یحیی بن یعمر بصری: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰: خط ۱۰:
وی از [[تابعین]] و از علمای باتقوا و فقهای [[عراق]] بود و [[علم]] نحو را از [[ابوالاسود دوئلی]] آموخت و جزو ارادتمندان و [[شیعیان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود<ref>اصحاب الامام امیرالمؤمنین{{ع}}، ج۲، ص۶۰۲، ش۱۲۲۰.</ref>.
وی از [[تابعین]] و از علمای باتقوا و فقهای [[عراق]] بود و [[علم]] نحو را از [[ابوالاسود دوئلی]] آموخت و جزو ارادتمندان و [[شیعیان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود<ref>اصحاب الامام امیرالمؤمنین{{ع}}، ج۲، ص۶۰۲، ش۱۲۲۰.</ref>.


به [[نقل]] [[حسین بن ولید]] از [[هارون بن موسی]]، [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] اول کسی است که قرآن‌ها را نقطه‌گذاری کرد و از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[عمار]] و [[ابوذر]] و... [[نقل حدیث]] کرده و در [[مرو]] [[خراسان]] [[قاضی]] بود و [[حجاج]] او را به [[مرو]] [[تبعید]] کرد<ref>اصحاب الامام امیرالمؤمنین{{ع}}، ج۲، ص۶۰۲، ش۱۲۲۰.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۳۲.</ref>
به [[نقل]] [[حسین بن ولید]] از [[هارون بن موسی]]، یحیی اول کسی است که قرآن‌ها را نقطه‌گذاری کرد و از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[عمار]] و [[ابوذر]] و... [[نقل حدیث]] کرده و در [[مرو]] [[خراسان]] [[قاضی]] بود و [[حجاج]] او را به [[مرو]] [[تبعید]] کرد<ref>اصحاب الامام امیرالمؤمنین{{ع}}، ج۲، ص۶۰۲، ش۱۲۲۰.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۳۲.</ref>


==[[احتجاج]] [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] با [[حجاج بن یوسف]]==
==[[احتجاج]] یحیی با [[حجاج بن یوسف]]==
[[ابوالفتح کراجکی]] و [[ابن کثیر]] در [[تفسیر]] خود [[نقل]] کرده‌اند که: روزی [[حجاج بن یوسف ثقفی]] - [[حاکم]] خونخوار [[کوفه]] - پس از ادای [[نماز]] [[عید اضحی]] به [[شعبی]] گفت: امروز [[عید قربان]] است و می‌خواهم یکی از مردان عراقی را [[قربانی]] کنم و دوست دارم تو سخن او را بشنوی و ببینی که نظر و [[رأی]] من درست بوده است؟! گفتم: ای [[امیر]]، بهتر است به همان روش [[پیامبر خدا]]{{صل}} عمل کنی (حیوان [[قربانی]] کنی) و این [[تصمیم]] را که گرفته‌ای کنار بگذاری. گفت: ای [[شعبی]]، اگر سخن آن عراقی را بشنوی [[حق]] را به من خواهی داد، چون او به [[خدا]] و پیامبرش [[دروغ]] بسته و در [[اسلام]] [[شبهه]] ایجاد نموده است. گفتم: ای [[امیر]]، ممکن است مرا [[عفو]] کنی و من [[شاهد]] نباشم؟ گفت: [[خیر]]، باید باشی. در همین موقع [[حجاج بن یوسف]] [[دستور]] داد که پوستی پهن کردند و [[شمشیر]] حاضر نمودند و خودش نشست و گفت: پیرمرد را وارد کنید، وقتی آن مرد را وارد کردند دیدم او [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] ([[شیعه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[فقیه]] [[عراق]]) است، با دیدن او دلم لرزید و ناراحت شدم و در [[دل]] گفتم: نمی‌دانم [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] چه گفته که [[حجاج بن یوسف ثقفی]] قصد کشتن او کرده است. بعد [[حجاج بن یوسف ثقفی]] به او گفت: آیا تو [[گمان]] داری [[زعیم]] و پیشوای عراقی؟ [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] گفت: [[خیر]]، بلکه من فقیهی از فقهای عراقم. [[حجاج]] پرسید: از کجای [[فقه]] استفاده می‌شود که تو [[گمان]] کرده‌ای [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] از ذریۀ [[رسول خدا]] هستند؟ [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] گفت: من چنین [[گمان]] ندارم بلکه قائل این مطلب به [[حق]] گفته است. گفت: به کدام [[حق]] گفته‌ای؟ گفت: به [[کتاب خدا]] ([[قرآن کریم]])، سپس گفت: ای [[حجاج بن یوسف ثقفی]]، آیا می‌دانی در [[کتاب خدا]] [[امام حسن]] و [[حسین]]{{عم}} ذریۀ [[پیامبر اسلام]] هستند؟
[[ابوالفتح کراجکی]] و [[ابن کثیر]] در [[تفسیر]] خود [[نقل]] کرده‌اند که: روزی [[حجاج بن یوسف ثقفی]] - [[حاکم]] خونخوار [[کوفه]] - پس از ادای [[نماز]] [[عید اضحی]] به [[شعبی]] گفت: امروز [[عید قربان]] است و می‌خواهم یکی از مردان عراقی را [[قربانی]] کنم و دوست دارم تو سخن او را بشنوی و ببینی که نظر و [[رأی]] من درست بوده است؟! گفتم: ای [[امیر]]، بهتر است به همان روش [[پیامبر خدا]]{{صل}} عمل کنی (حیوان [[قربانی]] کنی) و این [[تصمیم]] را که گرفته‌ای کنار بگذاری. گفت: ای [[شعبی]]، اگر سخن آن عراقی را بشنوی [[حق]] را به من خواهی داد، چون او به [[خدا]] و پیامبرش [[دروغ]] بسته و در [[اسلام]] [[شبهه]] ایجاد نموده است. گفتم: ای [[امیر]]، ممکن است مرا [[عفو]] کنی و من [[شاهد]] نباشم؟ گفت: [[خیر]]، باید باشی. در همین موقع [[حجاج بن یوسف]] [[دستور]] داد که پوستی پهن کردند و [[شمشیر]] حاضر نمودند و خودش نشست و گفت: پیرمرد را وارد کنید، وقتی آن مرد را وارد کردند دیدم او یحیی ([[شیعه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[فقیه]] [[عراق]]) است، با دیدن او دلم لرزید و ناراحت شدم و در [[دل]] گفتم: نمی‌دانم یحیی چه گفته که [[حجاج بن یوسف ثقفی]] قصد کشتن او کرده است. بعد [[حجاج بن یوسف ثقفی]] به او گفت: آیا تو [[گمان]] داری [[زعیم]] و پیشوای عراقی؟ یحیی گفت: [[خیر]]، بلکه من فقیهی از فقهای عراقم. [[حجاج]] پرسید: از کجای [[فقه]] استفاده می‌شود که تو [[گمان]] کرده‌ای [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] از ذریۀ [[رسول خدا]] هستند؟ یحیی گفت: من چنین [[گمان]] ندارم بلکه قائل این مطلب به [[حق]] گفته است. گفت: به کدام [[حق]] گفته‌ای؟ گفت: به [[کتاب خدا]] ([[قرآن کریم]])، سپس گفت: ای [[حجاج بن یوسف ثقفی]]، آیا می‌دانی در [[کتاب خدا]] [[امام حسن]] و [[حسین]]{{عم}} ذریۀ [[پیامبر اسلام]] هستند؟


[[شعبی]] می‌گوید: من هر چه [[فکر]] کردم چیزی به ذهنم از [[قرآن]] نیامد که [[امام حسن]] و [[حسین]]{{عم}} را ذریۀ [[محمد]] [[رسول الله]]{{صل}} یاد کند و [[حجاج بن یوسف ثقفی]] (چون [[حافظ قرآن]] بود) کمی [[فکر]] کرد و سرش را پایین انداخت و در [[فکر]] فرو رفت بعد سرش را بلند کرد و گفت: ای [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]]، شاید مراد تو از [[قرآن]] این [[آیه شریفه]] باشد: {{متن قرآن|فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ}}<ref>«بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.</ref> که [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[مباهله]] با نصارای [[نجران]] از [[خانه]] بیرون آمد و همراه او [[علی]]، [[فاطمه]] و [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} بودند، مرادت از [[قرآن]] این [[آیه]] است.
[[شعبی]] می‌گوید: من هر چه [[فکر]] کردم چیزی به ذهنم از [[قرآن]] نیامد که [[امام حسن]] و [[حسین]]{{عم}} را ذریۀ [[محمد]] [[رسول الله]]{{صل}} یاد کند و [[حجاج بن یوسف ثقفی]] (چون [[حافظ قرآن]] بود) کمی [[فکر]] کرد و سرش را پایین انداخت و در [[فکر]] فرو رفت بعد سرش را بلند کرد و گفت: ای یحیی، شاید مراد تو از [[قرآن]] این [[آیه شریفه]] باشد: {{متن قرآن|فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ}}<ref>«بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.</ref> که [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[مباهله]] با نصارای [[نجران]] از [[خانه]] بیرون آمد و همراه او [[علی]]، [[فاطمه]] و [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} بودند، مرادت از [[قرآن]] این [[آیه]] است.


[[شعبی]] می‌گوید: من خیلی مسرور شدم و در دلم گفتم: [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] از دست [[حجاج بن یوسف ثقفی]] خلاص شد. اما [[حجاج بن یوسف ثقفی]] این توضیح را از [[حجاج بن یوسف ثقفی]] نپذیرفت و گفت: ای [[حجاج بن یوسف ثقفی]]، به [[خدا]] [[سوگند]] این [[آیه]] از ادلۀ روشن برای مدعای من است ولی مراد من از [[قرآن]] این [[آیه]] نبود، رنگ [[حجاج بن یوسف ثقفی]] از جواب [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] زرد شد و سرش را پایین انداخت، بعد سرش را بلند کرد و گفت: اگر آیه‌ای غیر از این [[آیه]] آوردی که [[دلیل]] بر مدعایت باشد، از [[قتل]] تو می‌گذرم و ده هزار [[درهم]] نیز به تو جایزه می‌دهم، و اگر [[دلیل]] نیاوردی برای ریختن خونت مجاز خواهم بود.
[[شعبی]] می‌گوید: من خیلی مسرور شدم و در دلم گفتم: یحیی از دست [[حجاج بن یوسف ثقفی]] خلاص شد. اما [[حجاج بن یوسف ثقفی]] این توضیح را از [[حجاج بن یوسف ثقفی]] نپذیرفت و گفت: ای [[حجاج بن یوسف ثقفی]]، به [[خدا]] [[سوگند]] این [[آیه]] از ادلۀ روشن برای مدعای من است ولی مراد من از [[قرآن]] این [[آیه]] نبود، رنگ [[حجاج بن یوسف ثقفی]] از جواب یحیی زرد شد و سرش را پایین انداخت، بعد سرش را بلند کرد و گفت: اگر آیه‌ای غیر از این [[آیه]] آوردی که [[دلیل]] بر مدعایت باشد، از [[قتل]] تو می‌گذرم و ده هزار [[درهم]] نیز به تو جایزه می‌دهم، و اگر [[دلیل]] نیاوردی برای ریختن خونت مجاز خواهم بود.


[[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] گفت: آری درست است، [[شعبی]] که سخت در [[اضطراب]] بود هر آن احتمال می‌داد که [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] نتواند [[حجاج بن یوسف ثقفی]] را قانع کند و در نتیجه جانش در خطر بیفتد، لذا خیلی [[غمگین]] بود تا این که [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] به [[حجاج بن یوسف ثقفی]] گفت: این که [[خداوند]] - عزوجل - فرموده: {{متن قرآن|وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ}}<ref>«داود و سلیمان  از فرزندزادگان وی بودند » سوره انعام، آیه ۸۴.</ref>. [[داود]] و [[سلیمان]] از ذرّیّه چه کسی هستند؟ [[حجاج بن یوسف ثقفی]] گفت: از [[ذریه ابراهیم]]. [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] باز پرسید: آیا از [[ذریه ابراهیم]] [[داود]] و [[سلیمان]] هستند؟ [[حجاج بن یوسف ثقفی]] گفت: بله. [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] گفت: پس ادامه [[آیه]] را بخوان، [[حجاج بن یوسف ثقفی]] خواند: {{متن قرآن|وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ}}<ref>«و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیش‌تر راهنمایی کرده بودیم- و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۴-۸۵.</ref> سپس [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] گفت: ای [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]]، چگونه [[عیسی بن مریم]] از [[ذریه ابراهیم]] است و حال آن‌که [[عیسی]] [[پدر]] نداشته است؟ [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] گفت: [[عیسی]] از جهت [[مریم]] مادرش ذریّه [[ابراهیم]] بوده است! [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] فوراً گفت: آیا [[مریم]] به [[ابراهیم]] نزدیک‌تر است یا [[فاطمه]] به [[حضرت محمد]]، و آیا [[عیسی]] به [[ابراهیم]] نزدیک‌تر است یا [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] به [[رسول خدا]]{{صل}}؟ یعنی همان‌طوری که [[عیسی]] از [[ناحیه]] [[مادر]] ([[مریم]])، [[ذریه]] [[حضرت ابراهیم]]، در [[قرآن]] به حساب آمده، پس [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] نیز از [[ناحیه]] [[مادر]] ([[فاطمه]]) به [[حضرت رسول]]{{صل}} ذریّه او به حساب می‌آیند.
یحیی گفت: آری درست است، [[شعبی]] که سخت در [[اضطراب]] بود هر آن احتمال می‌داد که یحیی نتواند [[حجاج بن یوسف ثقفی]] را قانع کند و در نتیجه جانش در خطر بیفتد، لذا خیلی [[غمگین]] بود تا این که یحیی به [[حجاج بن یوسف ثقفی]] گفت: این که [[خداوند]] - عزوجل - فرموده: {{متن قرآن|وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ}}<ref>«داود و سلیمان  از فرزندزادگان وی بودند » سوره انعام، آیه ۸۴.</ref>. [[داود]] و [[سلیمان]] از ذرّیّه چه کسی هستند؟ [[حجاج بن یوسف ثقفی]] گفت: از [[ذریه ابراهیم]]. یحیی باز پرسید: آیا از [[ذریه ابراهیم]] [[داود]] و [[سلیمان]] هستند؟ [[حجاج بن یوسف ثقفی]] گفت: بله. یحیی گفت: پس ادامه [[آیه]] را بخوان، [[حجاج بن یوسف ثقفی]] خواند: {{متن قرآن|وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ}}<ref>«و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیش‌تر راهنمایی کرده بودیم- و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۴-۸۵.</ref> سپس یحیی گفت: ای [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]]، چگونه [[عیسی بن مریم]] از [[ذریه ابراهیم]] است و حال آن‌که [[عیسی]] [[پدر]] نداشته است؟ [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] گفت: [[عیسی]] از جهت [[مریم]] مادرش ذریّه [[ابراهیم]] بوده است! یحیی فوراً گفت: آیا [[مریم]] به [[ابراهیم]] نزدیک‌تر است یا [[فاطمه]] به [[حضرت محمد]]، و آیا [[عیسی]] به [[ابراهیم]] نزدیک‌تر است یا [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] به [[رسول خدا]]{{صل}}؟ یعنی همان‌طوری که [[عیسی]] از [[ناحیه]] [[مادر]] ([[مریم]])، [[ذریه]] [[حضرت ابراهیم]]، در [[قرآن]] به حساب آمده، پس [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] نیز از [[ناحیه]] [[مادر]] ([[فاطمه]]) به [[حضرت رسول]]{{صل}} ذریّه او به حساب می‌آیند.


[[شعبی]] می‌گوید: در این موقع گویا سنگی در دهان [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] قرار گرفت و دیگر حرفی نزد، فقط گفت: [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] را [[آزاد]] کنید که [[خدا]] رویش را سیاه گرداند و ده هزار [[درهم]] هم به او جایزه بدهید که [[خدا]] به او [[برکت]] ندهد. بدین ترتیب، به [[دستور]] [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] [[آزاد]] شد.
[[شعبی]] می‌گوید: در این موقع گویا سنگی در دهان [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] قرار گرفت و دیگر حرفی نزد، فقط گفت: یحیی را [[آزاد]] کنید که [[خدا]] رویش را سیاه گرداند و ده هزار [[درهم]] هم به او جایزه بدهید که [[خدا]] به او [[برکت]] ندهد. بدین ترتیب، به [[دستور]] [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] یحیی [[آزاد]] شد.


وقتی [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] رفت، [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] به من گفت: از این که گفتی گوسفند [[قربانی]] کنم، [[حق]] با تو بود، ولی من گوش ندادم، سپس [[دستور]] داد گوسفندی را [[قربانی]] کردند و آن را پختند و من با [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] خوردیم و دیگر سخنی نگفت تا از نزد او رفتم، و به [[نقل]] [[حاکم]] [[نیشابوری]]، [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] بعد از این واقعه [[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] را به [[مرو]] [[تبعید]] کرد<ref>اعیان الشیعه، ج۱۰، ص۳۰۳ و به اختصار الغدیر، ج۷، ص۱۲۳.</ref>.
وقتی یحیی رفت، [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] به من گفت: از این که گفتی گوسفند [[قربانی]] کنم، [[حق]] با تو بود، ولی من گوش ندادم، سپس [[دستور]] داد گوسفندی را [[قربانی]] کردند و آن را پختند و من با [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] خوردیم و دیگر سخنی نگفت تا از نزد او رفتم، و به [[نقل]] [[حاکم]] [[نیشابوری]]، [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] بعد از این واقعه یحیی را به [[مرو]] [[تبعید]] کرد<ref>اعیان الشیعه، ج۱۰، ص۳۰۳ و به اختصار الغدیر، ج۷، ص۱۲۳.</ref>.


[[یحیی بن یعمر بصری|یحیی]] به [[مرو]] [[تبعید]] شد و در آنجا به [[مقام]] [[قضاوت]] [[منصوب]] و به سال ۱۲۰ تا ۱۲۹ [[هجری]] از [[دنیا]] رفت<ref>تهذیب التهذیب، ج۹، ص۳۲۰؛ اعیان الشیعه، ج۱۰، ص۳۰۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۳۲-۱۴۳۵.</ref>
یحیی به [[مرو]] [[تبعید]] شد و در آنجا به [[مقام]] [[قضاوت]] [[منصوب]] و به سال ۱۲۰ تا ۱۲۹ [[هجری]] از [[دنیا]] رفت<ref>تهذیب التهذیب، ج۹، ص۳۲۰؛ اعیان الشیعه، ج۱۰، ص۳۰۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۳۲-۱۴۳۵.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۵ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۱۷

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

وی از تابعین و از علمای باتقوا و فقهای عراق بود و علم نحو را از ابوالاسود دوئلی آموخت و جزو ارادتمندان و شیعیان امیرالمؤمنین(ع) بود[۱].

به نقل حسین بن ولید از هارون بن موسی، یحیی اول کسی است که قرآن‌ها را نقطه‌گذاری کرد و از امیرالمؤمنین(ع) و عمار و ابوذر و... نقل حدیث کرده و در مرو خراسان قاضی بود و حجاج او را به مرو تبعید کرد[۲].[۳]

احتجاج یحیی با حجاج بن یوسف

ابوالفتح کراجکی و ابن کثیر در تفسیر خود نقل کرده‌اند که: روزی حجاج بن یوسف ثقفی - حاکم خونخوار کوفه - پس از ادای نماز عید اضحی به شعبی گفت: امروز عید قربان است و می‌خواهم یکی از مردان عراقی را قربانی کنم و دوست دارم تو سخن او را بشنوی و ببینی که نظر و رأی من درست بوده است؟! گفتم: ای امیر، بهتر است به همان روش پیامبر خدا(ص) عمل کنی (حیوان قربانی کنی) و این تصمیم را که گرفته‌ای کنار بگذاری. گفت: ای شعبی، اگر سخن آن عراقی را بشنوی حق را به من خواهی داد، چون او به خدا و پیامبرش دروغ بسته و در اسلام شبهه ایجاد نموده است. گفتم: ای امیر، ممکن است مرا عفو کنی و من شاهد نباشم؟ گفت: خیر، باید باشی. در همین موقع حجاج بن یوسف دستور داد که پوستی پهن کردند و شمشیر حاضر نمودند و خودش نشست و گفت: پیرمرد را وارد کنید، وقتی آن مرد را وارد کردند دیدم او یحیی (شیعه امیرالمؤمنین(ع) و فقیه عراق) است، با دیدن او دلم لرزید و ناراحت شدم و در دل گفتم: نمی‌دانم یحیی چه گفته که حجاج بن یوسف ثقفی قصد کشتن او کرده است. بعد حجاج بن یوسف ثقفی به او گفت: آیا تو گمان داری زعیم و پیشوای عراقی؟ یحیی گفت: خیر، بلکه من فقیهی از فقهای عراقم. حجاج پرسید: از کجای فقه استفاده می‌شود که تو گمان کرده‌ای حسن و حسین از ذریۀ رسول خدا هستند؟ یحیی گفت: من چنین گمان ندارم بلکه قائل این مطلب به حق گفته است. گفت: به کدام حق گفته‌ای؟ گفت: به کتاب خدا (قرآن کریم)، سپس گفت: ای حجاج بن یوسف ثقفی، آیا می‌دانی در کتاب خدا امام حسن و حسین(ع) ذریۀ پیامبر اسلام هستند؟

شعبی می‌گوید: من هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم از قرآن نیامد که امام حسن و حسین(ع) را ذریۀ محمد رسول الله(ص) یاد کند و حجاج بن یوسف ثقفی (چون حافظ قرآن بود) کمی فکر کرد و سرش را پایین انداخت و در فکر فرو رفت بعد سرش را بلند کرد و گفت: ای یحیی، شاید مراد تو از قرآن این آیه شریفه باشد: ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ[۴] که رسول خدا(ص) برای مباهله با نصارای نجران از خانه بیرون آمد و همراه او علی، فاطمه و حسن و حسین(ع) بودند، مرادت از قرآن این آیه است.

شعبی می‌گوید: من خیلی مسرور شدم و در دلم گفتم: یحیی از دست حجاج بن یوسف ثقفی خلاص شد. اما حجاج بن یوسف ثقفی این توضیح را از حجاج بن یوسف ثقفی نپذیرفت و گفت: ای حجاج بن یوسف ثقفی، به خدا سوگند این آیه از ادلۀ روشن برای مدعای من است ولی مراد من از قرآن این آیه نبود، رنگ حجاج بن یوسف ثقفی از جواب یحیی زرد شد و سرش را پایین انداخت، بعد سرش را بلند کرد و گفت: اگر آیه‌ای غیر از این آیه آوردی که دلیل بر مدعایت باشد، از قتل تو می‌گذرم و ده هزار درهم نیز به تو جایزه می‌دهم، و اگر دلیل نیاوردی برای ریختن خونت مجاز خواهم بود.

یحیی گفت: آری درست است، شعبی که سخت در اضطراب بود هر آن احتمال می‌داد که یحیی نتواند حجاج بن یوسف ثقفی را قانع کند و در نتیجه جانش در خطر بیفتد، لذا خیلی غمگین بود تا این که یحیی به حجاج بن یوسف ثقفی گفت: این که خداوند - عزوجل - فرموده: ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ[۵]. داود و سلیمان از ذرّیّه چه کسی هستند؟ حجاج بن یوسف ثقفی گفت: از ذریه ابراهیم. یحیی باز پرسید: آیا از ذریه ابراهیم داود و سلیمان هستند؟ حجاج بن یوسف ثقفی گفت: بله. یحیی گفت: پس ادامه آیه را بخوان، حجاج بن یوسف ثقفی خواند: ﴿وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ[۶] سپس یحیی گفت: ای حجاج، چگونه عیسی بن مریم از ذریه ابراهیم است و حال آن‌که عیسی پدر نداشته است؟ حجاج گفت: عیسی از جهت مریم مادرش ذریّه ابراهیم بوده است! یحیی فوراً گفت: آیا مریم به ابراهیم نزدیک‌تر است یا فاطمه به حضرت محمد، و آیا عیسی به ابراهیم نزدیک‌تر است یا حسن و حسین به رسول خدا(ص)؟ یعنی همان‌طوری که عیسی از ناحیه مادر (مریمذریه حضرت ابراهیم، در قرآن به حساب آمده، پس حسن و حسین نیز از ناحیه مادر (فاطمه) به حضرت رسول(ص) ذریّه او به حساب می‌آیند.

شعبی می‌گوید: در این موقع گویا سنگی در دهان حجاج قرار گرفت و دیگر حرفی نزد، فقط گفت: یحیی را آزاد کنید که خدا رویش را سیاه گرداند و ده هزار درهم هم به او جایزه بدهید که خدا به او برکت ندهد. بدین ترتیب، به دستور حجاج یحیی آزاد شد.

وقتی یحیی رفت، حجاج به من گفت: از این که گفتی گوسفند قربانی کنم، حق با تو بود، ولی من گوش ندادم، سپس دستور داد گوسفندی را قربانی کردند و آن را پختند و من با حجاج خوردیم و دیگر سخنی نگفت تا از نزد او رفتم، و به نقل حاکم نیشابوری، حجاج بعد از این واقعه یحیی را به مرو تبعید کرد[۷].

یحیی به مرو تبعید شد و در آنجا به مقام قضاوت منصوب و به سال ۱۲۰ تا ۱۲۹ هجری از دنیا رفت[۸].[۹]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. اصحاب الامام امیرالمؤمنین(ع)، ج۲، ص۶۰۲، ش۱۲۲۰.
  2. اصحاب الامام امیرالمؤمنین(ع)، ج۲، ص۶۰۲، ش۱۲۲۰.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۳۲.
  4. «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
  5. «داود و سلیمان از فرزندزادگان وی بودند » سوره انعام، آیه ۸۴.
  6. «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیش‌تر راهنمایی کرده بودیم- و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۴-۸۵.
  7. اعیان الشیعه، ج۱۰، ص۳۰۳ و به اختصار الغدیر، ج۷، ص۱۲۳.
  8. تهذیب التهذیب، ج۹، ص۳۲۰؛ اعیان الشیعه، ج۱۰، ص۳۰۴.
  9. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۳۲-۱۴۳۵.