نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۳ ژوئن ۲۰۱۸، ساعت ۰۸:۴۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲۳ ژوئن ۲۰۱۸، ساعت ۰۸:۴۸ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل امامت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
امامت محوریترین جایگاه و نقش را در منظومه اندیشه کلامی شیعهامامیه داراست. اعتقاد به «نص» و «عصمت» از یک سو، و نقشی که امامیه برای جایگاه معنوی امام؛ یعنی مرجعیت انحصاری دینیامامان قائل بودهاند، میتواند نشانگر اهمیت این جایگاه باشد. از دیگر سو دست کم در میان برخی گرایشها و محافل امامی، مقام امامت بستری برای بحث از ویژگیهای خاص امام تحت عنوان طبیعت مقام امامت و حدود علم و قدرت امام فراهم میکرده است. در این میان، ارائه نظامی از جهانشناسی، انسانشناسی، فرجامشناسی و تاریخ با تکیه بر جایگاه و نقش تکوینی امام، از سوی برخی محافل علمی و دینی امامیان، اهمیت بحث امامت را بیشتر آشکار میکند. آنچه در اینجا مورد نظر است، تفکر امامیه در باب امامت پس از استقرار و شکلگیری امامیه و آن هم در قالب مذهب اثناعشری در سالهای پس از ۲۶۰ق "سال درگذشت امام حسن عسکری(ع)" است، یعنی دورهای که به دوره غیبت صغری شناخته میشود؛ گرچه برای تبیین جایگاه امام و نقش امامت در این مذهب، بررسی پیشینه تاریخ تشیع از سده ۱ ق ضروری به نظر میرسد. در این دوره و پس از آن، با کوشش متکلمان بزرگی چون ابن قبه رازی و متکلمان خاندان نوبختی و همچنین متکلمان نامداری؛ چون: شیخ مفید و شاگردش سید مرتضی و سرانجام شیخ طوسی، سنتهای دینی و فکری - کلامی امامیه در دوره حضور امامان(ع) و فعالیت فرقههای مختلف امامی، در یک نظام کلامینوین بازسازی شد [۱].
به نظر میرسد که اختلافات دینی و کلامی بر سر تعیین جانشین امامان(ع) و یا اختلافات دیگر در باب طبیعت مقام امامت که تاریخ پرفراز و نشیب امامیه پس از عصر امام باقر(ع) و امام صادق(ع) شاهد آن بود، بسی گستردهتر از آن بوده است که امامیه را عنوان کلی برای جریان اصلی شیعه و با اعتقادات مرزبندی شده مشخص تصور کنیم که احیاناً دچار شکافهایی به صورت پیدایش فرق مختلف در درون خود میشده است، اما به هر حال شیخ مفید بر اساس چنین دریافتی از تاریخ تحولات مذهب امامی در العیون و المحاسن [۲] حتی فرقی مانند کیسانیه را در داخل مذهب امامی معرفی کرده، و امامیه را عنوان جامعی برای گروههایی دانسته است که به طور کلی به وجوب امامت و عصمت و وجوب نص معتقدند. با این وصف، طبیعی است که پس از استقرار مذهب دوازده امامی، میراث مشترک فرق مختلف امامی در طول سدههای ۲ و ۳ق مورد عنایت قرار گیرد [۳].
پس از رحلت امام یازدهم(ع) و با بروز اختلافات در میان جامعه امامیه عراق که بیش از مناطق دیگر شاهد اختلافات درون گروهی امامیه بود[۴]، اکثریت امامیه و با رهبری مرکزیت آنان در بغداد و متکلمان بزرگ شیعه در آن عصر، یعنی خاندان نوبختی و دیگران به امامت فرزند امام یازدهم(ع) به عنوان امام دوازدهم معتقد شدند و با وجود اعتقادی ریشهدار در میان امامیه که از تداوم امامت در نسل امامان(ع) خبر میداد[۵]، به غیبت ولی عصر(ع) ایمان آوردند. نوع اعتقاد حاکم بر جامعه دوازده امامیانِ معاصر با اوایل دوره غیبت صغری نشان میدهد که آنان به هیچ روی غیبت امام دوازدهم(ع) را از خاستگاه عقیده غالیانه "وقف" مطرح نکردند، بلکه آن را به عنوان یک امر واقع پذیرفتند[۶][۷].
در واقع گذشت زمان بود که امامیه و علما و متکلمان آنان را به اعتقادی با سابقه مبنی بر غیبت یکی از امامان(ع) فرا خواند که او را همان قائم آل محمد(ص) میانگاشت که در آینده ظهور خواهد کرد [۸]این نکته به خوبی نشان میدهد چنین نبوده است که براساس طرحی، احادیثی در این زمینه تنظیم و روایت شود. بنابراین، اعتقاد به غیبت امام دوازدهم و اعتقاد به اینکه او کسی است که به عنوان قائم ظهور خواهد کرد، در شرایطی ابراز شد که هیچگونه انگیزه خاصی که از پیشتر برای آن اندیشهای شده باشد، وجود نداشت. عالمان امامی با حفظ اصول خود در نفی اندیشههای غالیانه، به تدریج به این نکته آگاهی یافتند که سلسله امامت به شخص امام دوازدهم(ع) پایان یافته، و عصر غیبت قائم آغاز شده است [۹][۱۰].
امامیه همواره از این نظریه دفاع میکردهاند که میبایست در میان جامعه انسانی امام که حافظ دین خداوند و "حجت" خدا در زمین است، پیوسته وجود داشته باشد و در هیچ حال زمین از حجت خالی نخواهد بود. به عنوان یک متن مهم بازمانده از نیمه اول سده ۳ ق باید از کتاب "العلل" فضل بن شاذان نام برد که به روشنی از ضرورت وجود امام(ع) بحث کرده است [۱۱]. برخی از دلیلهای مطرح شده از سوی او در وجوب امامت، ضرورتهای اجتماعی وجود امام(ع) را منعکس میکند و با بررسی ساختار جوامع بشری و ضرورت وجود قانون، وجود امام(ع) را الزامی میداند. البته فضل بن شاذان بر وجوب عقلی تعیین امام(ع) از سوی خداوند تکیه میکند و بیآنکه سخنی از انگاره "اختیار" در بحث امامت و انکار آن داشته باشد، از انتصاب الهی و تلویحاً از نظریه "نص" دفاع میکند [۱۲]. او همچنین از امامت به عنوان رهبری و سیادت جامعه سیاسی سخن به میان آورده است. بعدها نیز امامیه از امامت به عنوان "ریاست عامه مطلقه بر امور دین و دنیا" یاد کردهاند [۱۳]. در حقیقت امامیه با وجود اینکه به ختم نبوت پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) معتقدند، بر این باورند که حفظ و استمرار شریعت و دین خداوند جز از طریق وجود مستمر "حجّت" امکان پذیر نیست. در تداوم این سنت، ابن قبه از ضرورت وجود حجت در زمین تا برپایی قیامت و ضرورت وجود نص الهی بر امام تأکید میکند و معتقد است که امام باید مصون از اشتباه بوده، و عالم و عادل باشد و مردمان را آنچه نمیدانند، بیاموزاند و به حق حکم کند و گفتارش عاری از خطا و اختلاف و پریشانی باشد. او همچنین از ضرورت عقلی نص الهی به امام(ع) از سوی خداوند و نفی اختیار بحث کرده است. وی بر نیاز به وجود نص از این طریق استدلال میکند که تعیین معصوم، بر انسانها ممکن نیست، زیرا ظاهر آدمیان نمیتواند روشن کننده عصمت آنان باشد و تنها خداوند بر عصمت بندگانش آگاه است [۱۴][۱۵].
ابو سهل نوبختی در کتاب "التنبیه" که حدود سال ۲۹۰ ق آن را به انجام رسانده، بر لزوم وجود امام منصوص و عالم بر کتاب و سنت که واجب الطاعه است و در کتاب خدا و سنت دچار فراموشی و اشتباه و خطا نمیشود، به عنوان آموزه امامیه تأکید کرده است. او بر وجوب عقلی نص از سوی پیامبر اکرم(ص) بر جانشین خود و امام مؤمنان استدلال میکند[۱۶]. ابو سهل نوبختی تصریح میکند که شخص امام، حجت خداوند تلقی میشود و به واسطه وجود اوست که شرایع خداوند زنده و پایدار میماند و در غیر این صورت اگر امام و حجت در زمین نباشد، شریعت خداوند تعطیل و ساقط میشود[۱۷][۱۸].
در منظومه دینی شیخ مفید و مکتب کلامی او، بحث ضرورت وجود امام از جایگاه ویژهای برخوردار است و از این رو، نیازمند مطالعه و بررسی است: از دیدگاه شیخ مفید، امامان "قائم مقام" پیامبران در تنفیذ احکام و برپا داشتن حدود الهی و پاسداری از شرایع و تربیت بشرند [۱۹]. از این رو، شیخ مفید تأکید بیشتری به نقش امام در جامعه مؤمنان به عنوان ریاست اجتماع دینی دارد؛ از اینجا بود که متکلمان امامی در این دوره در تداوم اندیشه فضل بن شاذان، ضرورت وجود امام را از طریق قاعده لطف تبیین کردند و اصول امامت را از این راه مورد باز اندیشی قرار دادند. در این دیدگاه وجود "تکلیف" عقلاً ضرورت وجود امام را توضیح میدهد و تعیین امام را از سوی خداوند واجب میسازد. در جایگاهی که شیخ مفید و شاگردانش برای امام به عنوان ریاست جامعه مؤمنان قائلند، وجود امام برای مصالح دینی مؤمنان پیشبینی شده، و بدین سبب، با ثبوت "تکلیف"، بر خداوند واجب است که بر مبنای لطف عمل کند و امام را که وجودش برای وجود تکلیف ضروری است، تعیین نماید. در این تفسیر از وجود امام، امام صرفاً یک مفسر قرآن و سنت نبوی نیست، بلکه به عنوان رئیس جامعه مؤمنان، کسی است که دارای نفاذ امر و نهی است و طاعتش مفروض است و از این رو، ریاست او، ریاست مطلقه به حساب میآید. صرف وجود چنین کسی در هنگامی که از وجوب تکلیف و ثبوت آن سخن گفته میشود، برای مؤمنان امری واجب است، چه، مقتضای لطف باری تعالی است. بر این اساس، تصرف امام در امت، لطف است و مصلحت دینی آنان را در بر دارد. متکلمان در استدلال به قاعده لطف، افزون بر ثبوت تکلیف عقلی، ارتفاع عصمت را نیز شرط کردهاند، به این معنا که هنگامی میتوان بر وجود امام به عنوان لطف تأکید کرد که مکلفان از عصمت برخوردار نباشند و از این رو، برای انجام دادن واجب و امتناع از قبیح، به وجود رئیس نیازمند باشند. طبعاً برای چنین رئیسی عصمت ضروری است، چه، مقتضای درونمایه قاعده لطف است و از آنجا که تنها خداوند کاشف از عصمتامام است، امت را به انتخاب کردن امام راهی نیست و بنابراین، نمیتوان برپایه استدلال به وجود امامت به عنوان ریاست الهی جامعه مؤمنان، برای "اختیار" جامعه مؤمنان، شأنی در انتخاب امام مفروض دانست، زیرا جدا از لطف و نص، کشف عصمتامام نیز از سوی مردم امکان ناپذیر است. بر این اساس، طبق قاعده لطف که متکلمان امامی بر مبنای آن منظومه امامت را در دورههای شیخ مفید و شاگردانش تنظیم کردند، با ثبوت عدم عصمت در یک شخص، نمیتوان از انتخاب او از سوی مردم و دینی بودن ریاست مطلقه وی و نیز ابتنای آن بر مصالح دینی مؤمنان سخن گفت، زیرا برطبق این قاعده، به صرف وجود مصالح دینی در ریاست امام، وجود و تعیین و عصمت او ضرورت مییابد و بر خدا واجب میشود که از باب لطف او را تعیین نماید[۲۰][۲۱].
چگونگی انتقال نص به مؤمنان از مسائل بسیار مهم اندیشه دینی و کلامی امامیه در سده ۳ ق بوده است. امامیه برای نفی نظام موروثی امامت، همواره بر نصب امام از سوی امام پیشین که البته بنابر آموزه "نص" مبتنی بر علم آنان به اراده الهی است، تأکید میکردند [۲۲]. این انتصاب نیز باید متواتر، یعنی از طرق متعدد و به صورتی باشد که احتمال بر تبانی راویان بر جعل، و در نتیجه ساختگی بودن ادعای امامت، عادتاً ممکن نباشد [۲۳]. صفار قمی بر این مضمون که امامان(ع) از سوی رسول اکرم(ص) در وصیت بر امام جانشین خود آگاهی یافتهاند، تأکید کرده است [۲۴][۲۵].
در میان متکلمان امامی اواخر سده ۳ ق بیش از همه ابن قبه رازی بر درونمایه نظام نص الهی و محوری بودن صلاحیت و شایستگی امام در آن و نفی نسب و نظام پدر و فرزندی در امر امامت تأکید کرده است. برجسته شدن نقش دینی امام به عنوان مرجعیت انحصاری تأویل قرآن و تفسیر شریعت و نفی هرگونه روشهای ظنی در آن، راه را برای نظریه نص الهی هموار کرد. وی با بهرهگیری از مضمون حدیث ثقلین، به ضرورت عقل استدلال میکند: امام کسی است که جامع علم دین، و نسبت به کتاب خدا امین است و از این رو، در تعیین امام، فضل و علم ملاک است، نه صِرف قرابت با پیامبر(ص) و نسب امام. از این رو، و بر پایه آموزه "نص"، شرط اساسی شناخت امام، نصب او از سوی امام پیشین است که در خود، مضمون اصلی "نص"، یعنی شایستگی و فضیلت امام را باید ظاهر سازد. بدین سان، در کنار ادعای وصیت، مشاهده علم و فضیلت امام میتواند منعکس کننده حقیقت "نص" باشد. برخی احادیث نیز که در کتابهای حدیثی همان دوره و اندکی بعد روایت شده، همین آموزه را منعکس میکند [۲۶][۲۷].
درباره نظام پدر و فرزندی باید گفت که گرچه لزوماً آموزه نص مقتضی موروثی بودن امامت نبود، ولی با توجه به اینکه طبق باور شیعه، خداوند امامت را در خاندان پیامبر(ص) و طبق عقیده امامیه، در نسل امام علی(ع) و فاطمه زهرا(س) قرار داده است، طبعاً مسأله قرابت و نظام وصیت به مفهوم موروثی آن به میان میآمد [۲۸]. از سوی دیگر ملاحظه میشود که عموم امامیه جدا از فطحیه معتقد بودند که امامت پس از حسنین(ع) در دو برادر جمع نمیشود و این اعتقاد را نیز به شکل حدیث روایت میکردند [۲۹]، بنابراین، به طور طبیعی مسأله انتقال امامت از نسلی به نسل دیگر "گرچه لزوماً آموزه نص مقتضی چنین طرحی نبود" مطرح میشد. امامت در اندیشه امامی معتدل با توجه به نفی نظام موروثی، صرفاً در شکل پدر و فرزندی انتقال مییافت و اگر امام تنها یک فرزند پسر داشت، امامت از دیدگاه آنان به طور قطع و یقین در او متعین بود [۳۰]. با این وصف، روایاتی در کافی نقل شده که میتواند مؤید نظریه موروثی بودن امامت باشد، ولی ظاهراً این احادیث تحت تأثیر تفکر غلات و مفوضه تدوین شده است [۳۱]. با این وصف، برخی دیگر از نویسندگان غیر امامی با توجه به کیفیت انتقال امامت در اندیشه امامیه، گفتهاند که امامیه اساساً به موروثی بودن مقام امامت قائلند [۳۲][۳۳].
نظر ابن قبه رازی درباره طبیعت مقام امامت، او را در زمره امامیان معتدل قرار میدهد. او ضمن اینکه امام را بنده صالح و شایسته خداوند میداند، تصریح میکند که امام صرفاً عالم به کتاب خدا و سنت است و از نسبت دادن علم غیب به امامان(ع) امتناع میکند، چه معتقد است که تنها غلات چنین عقیدهای را ابراز میکنند [۳۴]. با اینهمه، ابن قبه امکان اینکه خداوند برای اثبات امامت امام، معجزهای را بردست وی ظاهر کند، منتفی نمیداند [۳۵][۳۶].
در سده ۴ ق/۱۰م، با وجود اختلافها و شکافهای نه چندان وسیع در میان گرایشهای مختلف امامیان، اشتراک نظر در اصول و مبانی تفکر دینی امامی مشاهده میشود؛ از جمله این مسائل، اتفاق همگی دوازده امامیان بر وجود "نص الهی" بر امامت و عصمتامام(ع) و مرجعیت امام(ع) در مسائل دینی بود. به هر حال، بنابر اعتقاد امامیه، امام(ع) منصوص و معصوم که وجود او در هر عصری ضروری بود، فردی تلقی میشد که به عنوان عالمترین کس از خاندان پیامبر(ص)، تفسیر شریعت و تعلیم حلال و حرام و تشخیص حق از باطل و حفظ شریعت از تحریفات و بدعتها و تضمین اصالت آن برعهده او بود[۳۷] این عقیده به عنوان سنت فکری و دینی محافل عمده امامیه در سدههای ۲ و ۳ق، در منظومه کلامی امامیه در دوره پس از حضور امامان(ع) مورد عنایت قرار گرفت و از این رو، نقش امام(ع) در مرجعیت دینی جامعه مؤمنان در مقایسه با نقش سیاسی امام(ع) از اهمیت بیشتری برخوردار گردید [۳۸] با توجه به آنچه یاد شد، مقام مذهبی و علمی امام(ع) بیشتر مورد کاوش و نظریه پردازی متکلمان امامی واقع شد. نظریه عصمت امام(ع) در همین راستا مورد توجه متکلمانی چون هشام بن حکم قرار گرفت و بحثهای بسیاری را بر اساس تعلیمات امامان(ع) و به ویژه امام صادق(ع) درپی داشت[۳۹] در برابر نفوذ گرایشهای غالیانه به جامعه شیعه امامی، جریانی از امامیه که بعدها در شکلگیری امامیه سده ۴ ق تأثیر بسیاری داشت، ایستادگی کردند و در عین حال که از مرجعیت دینی انحصاری امامان(ع) دفاع میکردند، درصدد بودند که تفسیری به دور از غلو ارائه دهند [۴۰]. در یک سر این جریان شخصیتی چون عبدالله بن ابی یعفور قرار داشت. وی امامان(ع) را علمایی ابرار و اتقیا میخواند که طاعتشان واجب است[۴۱]. در باب سرچشمه علم امامان(ع)، اختلاف نظر وجود داشت، ولی نظری که در برابر غلات و مفوضه مطرح شد، این بود که امامان(ع) بر اساس برخوردار بودن از علم آبا و اجداد خود که از پیامبر(ص) به میراث رسیده بود و با در اختیار داشتن کتابهای آنان، تنها مرجع تفسیر شریعتند[۴۲]. حتی برخی بر این باور بودند که امام(ع) هر عصر مسائل پیش آمده را بر اساس قواعد و کلیات مذکور در این کتابها از طریق استنباط فروع از اصول، استخراج میکند و چون خداوند امام(ع) را از خطا در احکام شریعت محفوظ نگاه میدارد، همواره وی مصیب خواهد بود و اطاعت از او واجب است[۴۳]. در برابر، گروهی از امامیه در همان دوره به امکان اکتساب علم از طریق اعجاز و خرق عادت معتقد بودند [۴۴]. به هر حال، گرچه در باب سرچشمه علم امامان(ع) و نیز طبیعت مقام امام و حدود وجودی او اختلاف نظر وجود دارد، ولی نباید فراموش کرد که جریان اصلی امامیه که بیشتر توسط متکلمان دوره حضور رهبری میشد، از عقاید مفوضه که بازماندگان غلات دورههای پیشتر بودند و اساساً در باب امامت، نظر دیگری داشتند، دوری میکردند و سخت با آن مخالف بودند[۴۵].
مرکزیت جامعه امامیه در بغداد در قرن ۳ق، در برابر مفوضه امامی مذهب موضع میگرفت و درصدد بود که منظومه دینی امامیه را از عقاید غالیانه بزداید. آنان با ردّ انتساب علم غیب به امامان(ع) و یا قدرت فوق بشری و یا انتساب خلق و رزق به ائمه(ع) و تکذیب این باورها، بر عنایت خاص الهی به امامان(ع) و برکات وجودی آنان، تأکید میکردند[۴۶][۴۷].