ضامن آهو: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
خط ۲: خط ۲:


== مقدمه ==
== مقدمه ==
از القاب امام رضا{{ع}} می‌باشد و پیرامون آن داستانی بیان شده است که بنا به روایتی عامیانه، چنین نقل کرده‌اند: «صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی می‌کند و [[آهو]] شکارچی را مسافت زیادی به دنبال خود می‌دواند و [[عاقبت]] خود را به دامن حضرت [[علی بن موسی الرضا]]{{ع}} که اتفاقاً در آن حوالی تشریف فرما بوده است، می‌اندازد. صیاد که قصد شکار آهو را دارد، با ممانعت [[حضرت رضا]]{{ع}} مواجه می‌شود؛ ولی چون آهو را صید و [[حق]] [[شرعی]] خود می‌داند، در مطالبه و استرداد آهو [[مبالغه]] و پافشاری می‌کند. [[امام]]{{ع}} حاضر می‌شود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را [[آزاد]] کند. شکارچی نمی‌پذیرد و به عرض می‌رساند: الا و بالله، من همین آهو را که حق خودم است، می‌خواهم و لاغیر. آن وقت آهو به زبان می‌آید و [[سخن گفتن]] آغاز می‌کند و به عرض امام{{ع}} می‌رساند که من دو بچه آهوی شیرخوار دارم که گرسنه‌اند و چشم به راهند، بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. حالا شما ضمانت مرا نزد این [[ظالم]] بفرمایید که [[اجازه]] دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و [[تسلیم]] صیاد شوم... حضرت رضا{{ع}} هم ضمانت آهو را نزد شکارچی می‌فرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت [[تسلط]] شکارچی قرار می‌دهد. آهو می‌رود و به سرعت باز می‌گردد و خود را تسلیم شکارچی می‌کند. شکارچی که این [[وفای به عهد]] را می‌بیند، منقلب می‌گردد و آنگاه که متوجه می‌شود گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا{{ع}} است، فوراً آهو را آزاد می‌کند و خود را به دست و پای حضرت می‌اندازد و عذر می‌خواهد و پوزش می‌طلبد. حضرت نیز مبلغی به او [[مرحمت]] می‌فرماید و به علاوه، [[تعهد]] [[شفاعت]] او را در [[قیامت]] نزد جدش می‌کند و صیاد را خوشدل روانه می‌سازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت می‌داند، اجازه مرخصی می‌طلبد و به سراغ [[خانه]] و بچه‌هایش می‌دود».
از القاب امام رضا{{ع}} می‌باشد و پیرامون آن داستانی بیان شده است که بنا به روایتی عامیانه، چنین نقل کرده‌اند: «صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی می‌کند و آهو شکارچی را مسافت زیادی به دنبال خود می‌دواند و [[عاقبت]] خود را به دامن حضرت [[علی بن موسی الرضا]]{{ع}} که اتفاقاً در آن حوالی تشریف فرما بوده است، می‌اندازد. صیاد که قصد شکار آهو را دارد، با ممانعت [[حضرت رضا]]{{ع}} مواجه می‌شود؛ ولی چون آهو را صید و [[حق]] [[شرعی]] خود می‌داند، در مطالبه و استرداد آهو [[مبالغه]] و پافشاری می‌کند. [[امام]]{{ع}} حاضّر می‌شود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را [[آزاد]] کند. شکارچی نمی‌پذیرد و به عرض می‌رساند: الا و بالله، من همین آهو را که حق خودم است، می‌خواهم و لاغیر. آن وقت آهو به زبان می‌آید و [[سخن گفتن]] آغاز می‌کند و به عرض امام{{ع}} می‌رساند که من دو بچه آهوی شیرخوار دارم که گرسنه‌اند و چشم به راهند، بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. حالا شما ضمانت مرا نزد این [[ظالم]] بفرمایید که [[اجازه]] دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و [[تسلیم]] صیاد شوم... حضرت رضا{{ع}} هم ضمانت آهو را نزد شکارچی می‌فرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت [[تسلط]] شکارچی قرار می‌دهد. آهو می‌رود و به سرعت باز می‌گردد و خود را تسلیم شکارچی می‌کند. شکارچی که این [[وفای به عهد]] را می‌بیند، منقلب می‌گردد و آنگاه که متوجه می‌شود گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا{{ع}} است، فوراً آهو را آزاد می‌کند و خود را به دست و پای حضرت می‌اندازد و عذر می‌خواهد و پوزش می‌طلبد. حضرت نیز مبلغی به او [[مرحمت]] می‌فرماید و به علاوه، [[تعهد]] [[شفاعت]] او را در [[قیامت]] نزد جدش می‌کند و صیاد را خوشدل روانه می‌سازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت می‌داند، اجازه مرخصی می‌طلبد و به سراغ [[خانه]] و بچه‌هایش می‌دود».


اما داستانی که [[حقیقت]] دارد در کتاب [[عیون الاخبار]] [[الرضا]]{{ع}} بدین شرح نقل شده است که [[شیخ صدوق]] آن را از شیخ ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل سلیطی و او از حاکم رازی، [[وزیر]] نامدار [[سامانیان]] و او از ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسی [[روایت]] کرده است: «چون [[روز]] [[پنجشنبه]] برای [[زیارت امام رضا]]{{ع}} از او [[اجازه]] خواستم. گفت بشنو که درباره این [[مشهد]] (یعنی محل [[شهادت]]) با تو چه می‌گویم. در [[روزگار]] [[جوانی]]، نظر [[خوشی]] به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، معترض [[زائران]] می‌شدم و لباس‌ها و خرجی و [[نامه‌ها]] و حواله‌هایشان را به [[ستیزه]] می‌ستاندم.  
اما داستانی که [[حقیقت]] دارد در کتاب [[عیون الاخبار]] [[الرضا]]{{ع}} بدین شرح نقل شده است که [[شیخ صدوق]] آن را از شیخ ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل سلیطی و او از حاکم رازی، [[وزیر]] نامدار [[سامانیان]] و او از ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسی [[روایت]] کرده است: «چون [[روز]] [[پنجشنبه]] برای [[زیارت امام رضا]]{{ع}} از او [[اجازه]] خواستم. گفت بشنو که درباره این [[مشهد]] (یعنی محل [[شهادت]]) با تو چه می‌گویم. در [[روزگار]] [[جوانی]]، نظر [[خوشی]] به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، معترض [[زائران]] می‌شدم و لباس‌ها و خرجی و [[نامه‌ها]] و حواله‌هایشان را به [[ستیزه]] می‌ستاندم.  


روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوز هم چنان به دنبال آهو می‌دوید تا به ناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد. یوز هم رو به رویش ایستاد ولی به او نزدیک نمی‌شد. هر چه [[کوشش]] کردیم که یوز به آهو نزدیک شود، یوز نمی‌جست و از جای خود تکان نمی‌خورد؛ ولی هر وقت که آهو از کنار دیوار دور می‌شد، یوز هم او را دنبال می‌کرد. اما همین که به دیوار پناه می‌برد، یوز باز می‌گشت تا آنکه آهو به سوراخ لانه مانندی در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط<ref>معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است. در این داستان، رباط تعبیر از مزار حضرت رضا{{ع}} در آن عصر می‌باشد.</ref> شدم، و از ابی نصر مقری که لابد [[قاری قرآن]] بر [[قبر مطهر]] حضرت یا دیگر مقابر اطراف [[قبر]] و داخل رباط بوده است، پرسیدم: آهوینی که اکنون وارد رباط شد کو؟ گفت: ندیدمش. آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگل‌های [[آهو]] و ردّ پیشابش را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با [[خدای تعالی]] [[پیمان]] بستم که از آن پس [[زائران]] را نیازارم و جز از راه خوبی و [[خوشی]] با آنان در نیابم. از آن پس، هرگاه که کار [[دشواری]] به من روی می‌آورد و [[گرفتاری]] پیدا می‌کردم، بدین [[مشهد]] روی و [[پناه]] می‌آوردم، و آن را [[زیارت]] و از خدای تعالی در آنجا [[حاجت]] خویش را مسئلت می‌کردم و [[خداوند]] نیاز مرا بر می‌آورد. من از [[خدا]] خواستم که پسری به من [[عنایت]] فرماید. خدا پسری به من [[مرحمت]] فرمود، و چون آن پسر بچه به حدّ [[بلوغ]] رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچ‌گاه از [[خدای تبارک و تعالی]] در آنجا حاجتی نخواستم مگر آن‌که [[حق تعالی]] آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله [[برکات]] این مشهد سلام اللّه علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد»<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۳۸۲.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]]، ص۴۷۰.</ref>
روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوز هم چنان به دنبال آهو می‌دوید تا به ناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد. یوز هم رو به رویش ایستاد ولی به او نزدیک نمی‌شد. هر چه [[کوشش]] کردیم که یوز به آهو نزدیک شود، یوز نمی‌جست و از جای خود تکان نمی‌خورد؛ ولی هر وقت که آهو از کنار دیوار دور می‌شد، یوز هم او را دنبال می‌کرد. اما همین که به دیوار پناه می‌برد، یوز باز می‌گشت تا آنکه آهو به سوراخ لانه مانندی در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط<ref>معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است. در این داستان، رباط تعبیر از مزار حضرت رضا{{ع}} در آن عصر می‌باشد.</ref> شدم، و از ابی نصر مقری که لابد [[قاری قرآن]] بر [[قبر مطهر]] حضرت یا دیگر مقابر اطراف [[قبر]] و داخل رباط بوده است، پرسیدم: آهوینی که اکنون وارد رباط شد کو؟ گفت: ندیدمش. آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگل‌های آهو و ردّ پیشابش را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با [[خدای تعالی]] [[پیمان]] بستم که از آن پس [[زائران]] را نیازارم و جز از راه خوبی و [[خوشی]] با آنان در نیابم. از آن پس، هرگاه که کار [[دشواری]] به من روی می‌آورد و [[گرفتاری]] پیدا می‌کردم، بدین [[مشهد]] روی و پناه می‌آوردم، و آن را [[زیارت]] و از خدای تعالی در آنجا [[حاجت]] خویش را مسئلت می‌کردم و [[خداوند]] نیاز مرا بر می‌آورد. من از [[خدا]] خواستم که پسری به من [[عنایت]] فرماید. خدا پسری به من مرحمت فرمود، و چون آن پسر بچه به حدّ [[بلوغ]] رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچ‌گاه از [[خدای تبارک و تعالی]] در آنجا حاجتی نخواستم مگر آن‌که [[حق تعالی]] آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله [[برکات]] این مشهد سلام اللّه علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد»<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۳۸۲.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]]، ص۴۷۰.</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۰۷

مقدمه

از القاب امام رضا(ع) می‌باشد و پیرامون آن داستانی بیان شده است که بنا به روایتی عامیانه، چنین نقل کرده‌اند: «صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی می‌کند و آهو شکارچی را مسافت زیادی به دنبال خود می‌دواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا(ع) که اتفاقاً در آن حوالی تشریف فرما بوده است، می‌اندازد. صیاد که قصد شکار آهو را دارد، با ممانعت حضرت رضا(ع) مواجه می‌شود؛ ولی چون آهو را صید و حق شرعی خود می‌داند، در مطالبه و استرداد آهو مبالغه و پافشاری می‌کند. امام(ع) حاضّر می‌شود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمی‌پذیرد و به عرض می‌رساند: الا و بالله، من همین آهو را که حق خودم است، می‌خواهم و لاغیر. آن وقت آهو به زبان می‌آید و سخن گفتن آغاز می‌کند و به عرض امام(ع) می‌رساند که من دو بچه آهوی شیرخوار دارم که گرسنه‌اند و چشم به راهند، بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم... حضرت رضا(ع) هم ضمانت آهو را نزد شکارچی می‌فرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار می‌دهد. آهو می‌رود و به سرعت باز می‌گردد و خود را تسلیم شکارچی می‌کند. شکارچی که این وفای به عهد را می‌بیند، منقلب می‌گردد و آنگاه که متوجه می‌شود گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا(ع) است، فوراً آهو را آزاد می‌کند و خود را به دست و پای حضرت می‌اندازد و عذر می‌خواهد و پوزش می‌طلبد. حضرت نیز مبلغی به او مرحمت می‌فرماید و به علاوه، تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش می‌کند و صیاد را خوشدل روانه می‌سازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت می‌داند، اجازه مرخصی می‌طلبد و به سراغ خانه و بچه‌هایش می‌دود».

اما داستانی که حقیقت دارد در کتاب عیون الاخبار الرضا(ع) بدین شرح نقل شده است که شیخ صدوق آن را از شیخ ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل سلیطی و او از حاکم رازی، وزیر نامدار سامانیان و او از ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسی روایت کرده است: «چون روز پنجشنبه برای زیارت امام رضا(ع) از او اجازه خواستم. گفت بشنو که درباره این مشهد (یعنی محل شهادت) با تو چه می‌گویم. در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، معترض زائران می‌شدم و لباس‌ها و خرجی و نامه‌ها و حواله‌هایشان را به ستیزه می‌ستاندم.

روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوز هم چنان به دنبال آهو می‌دوید تا به ناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد. یوز هم رو به رویش ایستاد ولی به او نزدیک نمی‌شد. هر چه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود، یوز نمی‌جست و از جای خود تکان نمی‌خورد؛ ولی هر وقت که آهو از کنار دیوار دور می‌شد، یوز هم او را دنبال می‌کرد. اما همین که به دیوار پناه می‌برد، یوز باز می‌گشت تا آنکه آهو به سوراخ لانه مانندی در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط[۱] شدم، و از ابی نصر مقری که لابد قاری قرآن بر قبر مطهر حضرت یا دیگر مقابر اطراف قبر و داخل رباط بوده است، پرسیدم: آهوینی که اکنون وارد رباط شد کو؟ گفت: ندیدمش. آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگل‌های آهو و ردّ پیشابش را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان در نیابم. از آن پس، هرگاه که کار دشواری به من روی می‌آورد و گرفتاری پیدا می‌کردم، بدین مشهد روی و پناه می‌آوردم، و آن را زیارت و از خدای تعالی در آنجا حاجت خویش را مسئلت می‌کردم و خداوند نیاز مرا بر می‌آورد. من از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید. خدا پسری به من مرحمت فرمود، و چون آن پسر بچه به حدّ بلوغ رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچ‌گاه از خدای تبارک و تعالی در آنجا حاجتی نخواستم مگر آن‌که حق تعالی آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله برکات این مشهد سلام اللّه علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد»[۲].[۳]

منابع

پانویس

  1. معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است. در این داستان، رباط تعبیر از مزار حضرت رضا(ع) در آن عصر می‌باشد.
  2. عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۳۸۲.
  3. محمدی، حسین، رضانامه، ص۴۷۰.