حنظله بن ابیعامر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - '</div> <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">' به '</div>') |
جز (جایگزینی متن - 'حنظله' به 'حنظله') |
||
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = حنظله بن ابیعامر | |||
| عنوان مدخل = [[حنظله بن ابیعامر]] | |||
| مداخل مرتبط = [[حنظله بن ابیعامر در تاریخ اسلامی]] - [[حنظله بن ابیعامر در تراجم و رجال]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
حنظله، فرزند [[ابو عامر راهب]]، از [[قبیله اوس]] و معروف به "[[غسیل الملائکه]]"؛ یعنی کسی که [[ملائکه]] او را [[غسل]] دادهاند و از بزرگان و [[یاران]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}}<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۴۳.</ref> و از افرادی است که قبیله اوس به او [[افتخار]] میکردند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۸۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۴۳.</ref>. [[پیامبر]] بین حنظله و [[شماس بن عثمان]] [[عقد اخوت]] بست<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۸۶؛ المحبر، ابن حبیب، ص۷۳.</ref>. پسر حنظله، [[عبدالله بن حنظله]] نیز در [[جنگ]] حه (جنگ بین [[اهل شام]] و [[اهل مدینه]]) از [[فرماندهان]] اهل مدینه بود و در همان جنگ کشته شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۸۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۶۹.</ref>. | |||
پدرش ابو عامر راهب بود که پیامبر{{صل}} به او [[لقب]] [[فاسق]] دادند. [[ابوعامر]] در [[زمان جاهلیت]] لباسهای پشمین به تن میکرد و از این رو [[مردم]] به او لقب [[راهب]] داده بودند. وی چون دید [[قبیله]] او به [[اسلام]] گرویدند، با آنان [[مخالفت]] کرد و به همان [[کفر]] خویش باقی ماند و به [[مکه]] رفت و بدین ترتیب از قبول اسلام و [[پیروی از پیامبر]]{{صل}} خودداری کرد. او پیش از رفتن به مکه نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و به آن [[حضرت]] گفت: "این چه [[دین]] و آیینی است که آوردهای؟" | پدرش ابو عامر راهب بود که پیامبر {{صل}} به او [[لقب]] [[فاسق]] دادند. [[ابوعامر]] در [[زمان جاهلیت]] لباسهای پشمین به تن میکرد و از این رو [[مردم]] به او لقب [[راهب]] داده بودند. وی چون دید [[قبیله]] او به [[اسلام]] گرویدند، با آنان [[مخالفت]] کرد و به همان [[کفر]] خویش باقی ماند و به [[مکه]] رفت و بدین ترتیب از قبول اسلام و [[پیروی از پیامبر]] {{صل}} خودداری کرد. او پیش از رفتن به مکه نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمد و به آن [[حضرت]] گفت: "این چه [[دین]] و آیینی است که آوردهای؟" | ||
پیامبر{{صل}} فرمود: "[[دین حنیف]] [[ابراهیم]] است". | پیامبر {{صل}} فرمود: "[[دین حنیف]] [[ابراهیم]] است". | ||
[[ابو عامر]] گفت: "[[دین ابراهیم]] آن است که من پیرو آن هستم". | [[ابو عامر]] گفت: "[[دین ابراهیم]] آن است که من پیرو آن هستم". | ||
رسول خدا{{صل}} فرمود: "تو بر آن [[آیین]] نیستی". ابوعامر گفت: "تو چیزهایی را به آن بستهای که جزء آن نبوده است". | رسول خدا {{صل}} فرمود: "تو بر آن [[آیین]] نیستی". ابوعامر گفت: "تو چیزهایی را به آن بستهای که جزء آن نبوده است". | ||
پیامبر{{صل}} فرمود: "من چنین کاری نکردهام، بلکه آلودگیها را از آن [[پاک]] کردهام". | پیامبر {{صل}} فرمود: "من چنین کاری نکردهام، بلکه آلودگیها را از آن [[پاک]] کردهام". | ||
ابوعامر گفت: "[[دروغگو]] را [[خداوند]]، [[غریب]] بمیراند و از [[شهر]] و دیار خود آواره سازد!" | ابوعامر گفت: "[[دروغگو]] را [[خداوند]]، [[غریب]] بمیراند و از [[شهر]] و دیار خود آواره سازد!" | ||
پیامبر{{صل}} فرمود: "چنین سرنوشتی نصیب دروغگو باشد!" | پیامبر {{صل}} فرمود: "چنین سرنوشتی نصیب دروغگو باشد!" | ||
وی پس از این [[گفتگو]] به همراه پنجاه تن از [[نزدیکان]] خود به مکه رفت و در هنگام [[فتح مکه]] به [[طائف]] رفت و پس از [[مسلمان]] شدن اهل طائف، به [[شام]] رفت و همان گونه که [[نفرین]] کرده بود، در آنجا به حال [[غربت]] از [[دنیا]] رفت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۸۴-۵۸۶.</ref>. | وی پس از این [[گفتگو]] به همراه پنجاه تن از [[نزدیکان]] خود به مکه رفت و در هنگام [[فتح مکه]] به [[طائف]] رفت و پس از [[مسلمان]] شدن اهل طائف، به [[شام]] رفت و همان گونه که [[نفرین]] کرده بود، در آنجا به حال [[غربت]] از [[دنیا]] رفت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۸۴-۵۸۶.</ref>. | ||
روزی | روزی حنظله از [[پیامبر]] {{صل}} اجازه خواست تا پدرش را بکشد. پیامبر {{صل}} اجازه ندادند و فرمودند: "پدرت را نکش"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۱۸۴.</ref>. | ||
[[ابو عامر]] در [[جنگ احد]] شرکت کرد و به [[قریش]] گفت: "اگر من پیش [[قوم]] خود بروم، حتی دو نفر از ایشان با شما [[مخالفت]] نخواهند کرد"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۰۶.</ref>. | [[ابو عامر]] در [[جنگ احد]] شرکت کرد و به [[قریش]] گفت: "اگر من پیش [[قوم]] خود بروم، حتی دو نفر از ایشان با شما [[مخالفت]] نخواهند کرد"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۰۶.</ref>. | ||
خط ۲۸: | خط ۳۱: | ||
نخستین کسی که [[آتش]] [[جنگ]] را میان دو طرف برافروخت، ابو عامر بود؛ او فریاد زد: "ای اوسیان! من ابوعامرم". آنها گفتند: ای [[فاسق]]! خوش نیامدی. [[ابوعامر]] گفت: "پس از من به قوم من [[شر]] رسیده است"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۲۳.</ref>. او در جنگ احد چاههایی را کنده و روی آنها را پوشانده بود تا [[مسلمانان]] در آن بیفتند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۴۴.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[حنظله بن ابیعامر (مقاله)|مقاله «حنظله بن ابیعامر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۳۸-۴۳۹.</ref> | نخستین کسی که [[آتش]] [[جنگ]] را میان دو طرف برافروخت، ابو عامر بود؛ او فریاد زد: "ای اوسیان! من ابوعامرم". آنها گفتند: ای [[فاسق]]! خوش نیامدی. [[ابوعامر]] گفت: "پس از من به قوم من [[شر]] رسیده است"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۲۳.</ref>. او در جنگ احد چاههایی را کنده و روی آنها را پوشانده بود تا [[مسلمانان]] در آن بیفتند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۴۴.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[حنظله بن ابیعامر (مقاله)|مقاله «حنظله بن ابیعامر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۳۸-۴۳۹.</ref> | ||
==[[ازدواج]] حنظله== | == [[ازدواج]] حنظله == | ||
همان شبی که فردای آن جنگ احد واقع شد، [[شب]] ازدواج حنظله با جمیله دختر [[عبدالله بن ابی بن سلول]] بود، پس به [[خدمت]] [[رسول اکرم]]{{صل}} رفت و آن شب را مهلت خواست تا نزد همسرش بماند. پیامبر{{صل}} اجازه داد. حنظله به خانهاش برگشت و شب زفاف را گذرانید اما همین که صبح شد، آماده رفتن شد. همسرش چهار نفر از [[انصار]] را خواست و به آنها گفت: "[[شاهد]] باشید که حنظله دیشب با من بوده است". آنها گفتند: این چه [[گواهی]] دادنی است؟ او گفت: "در [[خواب]] دیدم که درهای [[آسمان]] باز شد و حنظله به سوی آسمان رفت و در بسته شد. دانستم حنظله [[شهید]] میشود؛ [[دوست]] نداشتم از او باردار شوم و برای آن شاهد نداشته باشم"<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.</ref>. | همان شبی که فردای آن جنگ احد واقع شد، [[شب]] ازدواج حنظله با جمیله دختر [[عبدالله بن ابی بن سلول]] بود، پس به [[خدمت]] [[رسول اکرم]] {{صل}} رفت و آن شب را مهلت خواست تا نزد همسرش بماند. پیامبر {{صل}} اجازه داد. حنظله به خانهاش برگشت و شب زفاف را گذرانید اما همین که صبح شد، آماده رفتن شد. همسرش چهار نفر از [[انصار]] را خواست و به آنها گفت: "[[شاهد]] باشید که حنظله دیشب با من بوده است". آنها گفتند: این چه [[گواهی]] دادنی است؟ او گفت: "در [[خواب]] دیدم که درهای [[آسمان]] باز شد و حنظله به سوی آسمان رفت و در بسته شد. دانستم حنظله [[شهید]] میشود؛ [[دوست]] نداشتم از او باردار شوم و برای آن شاهد نداشته باشم"<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.</ref>. | ||
جمیله همان شب [[عبدالله بن حنظله]] را باردار شد و بعدها [[همسر]] [[ثابت بن قیس]] شد و [[محمد بن ثابت]] را برای او به دنیا آورد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[حنظله بن ابیعامر (مقاله)|مقاله «حنظله بن ابیعامر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۳۹-۴۴۰.</ref> | جمیله همان شب [[عبدالله بن حنظله]] را باردار شد و بعدها [[همسر]] [[ثابت بن قیس]] شد و [[محمد بن ثابت]] را برای او به دنیا آورد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[حنظله بن ابیعامر (مقاله)|مقاله «حنظله بن ابیعامر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۳۹-۴۴۰.</ref> | ||
==[[شهادت]] حنظله== | == [[شهادت]] حنظله == | ||
پس از گذراندن شب ازدواج، هنگام [[صبح]] حنظله [[سلاح]] برداشت و [[راه]] [[احد]] را در پیش گرفت و در حالی که آن [[حضرت]] صفها را آماده میکرد، خود را به [[پیامبر]]{{صل}} رسانید. وقتی [[جنگ]] شروع شد، همین که [[مشرکان]] پراکنده شدند، | پس از گذراندن شب ازدواج، هنگام [[صبح]] حنظله [[سلاح]] برداشت و [[راه]] [[احد]] را در پیش گرفت و در حالی که آن [[حضرت]] صفها را آماده میکرد، خود را به [[پیامبر]] {{صل}} رسانید. وقتی [[جنگ]] شروع شد، همین که [[مشرکان]] پراکنده شدند، حنظله به [[ابوسفیان]] حمله کرد و اسب او را پی کرد. اسب به زانو در آمد و ابوسفیان به [[زمین]] افتاد و فریاد کشید: "ای گروه [[قریش]]! منم [[ابوسفیان بن حرب]]". حنظله میخواست سر او را ببرد. گروهی از مردان در حال فرار قریش، صدای ابوسفیان را شنیدند ولی اعتنایی نکردند، تا آنکه [[اسود بن شعوب]] به حنظله حمله کرد و نیزهای به او زد که کارگر شد. حنظله برای [[دفاع از خود]] به طرف اسود برگشت ولی اسود ضربه دیگری به او زد و او را کشت. | ||
ابوسفیان هم به صورت پیاده فرار کرد تا آنکه به یکی از سواران قریش رسید و به پشت او سوار شد. حنظله بین [[حمزة بن عبد المطلب]]، [[عبد الله بن جحش]] و [[عمرو بن جموح]] و سایر [[انصار]] بر زمین افتاد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.</ref>. چون حنظله کشته شد، پدرش از کنار [[جسد]] او گذشت. و خطاب به پیکر فرزند خود گفت: "هر چند تو را از [[محمد]] بر [[حذر]] داشتم ولی [[سوگند]] میخورم که تو نسبت به پدرت مردی [[نیکوکار]] بودی و در [[زندگی]]، [[اخلاق پسندیده]] داشتی؛ [[مرگ]] تو هم همراه مرگ بزرگان بود. اگر [[خدا]] به این [[مرده]] ([[حمزه]]) یا به یکی از [[یاران محمد]] جزای خیر دهد، به تو هم خواهد داد". آنگاه فریاد زد: "ای گروه قریش! هر چند که حنظله با من و شما [[مخالفت]] کرد و از [[عمر]] خود خیری ندید؛ ولی نباید او را مثله کنید"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴.</ref>. مشرکان نیز جنازههای دیگر را مثله کردند ولی او را مثله نکردند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۸۴.</ref>. | ابوسفیان هم به صورت پیاده فرار کرد تا آنکه به یکی از سواران قریش رسید و به پشت او سوار شد. حنظله بین [[حمزة بن عبد المطلب]]، [[عبد الله بن جحش]] و [[عمرو بن جموح]] و سایر [[انصار]] بر زمین افتاد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.</ref>. چون حنظله کشته شد، پدرش از کنار [[جسد]] او گذشت. و خطاب به پیکر فرزند خود گفت: "هر چند تو را از [[محمد]] بر [[حذر]] داشتم ولی [[سوگند]] میخورم که تو نسبت به پدرت مردی [[نیکوکار]] بودی و در [[زندگی]]، [[اخلاق پسندیده]] داشتی؛ [[مرگ]] تو هم همراه مرگ بزرگان بود. اگر [[خدا]] به این [[مرده]] ([[حمزه]]) یا به یکی از [[یاران محمد]] جزای خیر دهد، به تو هم خواهد داد". آنگاه فریاد زد: "ای گروه قریش! هر چند که حنظله با من و شما [[مخالفت]] کرد و از [[عمر]] خود خیری ندید؛ ولی نباید او را مثله کنید"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴.</ref>. مشرکان نیز جنازههای دیگر را مثله کردند ولی او را مثله نکردند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۸۴.</ref>. | ||
خط ۴۰: | خط ۴۳: | ||
پس از پایان جنگ، پیامبر فرمود: "حنظله را در وسط [[زمین]] و [[آسمان]] دیدم که [[ملائکه]] او را با آبهای بهشتی و ظرفهای طلایی [[غسل]] میدادند"<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴.</ref>. | پس از پایان جنگ، پیامبر فرمود: "حنظله را در وسط [[زمین]] و [[آسمان]] دیدم که [[ملائکه]] او را با آبهای بهشتی و ظرفهای طلایی [[غسل]] میدادند"<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴.</ref>. | ||
[[اصحاب]] از [[همسر]] | [[اصحاب]] از [[همسر]] حنظله حال او را پرسیدند. او گفت: "هنگامی که پیک [[رسول خدا]] {{صل}} [[مردم]] را به [[جنگ]] [[دعوت]] کرد، حنظله با حال جنابت از [[خانه]] بیرون آمد و با همان حال به میدان جنگ رفت<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۷۵؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۸۴.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[حنظله بن ابیعامر (مقاله)|مقاله «حنظله بن ابیعامر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۴۰-۴۴۱.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۶ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۳۷
مقدمه
حنظله، فرزند ابو عامر راهب، از قبیله اوس و معروف به "غسیل الملائکه"؛ یعنی کسی که ملائکه او را غسل دادهاند و از بزرگان و یاران پیامبر اسلام (ص)[۱] و از افرادی است که قبیله اوس به او افتخار میکردند[۲]. پیامبر بین حنظله و شماس بن عثمان عقد اخوت بست[۳]. پسر حنظله، عبدالله بن حنظله نیز در جنگ حه (جنگ بین اهل شام و اهل مدینه) از فرماندهان اهل مدینه بود و در همان جنگ کشته شد[۴].
پدرش ابو عامر راهب بود که پیامبر (ص) به او لقب فاسق دادند. ابوعامر در زمان جاهلیت لباسهای پشمین به تن میکرد و از این رو مردم به او لقب راهب داده بودند. وی چون دید قبیله او به اسلام گرویدند، با آنان مخالفت کرد و به همان کفر خویش باقی ماند و به مکه رفت و بدین ترتیب از قبول اسلام و پیروی از پیامبر (ص) خودداری کرد. او پیش از رفتن به مکه نزد رسول خدا (ص) آمد و به آن حضرت گفت: "این چه دین و آیینی است که آوردهای؟"
پیامبر (ص) فرمود: "دین حنیف ابراهیم است".
ابو عامر گفت: "دین ابراهیم آن است که من پیرو آن هستم".
رسول خدا (ص) فرمود: "تو بر آن آیین نیستی". ابوعامر گفت: "تو چیزهایی را به آن بستهای که جزء آن نبوده است".
پیامبر (ص) فرمود: "من چنین کاری نکردهام، بلکه آلودگیها را از آن پاک کردهام".
ابوعامر گفت: "دروغگو را خداوند، غریب بمیراند و از شهر و دیار خود آواره سازد!"
پیامبر (ص) فرمود: "چنین سرنوشتی نصیب دروغگو باشد!"
وی پس از این گفتگو به همراه پنجاه تن از نزدیکان خود به مکه رفت و در هنگام فتح مکه به طائف رفت و پس از مسلمان شدن اهل طائف، به شام رفت و همان گونه که نفرین کرده بود، در آنجا به حال غربت از دنیا رفت[۵].
روزی حنظله از پیامبر (ص) اجازه خواست تا پدرش را بکشد. پیامبر (ص) اجازه ندادند و فرمودند: "پدرت را نکش"[۶].
ابو عامر در جنگ احد شرکت کرد و به قریش گفت: "اگر من پیش قوم خود بروم، حتی دو نفر از ایشان با شما مخالفت نخواهند کرد"[۷].
نخستین کسی که آتش جنگ را میان دو طرف برافروخت، ابو عامر بود؛ او فریاد زد: "ای اوسیان! من ابوعامرم". آنها گفتند: ای فاسق! خوش نیامدی. ابوعامر گفت: "پس از من به قوم من شر رسیده است"[۸]. او در جنگ احد چاههایی را کنده و روی آنها را پوشانده بود تا مسلمانان در آن بیفتند[۹].[۱۰]
ازدواج حنظله
همان شبی که فردای آن جنگ احد واقع شد، شب ازدواج حنظله با جمیله دختر عبدالله بن ابی بن سلول بود، پس به خدمت رسول اکرم (ص) رفت و آن شب را مهلت خواست تا نزد همسرش بماند. پیامبر (ص) اجازه داد. حنظله به خانهاش برگشت و شب زفاف را گذرانید اما همین که صبح شد، آماده رفتن شد. همسرش چهار نفر از انصار را خواست و به آنها گفت: "شاهد باشید که حنظله دیشب با من بوده است". آنها گفتند: این چه گواهی دادنی است؟ او گفت: "در خواب دیدم که درهای آسمان باز شد و حنظله به سوی آسمان رفت و در بسته شد. دانستم حنظله شهید میشود؛ دوست نداشتم از او باردار شوم و برای آن شاهد نداشته باشم"[۱۱].
جمیله همان شب عبدالله بن حنظله را باردار شد و بعدها همسر ثابت بن قیس شد و محمد بن ثابت را برای او به دنیا آورد[۱۲].[۱۳]
شهادت حنظله
پس از گذراندن شب ازدواج، هنگام صبح حنظله سلاح برداشت و راه احد را در پیش گرفت و در حالی که آن حضرت صفها را آماده میکرد، خود را به پیامبر (ص) رسانید. وقتی جنگ شروع شد، همین که مشرکان پراکنده شدند، حنظله به ابوسفیان حمله کرد و اسب او را پی کرد. اسب به زانو در آمد و ابوسفیان به زمین افتاد و فریاد کشید: "ای گروه قریش! منم ابوسفیان بن حرب". حنظله میخواست سر او را ببرد. گروهی از مردان در حال فرار قریش، صدای ابوسفیان را شنیدند ولی اعتنایی نکردند، تا آنکه اسود بن شعوب به حنظله حمله کرد و نیزهای به او زد که کارگر شد. حنظله برای دفاع از خود به طرف اسود برگشت ولی اسود ضربه دیگری به او زد و او را کشت.
ابوسفیان هم به صورت پیاده فرار کرد تا آنکه به یکی از سواران قریش رسید و به پشت او سوار شد. حنظله بین حمزة بن عبد المطلب، عبد الله بن جحش و عمرو بن جموح و سایر انصار بر زمین افتاد[۱۴]. چون حنظله کشته شد، پدرش از کنار جسد او گذشت. و خطاب به پیکر فرزند خود گفت: "هر چند تو را از محمد بر حذر داشتم ولی سوگند میخورم که تو نسبت به پدرت مردی نیکوکار بودی و در زندگی، اخلاق پسندیده داشتی؛ مرگ تو هم همراه مرگ بزرگان بود. اگر خدا به این مرده (حمزه) یا به یکی از یاران محمد جزای خیر دهد، به تو هم خواهد داد". آنگاه فریاد زد: "ای گروه قریش! هر چند که حنظله با من و شما مخالفت کرد و از عمر خود خیری ندید؛ ولی نباید او را مثله کنید"[۱۵]. مشرکان نیز جنازههای دیگر را مثله کردند ولی او را مثله نکردند[۱۶].
پس از پایان جنگ، پیامبر فرمود: "حنظله را در وسط زمین و آسمان دیدم که ملائکه او را با آبهای بهشتی و ظرفهای طلایی غسل میدادند"[۱۷].
اصحاب از همسر حنظله حال او را پرسیدند. او گفت: "هنگامی که پیک رسول خدا (ص) مردم را به جنگ دعوت کرد، حنظله با حال جنابت از خانه بیرون آمد و با همان حال به میدان جنگ رفت[۱۸].[۱۹]
منابع
پانویس
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۴۳.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۸۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۴۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۸۶؛ المحبر، ابن حبیب، ص۷۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۸۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۶۹.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۸۴-۵۸۶.
- ↑ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۱۸۴.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۰۶.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۲۳.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «حنظله بن ابیعامر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۳۸-۴۳۹.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «حنظله بن ابیعامر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۳۹-۴۴۰.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۸۴.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۷۵؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۸۴.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «حنظله بن ابیعامر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۴۰-۴۴۱.