ام معبد خزاعیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶: خط ۶:
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ام معبد خزاعیه در تراجم و رجال]] | [[ام معبد خزاعیه در تاریخ اسلامی]]</div>
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ام معبد خزاعیه در تراجم و رجال]] | [[ام معبد خزاعیه در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[ام معبد خزاعیه (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
 
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">
==مقدمه==
==مقدمه==
نام او [[عاتکه]]، دختر [[خالد بن منقذ بن ربیعه]] است و گفته شده دختر [[خالد بن خلیف]] است<ref>.الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۸۷۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۸۲ و امتاع الأسماع، مقریزی، ج۵، ص۲۰۴.</ref>. او اولین زنی است که [[رسول اکرم]]{{صل}} در [[راه]] [[مهاجرت]] به [[مدینه]] او را دید و در [[خیمه]] او فرود آمد و این مکان تا به امروز هم به [[خیمه]] [[ام معبد]] معروف است و [[ام معبد]] کراماتی را از آن [[حضرت]] [[مشاهده]] کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۸۷۶ و اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۸۲.</ref>.
==مقدمه==
[[ام معبد]] با همسرش در قدید (محلی بین [[مکه]] و [[مدینه]]) [[منزل]] داشتند. هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}} به همراه [[ابوبکر]] و [[راهنمایی]] [[عبدالله بن اریقط]] به [[خیمه]] [[ام معبد]] رسید، وی در جلو [[خیمه]] نشسته بود و چون [[خشکسالی]] بود غذایی برای [[پذیرایی]] نداشتند. [[پیامبر]]{{صل}} و همراهان خواستند از او گوشت یا خرما بخرند، [[ام معبد]] گفت: “به [[خدا]] قسم اگر چیزی داشتم از شما [[پذیرایی]] می‌کردم”.
نام او [[عاتکه بنت خالد|عاتکه]]، دختر [[خالد بن منقذ بن ربیعه]] است و گفته شده دختر [[خالد بن خلیف]] است<ref>.الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۸۷۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۸۲ و امتاع الأسماع، مقریزی، ج۵، ص۲۰۴.</ref>. او اولین زنی است که [[رسول اکرم]]{{صل}} در [[راه]] [[مهاجرت]] به [[مدینه]] او را دید و در [[خیمه]] او فرود آمد و این مکان تا به امروز هم به [[خیمه]] [[ام معبد]] معروف است و [[ام معبد]] کراماتی را از آن [[حضرت]] [[مشاهده]] کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۸۷۶ و اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۸۲.</ref>.
[[پیامبر]]{{صل}} گوسفندی را در کنار [[خیمه]] دید، به [[ام‌معبد]] فرمود: “ام [[معبد]]! این گوسفند چیست؟”
 
[[ام معبد]] گفت: “میشی است که از لاغری و [[درماندگی]] نتوانسته به صحرا برود”.
[[ام معبد]] با همسرش در قدید (محلی بین [[مکه]] و [[مدینه]]) [[منزل]] داشتند. هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}} به همراه [[ابوبکر]] و [[راهنمایی]] [[عبدالله بن اریقط]] به [[خیمه]] [[ام معبد]] رسید، وی در جلو [[خیمه]] نشسته بود و چون [[خشکسالی]] بود غذایی برای [[پذیرایی]] نداشتند. [[پیامبر]]{{صل}} و همراهان خواستند از او گوشت یا خرما بخرند، [[ام معبد]] گفت: "به [[خدا]] قسم اگر چیزی داشتم از شما [[پذیرایی]] می‌کردم".
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “شیر ندارد؟”
 
[[ام معبد]] گفت: “او درمانده‌تر از آن است که بتواند شیر دهد”؛ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “اجازه می‌دهی آن را بدوشم؟”
[[پیامبر]]{{صل}} گوسفندی را در کنار [[خیمه]] دید، به [[ام‌معبد]] فرمود: "ام [[معبد]]! این گوسفند چیست؟"
[[ام معبد]] گفت: “اگر می‌بینی که شیر دارد آن را بدوش”.
 
[[ام معبد]] گفت: "میشی است که از لاغری و [[درماندگی]] نتوانسته به صحرا برود".
 
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "شیر ندارد؟"
 
[[ام معبد]] گفت: "او درمانده‌تر از آن است که بتواند شیر دهد"؛ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "اجازه می‌دهی آن را بدوشم؟"
 
[[ام معبد]] گفت: "اگر می‌بینی که شیر دارد آن را بدوش".
 
[[پیامبر]]{{صل}} دستی به پستان گوسفند کشید و [[نام خدا]] را به زبان آورد و [[دعا]] کرد، در این هنگام، پستان گوسفند به حدی بزرگ شد که پاهای گوسفند باز ماند و او مشغول چریدن شد. [[پیامبر]]{{صل}}{{صل}} فرمود تا ظرف بزرگی آوردند و در آن شیر دوشید تا جایی که کف روی شیر از ظرف بالا آمد، سپس آن را به [[ام معبد]] داد و او آشامید تا [[سیر]] شد، پس از او به همراهانش خورانید تا همه کاملاً [[سیر]] شدند و پس از همه [[پیامبر]]{{صل}} خود آشامید. [[پیامبر]]{{صل}} دوباره شیر دوشیدند تا ظرف پر شد و آن را نزد [[ام معبد]] گذاشتند و [[پول]] شیر خورده شده را هم به او دادند<ref>الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، ص۷۵-۸۶ و الصحیح من سیرة النبی الاعظم{{صل}}، سید جعفر مرتضی، ج۴، ص۸۶.</ref>.
[[پیامبر]]{{صل}} دستی به پستان گوسفند کشید و [[نام خدا]] را به زبان آورد و [[دعا]] کرد، در این هنگام، پستان گوسفند به حدی بزرگ شد که پاهای گوسفند باز ماند و او مشغول چریدن شد. [[پیامبر]]{{صل}}{{صل}} فرمود تا ظرف بزرگی آوردند و در آن شیر دوشید تا جایی که کف روی شیر از ظرف بالا آمد، سپس آن را به [[ام معبد]] داد و او آشامید تا [[سیر]] شد، پس از او به همراهانش خورانید تا همه کاملاً [[سیر]] شدند و پس از همه [[پیامبر]]{{صل}} خود آشامید. [[پیامبر]]{{صل}} دوباره شیر دوشیدند تا ظرف پر شد و آن را نزد [[ام معبد]] گذاشتند و [[پول]] شیر خورده شده را هم به او دادند<ref>الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، ص۷۵-۸۶ و الصحیح من سیرة النبی الاعظم{{صل}}، سید جعفر مرتضی، ج۴، ص۸۶.</ref>.
پس از حرکت ایشان، طولی نکشید که [[همسر]] [[ام معبد]] در حالی که گوسفندانی بسیار لاغر را که از [[ضعف]]، توان [[راه رفتن]] نداشتند، به طرف [[خیمه]] می‌راند، به [[خیمه]] آمد. چون شیر را دید، با تعجب از [[ام معبد]] پرسید: “این شیر از کجا آمده با آنکه گوسفندانمان شیرده نیستند؟


[[ام معبد]] ماجرا را برای همسرش [[نقل]] کرد. همسرش گفت: “ام [[معبد]]، از مشخصات او برایم بگو. آیا او همان [[پیامبری]] است که در [[مکه]] [[ظهور]] کرده است؟” [[زن]] با این کلمات بسیار [[فصیح]] و [[بلیغ]] [[حضرت]] را ستود و توصیف نمود: {{عربی|قالت رَأَيْتُ رَجُلًا ظَاهِرَ الوَضَاءَةِ، أَبْلَجَ الوَجْهِ، حَسَنَ الخَلْقِ، لَمْ تَعِبْهُ ثُجْلَةٌ، وَلَمْ تُزْرِيهِ صُعْلَةٌ، وَسِيمٌ قَسِيمٌ، فِي عَيْنَيْهِ دَعَجٌ، وَفِي أَشْفَارِهِ وَطَفٌ، وَفِي صَوْتِهِ صَهَلٌ، وَفِي عُنُقِهِ سَطَعٌ، وَفِي لحْيَتِهِ كَثَاثَةٌ، أَزَجُّ، أَقْرَنُ، إِنْ صَمَتَ فَعَلَيْهِ الوَقَارُ، وَإِنْ تَكَلَّمَ سَمَاهُ وَعَلَاهُ البَهَاءُ، أَجْمَلُ النَّاسِ، وَأَبْهَاهُ مِنْ بَعِيدٍ، وَأَحْسَنُهُ وَأَجْمَلُهُ مِنْ قَرِيبٍ، حُلْوُ المَنْطِقِ، فَصْلًا لَا نَزْرَ وَلَا هَذَرَ، كَأَنَّ مَنْطِقَهُ خَرَزَاتُ نَظْمٍ يَتَحَدَّرْنَ، رَبْعَةٌ لَا تَشْنَؤُهُ مِنْ طُولٍ، وَلَا تَقْتَحِمُهُ عَيْنٌ مِنْ قِصَرٍ، غُصْنٌ بَيْنَ غُصْنَيْنِ، فَهُوَ أَنْضَرُ الثَّلَاثَةِ مَنْظَرًا، وَأَحْسَنُهُمْ قَدْرًا، لَهُ رُفَقَاءُ يَحُفُّونَ بِهِ، إِنْ قَالَ سَمِعُوا لِقَوْلهِ، وَإِنْ أَمَرَ تَبَادَرُوا إِلَى أَمْرِهِ، مَحْفُودٌ مَحْشُودٌ، لَا عَابِسَ، وَلَا مُفَنِّدَ}}.
پس از حرکت ایشان، طولی نکشید که [[همسر]] [[ام معبد]] در حالی که گوسفندانی بسیار لاغر را که از [[ضعف]]، توان [[راه رفتن]] نداشتند، به طرف [[خیمه]] می‌راند، به [[خیمه]] آمد. چون شیر را دید، با تعجب از [[ام معبد]] پرسید: "این شیر از کجا آمده با آنکه گوسفندانمان شیرده نیستند؟
“مردی بود [[خوش سیما]]، [[نورانی]]، خوش [[اخلاق]]، نه بسیار فربه و نه لاغر اندام، خوش هیکل، فراخ و مشکین چشم، دارای مژگان بلند، درشت آواز، گردن کشیده، با [[محاسن]] انبوه و دارای ابروهای کشیده و پیوسته. اگر [[سکوت]] می‌کرد با [[عظمت]] و [[وقار]] بود و اگر سخن می‌گفت همه را تحت تأثیر قرار می‌داد؛ از دور از همه کامل‌تر و نورانی‌تر و از نزدیک [[بهترین]] و بلندترین افراد به نظر می‌آمد. گفتارش شیرین و جداکننده [[حق]] از [[باطل]] بود و نه کم گفتار و نه [[بیهوده]] گو؛ کلماتش مانند دانه‌های مرواریدی بود که رشته‌اش گسیخته و سرازیر می‌شود. نه بسیار بلند بالا بود و نه به حدی کوتاه که در چشم، حقیر به نظر آید، بلکه [[حد وسط]] میان این دو زیباترین و خوش منظرترین آن سه نفر و بلندمرتبه ترین آنان او بود. [[رفقا]] و همراهانش اطرافش حلقه می‌زدند، هرگاه سخن می‌گفت به گفتارش گوش می‌دادند، و اگر فرمانی می‌داد برای اجرای فرمانش پیشی می‌گرفتند. همراهان او اطرافش می‌چرخیدند و نه رو ترش می‌کردند و نه از او ایراد می‌گرفتند”<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۹۶۰؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۱، ص۲۷۸؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۹۲؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۵، ص۲۱۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۹.</ref>.
 
[[ام معبد]] می‌گوید: “آن گوسفندی که [[پیامبر]]{{صل}} به پستانش دست کشید تا سال رماده<ref>سالی که به خاطر قحطی و خشکسالی به سال ماده (خاکستر) مشهور شد.</ref> (سال هیجدهم [[هجرت]]) و روزگار [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] باقی ماند و در آن حال که بر روی [[زمین]] چیزی پیدا نمی‌شد ما آن گوسفند را بامداد و شامگاه می‌دوشیدیم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۶۲ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۷۷.</ref>.
[[ام معبد]] ماجرا را برای همسرش [[نقل]] کرد. همسرش گفت: "ام [[معبد]]، از مشخصات او برایم بگو. آیا او همان [[پیامبری]] است که در [[مکه]] [[ظهور]] کرده است؟" [[زن]] با این کلمات بسیار [[فصیح]] و [[بلیغ]] [[حضرت]] را ستود و توصیف نمود: "مردی بود [[خوش سیما]]، [[نورانی]]، خوش [[اخلاق]]، نه بسیار فربه و نه لاغر اندام، خوش هیکل، فراخ و مشکین چشم، دارای مژگان بلند، درشت آواز، گردن کشیده، با [[محاسن]] انبوه و دارای ابروهای کشیده و پیوسته. اگر [[سکوت]] می‌کرد با [[عظمت]] و [[وقار]] بود و اگر سخن می‌گفت همه را تحت تأثیر قرار می‌داد؛ از دور از همه کامل‌تر و نورانی‌تر و از نزدیک [[بهترین]] و بلندترین افراد به نظر می‌آمد. گفتارش شیرین و جداکننده [[حق]] از [[باطل]] بود و نه کم گفتار و نه [[بیهوده]] گو؛ کلماتش مانند دانه‌های مرواریدی بود که رشته‌اش گسیخته و سرازیر می‌شود. نه بسیار بلند بالا بود و نه به حدی کوتاه که در چشم، حقیر به نظر آید، بلکه [[حد وسط]] میان این دو زیباترین و خوش منظرترین آن سه نفر و بلندمرتبه ترین آنان او بود. [[رفقا]] و همراهانش اطرافش حلقه می‌زدند، هرگاه سخن می‌گفت به گفتارش گوش می‌دادند، و اگر فرمانی می‌داد برای اجرای فرمانش پیشی می‌گرفتند. همراهان او اطرافش می‌چرخیدند و نه رو ترش می‌کردند و نه از او ایراد می‌گرفتند"<ref>{{عربی|قالت رَأَيْتُ رَجُلًا ظَاهِرَ الوَضَاءَةِ، أَبْلَجَ الوَجْهِ، حَسَنَ الخَلْقِ، لَمْ تَعِبْهُ ثُجْلَةٌ، وَلَمْ تُزْرِيهِ صُعْلَةٌ، وَسِيمٌ قَسِيمٌ، فِي عَيْنَيْهِ دَعَجٌ، وَفِي أَشْفَارِهِ وَطَفٌ، وَفِي صَوْتِهِ صَهَلٌ، وَفِي عُنُقِهِ سَطَعٌ، وَفِي لحْيَتِهِ كَثَاثَةٌ، أَزَجُّ، أَقْرَنُ، إِنْ صَمَتَ فَعَلَيْهِ الوَقَارُ، وَإِنْ تَكَلَّمَ سَمَاهُ وَعَلَاهُ البَهَاءُ، أَجْمَلُ النَّاسِ، وَأَبْهَاهُ مِنْ بَعِيدٍ، وَأَحْسَنُهُ وَأَجْمَلُهُ مِنْ قَرِيبٍ، حُلْوُ المَنْطِقِ، فَصْلًا لَا نَزْرَ وَلَا هَذَرَ، كَأَنَّ مَنْطِقَهُ خَرَزَاتُ نَظْمٍ يَتَحَدَّرْنَ، رَبْعَةٌ لَا تَشْنَؤُهُ مِنْ طُولٍ، وَلَا تَقْتَحِمُهُ عَيْنٌ مِنْ قِصَرٍ، غُصْنٌ بَيْنَ غُصْنَيْنِ، فَهُوَ أَنْضَرُ الثَّلَاثَةِ مَنْظَرًا، وَأَحْسَنُهُمْ قَدْرًا، لَهُ رُفَقَاءُ يَحُفُّونَ بِهِ، إِنْ قَالَ سَمِعُوا لِقَوْلهِ، وَإِنْ أَمَرَ تَبَادَرُوا إِلَى أَمْرِهِ، مَحْفُودٌ مَحْشُودٌ، لَا عَابِسَ، وَلَا مُفَنِّدَ}}؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۹۶۰؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۱، ص۲۷۸؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۹۲؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۵، ص۲۱۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۹.</ref>.
در بعضی از [[روایات]] آمده است وقتی که [[ام معبد]] این [[معجزه]] را از [[حضرت]] دید به ایشان گفت: “فرزندی دارم هفت ساله که مانند قطعه گوشتی است، نه حرکت دارد و نه سخن می‌گوید”. [[پیامبر]]{{صل}} دانه خرمایی را جویده و در دهن آن طفل گذاشت. او همین که خرما را خورد، برخاست و به [[راه]] افتاد و شروع به [[سخن گفتن]] نمود. پس هسته خرما را در [[زمین]] کاشت و در همان [[ساعت]] سبز شد و درخت خرما گردید و خرما داد. این درخت در زمستان و تابستان سبز و میوه‌دار بود تا وقتی که [[پیامبر]]{{صل}} از [[دنیا]] رفت؛ از آن زمان به بعد میوه نمی‌داد اما سبز بود. موقعی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[شهید]] شد آن درخت خشک شد و روزی که [[حسین بن علی]]{{ع}} [[شهید]] گردید [[خون]] تازه از درخت جاری شد<ref>الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.</ref><ref>[[فرهاد نعمتی|نعمتی، فرهاد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۰.</ref>.
 
[[ام معبد]] می‌گوید: "آن گوسفندی که [[پیامبر]]{{صل}} به پستانش دست کشید تا سال رماده<ref>سالی که به خاطر قحطی و خشکسالی به سال ماده (خاکستر) مشهور شد.</ref> (سال هیجدهم [[هجرت]]) و روزگار [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] باقی ماند و در آن حال که بر روی [[زمین]] چیزی پیدا نمی‌شد ما آن گوسفند را بامداد و شامگاه می‌دوشیدیم <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۶۲ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۷۷.</ref>.


در بعضی از [[روایات]] آمده است وقتی که [[ام معبد]] این [[معجزه]] را از [[حضرت]] دید به ایشان گفت: "فرزندی دارم هفت ساله که مانند قطعه گوشتی است، نه حرکت دارد و نه سخن می‌گوید". [[پیامبر]]{{صل}} دانه خرمایی را جویده و در دهن آن طفل گذاشت. او همین که خرما را خورد، برخاست و به [[راه]] افتاد و شروع به [[سخن گفتن]] نمود. پس هسته خرما را در [[زمین]] کاشت و در همان [[ساعت]] سبز شد و درخت خرما گردید و خرما داد. این درخت در زمستان و تابستان سبز و میوه‌دار بود تا وقتی که [[پیامبر]]{{صل}} از [[دنیا]] رفت؛ از آن زمان به بعد میوه نمی‌داد اما سبز بود. موقعی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[شهید]] شد آن درخت خشک شد و روزی که [[حسین بن علی]]{{ع}} [[شهید]] گردید [[خون]] تازه از درخت جاری شد<ref>الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.</ref><ref>[[فرهاد نعمتی|نعمتی، فرهاد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۰.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۲۹ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۱۴

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث ام معبد خزاعیه است. "ام معبد خزاعیه" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

مقدمه

نام او عاتکه، دختر خالد بن منقذ بن ربیعه است و گفته شده دختر خالد بن خلیف است[۱]. او اولین زنی است که رسول اکرم(ص) در راه مهاجرت به مدینه او را دید و در خیمه او فرود آمد و این مکان تا به امروز هم به خیمه ام معبد معروف است و ام معبد کراماتی را از آن حضرت مشاهده کرد[۲].

ام معبد با همسرش در قدید (محلی بین مکه و مدینه) منزل داشتند. هنگامی که رسول خدا(ص) به همراه ابوبکر و راهنمایی عبدالله بن اریقط به خیمه ام معبد رسید، وی در جلو خیمه نشسته بود و چون خشکسالی بود غذایی برای پذیرایی نداشتند. پیامبر(ص) و همراهان خواستند از او گوشت یا خرما بخرند، ام معبد گفت: "به خدا قسم اگر چیزی داشتم از شما پذیرایی می‌کردم".

پیامبر(ص) گوسفندی را در کنار خیمه دید، به ام‌معبد فرمود: "ام معبد! این گوسفند چیست؟"

ام معبد گفت: "میشی است که از لاغری و درماندگی نتوانسته به صحرا برود".

پیامبر(ص) فرمود: "شیر ندارد؟"

ام معبد گفت: "او درمانده‌تر از آن است که بتواند شیر دهد"؛ پیامبر(ص) فرمود: "اجازه می‌دهی آن را بدوشم؟"

ام معبد گفت: "اگر می‌بینی که شیر دارد آن را بدوش".

پیامبر(ص) دستی به پستان گوسفند کشید و نام خدا را به زبان آورد و دعا کرد، در این هنگام، پستان گوسفند به حدی بزرگ شد که پاهای گوسفند باز ماند و او مشغول چریدن شد. پیامبر(ص)(ص) فرمود تا ظرف بزرگی آوردند و در آن شیر دوشید تا جایی که کف روی شیر از ظرف بالا آمد، سپس آن را به ام معبد داد و او آشامید تا سیر شد، پس از او به همراهانش خورانید تا همه کاملاً سیر شدند و پس از همه پیامبر(ص) خود آشامید. پیامبر(ص) دوباره شیر دوشیدند تا ظرف پر شد و آن را نزد ام معبد گذاشتند و پول شیر خورده شده را هم به او دادند[۳].

پس از حرکت ایشان، طولی نکشید که همسر ام معبد در حالی که گوسفندانی بسیار لاغر را که از ضعف، توان راه رفتن نداشتند، به طرف خیمه می‌راند، به خیمه آمد. چون شیر را دید، با تعجب از ام معبد پرسید: "این شیر از کجا آمده با آنکه گوسفندانمان شیرده نیستند؟

ام معبد ماجرا را برای همسرش نقل کرد. همسرش گفت: "ام معبد، از مشخصات او برایم بگو. آیا او همان پیامبری است که در مکه ظهور کرده است؟" زن با این کلمات بسیار فصیح و بلیغ حضرت را ستود و توصیف نمود: "مردی بود خوش سیما، نورانی، خوش اخلاق، نه بسیار فربه و نه لاغر اندام، خوش هیکل، فراخ و مشکین چشم، دارای مژگان بلند، درشت آواز، گردن کشیده، با محاسن انبوه و دارای ابروهای کشیده و پیوسته. اگر سکوت می‌کرد با عظمت و وقار بود و اگر سخن می‌گفت همه را تحت تأثیر قرار می‌داد؛ از دور از همه کامل‌تر و نورانی‌تر و از نزدیک بهترین و بلندترین افراد به نظر می‌آمد. گفتارش شیرین و جداکننده حق از باطل بود و نه کم گفتار و نه بیهوده گو؛ کلماتش مانند دانه‌های مرواریدی بود که رشته‌اش گسیخته و سرازیر می‌شود. نه بسیار بلند بالا بود و نه به حدی کوتاه که در چشم، حقیر به نظر آید، بلکه حد وسط میان این دو زیباترین و خوش منظرترین آن سه نفر و بلندمرتبه ترین آنان او بود. رفقا و همراهانش اطرافش حلقه می‌زدند، هرگاه سخن می‌گفت به گفتارش گوش می‌دادند، و اگر فرمانی می‌داد برای اجرای فرمانش پیشی می‌گرفتند. همراهان او اطرافش می‌چرخیدند و نه رو ترش می‌کردند و نه از او ایراد می‌گرفتند"[۴].

ام معبد می‌گوید: "آن گوسفندی که پیامبر(ص) به پستانش دست کشید تا سال رماده[۵] (سال هیجدهم هجرت) و روزگار خلافت عمر بن خطاب باقی ماند و در آن حال که بر روی زمین چیزی پیدا نمی‌شد ما آن گوسفند را بامداد و شامگاه می‌دوشیدیم [۶].

در بعضی از روایات آمده است وقتی که ام معبد این معجزه را از حضرت دید به ایشان گفت: "فرزندی دارم هفت ساله که مانند قطعه گوشتی است، نه حرکت دارد و نه سخن می‌گوید". پیامبر(ص) دانه خرمایی را جویده و در دهن آن طفل گذاشت. او همین که خرما را خورد، برخاست و به راه افتاد و شروع به سخن گفتن نمود. پس هسته خرما را در زمین کاشت و در همان ساعت سبز شد و درخت خرما گردید و خرما داد. این درخت در زمستان و تابستان سبز و میوه‌دار بود تا وقتی که پیامبر(ص) از دنیا رفت؛ از آن زمان به بعد میوه نمی‌داد اما سبز بود. موقعی که امیرالمؤمنین(ع) شهید شد آن درخت خشک شد و روزی که حسین بن علی(ع) شهید گردید خون تازه از درخت جاری شد[۷][۸].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. .الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۸۷۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۸۲ و امتاع الأسماع، مقریزی، ج۵، ص۲۰۴.
  2. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۸۷۶ و اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۸۲.
  3. الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، ص۷۵-۸۶ و الصحیح من سیرة النبی الاعظم(ص)، سید جعفر مرتضی، ج۴، ص۸۶.
  4. قالت رَأَيْتُ رَجُلًا ظَاهِرَ الوَضَاءَةِ، أَبْلَجَ الوَجْهِ، حَسَنَ الخَلْقِ، لَمْ تَعِبْهُ ثُجْلَةٌ، وَلَمْ تُزْرِيهِ صُعْلَةٌ، وَسِيمٌ قَسِيمٌ، فِي عَيْنَيْهِ دَعَجٌ، وَفِي أَشْفَارِهِ وَطَفٌ، وَفِي صَوْتِهِ صَهَلٌ، وَفِي عُنُقِهِ سَطَعٌ، وَفِي لحْيَتِهِ كَثَاثَةٌ، أَزَجُّ، أَقْرَنُ، إِنْ صَمَتَ فَعَلَيْهِ الوَقَارُ، وَإِنْ تَكَلَّمَ سَمَاهُ وَعَلَاهُ البَهَاءُ، أَجْمَلُ النَّاسِ، وَأَبْهَاهُ مِنْ بَعِيدٍ، وَأَحْسَنُهُ وَأَجْمَلُهُ مِنْ قَرِيبٍ، حُلْوُ المَنْطِقِ، فَصْلًا لَا نَزْرَ وَلَا هَذَرَ، كَأَنَّ مَنْطِقَهُ خَرَزَاتُ نَظْمٍ يَتَحَدَّرْنَ، رَبْعَةٌ لَا تَشْنَؤُهُ مِنْ طُولٍ، وَلَا تَقْتَحِمُهُ عَيْنٌ مِنْ قِصَرٍ، غُصْنٌ بَيْنَ غُصْنَيْنِ، فَهُوَ أَنْضَرُ الثَّلَاثَةِ مَنْظَرًا، وَأَحْسَنُهُمْ قَدْرًا، لَهُ رُفَقَاءُ يَحُفُّونَ بِهِ، إِنْ قَالَ سَمِعُوا لِقَوْلهِ، وَإِنْ أَمَرَ تَبَادَرُوا إِلَى أَمْرِهِ، مَحْفُودٌ مَحْشُودٌ، لَا عَابِسَ، وَلَا مُفَنِّدَ؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۹۶۰؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۱، ص۲۷۸؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۹۲؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۵، ص۲۱۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۹.
  5. سالی که به خاطر قحطی و خشکسالی به سال ماده (خاکستر) مشهور شد.
  6. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۶۲ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۷۷.
  7. الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.
  8. نعمتی، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۵۰.