اقیلونی: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-\n\n\n +\n\n)) |
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==پانویس== {{پانویس}} +==پانویس== {{پانویس}} )) |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
نسخهٔ ۲۹ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۰:۰۴
این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل اقیلونی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
اقیلونی جملهای بود که ابوبکر آن را میگفت و بدینوسیله از انتخابشدنش به عنوان خلیفه ابراز ناخرسندی میکرد[۱].
مقدمه
- اقیلونی از ریشۀ اقاله (فسخ و برهم زدن معامله و قرارداد) است، وی میگفت: ولّیتکم و لست بخیرکم، أقیلونی، أقیلونی،[۲]. این سخن را وقتی گفت که دوازده نفر از بزرگان اصحاب در مسجد و در حضور خلیفه و مردم یکایک برخاستند و آنچه را از پیامبر دربارۀ علی(ع) و خلافت و فضیلت او شنیده بودند گفتند، حجت بر همه تمام شد، خلیفه هم حرفی برای گفتن نداشت و چارهای جز ابراز ناخرسندی نداشت، ولی بعید است که در دل پشیمان شده باشد و اظهار ندامتش واقعی باشد. این اظهار تأسفها فریبکارانه است. در نقل دیگری است که هنگام مرگ میگفت: کاش کاری به علی(ع) و خانۀ او نداشتم، هرچند بر ضدّ من اعلان جنگ میکرد: فلیتنی ترکت بیت علیّ و إن کان أعلن علیّ الحرب[۳] برای حضرت علی(ع) هم ابراز ندامت ابوبکر از خلیفهشدنش تعجبآور است. حضرت میفرماید: "فیا عجبا! بینا هو یستقیلها فی حیاته إذ عقدها لآخر بعد وفاته، لشدّ ما تشطّرا ضرعیها"[۴] کلام ابوبکر، مشروعیت خلافتش را نفی میکند و با آن همه سخن که از پیامبر خدا(ص) شنیده بود، تصدّی خلافت نشان دنیاطلبی او و شرکت در یک توطئه برای دورکردن خلافت از صاحب اصلی آن بود[۵].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۸۴.
- ↑ «من پیشوای شما شدم در حالی که بهترین شما نیستم، پس بگیرید، از من دست بردارید». بحار الأنوار، ج ۲۸ ص ۲۰۱ و در برخی نقلهاست: «لست بخیرکم و علیّ فیکم»، کفایة الخصام، ج ۱ ص ۳۶۸، دلائل الصدق، ج ۳ ص ۲۵
- ↑ الامامة و السیاسة، ص ۱۸
- ↑ «شگفتا در حالی که ابوبکر در حال حیاتش از خلافت اقاله میکند، در همانحال آن را برای کس دیگری پس از خود قرار میدهد و محکم میکند. این دو چه سخت به دو پستان خلافت چسبیده و آن را بین خود تقسیم کردهاند!» نهج البلاغه، خطبۀ ۳
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۸۴.