مبارزه با خرافه: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
(←منابع) |
||
خط ۲۵: | خط ۲۵: | ||
# [[پرونده:1379754.jpg|22px]] [[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|'''مروارید نبوت''']] | # [[پرونده:1379754.jpg|22px]] [[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|'''مروارید نبوت''']] | ||
# [[پرونده:1379758.jpg|22px]] [[حسن اردشیری لاجیمی|اردشیری لاجیمی، حسن]]، [[سیره نبوی از نگاه استاد مطهری (کتاب)|'''سیره نبوی از نگاه استاد مطهری''']] | # [[پرونده:1379758.jpg|22px]] [[حسن اردشیری لاجیمی|اردشیری لاجیمی، حسن]]، [[سیره نبوی از نگاه استاد مطهری (کتاب)|'''سیره نبوی از نگاه استاد مطهری''']] | ||
# [[پرونده:13681440.jpg|22px]] [[فتحیه فتاحیزاده|فتاحیزاده، فتحیه]]، [[پیامبر اعظم و خرافهزدایی (کتاب)|'''پیامبر اعظم و خرافهزدایی''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
نسخهٔ ۱۱ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۵۱
خرافهزدایی
در آن هنگام که محمد(ص) دوران کودکی خود را نزد حلیمه سعدیه، مادر رضاعی خود میگذراند، کمتر از پنج سال داشت. روزی به حلیمه سعدیه فرمود: ای مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور فرزندان حلیمه بودند) در روز نمیبینم؟ حلیمه گفت: آنها روزها گوسفندها را به چراگاه میبرند و اکنون در دشت هستند. محمد گفت: چرا مرا همراه آنها نمیفرستید؟ حلیمه پاسخ داد: آیا دوست داری همراه آنها به صحرا بروی؟ پیامبر گفت: آری. بامداد روز بعد، حلیمه موی سر محمد(ص) را شانه زد و خوشبو کرد و سرمه بر چشمانش کشید. یک عدد مهره یمانی نیز برای محافظت به گردنش آویخت. محمد(ص) بیدرنگ آن مهره را از گردن بیرون آورد و به کنار انداخت و به حلیمه فرمود: «مادر جان آرام باش این چیست؟ من خدایی دارم که مرا حفظ میکند (نه مهره یمانی!)»[۱].
اسلام، دین آگاهی و معرفت است و واقعگرایی در ذات آن نهفته است. از این رو، نمیتواند با اوهام و خرافات هماهنگ باشد یا در برابر آن سکوت کند، بلکه اصولاً این مکتب، مبارزه با افکار خرافی و باطل را در رأس کار خود قرار میدهد. بر این اساس، پیامبر اسلام، آگاهی دادن به مردم و جذب آنان به سوی واقعیتها را در دستور کار خویش قرار داده بود.
پیش از بعثت، خرافات بر سرزمین حجاز سایه افکنده بود. پیامبر گرامی اسلام تلاش کرد تا این اوهام و تاریکیها را از دل و ذهن مردم پاک کند. برای نمونه، ایشان پسری از ماریه قبطیه به نام ابراهیم داشت. وی این پسر را بسیار دوست داشت تا اینکه در هجده ماهگی از دنیا رفت. حضرت متأثر شد و گریست و فرمود: دل میسوزد و اشک میریزد. ای ابراهیم، ما به خاطر تو محزونیم، ولی هرگز چیزی برخلاف رضای پروردگار نمیگوییم. تمام مسلمانان نیز به خاطر اینکه غباری از حزن بر دل مبارک آن حضرت نشسته بود، ناراحت بودند.
به طور اتفاقی، همان روز خورشید گرفت. مسلمانان نیز پنداشتند که عالم بالا هم در غم حضرت رسول سوگمند است. این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یک زبان شدند و گفتند خورشید به سبب اندوهی که به پیامبر رسیده، گرفته است. گرچه این کار سبب شد که عقیده و ایمان مردم به پیامبر افزوده شود، ولی پیامبر که نمیخواست از نادانی مردم استفاده کند، بالای منبر رفت و فرمود: اینکه خورشید گرفت، به خاطر فرزند من نبود. خورشید و ماه گرفتگی دو نشانه از نشانههای الهی است[۲].[۳]
مبارزه با خرافات
«رسول اعظم(ص) از نقاط ضعف مردم و جهالتهای آنان استفاده نمیکرد، بلکه بر عکس، با آن نقاط ضعف مبارزه میکرد و مردم را به جهالتشان واقف میساخت. روزی که ابراهیم، پسر هیجده ماههاش از دنیا رفت، از قضا آن روز خورشید گرفت. مردم گفتند علت اینکه کسوف شد، مصیبتی است که بر پیغمبر خدا(ص) وارد شد. او در مقابل این خیال جاهلانه مردم سکوت نکرد و از این نقطه ضعف استفاده نکرد، بلکه به منبر رفت و گفت: ایها الناس! ماه و خورشید دو آیت از آیات خدا هستند و برای مردن کسی نمیگیرند»[۴].[۵].
جستارهای وابسته
پرسش مستقیم
منابع
پانویس
- ↑ بحارالانوار، ج۱۵، ص۳۹۲.
- ↑ سیری در سیره نبوی، ص۱۳۶.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۶۹.
- ↑ مرتضی مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ص۲۴۲.
- ↑ اردشیری لاجیمی، حسن، سیره نبوی از نگاه استاد مطهری ص ۵۲.