فلسفه بعثت: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۵: | خط ۲۵: | ||
و در سخن امام کاظم(علیه السلام) از اين مطلب با «ليعقلوا عن الله» تعبير شده است ايشان هدف از بعثت پيامبران و رسولان را خرد ورزى از سوى خدا بيان كرده، و فرموده است: «مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللَّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلًا وَ أَكْمَلُهُمْ عَقْلًا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ. يَا هِشَامُ، إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ : وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول؛ خداوند پيامبران و رسولانش را به سوى بندگانش مبعوث نكرد جز اينكه از ناحيه خدا به عقل دريابند پس كسى كه اجابتش به نيكويى باشد معرفتش نيز به نيكويى خواهد بود و كسى كه به امر الهى داناتر باشد عقل و خردش هم نيكوتر خواهد بود و كسى كه خردش كاملتر باشد درجهاش در دنيا و آخرت بالاتر خواهد بود. اى هشام، همانا براى خدا بر خلق دو حجّت وجود دارد: حجّت ظاهرى و حجّت باطنى امّا حجّت ظاهر، رسولان و پيامبران و امامان : هستند وامّا حجّت باطنى عقول است.» <ref> کافی، ج 1، ص 16 </ref> | و در سخن امام کاظم(علیه السلام) از اين مطلب با «ليعقلوا عن الله» تعبير شده است ايشان هدف از بعثت پيامبران و رسولان را خرد ورزى از سوى خدا بيان كرده، و فرموده است: «مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللَّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلًا وَ أَكْمَلُهُمْ عَقْلًا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ. يَا هِشَامُ، إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ : وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول؛ خداوند پيامبران و رسولانش را به سوى بندگانش مبعوث نكرد جز اينكه از ناحيه خدا به عقل دريابند پس كسى كه اجابتش به نيكويى باشد معرفتش نيز به نيكويى خواهد بود و كسى كه به امر الهى داناتر باشد عقل و خردش هم نيكوتر خواهد بود و كسى كه خردش كاملتر باشد درجهاش در دنيا و آخرت بالاتر خواهد بود. اى هشام، همانا براى خدا بر خلق دو حجّت وجود دارد: حجّت ظاهرى و حجّت باطنى امّا حجّت ظاهر، رسولان و پيامبران و امامان : هستند وامّا حجّت باطنى عقول است.» <ref> کافی، ج 1، ص 16 </ref> | ||
پس يكى از كارهاى مهمّ پيامبران و رسولان الهى به كار انداختن و به كمال رساندن خردها و عقول بندگان الهى است. به همين جهت است كه حجّت ميان خدا و بندگان تنها عقل شمرده شده است. امام صادق(علیه السلام) مىفرمايند: «حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيَما بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ؛ حجّت خدا بر بندگان پيامبر است. و حجّت در ميان بندگان و خدا عقل است.» <ref> کافی، ج 1، ص 25 </ref> زيرا وقتى گنجهاى عقل و خرد انسانى به واسطه پيامبران الهى اثاره شد (= بيرون آمد) و پردههاى جهل و نادانى كنار رفت و او با نور عقل خويش حق را يافت و باطل را شناخت؛ راه همه عذرها و بهانهها براى او بسته مىشود؛ و چارهاى جز تسليم در مقابل امر الهى و پذيرش دستور عقل و خرد خويش ندارد. <ref> محمد بیابانی اسکویی </ref> | پس يكى از كارهاى مهمّ پيامبران و رسولان الهى به كار انداختن و به كمال رساندن خردها و عقول بندگان الهى است. به همين جهت است كه حجّت ميان خدا و بندگان تنها عقل شمرده شده است. امام صادق(علیه السلام) مىفرمايند: «حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيَما بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ؛ حجّت خدا بر بندگان پيامبر است. و حجّت در ميان بندگان و خدا عقل است.» <ref> کافی، ج 1، ص 25 </ref> زيرا وقتى گنجهاى عقل و خرد انسانى به واسطه پيامبران الهى اثاره شد (= بيرون آمد) و پردههاى جهل و نادانى كنار رفت و او با نور عقل خويش حق را يافت و باطل را شناخت؛ راه همه عذرها و بهانهها براى او بسته مىشود؛ و چارهاى جز تسليم در مقابل امر الهى و پذيرش دستور عقل و خرد خويش ندارد. <ref> محمد بیابانی اسکویی </ref> | ||
===بیان مصالح و مفاسد=== | |||
بر اساس تعاليم وحى الهى انسان موجودى است كه پيش از اين دنيا جهانهايى را سپرى كرده و در مسير زندگى و حيات خويش به اين دنيا گام نهاده است. و روزى از اين دنيا كوچ كرده، به دنياى ديگرى خواهد رفت. پس انسان با مردن از بين نمىرود بلكه به دنيايى ديگر با شرايطى تازه درمىآيد. بنابراين هيچ انسانى بدون ارتباط با خالق و به وجود آورنده خويش، از كنه ساختمان وجودى خود اطلاع كافى ندارد. به همين جهت نمىتواند امورى را كه به مصلحت يا ضرر اوست تشخيص دهد؛ پس چارهاى ندارد جز اينكه با خالق خود ارتباط بر قرار كرده و مصالح و ضررهايى را كه متوجّه اوست از او جويا شود. و براى اين امر راهى جز ارتباط با رسولان الهى ندارد. <ref> محمد بیابانی اسکویی </ref> | |||
به علاوه همين انسان با اندكى تذكّر و ياد آورى از سوى رسولان الهى متوجّه مىشود كه او و همه موجودات ديگرى كه دائمآ با آنها براى ادامه حيات خود در تعامل است، خالق و مالكى دارند كه كار بيهوده انجام نمىدهد و خلق خويش را به حال خود رها نكرده است و هميشه رفتار و كردار آنها را زير نظر دارد. و از اين جهت نيز لازم است با خالق و صانع خود و ساير موجودات كه با او در تعاملند ارتباط برقرار كند؛ تا از حكمت خلقت خود و آنان آگاه شود و بتواند در جهت حكمت خلقت خود سير كند و رضايت و خشنودى خالق خويش را جلب كند و وظايف خود را در برابر او به خوبى انجام دهد. و چون نمىتواند با خالق خويش ارتباط برقرار كند پس لازم است به كسى كه با او ارتباط دارد بپيوندد، و وظايف خويش را از او جويا شود. و روشن است كه كسى جز پيامبران الهى با خدا ارتباط ندارد. امام صادق(علیه السلام) در جواب زنديقى كه درباره پيامبران و رسولان سؤال كرده بود فرمودند: «إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِکَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا يُلَامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاوُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاوُهُم؛ ما آنگاه كه اثبات كرديم براى ما صانعى است برتر از ما و از همه خلق، و معلوم شد كه صانع حكيم و متعالى است و ممكن نيست خلق او را مشاهده كنند و او را لمس نمايند و با او رو در رو شوند و او با آنها رو در رو گردد و با آنان احتجاج كند و آنان نيز با او احتجاج كنند پس ثابت مىشود كه او سفيرانى در ميان خلق دارد كه از سوى او به خلق و بندگانش تعبير مىكنند و آنها را به مصالح و منافع و اسباب بقا و فنايشان، راهنمايى كنند.» <ref> کافی، ج 1، ص 168 </ref> | |||
و در حديثى ديگر منصور بن حازم مىگويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: «إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِکَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُل ... فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّه؛ همانا كسى كه شناخت كه او را پروردگارى هست سزاوار است بشناسد كه پروردگارش خشنودى و غضبى دارد و بايد بداند كه خشنودى و غضب او هم جز به وحى يا رسول شناخته نمىشود، پس كسى كه به او وحى نمىشود لازم است دنبال رسولان بگردد ... حضرت فرمود: خداى رحمتت كند.» <ref> کافی، ج 1، ص 169 </ref> | |||
پس يكى از اهداف و آثار و فوايد وجود پيامبران و رسولان اين است كه مردم به واسطه آنها مصالح و مفاسد خويش را شناخته و ادامه حيات خويش را با عمل به وظايف و دستورهايى كه آنان از ناحيه خداى تعالى براى بشر مىآورند تأمين كنند. <ref> محمد بیابانی اسکویی </ref> | |||
==فلسفه اجتماعی بعثت== | ==فلسفه اجتماعی بعثت== | ||
خط ۳۲: | خط ۳۸: | ||
اما اختلافى كه در اينجا مورد نظر است، اختلاف عقيدتى و فكرى است كه موجب پيدايش گروهها و نحلهها و كفر و ايمان مىشود. خداوند متعال امّتهايى را كه رسولان و پيامبران بر آنها مبعوث مىشوند امّتهاى واحد مىداند: «كانَ آلنّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ آلنَّبِـيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ آلكِتابَ بِالحَقِّ لِـيَحْكُمَ بَيْنَ آلنّاسِ فِـيما آخْتَلَفُوا فِـيهِ وَ ما آخْتَلَفَ فِـيهِ إِلّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ آلبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدى آللّهُ آلَّذِينَ آمَنُوا لِما آخْتَلَفُوا فِـيهِ مِنَ آلحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِـيمٍ» <ref> سوره بقره، آیل 213 </ref> آيه شريفه دلالت دارد، مردمان پيش از آنكه آفريدگارشان پيامبرانش را بر آنان مبعوث كند، امّتى يكدست و واحد بودند؛ و اختلافى در ميان آنها وجود نداشت. منظور از يكدست و واحد بودن آنها با توجّه به رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده، آن است كه آنان به جهت اينكه پيامبرى نداشتند تا آنها را متذكّر و متوجّه خداى تعالى ـ كه معروف فطرى آنهاست ـ بكند؛ پس آنان نه ايمان به خدا داشتند و نه كفر و جحود مىورزيدند؛ زيرا كفر و ايمان فرع معرفت است. كفر و ايمان، انكار و اقرار به خداوند متعال است؛ پس كسى كه خدا را نمىشناسد نمىتواند او را انكار كرده يا به او اقرار نمايد؛ بلكه چنين انسانهايى از نظر روايات اهل بيت : «ضُلّال» ناميده شدهاند و ضُلّال به معناى گمراهان نيست. زيرا گمراه كسى است كه راهى را كه داشته گم كرده باشد. پس بايد گفت منظور از «ضُلّال» كسانى هستند كه گماند و از خدا غافل. امام صادق(علیه السلام) تصريح مىكند خداى تعالى مردمان را با معرفت فطرى خلق فرمود و با وجود آن نه ايمان به شريعتى داشتند و نه انكار. سپس پيامبرانش را در ميان آنان مبعوث نمود و آنها را به ايمان فراخواند؛ آنگاه برخى هدايت يافتند و برخى گمراه شدند: «إنّ الله عزّوجلّ خَلَقَ النّاس عِلَى الْفِطْرَة الّتي فَطَرَهُمُ الله عَلَيهَا لاَ يعرِفونَ إيمانآ بِشَرِيعَة وَ لاَ كفر بِجحوُد. ثمّ ابتَعَثَ الله الرُّسُل إلَيْهِم يَدْعُونَهُم إلى الْإِيمَانِ بِاللَّهِ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَيْهِمْ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَاهُ اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يَهْدِهِ.» <ref> علل الشرایع، ج 1، ص 121 </ref> امّا از آنجا كه همه جوامعى كه پيامبران برايشان مبعوث شدند چنين وضعى نداشتند، بلكه بيشتر آنها در جوامعى مبعوث شدند كه آثار انبيا و تعاليم آنها در ميانشان وجود داشت؛ آنان شناخت درستى از خدا نداشتند و فطرتشان محجوب مانده بود به همين جهت در روايات اهل بيت، امّت واحد بودن به زمان بعثت حضرت نوح اختصاص داده شده است. و به طور كلّى اين امر يكى از ويژگيهاى زمان فترت ـ كه پيامبرى در جامعه نيست ـ عنوان شده است. امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: «كان ذلک قبل نوح. قيل: فعلى هدى كانوا؟ قال: بل كانوا ضلالاً... لم يكونوا على هدىً. كانوا على فطرة الله الّتي فطرهم عليها لا تبديل لخلق الله. و لم يكونوا ليهتدوا حتّى يهديهم الله. أما تسمع يقول إبراهيم: «لئن لم يهدني ربي لأكونن من القوم الضالّين». أي: ناسيآ للميثاق؛ اين امر پيش از نوح بود. گفته شد: آيا آنها هدايت يافته بودند؟ فرمود: بلكه گم بودند ... هدايت يافته نبودند، بر فطرتى بودند كه خداى تعالى آنان را بر آن مفطور كرده است خلق خداى را هيچگونه تغييرى نيست. آنها هدايت نمىيافتند تا اينكه خداوند هدايتشان كند. آيا نشنيدى كه ابراهيم مىگويد: «اگر پروردگارم هدايتم نمىكرد قطعاً از گروه گم شدگان مىبودم». يعنى از فراموش كنندگان ميثاق بودم.» <ref> تفسیر عیاشی، ج 1، ص 104 </ref> | اما اختلافى كه در اينجا مورد نظر است، اختلاف عقيدتى و فكرى است كه موجب پيدايش گروهها و نحلهها و كفر و ايمان مىشود. خداوند متعال امّتهايى را كه رسولان و پيامبران بر آنها مبعوث مىشوند امّتهاى واحد مىداند: «كانَ آلنّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ آلنَّبِـيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ آلكِتابَ بِالحَقِّ لِـيَحْكُمَ بَيْنَ آلنّاسِ فِـيما آخْتَلَفُوا فِـيهِ وَ ما آخْتَلَفَ فِـيهِ إِلّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ آلبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدى آللّهُ آلَّذِينَ آمَنُوا لِما آخْتَلَفُوا فِـيهِ مِنَ آلحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِـيمٍ» <ref> سوره بقره، آیل 213 </ref> آيه شريفه دلالت دارد، مردمان پيش از آنكه آفريدگارشان پيامبرانش را بر آنان مبعوث كند، امّتى يكدست و واحد بودند؛ و اختلافى در ميان آنها وجود نداشت. منظور از يكدست و واحد بودن آنها با توجّه به رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده، آن است كه آنان به جهت اينكه پيامبرى نداشتند تا آنها را متذكّر و متوجّه خداى تعالى ـ كه معروف فطرى آنهاست ـ بكند؛ پس آنان نه ايمان به خدا داشتند و نه كفر و جحود مىورزيدند؛ زيرا كفر و ايمان فرع معرفت است. كفر و ايمان، انكار و اقرار به خداوند متعال است؛ پس كسى كه خدا را نمىشناسد نمىتواند او را انكار كرده يا به او اقرار نمايد؛ بلكه چنين انسانهايى از نظر روايات اهل بيت : «ضُلّال» ناميده شدهاند و ضُلّال به معناى گمراهان نيست. زيرا گمراه كسى است كه راهى را كه داشته گم كرده باشد. پس بايد گفت منظور از «ضُلّال» كسانى هستند كه گماند و از خدا غافل. امام صادق(علیه السلام) تصريح مىكند خداى تعالى مردمان را با معرفت فطرى خلق فرمود و با وجود آن نه ايمان به شريعتى داشتند و نه انكار. سپس پيامبرانش را در ميان آنان مبعوث نمود و آنها را به ايمان فراخواند؛ آنگاه برخى هدايت يافتند و برخى گمراه شدند: «إنّ الله عزّوجلّ خَلَقَ النّاس عِلَى الْفِطْرَة الّتي فَطَرَهُمُ الله عَلَيهَا لاَ يعرِفونَ إيمانآ بِشَرِيعَة وَ لاَ كفر بِجحوُد. ثمّ ابتَعَثَ الله الرُّسُل إلَيْهِم يَدْعُونَهُم إلى الْإِيمَانِ بِاللَّهِ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَيْهِمْ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَاهُ اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يَهْدِهِ.» <ref> علل الشرایع، ج 1، ص 121 </ref> امّا از آنجا كه همه جوامعى كه پيامبران برايشان مبعوث شدند چنين وضعى نداشتند، بلكه بيشتر آنها در جوامعى مبعوث شدند كه آثار انبيا و تعاليم آنها در ميانشان وجود داشت؛ آنان شناخت درستى از خدا نداشتند و فطرتشان محجوب مانده بود به همين جهت در روايات اهل بيت، امّت واحد بودن به زمان بعثت حضرت نوح اختصاص داده شده است. و به طور كلّى اين امر يكى از ويژگيهاى زمان فترت ـ كه پيامبرى در جامعه نيست ـ عنوان شده است. امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: «كان ذلک قبل نوح. قيل: فعلى هدى كانوا؟ قال: بل كانوا ضلالاً... لم يكونوا على هدىً. كانوا على فطرة الله الّتي فطرهم عليها لا تبديل لخلق الله. و لم يكونوا ليهتدوا حتّى يهديهم الله. أما تسمع يقول إبراهيم: «لئن لم يهدني ربي لأكونن من القوم الضالّين». أي: ناسيآ للميثاق؛ اين امر پيش از نوح بود. گفته شد: آيا آنها هدايت يافته بودند؟ فرمود: بلكه گم بودند ... هدايت يافته نبودند، بر فطرتى بودند كه خداى تعالى آنان را بر آن مفطور كرده است خلق خداى را هيچگونه تغييرى نيست. آنها هدايت نمىيافتند تا اينكه خداوند هدايتشان كند. آيا نشنيدى كه ابراهيم مىگويد: «اگر پروردگارم هدايتم نمىكرد قطعاً از گروه گم شدگان مىبودم». يعنى از فراموش كنندگان ميثاق بودم.» <ref> تفسیر عیاشی، ج 1، ص 104 </ref> | ||
بنابراين پيش از آمدن پيامبران و بدون بهرهمندى از تعاليم آنان اختلافى از جهت كفر و ايمان و شرك در ميان مردم وجود ندشت و با آمدن پيامبران و توجّه دادن مردم به خدا، اختلاف در ميانشان پديد آمد. وجود اختلاف در حقّ و باطل و به طور كلى در همه حقوق و قوانين مربوط به پيامبران، حاصل بعثت پيامبران و روشنگرى آنان است. در آيات ديگرى هم كه از اختلاف بشر در حقّ و باطل سخن مىرود، حكم خداوند متعال به پيروان حقّ و باطل بر اساس بعثت پيامبران و روشنگرى آنها بايد باشد. <ref> محمد بیابانی اسکویی </ref> | بنابراين پيش از آمدن پيامبران و بدون بهرهمندى از تعاليم آنان اختلافى از جهت كفر و ايمان و شرك در ميان مردم وجود ندشت و با آمدن پيامبران و توجّه دادن مردم به خدا، اختلاف در ميانشان پديد آمد. وجود اختلاف در حقّ و باطل و به طور كلى در همه حقوق و قوانين مربوط به پيامبران، حاصل بعثت پيامبران و روشنگرى آنان است. در آيات ديگرى هم كه از اختلاف بشر در حقّ و باطل سخن مىرود، حكم خداوند متعال به پيروان حقّ و باطل بر اساس بعثت پيامبران و روشنگرى آنها بايد باشد. <ref> محمد بیابانی اسکویی </ref> | ||
===اتمام حجت=== | |||
عذاب و كيفر بدون اتمام حجّت و بيان ـ از نظر عقل ـ امرى ناپسند و ناپذيرفتنى است؛ و قبيح هرگز از حضرت حقّ صادر نمىشود. پس اگر آفريدگار بخواهد كسى را كيفر دهد نخست بايد او را آگاه كند و فرمانها و دستورهاى خويش را به او برساند و بعد از آن اگر مخالفتى از او سرزد او را كيفر دهد يا عفو كند. خداوند متعال در قرآن كريم اين امر را بيان كرده و اين حكم عقل را تأييد فرموده؛ كه اگر ما بدون فرستادن پيامبر گروهى را هلاك مىكرديم آنها مىتوانستند بگويند: پروردگارا اگر پيامبرى به سوى ما مىفرستادى ما از فرموده هايت پيروى مىكرديم و اين گونه خوار و گرفتار نمىشديم: «وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَـتَّبِـعَ آياتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزى؛ و اگر ما آنها را قبل از آمدن رسول به عذاب از بين مىبرديم مىگفتند پروردگارا اگر به سوى ما رسولى مىفرستادى ما از آيات تو پيروى مىكرديم پيش از آنكه ذليل و خوار مىشديم.» <ref> سورۀ طه، آیۀ 124 </ref> و در جاى ديگر آشكارا بيان مىكند كه ما تا رسول نفرستيم عذاب نمىكنيم: «مَا كُنَّا مُعَذَبِين حَتّى نَبْعَث رَسُولاً؛ ما عذاب كننده نيستيم تا اينكه رسولى را مبعوث كنيم.» <ref> سورۀ اسراء، آیۀ 15 </ref> در جاى ديگر تصريح دارد كه هدف از بعثت پيامبران و بشارت و انذار اين است كه حجّت بر خلق تمام گردد و جلوى عذرها و بهانههاى آنان گرفته شود: «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَـلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلى آللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ آلرُّسُلِ؛ رسولانى بشارت دهنده و ترساننده تا اينكه براى مردم بر خدا حجّتى بعد از رسولان نباشد.» <ref> سورۀ نساء، آیۀ 165 </ref> | |||
پس پيامبران الهى با تبليغ و رساندن فرمانهاى خداوند بى همتا و خواندن مردم به عبادت او و دورى از شرك و كفر و بت پرستى و اجتناب از معاصى و كارهاى زشت حجّت را بر خلق تمام مىكنند، اميرمؤمنان(علیه السلام) مىفرمايند: «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَه ... يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغ؛ پس در ميان آنها رسولانش را مبعوث ساخت و پيامبرانش را پى در پى به سوى آنها گسيل داشت ... تا ... با تبليغ بر آنها احتجاج كنند.» <ref> نهج البلاغه، خطبل 1 </ref> | |||
امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: «ابْتَعَثَ فِيهِمُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِيَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة؛ در ميان آنان پيامبران را بشارت دهنده و ترساننده مبعوث كرد تا كسى كه هلاك مىشود با داشتن دليل روشن هلاك گردد و كسى كه حيات مىيابد با دليل روشن حيات پيدا كند.» <ref> توحید صدوق، ص 45 </ref> | |||
در نتیجه يكى از آثار و فوايد مهم بعثت پيامبران، اتمام حجّت خداوند سبحان بر بندگان است. به همين جهت است كه رسولان حجّت ظاهرى خداوند متعال خوانده شدهاند. <ref> محمد بیابانی اسکویی </ref> | |||
نسخهٔ ۱۰ ژوئن ۲۰۱۸، ساعت ۱۷:۳۴
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث نبوت است. "فلسفه بعثت" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل فلسفه بعثت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
فلسفه بعثت یا همان اهداف بعثت انبیا از آنجا که با تمام جوانب زندگی انسان در ارتباط است لذا در چند بخش مورد بحث قرار گرفته است. در ذیل به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد.
فلسفه فردی بعثت
بیدارگری و بازخواست پیمان فطری
در مباحث خداشناسى روشن شده است كه از نظر قرآن كريم و روايات معصومان، معرفت خدا فطرى همه انسانهاست، يعنى خداوند متعال نفس خويش را به همه بندگانش در عالم ألست (= ذرّ = ميثاق) معرفى كرده و از آنان بر ربوبيّت خويش اقرار گرفته و با آنان بر اين امر عهد و پيمان بسته است. لذا همه بندگان با اين معرفت مفطور شدهاند؛ ولى آنگاه كه پا به اين دنيا مىگذارند دچار فراموشى مىشوند. به همين جهت وقتى پيامبران مىآيند، مىگويند: آيا در وجود خداوند ـ خالق آسمانها و زمين ـ شك و ترديد وجود دارد؟: «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللّهِ شَـکٌّ فاطِرِ السَّمـواتِ وَالأَرضِ» [۱]. با توجه به اينكه استفهام در آيه انكارى است؛ معناى آيه اين گونه است: هيچ شك و ترديدى در مورد خداوند متعال وجود ندارد. ولى اين معرفت فطرى به خودى خود شكوفا نمىشود؛ بنابراين خداى سبحان پيامبرانش را پى در پى در ميان مردم مبعوث مىكند تا بندگانش را از خواب غفلت و فراموشى بيدار كرده و نعمت فراموش شده ـ معرفت خداى سبحان ـ را به ياد آنان بياورند و پيمانى را كه با خداى خويش در عوالم پيشين بستهاند بازخواست كنند. امير مؤمنان(علیه السلام) مىفرمايد: «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِه؛ در ميان آنها رسولانش رامبعوث كرد و پيامبرانش را پى در پى فرستاد تا پيمان فطرتش را از آنها طلب كنند و نعمت فراموش شدهاش را به آنان يادآورى كنند.» [۲] در نتیجه يكى از آثار و فوايد نبوّت و رسالت پيامبران و رسولان الهى ـ كه موظّف به رساندن دستورات الهى به خلق شدهاند ـ اين است كه فطرت فراموش شده، به واسطه پيامبران بيدار و فعّال گردد. بندگان را متوجّه خدايشان كنند و بدين ترتيب از آنان خواسته شود كه بر اساس فطرت خويش حركت كنند و بر آن پيمان كه با خدا بستهاند پايبند باشند. [۳]
شناساندن طریق عبادت و بندگی
عبادت به معناى خضوع و خشوع و اطاعت و پرستش، و عبوديّت به معناى بندگى كردن است. عبادت از شئون و وظايف عبد در مقابل مولا و مالك خويش است. يكى از اهداف اصلى خلقت انسان و جنّ نيز به تصريح قرآن كريم عبادت خداوند متعال است: «مَا خَلَقْتُ الجِن وَ الإنْس إلّا ليَعْبُدون؛ جن و انس را خلق نكردم جز اينكه عبادتم كنند.» [۴] منظور از عبادت در اينجا عبادت اختيارى است نه عبادت و خضوع تكوينى؛ كه همه موجودات در مقابل عظمت خداى سبحان تكوينآ خاضع و خاشعاند. عبادت و عبوديّت اختيارى انسان در صورتى تحقّق پيدا مىكند كه او متوجّه خداى خويش شده و بداند خالق و مالك او و همه موجودات، خداوند است. و همه انسانها علاوه بر اينكه در شناخت خدا به تذكّرات و تعاليم پيامبران الهى نيازمندند؛ در كيفيّت عبادت او نيز به آنان سخت محتاجند. زيرا انسان وقتى متوجّه عظمت خداى سبحان مىشود درست است قلباً و با تمام وجود در مقابل آن عظمت احساس كوچكى و افتادگى مىكند و نيك درمىيابد كه چقدر ناتوان و ضعيف و نيازمند است؛ ولى با اين همه نمىداند چگونه نعمتهاى او را سپاس گويد و خضوع و فروتنى خود را به او ابراز نمايد. پس انسان با وجود شناخت خداى خويش باز هم براى بندگى كردن و عبادت او نياز به پيامبران و رسولان دارد. و به همين جهت است كه بيشتر امّتها با اندكى دورى از پيامبران و اوصياى الهى و تعاليم آنها، دچار شرك و بت پرستى مىگردند. نگاهى گذرا به سرگذشت پيامبران الهى در قرآن كريم اين امر را آشكارا روشن مىكند. در بت پرستى اعراب جاهلى در زمان پيامبر نيز هيچ ترديدى نيست. خانه كعبه به بتكدهاى تبدیل شده بود و اميرمؤمنان(علیه السلام) در روز فتح مكّه به دستور پيامبر همه آنها را شكست و آن جا را از آلودگى بتها پاك گردانيد. به همين دليل اميرمؤمنان(علیه السلام) يكى از اهداف بعثت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) را بيرون آوردن بندگان خدا از پرستش و بيعت و فرمانبرى بندگان ديگر به پرستش و بيعت و فرمانبرى خداى يگانه ذكر مىكنند: «فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إِلَى عُهُودِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إِلَى طَاعَتِهِ وَ مِنْ وَلَايَةِ عِبَادِهِ إِلَى وَلَايَتِه؛ همانا خداوند متعال محمّد(صلی الله علیه و آله) را به حق مبعوث كرد تا بندگانش را از عبادت بندگانش به عبادت خودش، و از عهد و پيمان با بندگانش به عهد و پيمان خودش، واز پيروى بندگانش به پيروى خودش، و از ولايت بندگانش به ولايت خويش بيرون آورد.» [۵] خداى متعال توحيد و عبادت خود را دو امر مشترك ميان همه انبيا ياد مىكند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنـَّهُ لا إِلـهَ إِلّا أَنَا فَاعْبُدُونِ؛ و ما پيش از تو رسولى نفرستاديم جز اينكه به او وحى كرديم كه خدايى جز من نيست پس مرا عبادت كنيد.» [۶] [۷]
برانگیختن عقل های مردم
قرآن كريم در آيات فراوانى مردم را به تعقّل و خردمندى دعوت مىكند و آنان را كه عقل و خرد خويش را بكار نمىگيرند سرزنش مىكند. در قرآن، خداوند با مردمان با تعبيرهايى همچون: «لِقَومٍ يَعْقِلُون» [۸] «أفَلاَ تَعْقِلوُن» [۹] و ... سخن مىگويد. و اين نشان مىدهد يكى از اهداف مهم وحى و نبوّت و رسالت اين است، مردمان را به نور عقل و خردشان متوجّه و متذكّر كنند؛ تا آنان با پرتو افشانى عقل، راه حق را از باطل بشناسند. مطلب ديگرى كه از اين سخنان الهى مىتوان استفاده كرد اين است، آموزههاى نبى و رسول امورى هستند كه مخالفتى با عقل و خرد انسانى ندارند؛ اگر چه انسان عاقل پيش از ياد آورى و تنبيه پيامبران به آن نمىرسد. پس در حقيقت كار پيامبران به طور معمول اين است كه احكام عقل و خرد انسان را كه به واسطه جهل و نادانى و پيروى از هواى نفس و امورى ديگر، محجوب شده است بيرون آورند. امير مؤمنان(علیه السلام) از اين امر به «إثاره گنجهاى عقول» تعبير مىفرمايد: «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِه… و يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛ پس در ميان آنها رسولانش را مبعوث كرد و پيامبرانش را پى در پى به سوى آنها گسيل داشت تا پيمان فطرتش را از آنها طلب كنند ... و گنجهاى خردهايشان را برايشان بيرون آورند.» [۱۰] و در سخن امام کاظم(علیه السلام) از اين مطلب با «ليعقلوا عن الله» تعبير شده است ايشان هدف از بعثت پيامبران و رسولان را خرد ورزى از سوى خدا بيان كرده، و فرموده است: «مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللَّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلًا وَ أَكْمَلُهُمْ عَقْلًا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ. يَا هِشَامُ، إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ : وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول؛ خداوند پيامبران و رسولانش را به سوى بندگانش مبعوث نكرد جز اينكه از ناحيه خدا به عقل دريابند پس كسى كه اجابتش به نيكويى باشد معرفتش نيز به نيكويى خواهد بود و كسى كه به امر الهى داناتر باشد عقل و خردش هم نيكوتر خواهد بود و كسى كه خردش كاملتر باشد درجهاش در دنيا و آخرت بالاتر خواهد بود. اى هشام، همانا براى خدا بر خلق دو حجّت وجود دارد: حجّت ظاهرى و حجّت باطنى امّا حجّت ظاهر، رسولان و پيامبران و امامان : هستند وامّا حجّت باطنى عقول است.» [۱۱] پس يكى از كارهاى مهمّ پيامبران و رسولان الهى به كار انداختن و به كمال رساندن خردها و عقول بندگان الهى است. به همين جهت است كه حجّت ميان خدا و بندگان تنها عقل شمرده شده است. امام صادق(علیه السلام) مىفرمايند: «حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيَما بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ؛ حجّت خدا بر بندگان پيامبر است. و حجّت در ميان بندگان و خدا عقل است.» [۱۲] زيرا وقتى گنجهاى عقل و خرد انسانى به واسطه پيامبران الهى اثاره شد (= بيرون آمد) و پردههاى جهل و نادانى كنار رفت و او با نور عقل خويش حق را يافت و باطل را شناخت؛ راه همه عذرها و بهانهها براى او بسته مىشود؛ و چارهاى جز تسليم در مقابل امر الهى و پذيرش دستور عقل و خرد خويش ندارد. [۱۳]
بیان مصالح و مفاسد
بر اساس تعاليم وحى الهى انسان موجودى است كه پيش از اين دنيا جهانهايى را سپرى كرده و در مسير زندگى و حيات خويش به اين دنيا گام نهاده است. و روزى از اين دنيا كوچ كرده، به دنياى ديگرى خواهد رفت. پس انسان با مردن از بين نمىرود بلكه به دنيايى ديگر با شرايطى تازه درمىآيد. بنابراين هيچ انسانى بدون ارتباط با خالق و به وجود آورنده خويش، از كنه ساختمان وجودى خود اطلاع كافى ندارد. به همين جهت نمىتواند امورى را كه به مصلحت يا ضرر اوست تشخيص دهد؛ پس چارهاى ندارد جز اينكه با خالق خود ارتباط بر قرار كرده و مصالح و ضررهايى را كه متوجّه اوست از او جويا شود. و براى اين امر راهى جز ارتباط با رسولان الهى ندارد. [۱۴] به علاوه همين انسان با اندكى تذكّر و ياد آورى از سوى رسولان الهى متوجّه مىشود كه او و همه موجودات ديگرى كه دائمآ با آنها براى ادامه حيات خود در تعامل است، خالق و مالكى دارند كه كار بيهوده انجام نمىدهد و خلق خويش را به حال خود رها نكرده است و هميشه رفتار و كردار آنها را زير نظر دارد. و از اين جهت نيز لازم است با خالق و صانع خود و ساير موجودات كه با او در تعاملند ارتباط برقرار كند؛ تا از حكمت خلقت خود و آنان آگاه شود و بتواند در جهت حكمت خلقت خود سير كند و رضايت و خشنودى خالق خويش را جلب كند و وظايف خود را در برابر او به خوبى انجام دهد. و چون نمىتواند با خالق خويش ارتباط برقرار كند پس لازم است به كسى كه با او ارتباط دارد بپيوندد، و وظايف خويش را از او جويا شود. و روشن است كه كسى جز پيامبران الهى با خدا ارتباط ندارد. امام صادق(علیه السلام) در جواب زنديقى كه درباره پيامبران و رسولان سؤال كرده بود فرمودند: «إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِکَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا يُلَامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاوُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاوُهُم؛ ما آنگاه كه اثبات كرديم براى ما صانعى است برتر از ما و از همه خلق، و معلوم شد كه صانع حكيم و متعالى است و ممكن نيست خلق او را مشاهده كنند و او را لمس نمايند و با او رو در رو شوند و او با آنها رو در رو گردد و با آنان احتجاج كند و آنان نيز با او احتجاج كنند پس ثابت مىشود كه او سفيرانى در ميان خلق دارد كه از سوى او به خلق و بندگانش تعبير مىكنند و آنها را به مصالح و منافع و اسباب بقا و فنايشان، راهنمايى كنند.» [۱۵] و در حديثى ديگر منصور بن حازم مىگويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: «إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِکَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُل ... فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّه؛ همانا كسى كه شناخت كه او را پروردگارى هست سزاوار است بشناسد كه پروردگارش خشنودى و غضبى دارد و بايد بداند كه خشنودى و غضب او هم جز به وحى يا رسول شناخته نمىشود، پس كسى كه به او وحى نمىشود لازم است دنبال رسولان بگردد ... حضرت فرمود: خداى رحمتت كند.» [۱۶] پس يكى از اهداف و آثار و فوايد وجود پيامبران و رسولان اين است كه مردم به واسطه آنها مصالح و مفاسد خويش را شناخته و ادامه حيات خويش را با عمل به وظايف و دستورهايى كه آنان از ناحيه خداى تعالى براى بشر مىآورند تأمين كنند. [۱۷]
فلسفه اجتماعی بعثت
بیان حق از باطل
انسانها به اقتضاى زندگى اجتماعيشان ـ كه به تعامل ميان آنها استوار است ـ و به جهت داشتن هواى نفس و جلب منفعت و دفع ضرر از نفس خويش ـ در طول تاريخ هميشه از وجود اختلاف در رنج بوده و هستند. اين اختلاف امرى طبيعى و مربوط به زندگى اجتماعى آنها است. و به نظر نمىرسد هيچ جامعهاى از اين اختلاف خالى باشد. رفع چنين اختلافى نيازمند ارتقاى فرهنگ عمومى جامعه و ايجاد رفاه و آسايش براى همه و برقرارى عدل و داد و تنظيم قوانينى است كه حقوق همه افراد جامعه در آن به خوبى لحاظ شده باشد و به دقت اجرا شود. آداب و اخلاق زندگى اجتماعى رعايت گردد و بشارت و انذار و توبيخ و سرزنش و تشويق و قدردانى و امورى از اين دست وجود داشته باشد. اجراى كامل اديان الهى در جامعه قطعاً امور ياد شده را برآورده مىكند و انسان را رستگار و جامعه را سالم و از هر گونه بدى و زشتى پاك مىسازد. اما اختلافى كه در اينجا مورد نظر است، اختلاف عقيدتى و فكرى است كه موجب پيدايش گروهها و نحلهها و كفر و ايمان مىشود. خداوند متعال امّتهايى را كه رسولان و پيامبران بر آنها مبعوث مىشوند امّتهاى واحد مىداند: «كانَ آلنّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ آلنَّبِـيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ آلكِتابَ بِالحَقِّ لِـيَحْكُمَ بَيْنَ آلنّاسِ فِـيما آخْتَلَفُوا فِـيهِ وَ ما آخْتَلَفَ فِـيهِ إِلّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ آلبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدى آللّهُ آلَّذِينَ آمَنُوا لِما آخْتَلَفُوا فِـيهِ مِنَ آلحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِـيمٍ» [۱۸] آيه شريفه دلالت دارد، مردمان پيش از آنكه آفريدگارشان پيامبرانش را بر آنان مبعوث كند، امّتى يكدست و واحد بودند؛ و اختلافى در ميان آنها وجود نداشت. منظور از يكدست و واحد بودن آنها با توجّه به رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده، آن است كه آنان به جهت اينكه پيامبرى نداشتند تا آنها را متذكّر و متوجّه خداى تعالى ـ كه معروف فطرى آنهاست ـ بكند؛ پس آنان نه ايمان به خدا داشتند و نه كفر و جحود مىورزيدند؛ زيرا كفر و ايمان فرع معرفت است. كفر و ايمان، انكار و اقرار به خداوند متعال است؛ پس كسى كه خدا را نمىشناسد نمىتواند او را انكار كرده يا به او اقرار نمايد؛ بلكه چنين انسانهايى از نظر روايات اهل بيت : «ضُلّال» ناميده شدهاند و ضُلّال به معناى گمراهان نيست. زيرا گمراه كسى است كه راهى را كه داشته گم كرده باشد. پس بايد گفت منظور از «ضُلّال» كسانى هستند كه گماند و از خدا غافل. امام صادق(علیه السلام) تصريح مىكند خداى تعالى مردمان را با معرفت فطرى خلق فرمود و با وجود آن نه ايمان به شريعتى داشتند و نه انكار. سپس پيامبرانش را در ميان آنان مبعوث نمود و آنها را به ايمان فراخواند؛ آنگاه برخى هدايت يافتند و برخى گمراه شدند: «إنّ الله عزّوجلّ خَلَقَ النّاس عِلَى الْفِطْرَة الّتي فَطَرَهُمُ الله عَلَيهَا لاَ يعرِفونَ إيمانآ بِشَرِيعَة وَ لاَ كفر بِجحوُد. ثمّ ابتَعَثَ الله الرُّسُل إلَيْهِم يَدْعُونَهُم إلى الْإِيمَانِ بِاللَّهِ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَيْهِمْ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَاهُ اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يَهْدِهِ.» [۱۹] امّا از آنجا كه همه جوامعى كه پيامبران برايشان مبعوث شدند چنين وضعى نداشتند، بلكه بيشتر آنها در جوامعى مبعوث شدند كه آثار انبيا و تعاليم آنها در ميانشان وجود داشت؛ آنان شناخت درستى از خدا نداشتند و فطرتشان محجوب مانده بود به همين جهت در روايات اهل بيت، امّت واحد بودن به زمان بعثت حضرت نوح اختصاص داده شده است. و به طور كلّى اين امر يكى از ويژگيهاى زمان فترت ـ كه پيامبرى در جامعه نيست ـ عنوان شده است. امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: «كان ذلک قبل نوح. قيل: فعلى هدى كانوا؟ قال: بل كانوا ضلالاً... لم يكونوا على هدىً. كانوا على فطرة الله الّتي فطرهم عليها لا تبديل لخلق الله. و لم يكونوا ليهتدوا حتّى يهديهم الله. أما تسمع يقول إبراهيم: «لئن لم يهدني ربي لأكونن من القوم الضالّين». أي: ناسيآ للميثاق؛ اين امر پيش از نوح بود. گفته شد: آيا آنها هدايت يافته بودند؟ فرمود: بلكه گم بودند ... هدايت يافته نبودند، بر فطرتى بودند كه خداى تعالى آنان را بر آن مفطور كرده است خلق خداى را هيچگونه تغييرى نيست. آنها هدايت نمىيافتند تا اينكه خداوند هدايتشان كند. آيا نشنيدى كه ابراهيم مىگويد: «اگر پروردگارم هدايتم نمىكرد قطعاً از گروه گم شدگان مىبودم». يعنى از فراموش كنندگان ميثاق بودم.» [۲۰] بنابراين پيش از آمدن پيامبران و بدون بهرهمندى از تعاليم آنان اختلافى از جهت كفر و ايمان و شرك در ميان مردم وجود ندشت و با آمدن پيامبران و توجّه دادن مردم به خدا، اختلاف در ميانشان پديد آمد. وجود اختلاف در حقّ و باطل و به طور كلى در همه حقوق و قوانين مربوط به پيامبران، حاصل بعثت پيامبران و روشنگرى آنان است. در آيات ديگرى هم كه از اختلاف بشر در حقّ و باطل سخن مىرود، حكم خداوند متعال به پيروان حقّ و باطل بر اساس بعثت پيامبران و روشنگرى آنها بايد باشد. [۲۱]
اتمام حجت
عذاب و كيفر بدون اتمام حجّت و بيان ـ از نظر عقل ـ امرى ناپسند و ناپذيرفتنى است؛ و قبيح هرگز از حضرت حقّ صادر نمىشود. پس اگر آفريدگار بخواهد كسى را كيفر دهد نخست بايد او را آگاه كند و فرمانها و دستورهاى خويش را به او برساند و بعد از آن اگر مخالفتى از او سرزد او را كيفر دهد يا عفو كند. خداوند متعال در قرآن كريم اين امر را بيان كرده و اين حكم عقل را تأييد فرموده؛ كه اگر ما بدون فرستادن پيامبر گروهى را هلاك مىكرديم آنها مىتوانستند بگويند: پروردگارا اگر پيامبرى به سوى ما مىفرستادى ما از فرموده هايت پيروى مىكرديم و اين گونه خوار و گرفتار نمىشديم: «وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَـتَّبِـعَ آياتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزى؛ و اگر ما آنها را قبل از آمدن رسول به عذاب از بين مىبرديم مىگفتند پروردگارا اگر به سوى ما رسولى مىفرستادى ما از آيات تو پيروى مىكرديم پيش از آنكه ذليل و خوار مىشديم.» [۲۲] و در جاى ديگر آشكارا بيان مىكند كه ما تا رسول نفرستيم عذاب نمىكنيم: «مَا كُنَّا مُعَذَبِين حَتّى نَبْعَث رَسُولاً؛ ما عذاب كننده نيستيم تا اينكه رسولى را مبعوث كنيم.» [۲۳] در جاى ديگر تصريح دارد كه هدف از بعثت پيامبران و بشارت و انذار اين است كه حجّت بر خلق تمام گردد و جلوى عذرها و بهانههاى آنان گرفته شود: «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَـلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلى آللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ آلرُّسُلِ؛ رسولانى بشارت دهنده و ترساننده تا اينكه براى مردم بر خدا حجّتى بعد از رسولان نباشد.» [۲۴] پس پيامبران الهى با تبليغ و رساندن فرمانهاى خداوند بى همتا و خواندن مردم به عبادت او و دورى از شرك و كفر و بت پرستى و اجتناب از معاصى و كارهاى زشت حجّت را بر خلق تمام مىكنند، اميرمؤمنان(علیه السلام) مىفرمايند: «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَه ... يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغ؛ پس در ميان آنها رسولانش را مبعوث ساخت و پيامبرانش را پى در پى به سوى آنها گسيل داشت ... تا ... با تبليغ بر آنها احتجاج كنند.» [۲۵] امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: «ابْتَعَثَ فِيهِمُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِيَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة؛ در ميان آنان پيامبران را بشارت دهنده و ترساننده مبعوث كرد تا كسى كه هلاك مىشود با داشتن دليل روشن هلاك گردد و كسى كه حيات مىيابد با دليل روشن حيات پيدا كند.» [۲۶] در نتیجه يكى از آثار و فوايد مهم بعثت پيامبران، اتمام حجّت خداوند سبحان بر بندگان است. به همين جهت است كه رسولان حجّت ظاهرى خداوند متعال خوانده شدهاند. [۲۷]
فلسفه نخست: حکومت و حاکمیت از آن خدا
قرآن مجید به مشروعیت حکومت پیامبران پرداخته و از جهت تعیین حاکم و نیز از جهت منشور حکومت، مبطل نظریه سکولاریسم است. خداوند، حکم و حکمرانی را به خود اختصاص داده و از غیر خود "مانند قیصرها" نفی میکند و برخی آیات حتی مردم را از مراجعه به چنین مراکزی منع کرده: ﴿﴿يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ﴾﴾ آیات دیگری وجود دارد که امر میکند بر الزام به حکمرانی، مطابق دین الهی: ﴿﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾﴾. این آیات، منشور حکومت را مشخص میکند [۲۸]. نخست به نقد نظریه عدهای از سکولاریستها که بهصورت صریح، منکر حاکمیت خداوند شدهاند میپردازیم: خداوند متعال انسان را از نیستی، جامه وجود پوشاند و بستر مناسب حیات و رشد مادی و معنوی را در اختیار او قرار داد. و انسان علاوه بر اصل خلقت، در ادامه حیاتش نیز به خداوند محتاج است. ﴿﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه...﴾﴾. پس انسان مملوک مطلق خداوند است و عقل تصدیق میکند که اختیار مملوک از آنِ مالک و فیاض است و مملوک باید فرمانبردار مالک خویش باشد و در تمام تصرفات محتاج اذن و تأیید مالک است چه در عرصه تصرف در خود یا در طبیعت. انسانی که برای تصرف در اعضای خود و استفاده از نعمتهای طبیعت به اذن تأیید خالق نیازمند است چگونه در ایجاد یک حکومت که تصرف و تسخیر در منابع طبیعی و ایجاد محدودیت برای مخلوقات خداوند است نیازمند اذن نباشد؟ در حالی که عقل هر نوع ایجاد محدودیت در زندگی دیگران را برنمیتابد. پس حاکمیت، هم عقلاً و هم از جهت قرآن به خداوند تعلق دارد: ﴿﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّه﴾﴾. باری! ازآنجاکه حکومت از مقام قدسی خداوند، دور است، لذا در مواردی،انجام آن را به انسانهای شایسته واگذار میکند مانند حضرت داوود (ع). نظریه دوم سکولارها که میگوید خداوند حق مشروعیت و حاکمیت خویش را به مردم تفویض کرده است، اگر بهگونهای باشد که مشروعیت حکومت پیامبران را خارج کند، "برخلاف آیات"، به سکولاریسم منجر میشود اما اگر فقط منکر مشروعیت، الهی حاکم، غیر معصوم باشد، مثبِت سکولاریسم نیست [۲۹].
فلسفه دوم: عدالت اجتماعی
برخی آیات، ابلاغ قوانین اجتماعی و جامه عمل پوشاندن به آنها را موجب تحقق عدالت میداند: ﴿﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ﴾﴾. این آیه شریفه، به ساحت دنیوی مردم اهمیت داده است. زیرا عنوان "الکتاب" به احکام فردی و عبادی اختصاص داده نشده، چنانکه منافع آهن نیز برای مردم در همین جهان است. حاصل آنکه، در کارنامه پیامبران اصول ناظر به امور دنیوی هم وارد شده است. ﴿﴿وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ﴾﴾. آیات دیگری که در حوزه قضاوت و اقتصاد به اجرای عدالت توصیه میکند: ﴿﴿مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقِيتًا﴾﴾ [۳۰]، ﴿﴿سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاؤُوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُم أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾﴾ [۳۱] و ﴿﴿وَيَا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾﴾ [۳۲].
فلسفه سوم: آزادی اجتماعی
در طول تاریخ، چهبسا متفکران و فیلسوفانی که از سلطه و استثمار قشر اقلیت حاکم، پشتیبانی کردهاند. اما پیامبران در برابر چنین حکومتهایی به مقابله برخاستند: ﴿﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾﴾.
فلسفه چهارم: حکومت و رفع اختلاف مردم
یکی از شئون اصلی حکومتها، رفع اختلافهاست و برای الزامآور بودن حکم قاضی نیز باید راهکارهای عملی اتخاذ شود. نگاه قرآن کریم به نبوت اینچنین است: ﴿﴿وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾﴾ آیه دیگری مردم را برای رفع اختلاف به انبیا و دین رجوع داده: ﴿﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾﴾ [۳۳]. در ادامه این آیه، این را شرط ایمان میانگارد: ﴿﴿إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُون...﴾﴾. آیات فوق، نظر سکولاریستها را رد میکند که برای حفظ قداست و اعتبار دین، دین نباید وارد صحنه سیاست و حکومت گردد. اما باید گفت این امر نهتنها دون شأن الهی انبیا نیست، بلکه بهعنوان غایت انزال کتب آسمانی توصیف شده است. مثلاً امام رضا، تعلیم منافع و مضرات بعضی از اشیای طبیعت را یکی از ضروریات وجود رسول بیان میکند [۳۴]. علامه طباطبائی در تعریف نبی مینویسد: "النبی هو الذی یتبین الناس صلاح معاشهم و معادهم". باری! وضع قانون و حکومت، به منظور نیل انسان به قرب الهی که شریعت، نقش مقدمه موصله را ایفا میکند. امام خمینی: "تمام چیزهایی که انبیا آوردند، مقصود بالذات نبوده است، تشکیل حکومت مقصود بالذات نیست. لکن محل خلاف، در منشأ مشروعیت حکومت است که عدهای آن را آرای عمومی میداند حتی حکومت پیامبر گرامی اسلام را" [۳۵]. سکولاریستها اصرار دارند که با تمسک به تعریف اصطلاحی نبوت، حکومت را خارج از ماهیت آن نشان دهند، چراکه ماهیت نبوت، همان ابلاغ پیام الهی است اما باید گفت که ادعا این است که حکومت و اجرای عدالت یکی از اهداف پیامبر است و اگر اکثریت پیامبران به تشکیل حکومت دینی، موفق نشدهاند عمده دلیل آن، عدم زمینه لازم بوده است.
فلسفه پنجم: عدم دخالت، معلول عوامل مختلف
عدم مسئولیت برخی پیامبران در مقابل حکومت و سیاست ممکن است به خاطر شأن و مرتبه پایین خود نبی باشد و ممکن است به عدم اقبال مردم و یا نبود شرایط لازم حکومت برگردد. حاصل آنکه: نبی به مقام حکومت منصوب شده است اما عملاً زمینه آن فراهم نشده است.
فلسفه ششم: کارنامه اجتماعی بعضی پیامبران
- حضرت موسی: در چند جای قرآن به حضرت موسی و برادرش هارون مأموریت داده شده تا بنیاسرائیل را از ستم فرعون رها نماید: ﴿﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى﴾﴾. موسی بذرهای امید تشکیل حکومت آزاد را در دل بنیاسرائیل میافشاند: ﴿﴿قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾﴾ حضرت موسی از فرعون میخواهد که بنیاسرائیل را در اختیار وی قرار دهد: ﴿﴿فَأَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُم﴾﴾.
- حضرت یحیی: به علت شدت اعتراض به طاغوت عصر خود به شهادت رسید.
- حضرت عیسی: هرچند این حضرت، به پیامبر صلح اشتهار یافته است اما درصدد مقابله با امپراتور وقت، یعنی هیرودیس بود و هنگامیکه تعقیب و دستگیری حضرت قطعی شد به حواریون خود دستور تهیه و خرید اسلحه داد اما آنها از پذیرفتن آن سرباز زدند. در انجیل، برای نشان دادن حضرت عیسی به شخصی سیاستگریز، تحریفاتی رخ داده است [۳۶].
- حضرت محمد مصطفی (ص): در عصر حضرت، حاکم خاصی در شبهجزیره عربستان حکومت نمیکرد، بلکه بیشتر طایفهای و قبیلهای بود. قرآن کریم یکی از اهداف بعثت حضرت را آزادی مردم از انواع یوغها و زنجیرهای دوره جاهلیت وصف میکند: ﴿﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾﴾ [۳۷]. رسول خدا انگیزه بعثت خود را چنین بیان میدارد: "إِنَ اللَّهَ بَعَثَنِي أَنْ أَقْتُلَ جَمِيعَ مُلُوكِ الدُّنْيَا". نکته قابلذکر اینکه خداوند به خود پیامبران نیز چنین هشدار میدهد که مبادا بعد از سرنگونی حاکمان ظالم خود به استعمار مردم بپردازند: ﴿﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾﴾.
فلسفه هفتم: تفاوت اسلام با شرایع پیشین
اگر به فرض پذیرفتیم در طول تاریخ، پیامبران همگی از عرصه سیاست به دور بودند، دلیلی به غیرسیاسی بودن اسلام نیست. با مراجعه به قرآن، روشن میشود که حضرت رسول در قبال دنیا و حکومت مسئولیت الهی داشته است [۳۸].
اهداف پیامبران در نگاه حدیث
شأن تعلیمی پیامبران از زبان امام رضا (ع): "لَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ رَسُولٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ ... يَقِفُهُمْ عَلَى مَا يَكُونُ بِهِ إِحْرَازُ مَنَافِعِهِمْ وَ دَفْعُ مَضَارِّهِم...". امیرمؤمنان علی (ع)، به اهداف دیگر بعثت پیامبران الهی اشاره فرموده: "فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول" [۳۹]. و در کافی شریف، پنج حدیث درباره لزوم بعثت انبیا و حجتهای الهی آمده است [۴۰].
منابع
جستارهای وابسته
- پیامبر (نبی)
- نبوت در قرآن
- نبوت در حدیث
- نبوت در کلام اسلامی
- نبوت در حکمت اسلامی
- نبوت در عرفان اسلامی
- نبوت در فلسفه دین
- نبوت از دیدگاه بروندینی
- نبوت مطلق
- نبوت مقید
- نبوت خاصه
- نبوت عامه
- نبوت تشريعى
- نبوت تبلیغی
- شؤون نبوت
- کارکردهای نبوت
- تکثر نبوت
- اهداف نبوت
- اثبات نبوت
- مقام نبوت
- درجه نبوت
- فلسفه بعثت
- وجوب بعثت
- ضرورت نبوت
- نبوت زن
- نبوت مشترکه
- اتصال نبوت ها
- اجتبای نبوت
- ادعای نبوت
- انقطاع نبوت
- آیات نبوت
- احادیث نبوت
- بقای نبوت
- تجدید نبوت
- تعلیم غیبی به غیر نبی
- احکام نبوت
- خصایص نبوت
- ضروریات نبوت
- ضرورت نبوت
- قدم نبوت
- کمال نبوت
- ختم نبوت
- مدعی نبوت
- فعل پیامبر
- ويژگی پیامبر
- مقامهای پیامبر
- نبوت برادران یوسف پیامبر
- معجزه
- وحی
- ولایت
- نبوغ عقلی
پرسشهای وابسته
منبعشناسی جامع نبوت
پانویس
- ↑ سورۀ ابراهیم، آیۀ 10
- ↑ نهج البلاغه، خطبۀ 1
- ↑ محمد بیابانی اسکویی
- ↑ سوره ذاریات، آیۀ 56
- ↑ کافی، ج 8، ص 386
- ↑ سورۀ انبیاء، آیۀ 25
- ↑ محمد بیابانی اسکویی
- ↑ سوره بقره، آیۀ 164 و ...
- ↑ سوره بقره، آیۀ 44 و ...
- ↑ نهج البلاغه، خطبه 1
- ↑ کافی، ج 1، ص 16
- ↑ کافی، ج 1، ص 25
- ↑ محمد بیابانی اسکویی
- ↑ محمد بیابانی اسکویی
- ↑ کافی، ج 1، ص 168
- ↑ کافی، ج 1، ص 169
- ↑ محمد بیابانی اسکویی
- ↑ سوره بقره، آیل 213
- ↑ علل الشرایع، ج 1، ص 121
- ↑ تفسیر عیاشی، ج 1، ص 104
- ↑ محمد بیابانی اسکویی
- ↑ سورۀ طه، آیۀ 124
- ↑ سورۀ اسراء، آیۀ 15
- ↑ سورۀ نساء، آیۀ 165
- ↑ نهج البلاغه، خطبل 1
- ↑ توحید صدوق، ص 45
- ↑ محمد بیابانی اسکویی
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۶۳ و ۲۶۷.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۶۷-۲۷۰.
- ↑ سوره نساء، آیه: ۵۸.
- ↑ سوره مائده، آیه: ۴۲.
- ↑ سوره هود، آیه: ۸۵.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۷۰-۲۷۴.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۱، ص ۴۰.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۷۵-۲۷۷.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۷۸-۲۸۲.
- ↑ سوره اعراف، آیه: ۱۵۷.
- ↑ دین و نبوت، ص ۲۸۲-۲۸۴.
- ↑ آموزش کلام اسلامی، ج۲، ص ۲۱.
- ↑ کلام نوین اسلامی، ص ۵۸.