر]] و [[مغرب]] را به وی داد و [[امارت]] [[حلوان]] و ماسبذان را به بُغای صغیر داد و [[ریاست]] نگهبانان [[کاخ]] و [[مسئولیت]] [[حفظ]] [[انبار]] [[سلاح]] و حرمسرای خود را به شاهک ترک سپرد. همچنین وصیف را به [[فرماندهی سپاه]] گماشت و او را [[مأمور]] [[جنگ]] با لشکرهای تابستانی [[روم]] و انوجور را مأمور سرکوب شورشیان دیگر کرد. مستعین مردی [[ضعیف]] و بیاراده بود و چنان بازیچه ترکان شده بود که ضرب المثل [[شاعران]] و ملعبه طاعنان گشت: | پس از [[مرگ]] [[منتصر]]، [[سرداران]] ترک در هارونیه [[اجتماع]] کردند تا [[جانشین]] او را تعیین نمایند. آنان پس از [[جدال]] و [[گفتگو]]، سرانجام، [[خلافت]] را به [[احمد بن محمد بن معتصم]] ملقب به [[مستعین]] سپردند و بدینگونه، [[پسران]] دیگر [[متوکل]] را از خلافت [[محروم]] کردند؛ زیرا از [[انتقامجویی]] آنان بیمناک بودند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۴.</ref>. در همین [[زمان]]، عدهای از [[یاران]] [[محمد بن عبدالله بن طاهر]] با شمشیرهای آخته به [[دارالخلافه]] [[هجوم]] آوردند و با فریاد «یا [[معتز]]!» خواستار خلافت او شدند<ref>الکامل، ج۷، ص۱۱۷.</ref> و [[سپاهیان]] و درباریان را به [[شورش]] فرا خواندند؛ اما بغای کبیر و دیگر [[ترکان]]، که ادامه [[سلطه]] خود را در گرو خلافت مستعین میدیدند، به [[دفاع]] از وی برخاستند و [[شورشیان]] را [[سرکوب]] کردند و محمد بن عبدالله بن طاهر را واداشتند تا از [[مردم]] [[بغداد]] و طرفداران خود برای مستعین [[بیعت]] بگیرد و او نیز چنین کرد. بدین ترتیب، چون مستعین خلافت خود را مدیون سرداران ترک میدانست، مانند اسلاف خود کار را به ترکان سپرد و دست آنان را در [[امور سیاسی]] و نظامی باز گذاشت؛ چنانکه اتامش را به [[وزارت]] گماشت و [[امارت مصر]] و [[مغرب]] را به وی داد و [[امارت]] [[حلوان]] و ماسبذان را به بُغای صغیر داد و [[ریاست]] نگهبانان [[کاخ]] و [[مسئولیت]] [[حفظ]] [[انبار]] [[سلاح]] و حرمسرای خود را به شاهک ترک سپرد. همچنین وصیف را به [[فرماندهی سپاه]] گماشت و او را [[مأمور]] [[جنگ]] با لشکرهای تابستانی [[روم]] و انوجور را مأمور سرکوب شورشیان دیگر کرد. مستعین مردی [[ضعیف]] و بیاراده بود و چنان بازیچه ترکان شده بود که ضرب المثل [[شاعران]] و ملعبه طاعنان گشت: | ||
{{عربی|خليفةٌ في قفس بين وصيف و بُغا قول، ما قالا له كما يقول الببغا}}<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۱۴۵.</ref> | {{عربی|خليفةٌ في قفس بين وصيف و بُغا قول، ما قالا له كما يقول الببغا}}<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۱۴۵.</ref> | ||
[[بیارادگی]] و [[سستی]] او چنان بود که سرداران ترک برای به دست آوردن [[مال]] و [[مقام]]، بدون توجه به [[رأی]] و نظر او، با یکدیگر به [[رقابت]] پرداختند. رقابتی که سرانجام به [[جنگ]] و [[خونریزی]] کشید و عواقب نامطلوبی به بار آورد. این [[خلیفه]] بیاراده دست کسانی چون اتامش و شاهک و باغر را در [[غارت]] [[بیتالمال]] و ربودن [[اموال]] [[مردم]] باز گذاشته بود. | [[بیارادگی]] و [[سستی]] او چنان بود که سرداران ترک برای به دست آوردن [[مال]] و [[مقام]]، بدون توجه به [[رأی]] و نظر او، با یکدیگر به [[رقابت]] پرداختند. رقابتی که سرانجام به [[جنگ]] و [[خونریزی]] کشید و عواقب نامطلوبی به بار آورد. این [[خلیفه]] بیاراده دست کسانی چون اتامش و شاهک و باغر را در [[غارت]] [[بیتالمال]] و ربودن [[اموال]] [[مردم]] باز گذاشته بود. | ||
این امر [[حسادت]] و صیف و بغا را برانگیخت؛ به گونهای که آن دو، [[لشکریان]] ترک و مردم [[بغداد]] و [[موالی]] را بر اتامش و باغر بشورانیدند. آنان ابتدا، اتامش را به [[قتل]] رساندند (۲۵۰ق)؛ آنگاه باغر را از پای درآوردند و اموالش را غارت کردند (۲۵۱ق)<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۷-۳۶۹؛ التنبیه والاشراف، ص۳۱۵؛ العیون والحدائق، ص۵۷۴؛ الکامل، ج۷، ص۱۲۳ و ۱۳۷.</ref>. به دنبال قتل باغر، گروه بسیاری از [[ترکان]] به [[خونخواهی]] او برخاستند و [[دارالخلافه]] را به محاصره درآوردند. [[مستعین]] که تاب [[مقاومت]] در برابر آنان نداشت، با عدهای دیگر از ترکان از جمله وصیف و بغای صغیر از [[سامرا]] به بغداد گریخت تا از مردم آن [[شهر]] برای [[رهایی]] از [[سلطه ترکان]] [[یاری]] بخواهد. در این [[زمان]]، مجال مناسبی برای [[اهل بغداد]] پدید آمد تا به [[پشتیبانی]] از خلیفه برخیزند و اهمیت و [[عظمت]] دیرین را باز آورند. از سوی دیگر، ترکان [[شورشی]] در سامرا، که [[مشروعیت]] خود را در گرو وجود خلیفه میدانستند، هیأتی را برای عذرخواهی نزد مستعین به بغداد فرستادند و او را به سامرا [[دعوت]] کردند و از [[جسارت]] خود [[پوزش]] خواستند؛ اما مستعین به تحریک وصیف و بغا و به اتکای مردم بغداد فرستادگان را [[توبیخ]] کرد و از بازگشت به سامرا سرباز زد؛ لذا، ترکان او را از [[خلافت]] [[خلع]] کردند و [[ابوعبدالله]] محمد ملقب به المعتز بالله را به خلافت برداشتند. این [[اقدام]]، [[آتش]] جنگ و خونریزی را میان [[دو خلیفه]] و طرفدارانشان در سامرا و بغداد برافروخت که حاصل آن گرانی | این امر [[حسادت]] و صیف و بغا را برانگیخت؛ به گونهای که آن دو، [[لشکریان]] ترک و مردم [[بغداد]] و [[موالی]] را بر اتامش و باغر بشورانیدند. آنان ابتدا، اتامش را به [[قتل]] رساندند (۲۵۰ق)؛ آنگاه باغر را از پای درآوردند و اموالش را غارت کردند (۲۵۱ق)<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۷-۳۶۹؛ التنبیه والاشراف، ص۳۱۵؛ العیون والحدائق، ص۵۷۴؛ الکامل، ج۷، ص۱۲۳ و ۱۳۷.</ref>. به دنبال قتل باغر، گروه بسیاری از [[ترکان]] به [[خونخواهی]] او برخاستند و [[دارالخلافه]] را به محاصره درآوردند. [[مستعین]] که تاب [[مقاومت]] در برابر آنان نداشت، با عدهای دیگر از ترکان از جمله وصیف و بغای صغیر از [[سامرا]] به بغداد گریخت تا از مردم آن [[شهر]] برای [[رهایی]] از [[سلطه ترکان]] [[یاری]] بخواهد. در این [[زمان]]، مجال مناسبی برای [[اهل بغداد]] پدید آمد تا به [[پشتیبانی]] از خلیفه برخیزند و اهمیت و [[عظمت]] دیرین را باز آورند. از سوی دیگر، ترکان [[شورشی]] در سامرا، که [[مشروعیت]] خود را در گرو وجود خلیفه میدانستند، هیأتی را برای عذرخواهی نزد مستعین به بغداد فرستادند و او را به سامرا [[دعوت]] کردند و از [[جسارت]] خود [[پوزش]] خواستند؛ اما مستعین به تحریک وصیف و بغا و به اتکای مردم بغداد فرستادگان را [[توبیخ]] کرد و از بازگشت به سامرا سرباز زد؛ لذا، ترکان او را از [[خلافت]] [[خلع]] کردند و [[ابوعبدالله]] محمد ملقب به المعتز بالله را به خلافت برداشتند. این [[اقدام]]، [[آتش]] جنگ و خونریزی را میان [[دو خلیفه]] و طرفدارانشان در سامرا و بغداد برافروخت که حاصل آن گرانی طاقتفرسا<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۹.</ref>، رواج دزدی و غارت و [[کشتار]] بیرحمانه مردم بیگناه بود<ref>نک: الکامل، ج۷، ص۱۴۱-۱۵۰.</ref>. در این هنگام چون آثار [[شکست]] بر [[مستعین]] پدیدار گردید، از [[محمد بن عبدالله طاهر]] و دیگران کمک خواست، اما آنان پاسخی به او ندادند؛ زیرا هیچ کس حاضر نبود [[جان]] و [[مال]] خود را برای [[نجات]] این [[خلیفه]] مخذول به مخاطره بیندازد. از اینرو، مستعین خود را از [[خلافت]] [[خلع]] کرد<ref>الکامل، ج۷، ص۱۶۷.</ref> و بُرد و [[عصا]] و [[شمشیر]] و گوهر خلافت را برای [[معتز]] به [[سامرا]] فرستاد و او رسماً به خلافت رسید. با وجود این، هنوز [[ترکان]] از جانب مستعین ایمن نبودند و با آنکه به شرط [[امان]]، وی را به [[واسط]] [[تبعید]] کرده بودند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۹.</ref>، معتز را واداشتند تا او را به [[قتل]] رساند و او نا چار سعید [[خادم]]، یکی از حاجبان دربار خلافت را [[مأمور]] کرد تا در [[سال ۲۵۲ ق]]. مستعین را به قتل رساند<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۴-۴۱۵.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۱۳.</ref>. | ||
==[[تأسیس دولت علوی در طبرستان]]== | == [[تأسیس دولت علوی در طبرستان]] == | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
*[[عباسیان]] | * [[عباسیان]] | ||
==منابع== | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:IM009737.jpg|22px]] [[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|'''تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه''']] | # [[پرونده:IM009737.jpg|22px]] [[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|'''تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه''']] | ||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:مستعین عباسی]] | [[رده:مستعین عباسی]] | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۳۹
المستعین بالله (۲۴۸-۲۵۲ق)
پس از مرگ منتصر، سرداران ترک در هارونیه اجتماع کردند تا جانشین او را تعیین نمایند. آنان پس از جدال و گفتگو، سرانجام، خلافت را به احمد بن محمد بن معتصم ملقب به مستعین سپردند و بدینگونه، پسران دیگر متوکل را از خلافت محروم کردند؛ زیرا از انتقامجویی آنان بیمناک بودند[۱]. در همین زمان، عدهای از یاران محمد بن عبدالله بن طاهر با شمشیرهای آخته به دارالخلافه هجوم آوردند و با فریاد «یا معتز!» خواستار خلافت او شدند[۲] و سپاهیان و درباریان را به شورش فرا خواندند؛ اما بغای کبیر و دیگر ترکان، که ادامه سلطه خود را در گرو خلافت مستعین میدیدند، به دفاع از وی برخاستند و شورشیان را سرکوب کردند و محمد بن عبدالله بن طاهر را واداشتند تا از مردم بغداد و طرفداران خود برای مستعین بیعت بگیرد و او نیز چنین کرد. بدین ترتیب، چون مستعین خلافت خود را مدیون سرداران ترک میدانست، مانند اسلاف خود کار را به ترکان سپرد و دست آنان را در امور سیاسی و نظامی باز گذاشت؛ چنانکه اتامش را به وزارت گماشت و امارت مصر و مغرب را به وی داد و امارت حلوان و ماسبذان را به بُغای صغیر داد و ریاست نگهبانان کاخ و مسئولیت حفظ انبار سلاح و حرمسرای خود را به شاهک ترک سپرد. همچنین وصیف را به فرماندهی سپاه گماشت و او را مأمور جنگ با لشکرهای تابستانی روم و انوجور را مأمور سرکوب شورشیان دیگر کرد. مستعین مردی ضعیف و بیاراده بود و چنان بازیچه ترکان شده بود که ضرب المثل شاعران و ملعبه طاعنان گشت: خليفةٌ في قفس بين وصيف و بُغا قول، ما قالا له كما يقول الببغا[۳] بیارادگی و سستی او چنان بود که سرداران ترک برای به دست آوردن مال و مقام، بدون توجه به رأی و نظر او، با یکدیگر به رقابت پرداختند. رقابتی که سرانجام به جنگ و خونریزی کشید و عواقب نامطلوبی به بار آورد. این خلیفه بیاراده دست کسانی چون اتامش و شاهک و باغر را در غارت بیتالمال و ربودن اموال مردم باز گذاشته بود.
این امر حسادت و صیف و بغا را برانگیخت؛ به گونهای که آن دو، لشکریان ترک و مردم بغداد و موالی را بر اتامش و باغر بشورانیدند. آنان ابتدا، اتامش را به قتل رساندند (۲۵۰ق)؛ آنگاه باغر را از پای درآوردند و اموالش را غارت کردند (۲۵۱ق)[۴]. به دنبال قتل باغر، گروه بسیاری از ترکان به خونخواهی او برخاستند و دارالخلافه را به محاصره درآوردند. مستعین که تاب مقاومت در برابر آنان نداشت، با عدهای دیگر از ترکان از جمله وصیف و بغای صغیر از سامرا به بغداد گریخت تا از مردم آن شهر برای رهایی از سلطه ترکان یاری بخواهد. در این زمان، مجال مناسبی برای اهل بغداد پدید آمد تا به پشتیبانی از خلیفه برخیزند و اهمیت و عظمت دیرین را باز آورند. از سوی دیگر، ترکان شورشی در سامرا، که مشروعیت خود را در گرو وجود خلیفه میدانستند، هیأتی را برای عذرخواهی نزد مستعین به بغداد فرستادند و او را به سامرا دعوت کردند و از جسارت خود پوزش خواستند؛ اما مستعین به تحریک وصیف و بغا و به اتکای مردم بغداد فرستادگان را توبیخ کرد و از بازگشت به سامرا سرباز زد؛ لذا، ترکان او را از خلافت خلع کردند و ابوعبدالله محمد ملقب به المعتز بالله را به خلافت برداشتند. این اقدام، آتش جنگ و خونریزی را میان دو خلیفه و طرفدارانشان در سامرا و بغداد برافروخت که حاصل آن گرانی طاقتفرسا[۵]، رواج دزدی و غارت و کشتار بیرحمانه مردم بیگناه بود[۶]. در این هنگام چون آثار شکست بر مستعین پدیدار گردید، از محمد بن عبدالله طاهر و دیگران کمک خواست، اما آنان پاسخی به او ندادند؛ زیرا هیچ کس حاضر نبود جان و مال خود را برای نجات این خلیفه مخذول به مخاطره بیندازد. از اینرو، مستعین خود را از خلافت خلع کرد[۷] و بُرد و عصا و شمشیر و گوهر خلافت را برای معتز به سامرا فرستاد و او رسماً به خلافت رسید. با وجود این، هنوز ترکان از جانب مستعین ایمن نبودند و با آنکه به شرط امان، وی را به واسط تبعید کرده بودند[۸]، معتز را واداشتند تا او را به قتل رساند و او نا چار سعید خادم، یکی از حاجبان دربار خلافت را مأمور کرد تا در سال ۲۵۲ ق. مستعین را به قتل رساند[۹].[۱۰].
تأسیس دولت علوی در طبرستان
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۴.
- ↑ الکامل، ج۷، ص۱۱۷.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۱۴۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۷-۳۶۹؛ التنبیه والاشراف، ص۳۱۵؛ العیون والحدائق، ص۵۷۴؛ الکامل، ج۷، ص۱۲۳ و ۱۳۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۹.
- ↑ نک: الکامل، ج۷، ص۱۴۱-۱۵۰.
- ↑ الکامل، ج۷، ص۱۶۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۴-۴۱۵.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۱۳.